بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
كفر مندرج است اين صريح خود قرآن است . لا اكراه في الدين قد تبي الرشد من الغي فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله قرآن تنها نمي گويد و من يومن بالله ، بلكه اين ايمان بخدا را ملازم مي داند با كفر به طاغوت اسلام تسليم و طاعت محض نيست عصيان نفي هم هست ، عصيان و نفي نس به هواها ، به طاغوتها به معبودهاي غير خدا . همانطور كه گفتيم در مفهوم انقلاب ، اين كلمه " لا " كلمه نفي خوابيده است در مفهوم ايمان اسلامي ، كفر كه نوعي جحود و انكار است ، خوابيده انسان تا آن كفرها را طي نكند به ايمان اسلامي نمي رسد انقلابهاي اجتماعي را صرفا ناشي از دو قطبي شدن از لحاظ اقتصادي و منحصرا در دست طبقه محروم نميداند و آنها را تنها طبقه پيشتاز به حساب نمياورد بعلاوه اين نظريه ريشه انقلابها را اجتماعي محض و ناشي از روابط اجتماعي نمي شمارد.بلكه براي ذات و طبيعت انسان و دو قطبي بودن او در سرشت خويش ، نقش اساسي قائل است ، و معتقد است كه منشاء دو قطبي شدن جامعه همين دو قطبي بودن سرشت آدمي است . از اين گذشته هر چند تاثير متقابل ميان نهادهاي اجتماعي وجود دارد.اما اين تاثير اولويت مطلق ندارد و چنين نيست كه بتواند جلوي رشد ساير نهادها را سد كند يعني ممكن است جامعه اي در عين تاخر از نظر تكنولوژي مرحله اي بزرگ و بسيار پيشرفته از تاريخ را از جنبه مذهبي يا اخلاقي يا فلسفي طي كند و اين بستگي دارد به مسائل جغرافيايي و ژنتيكي از يكطرف و به بعد الهي و معنوي تاريخ از طرف ديگر ما بينش نوع اول را دركتاب قيام و انقلاب مهدي ، بينش ابزاري و بينش نوع دوم را بينش فطري نام نهاده ايم طبق اين بينش اخير : اولا انسان داراي نوعي روانشناسي مقدم بر جامعه شناسي است.ثانيا انسان در ذات خود دو قطبي آفريده شده است . ثالثا انسان داراي اراده آزاد و انتخابگر است و همين آزادي و انتخاب ، تفاوت ميان انسانها را از زمين تا آسمان كرده است . رابعا نهادهاي اجتماعي انسان از نوعي استقلال برخوردار.و هيچكدام تقدم و اولويت مطلق بر ديگري ندارد و به طور نسبي گاهي پيشرفت يك نهاد موجب انحطاط ديگري ميشود . ما د. پاورقيهاي جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئاليسم ، آنجا كه در آغاز مقاله درباره فطرت خداجويي بحث كرده ايم ، گفته ايم كه گاهي سر گرمي به اشباع يك غريزه موجب عقب راندن غريزه ديگر ميگردد عليهذا هيچ دور نيست و عجيب ني كه دنياي پيش رفته از لحاظ علم و تكنولوژي و دنياي برخوردار از زينتها و شيرينيهاي ماده و طبيعت ، عينا دنياي انحطاط اخلاقي و سقوط ارزشهاي رواني باشد و همان سقوط رواني موجب سقوط كلي گردد .خامسا دو قطبي بودن انسان بعلاوه آزاد بودن و در نتيجه متفاوت بودن سطح انسانيت انسانها منجر به دو قطبي شدن جامعه ميشود يك قطب به ايمان و عقيده و اخلاق رسيده ، و يك قطب منحط حيوان صفت سر در آخور قطب به ايمان و عقيده رسيده است كه جامعه را به سوي كمال واقعي انسانيت هدايت ميكند . سادسا تكامل مساوي است با استقلال و تسلط بر محيط يعني ، به خود وابستگي و به خود ايستادگي .سابعا حركت تكاملي تاريخ به سوي حق و وابستگي به عقيده و ايمان و آرمان و وارستگي از تسلط طبيعت خارجي و عوامل اجتماعي و عوامل نفساني است در واقع آنچه را كه تا اينجا در مورد بينش نوع دوم گفتيم ميتوان بطور خلاصه چنين بيان كرد.اولا انسان بالذات كمال جو و پيشرو است . ثانيا ارزشهاي انساني همه اصيل و ريشه در سرشت انسان دارند و همين ارزشها عامل اصلي حركات تاريخ به شمار ميروند . انسان از نظر فردي و در نبردي دائم ميان دو قطب در درون خود است ، قطب انسانيت و قطب حيوانيت ، و حركت انسان بتدريج بسوي كمال انساني است در محل خود ثابت شده است كه لازمه تكامل ، استقلال از محيط بيروني و مستلزم تاثير بيشتر بر روي محيط است . عليهذا انسان متكامل ، يعني انسان وارسته از محيط بيروني و دروني - حيوانيت به منزله محيط دروني انسانيت است ، زيرا انسانيت از بطن حيوانيت سر در مياورد - وابسته به خود ، ايستاده بخود ، يعني وابسته به عقيده و ايمان و آرمان وانديشه خود ميگردد.روانشناسي انسان بر جامعه شناسي او تقدم دارد انسان مانند نوار خالي و يا ماده خام نيست كه نسبتش بهر شكل و هر صورتي كه عوامل مكانيكي خارجي به او بدهد علي السويه باشد انسان مانند نهال و بذر است حركتش به سوي كمال و استقلال انساني ، ديناميكي است نه مكانيكي تكامل ، لازمه ذات اجزاء طبيعت و از آن جمله انسان و تاريخ انسان است طبيعت تاريخ ، نه يك طبيعت مادي محض بلكه طبيعتي مزدوج است و طبيعت انسان نيز چنين است ، تاريخ يك حيوان اقتصادي نيس.و نيز انسان هم در عين حال اين دو طبيعتي و دو كششي و دو جاذبه اي بودن انسان با اين امر كه لازمه ذات طبيعت ، كشش به سوي كمال است منافات ندارد . به اين ترتيب انقلابها صرفا خصلت اجتماعي محض نخواهند داشت.ط حيوان صفت ، تضاد و مبارزه و درگيري پيدا شود و اين نبرد است كه در قرآن به نبرد ميان حق و باطل تعبير شده است . پس علاوه بر نبردهاي مادي و طبقاتي و نبردهاي جاه طلبانه و صد در صد سياسي يك سلسله نبردهاي ديگر نيز وجود داشته و دارد كه در آن از يك سو پايگاه اعتقادي و انگيزه زلال انساني و جهتگيري آرماني و محرك خير عمومي و هماهنگي با نظام متكامل خلقت و پاسخگويي به فطرت ، عامل محرك است و از سوي ديگر انگيزه هاي كدر حيواني و شهواني و عقده اي و جهتگيري هاي فردي و منفعت جويانه ( 1 ) . بطور خلاصه نظريه ابزاري ، عامل حركت را مستضعفان ، و غايت آنرا رفاه و تامين منافع و ريشه اصلي آنرا تكامل ابزار توليد و اساس تئوري را بي اصالتي وجدان انساني ، و تمايل عقربه وجدان را در جهت منافع ، و شيوه و روش را بر هم زدن نظم قانوني و مقرراتي حاكم ميداند.اما نظريه فطري عامل را منحصر به مستضعفين ، غايت را صرفا مادي و ريشه را تكامل ابزار توليد و شيوه را منحصرا بر هم زدن روابط حقوقي و اساس تئوري را بي اصالتي وجدان نميداند بلكه عامل را در برخي انقلابات مانند انقلابهاي مذهبي ، هنري ، اخلاقي ، علمي ، اعم از مستضعفين ، و غايت را احيانا ارزشهاي انساني و ريشه را ميل بالذات انسان به ارزشخواهي و ارزشجويي و شيوه را احيانا جلوگيري از سرپيچي از عمل به قانون ميداند ، همچنانكه براي وجدان نيز اصالت و فطرت قائل است . تا اينجا سخن درباره دو تئوري در مورد انقلابها بود كه طبق يك ماهيت همه انقلابها يكي است و همه ماهيت طبقاتي دارند ، گو اينكه شكلها مختلفند ، و بر طبق آن دگرگوني در امر توليد و روابط توليدي است.كه منجر بدو قطبي شدن جامعه مي شود و دو قطبي شدن جامعه است كه منجر به انقلاب مي شود نظريه ديگر مدعي است كه ماهيت انقلابها متفاوت است اكنون وارد ماهيت انقلاب ايران بشويم و به تحليل آن بپردازيم و از آن بعنوان محيط.1 - براي توضيحات دقيقتر و جامعتر در اين زمينه رجوع كنيد به كتاب قيام و انقلاب مهدي ( ع ) نوشته استاد شهيد مطهري ، از انتشارات موسسه صدرا .