ارتباط مستقيم دارد از جمله آفتهائي كه در آنجا ذكر كرده ام ، نفوذانديشه هاي بيگانه ، كار را از ميان راه رها كردن ، رخنه فرصت طلبان ، رخنه اطماع در دستگاه رهبري ، تجدد گرائي افراطي ، ابهام طرحهاي آينده و . . . ا.اما قوي ترين حربه دفاعي اين انقلاب و مؤثرترين اسلحه پيشرفت آن ، ايمان ملت به نيروي خويش و بازگشت به ارزشهاي اصيل اسلام است غرب - منظور تمام ابرقدرتها است - از يك چيز وحشت دارد و آن بيداري خلق مسلمان است
اگر شرق بيدار شود و خود اسلامي خود را كشف كند ، در آن صورت حتي بمب اتمي هم از پس اين نيروي عظيم ، اين توده بپا خاسته برنخواهد آمد راه اين بيداري ، آشنائي با تاريخ و فرهنگ و ايدئولوژي خودمان است.در يكي از كنفرانسها بعد از تمام شدن صحبت ، دانشجوئي پرسيد اگر اسلام به عنوان يك ايدئولوژي قادر بود ملت را نجات دهد و تمدني بوجود آورد ، چرا در طول چهارده قرن ، چنين كاري انجام نداد ؟ در جواب او گفتم به دليل همين بيخبري من و شما از تاريخ اسلام ، همين كه شما و امثال شما نميدان.كه اسلام ، يكي از عظيمترين تمدنهاي تاريخ بشر را در طي پنج قرن بوجود آورده از جمله عوامل عقيم ماندن اين فرهنگ است اگر ملت ما با فرهنگ اصيل خود قطع ارتباط نكرده بود ، محال بود اين چنين زير بار سلطه ابرقدرتها برود تمام تلاش كشورهاي استعمارگر در بريدن و پاره كردن بندهاي وابستگي فرهنگي يك ملت به ميراثهاي فرهنگي خويش است شما شاهد بود.كه در جريان به اصطلاح جشنهاي دو هزار و پانصد ساله ، رژيم چه تلاش گسترده اي را براي نفي تمدن اسلامي بكار برد در خصوص اين گونه تلاشهاي رژيم ذكر موردي كه براي خودم پيش آمده ، بي مناسبت نيست .در سالهاي گذشته آن زمان كه حسينيه ارشاد به تعطيل كشانده نشده بود ، اتفاق نيفتاد كه در هيچ موردي موضوع سخنرانيها به روزنامه ها داده شود و آنها اعلان را چاپ نكنند جز در دو هفته اي كه قرار شد من در مورد كتاب سوزيهاي مصر و ايران سخنراني بكنم و تشريح كن.كه داستان اين كتاب سوزيها مجعول است روزي كه قرار بود سخنراني انجام شود اعلان آن به روزنامه ها داده شد اما شب كه روزنامه ها درآمد ، هيچكدام اعلان را چاپ نكرده بودند وقتي موضوع را پرس و جو كرديم ، گفتند از بالا دستور داده است
در همان زمان ما نتوانستيم در كتاب " خدمات متقابل ايران و اسلام " كه در دست چاپ بود جريان كتاب سوزي را بنويسيم زيرا اعلام كرده بودند كه اجازه چاپ نخواهند داد رژيم سالها در ميان ما تبليغ ميكرد كه اسلام نه تنها تمدني را پايه گذاري نکند
بلكه تمدنهاي گذشته را هم نابود كرد من به آن برادر دانشجو گفتم كه اگر اسلام در طول تاريخ و در بدو ظهور خود هيچ تمدني ايجاد نكرده بود ، حرف شما صحيح ميبود اما ما پنج قرن بر جهان سيادت علمي و فرهنگي داشتيم ، تا آنجا كه اروپاي امروز خود را مديون تمدن و فرهنگ اسلامي ميداند من در موضوعاتي كه مورد تحقيقم بوده اند برايم مثل روز روشن است كه فلسفه هاي اجتماعي اسلام ، بمراتب مترقي تر از فلسفه هاي زندگي غربي است اقبال لاهوري ، فلسفه اي دارد.به نام فلسفه خودي و منظورش از اين فلسفه بازگرداندن ملت هاي مسلمان به خود اسلامي خودشان است پيروزي نهضت ما در آينده بستگي به ايمان به خود و احياي ارزشهاي اصيل اسلامي دارد اگر راه خود را بر اساس معيارهاي اسلامي دنبال كنيم و مقاصد و معايب را تنها بر اساس ضوابط اسلامي از ميان برداريم و صبر و تقواي اسلامي داشته باشيم و روحيه جهاد و امر به
معروف و نهي از منكر اسلامي در ما زنده باشد ، در آنصورت پيروزي ما قطعي خواهد بود شما نهضت فلسطين را ببينيد يكي از علل پيشروي كند اين نهضت اسلامي خالص نبودن آن و وجود رگه هاي كمونيستي در آن است در همين نهضت خودمان ، شهادت جوانان مسلمان باعث اوجگيري هر چه بيشتر نهضت مي شود
و در مقابل اگر كسي كه كشته ميشد غير مسلمان بود حركت نهضت كند ميشد ، علتش هم اين بود كه مردم كه از عقايد اين گروه دوم درباره جهان و انسان و خانواده و تا حدودي مطلع بودند ، همواره اين نگراني را داشتند كه مبادا با سقوط رژيم ، كار بد
اين گروهها و اين افكار بيفتد يكي از دلايل رژيم در ماركسيست ناميدن مسلمانان مبارز ، شناخت او از همين نفرت و وحشت مردم نسبت به اين عقيده وانديشه ها بود امروز مسلمانان در هر كجاي جهان ، بايد اين حقيقت را درك كنند كه تنها اتكاء به نيروي خود آنها و اعتقاد به عنايت و حمايت الهي است
كه رهائي از قيد و بند استثمار را ممكن ميسازد . كمونيسم و امپرياليسم مانند دو تيغه يك قيچي هستند كه گر چه در ظاهر با هم تضاد دارند ، اما در واقع هر دو براي قطع يك ريشه به حركت در ميايند و اين واقعيت را تاريخ معاصر به خوبي نشان داده است.به گمان من وقت آن رسيده كه نداي بازگشت به فرهنگ اصيل اسلامي نه تنها در جامعه ما كه در سراسر كشورهاي اسلامي طنين انداز شود و در آن صورت دور نخواهد بود كه صداي شكستن زنجيرهاي بندگي و بردگي را بشنويم و شاهد اقتدار دوباره ملل مسلمان باشيم . استاد ! متشكرم از اينكه در اين مصاحبه شركت كرديد . استاد مطهري : متشكرم .
مصاحبه دكتر سروش با استاد شهيد
بنام خدا دكتر سروش : در اطراف جمهوري اسلامي ، سؤالات گوناگون و بسياري مطرح شده كه پاره اي از آنها در مطبوعات هم درج گرديده است در گفتگوهائي كه با جناب آقاي مطهري داشتيم پاره اي از مهمترين اين سؤالات با ايشان در ميان گذاشته شده است.از جمله مسائلي كه در جلسات گذشته مطرح شد ، يكي اين بود كه آيا جمهوري اسلامي ، با دمكراسي منافات دارد يا ندارد ؟ و آيا قيدي بر جمهوري اسلامي زدن آنرا از دمكراتيك بودن باز نمي دارد ؟ در جلسه حاضر سؤالهاي ديگري را كه در خصوص جمهوري اسلامي مطرح هستند ، با ايشان به بحث خواهيم گذاشت . سؤال ديگري كه تا حد سؤال بالا اهميت دارد اينست كه صرف نظر از دمكراتيك بودن جمهوري اسلامي ، چرا آري يا نه را درباره جمهوري اسلامي مطرح ميكنيم ؟ چرا مردم را مخير نميكند.كه به جمهوري مطلق آري يا نه بگويند ؟ و چرا نمي پرسيم كه آيا با جمهوري در برابر ساير روشهاي حكومتي موافقند يا نه ؟ استاد مطهري : بنده فكر ميكنم كه بهتر است مطلب را از نقطه ديگري شروع كنيم و بعد از ذكر مقدماتي به پاسخ سؤال.شما برسيم . ابتدا بايد ببينيم كه آيا مردم ايران كه انقلاب كرده اند ، انقلاب اسلامي كرده اند يا انقلاب مطلق ؟ اگر انقلاب مطلق كرده اند خوب ، طبيعي است كه بعد از انقلاب آنچيزي را هم كه مردم ميخواهند جمهوري مطلق است ، و اما اگر مردم ايران انقلاب اسلامي كرده اند ، در آن صورت مي بايد سؤال رفراندم هم درباره جمهوري اسلامي باشد بنابراين پاسخ سؤال شما بر ميگردد به تعيين ماهيت انقلاب ايران از اينرو لازمست اول بطور مختصر تعريف ساده اي از انقلاب بكنيم ، بعد نظرياتي را كه از جنبه فلسفي درباره انقلاب مطرح است به اجمال بررسي كنيم و در آخر به تحليل انقلاب ايران بپردازيم . دكتر سروش : ميتوانم بپرسم كه اين نظر شما در مورد هر انقلاب صادق است يا نه ؟ يعني اينكه اگر در جائي انقلابي رخ دادكه بر آن نام ديگري غير از انقلاب اسلامي بتوان گذاشت ، در آن صورت به نظر شما ، انقلابگران آنجا ، اين حق را دارند كه در مورد رفراندمي كه ميخواهند انجام دهند ، به همين طريق عمل كنند ؟ استاد مطهري : مسلمان چنين حقي دادند
اگر انقلاب ديگري كه اكثريت قاطع مردم در آن شركت داشته اند رنگ مخصوصي داشته باشد ، بديهي است كه مردم در همه پرسي اي كه ميخواهند انجام بدهند - گواينكه جواب خود را به اين همه پرسي ازقبل داده اند - حق دارند سؤال خود را چنين مطرح كنند كه : در انقلاب اين چنين ما ، جمهوري اينچنين آري يا نه ؟ اين امر اختصاص به اسلامي بودن انقلاب ندارد . و اما در مورد تعريف انقلاب ، چنين فكر مي كنم كه انقلاب عبارت است از يك عصيان و يك طغيان در يك جامعه عليه نظر
حاكم مسلط بر جامعه . دكتر سروش : منظور نظم سياسي است ؟ استاد مطهري : هر طغياني عليه نظم موجود انقلاب است و اين اختصاص به نظم سياسي ندارد ممكن است انقلابي ادبي باشد ، يعني نويسندگان و شعرا عليه نظم ادبي موجود عصيان بكنند
و آن نظم را در هم بريزند و سبك و متد ديگري بوجود بياورند به قول آن شاعر معروف كه به انقلاب ادبي صدر مشروطيت اعتراض داشت .
انقلاب ادبي بر پا شد
ادبيات ، شلم شوربا شد
ادبيات ، شلم شوربا شد
ادبيات ، شلم شوربا شد
انسان آنچه را كه ديگران - الهيون - آنرا فطرت مينامند وجود ندارد انسان و وجدانش را جامعه بكمك عوامل بيروني ميسازد انسان همانند يك نوار خالي در درون جعبه يك ضبط صوت در مقابل يك سلسله آوازها قرار گرفته است.يعني انسان در ذات خود حالت بي تفاوتي و بيطرفي مطلق نسبت به آنچه كه ضبط ميكند دارد يعني همانطور كه اگر در روي نوار ضبط صوت قرآن بخوانيد ، قرآن ضبط ميكند ، و اگر موسيقي بنوازيد موسيقي ضبط ميكند و برايش علي السويه است وجدان انسان نيز اصالتي ندارد و تابع عوامل بيروني است.بر اين اساس بايد حق داد و قبول كرد كه استثمارگر يك نوع وجدان و قضاوت و منطق و معيار دارد و استثمار شده نوع ديگر اساسا اولي براي خودش نوعي انسان است با ماهيت مخصوص بخود و دومي انسان ديگر با ماهيت ديگر صاحبان اين نظريه حتي تا اين حد پيشرفته اند كه ميگويند.ماهيت انسان در طبقه اش مشخص مي شود يعني بر خلاف نظر فلاسفه كه انسان را يك " نوع " ميدانند ، از ديد آقايان انسان يك مفهوم انتزاعي است و به اين دليل اومانيسم در اين مكتب معني ندارد عليرغم اينكه پيروان اين مكتب دم از اومانيسم ميزنند.اومانيسم بكلي مخالف اصول اين مكتب است زيرا بدون پذيرش نوعيت و فطرت واصالت و وجدان انسان ، اومانيسم معني ندارد . دكتر سروش : شايد بتوانيم بگوييم كه اين مكتب به انسان اجتماعي نظر دارد . استاد مطهري : انسان اجتماعي درست ، ولي وقتي جامعه به دو گروه متباين و مختلف الماهيه تقسيم شد ، انساني كه در طبقه اول است بكلي با انساني كه در طبقه ديگر است متفاوت خواهد بود . اين دو نوع انسان همه چيزشان با يكديگر مختلف و متفاوت است.و تنها اندام ظاهريشان مشابه است . ملاك نوعيت در اينجا ، ابدا وجود ندارد . دكتر سروش : اينكه ميفرمائيد حتي افكار تابع نوع زندگي است منظور كدام دسته از افكار است آيا افكار علمي و فلسفي هم چنين هستند يا فقط افكاري كه مربوط به روابط انسانها در اجتماع هستند اينگونه اند.استاد مطهري : از نظر ما افكار اعتباري ، بدليل اعتباري بودنشان تابع اجتماع هستند يكي از مسائل بسيار اساسي كه در فلسفه اسلامي شناخته شده و از مفاخر اين فلسفه است ، فرق گذاشتن بين ادراكات اعتباري و ادراكات حقيقي است و اينكه در ادراكات اعتباري استدلالهاي منطقي برهان و امثال اينها و حتي تعريف ، جاري نيست و آنها از اصول ديگري تبعيت ميكنند.و آنجا كه فلاسفه اروپائي در مسئله تعريف گير كرده و دچار يك سلسله اشكالات شده اند ، در مسائل قرار دادي و اعتباري است ، نه در مسائل حقيقي كه البته جاي بحث اين مطلب اينجا نيست اما سؤال شما درباره اين مكتب بود سردمداران اين مكتب ، همه افكار حتي مسائل رياضي را هم تابع اجتماع ميداند
ولي البته بعدها ، ديگراني كه به اصطلاح ، اصطلاحاتي در اين مكتب كرده اند ، فرق گذاشته اند ميان علومي كه ما آنها را علوم حقيقي ميگوئيم با علومي كه ما آنها را علوم اعتباري ميناميم بنابراين اينكه اين مكتب در اين مورد چه اقتضا ميكند يك مسئله اين.و اينكه پيشروان اين مكتب در تاريخ چه گفته اند مسئله ديگر . دكتر سروش : اينجا چون مطلبي فرموديد كه براي من حائز اهميت بود ناچار سؤالي مطرح ميكنم كه متاسفانه تا حدي ما را از مطلب اصلي دور ميكند و آن اينكه ، تفكيك ادراكات اعتباري است.ادراكات حقيقي ، از چه زماني و توسط كدام فيلسوف در تاريخ فلسفه اسلامي صورت گرفته است ؟ استاد مطهري : تا آنجا كه من اطلاع دارم ريشه اين تفكيك ، البته بدون اينكه مسائل خوب از هم شكافته شده باشند در آثار بوعلي ديده مي شود.متاسفانه الان به ياد ندارم كه آيا فارابي هم اين مسئله را مطرح كرده است يا نه ؟ به هر حال با طرح مسئله عقل عملي و عقل نظري و بعد مسئله حسن و قبح عقلي و اينكه اين پسندها و ناپسندهاي عقلي در ميان ملل مختلف متفاوت است.و درباره آنها يك جور قضاوت نمي شود و اينها نبايد ملاك قضاوت در مسائل فلسفي بشوند ، از اين زمان است كه تدريجا توجه به مسئله ادراكات اعتباري و حقيقي پيدا مي شود البته ممكن است كه اين مسئله ريشه اي در دوره ما قبل اسلام داشته باشد.كه من چون اطلاعي از آن ندارم آنرا نفي نمي كنم ، ولي تا آنجا كه اطلاع دارم توجه به اين مسئله بيشتر معلول تضاد و برخورد آراء متكلمين و فلاسفه بوده است و اما در خصوص بحث اصلي اين گفتگو ، عرض كردم كه بر اساس يك نوع فلسفه تاريخ ، همه انقلابها با همه اختلاف شكلها ماهيت مادي و طبقاتي دارد در اينجا به عنوان معترضه بايد به موردي اشاره كند.كه منشا بسياري از بدفهميها شده است و آن نكته اين است كه بعضي از كساني كه آشنائي زيادي با مسائل اسلامي ندارند از آنجا كه جهت گيري اسلام را بسود مستضعفين ديده اند پنداشته اند كه اسلام ، عامل حركت در تاريخ را نيز ، همواره مستضعفان بحساب مياورد.اينها فكر كرده اند اينهمه كه در قرآن بر حمايت از محرومان و مستضعفان تكيه شده به اين معني است كه اسلام هم به جامعه دو طبقه اي قائل است و پرچم همه حركتها و انقلابها را همواره بدو
مستضعفين ميداند . تعبير اين گروه از قرآن اين است كه ، قطب به اصطلاح مرفه در بيان قرآن ، كافر ناميده شده و قطب محروم ، همان كه عامل حركت است ، مؤمن ، و خطاب اسلام هم تنها به همين گروه است .حال آنكه اينجا دو مسئله خلط شده اند اينكه جهت گيري قرآن به حمايت از مستضعفين است ، يك مسئله است و اينكه براي هدايت به سراغ چه اشخاصي ميرود و مخاطبش چه افراد و گروههائي هستند مسئله ديگر البته بدون شك محرومان و مستضعفان همواره آمادگي بيشتري براي پذيرش اسلام داشته و دارند، اين را تاريخ هم بخوبي نشان ميدهد ، و دليلش هم واضح است ، زيرا اسلام براي اين گروه ، هم نداي دلشان است و هم نداي عقلشان براي اينها اسلام ، هم فال است و هم تماشا بمدد اسلام ، اين گروه هم از سعادت عدالت برخوردار مي شود و هم از شادي رفاه برعكس ، آنها كه در طبقه ديگر قرار دارد.براي پاسخ گويي به نداي اسلام ، بايد پا روي منافع خود بگذارند و از زير خروارها سنگيني گناه و فساد بيرون بيايند اينجا بايد ديد كه آيا اسلام چنين هنري دارد ؟ البته هنر مال اسلام نيست مال انسان است ، فطرت انساني چنين اقتضا ميكند حتي آن محرومي كه به اسلام روي مياورد ، در درجه اول به دليل داشتن فطرتي زلال و صاف است و اينكه او عدالت را به عنوان يك ارزش طلب ميكند ، و فطرت آرمانخواهي ، او را به سمت آن ميكشاند ، نه فقط اميال حيواني و ميل به پر كردن شكم . البته من منكر اين نيست.كه در دنيا جنگ طبقاتي وجود دارد جنگ مرفه و محروم ، استثمارگر و استثمار شده ، در دنيا فراوان ديده مي شود اما اين جنگ جنگي مقدس نيست زيرا همان ارزشي كه استثمارگر در اين جنگ دارد از آن نظر كه صرفا براي منافعش جن.ميكند ، استثمار شده نيز دارد براي او نيز اين نبرد ، نبرد انساني نيست هيچ آرمان متعالي در آن مطرح نيست گذشته از جنگهاي سياسي ، كه غرورها و جاه طلبيها ، مسبب آن هستند ، جنگهائي با انگيزه هاي علمي و فرهنگي كه ناشي از غريزه حقيقت جوئي انسان ا.نيز در دنيا وجود دارد اما از نظر قرآن ، نهضتهاي مقدس نهضتهائي است كه در آنها جنگ ميان حق و باطل درگير شده است حق از آن نظر كه حق است نه از آن نظر كه تامين كننده منافع است باطل از آن نظر كه باطل است و پوچ و مانع رشد و پيشرفت و تكامل انسان ، نه از آن نظر كه بر ضد منافع اين گروه يا آن گروه است.البته اين را هم عرض بكنم كه رفتن به دنبال حق ، خود نوعي كمال است ، يعني اين كار در آن واحد ميتواند دو شكل متفاوت داشته باشد اين نكته را بعنوان توضيح مطلب بالا توي پرانتز عرض ميكنم كه از وقتي كه هنوز يك بچه بحساب ميامدم.همواره ميديدم كه براي بعضي از افراد اين شبهه پيدا مي شود كه چرا حضرت زهرا با آن مقام عصمت و قداست ، خود را درگير مسئله فدك كرد حضرت زهرائي كه در حقشان گفته اند : و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله ( 1 ) ( آيه 8 سوره دهر ) چرا حضرت خود را در اين مسئله وارد كرد بعد در اينجا متوجه شدم كه دو موضوع از هم تفكيك نشده اند.رفتن دنبال حق مطلوب بخاطر نجات دادن آن حق يك مسئله است ، كه يك ارزش بسيار عالي بحساب ميايد ، و رفتن به اين دليل كه گرسنه مانده ام و ميخواهم شكمم را سير كنم ، يعني صرفا انگيزه حيواني دارم مسئل.
1 - و بر دوستي خدا بفقير و اسير و يتيم طعام مي دهند و گويند ما فقط براي رضاي خدا بشما طعام مي دهيم . . .