مقدمه - تربیت کودک در جهان امروز نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تربیت کودک در جهان امروز - نسخه متنی

احمد بهشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

 

مقدمه

مقدمه چاپ چهارم .

بحثى در خصوص تزكيه و تربيت در قرآن .

اكـنون كه براى چهارمين بار, اين كتاب به زيور طبع آراسته مى شود, جا دارد كه هم درباره خود كـتاب توضيح مختصرى داده شود و هم درباره تزكيه و تعليم در قرآن قدرى بحث كنيم , هرچند كـه در كتاب تربيت از ديدگاه اسلام ((1)) درباره اين مساله بحث شده است , ولى در اين جا بحث جامع تر وگسترده ترى مورد نظر است .

1 ـ درباره خود كتاب .

خـواننده گرامى بايد توجه داشته باشد كه نگارش اين كتاب به سال هاى دهه پنجم از قرن حاضر تـعـلـق دارد و طبعا شرايط و اوضاع و احوال آن زمان ,با شرايط و اوضاع و احوال اين زمان ـ كه در دهـه هشتم اين قرن ـ به سر مى بريم , تفاوت بسيار دارد و نبايد خواننده عزيز تصور كند كه شواهد وقراين و حوادثى كه مطرح شده , تعلق به اين زمان دارد.

در حـقـيـقـت در ايـن كتاب , مطالبى با استناد به آيات و روايات و نظريات علمى مطرح شده كه هـميشه تر و تازه و شاداب است و كهنگى و فرسودگى ندارد و مطالبى به عنوان شاهد و نمونه از زنـدگـى كـسـانـى آورده ايـم كـه از تـربـيت و تعليم و تزكيه قرآنى به دورند و به همين سبب , گرفتارى هايى پيداكرده و ضربه ها و لطمه هاى جبران ناپذيرى خورده اند.

طـبـعا اين گونه مطالب با استناد به جرايد و مطبوعات آن زمان , وارد كتاب شده و بيانگر شرايط اجتماعى و سياسى آن زمان است وخود مى تواندبراى نسل حاضر, شاهد زنده اى باشد كه بدانند به بـركـت ايـثـار مـلـت و فـداكارى ها و مبارزات مستمر, جامعه ما در چه شرايطى بوده و اينك در چه شرايطى به سر مى برد.

بـيـان سرگذشت ها و عواقبى كه دامنگير گذشتگان شده , مى تواند براى آيندگان درس عبرت باشد تا بدانند كه بازگشت به شرايط گذشته , نتيجه وثمره اى جز همان بدبختى ها ندارد.

بـراى انـسـان , درجا زدن و به گذشته بازگشتن , آن هم گذشته فاسد و تباه , خسارت و ضرر و زيان بزرگى است .

مـا نـبـايـد مصداق اين آيه قرآنى باشيم كه پس از معرفى پيامبر اكرم ر به عنوان فرستاده خدا اين سـوال را مـطـرح مى كند: افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ((2)) , آيا اگر پيامبر خدا بميرد يا كـشـته شود, شما عقب گرد مى كنيد؟ معلوم مى شود دو گونه انقلاب داريم : انقلابى به پيش و انقلابى به پس .

هميشه بايد در پى تحول و ديگرگونى باشيم .

كـژى هـا را راست و سستى ها را استوار و ناهموارى ها را هموار و عيوب را اصلاح و نقص ها را كامل كنيم , نه دست روى دست گذاشتن مطلوب است و نه بازگشت به جاهليت .

عـصـر ستمشاهى اين مملكت , عصر جاهليت بوده و عصر انقلاب , عصر مبارزه با كژى ها و ستيز با هـمـه آثـار انـحـراف و انـحطاط است و همان به كه ازلابه لاى كتبى نظير كتاب حاضر كه در آن دوران , از سـر سـوز و درد بـه قلم آمده و كژى ها و نا استوارى ها را به نمايش گذاشته , چهره آن عصر رابشناسيم و قلب پاك جوانان را از آن , متنفر كنيم .

اين كتاب كه در آن دوران نگاشته شده , هم دردها را گفته و هم راه هاى درمان را.

مـفـاسـدى كـه در آن زمان , دامنگير بسيارى از خانواده ها و نسل جوان آن روز بوده , نتيجه نظام تربيتى طاغوتى و فاصله از نظام تربيتى اسلام است .

تكيه زدن نيروهاى طاغوتى و ايادى استعمار بر مسندهاى قدرت , نتيجه اى جز تباهى ارزش ها و بر باد رفتن مقدسات نداشته است و اينك كه عوامل مزاحم بر افتاده اند, بايد قدردان و شاكر نعمت و در راه رشـد و تكامل , پويا و پرتلاش بود و فرصت را از عوامل شكست و انحطاط و انقلاب به اعقاب سـلـب نـمـود, هـر چـند خطر, هميشه در كمين است و اگر رگه هاى سكولاريزم و پلوراليزم و ليبراليزم و فمينيزم و هرمنيوتيك كه در لابه لاى بسيارى از سخنان , مسموع و مشهود است , قطع نـشـود, بـعـد از انـقـلاب بـه پـيـش , نـوبت انقلاب به پس و بعد از پيش روى و غلبه بر نهادهاى جاهليت طاغوتى , نوبت عقب نشينى و تسليم مى رسد.

حاشا و كلا كه ملت مسلمان , چنين رويكرد شومى را متحمل شود و راهى بپيمايد كه خواب نا آرام دشمن را آرام و تب و لرز و اضطراب و آلامش را نقاهت و شفا بخشد.

2 ـ درباره تزكيه و تربيت در قرآن .

براى بررسى اين مساله , زير هشت عنوان بحث مى كنيم :.

الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .

ب ) اهميت تزكيه در قرآن .

پ ) تزكيه , هدف است يا وسيله ؟.

ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.

ث ) اسباب تزكيه .

ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .

چ ) آثار تزكيه .

ح ) اهداف تزكيه .

اين بحث ها صرفا قرآنى است و به همين جهت است كه آيات متعددى در لابه لاى بحث ها مطرح و احيانا از كتب تفسير نيز استفاده مى شود.

* * * الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .

واژه تزكيه , مصدر باب تفعيل از ريشه زكا است .

راغب اصفهانى از واژه شناسان برجسته قرآن مى گويد: اصل الزكا النموعن بركة اللّه تعالى و يعتبر ذلك بالامور الدنيوية والاخروية ((3)) , اصل زكات ,رشد و نموى است كه از بركت خداوندى باشد و اين , هم به امور دنيوى اعتبار مى شود و هم به امور اخروى .

اهل لغت مى گويند: زكا يزكو زكا وزكوا وزكى يزكى زكى الزرع : نما, هنگامى كه فعل زكا و ساير هم ريشه هاى آن را به كشت وزرع نسبت دهيم , به معناى رشد و نمو آن است .

هـمـين ريشه هنگامى كه به باب تفعيل رود و به خداوند نسبت داده شود, به معناى تطهير و نمو دادن و اصـلاح اسـت و هـنگامى كه به صورت جمله زكى ماله آورده شود, به معناى اين است كه شـخـص , زكـات مـال خـود را داده است و هنگامى كه به صورت زكى نفسه ذكر شود, به معناى اين است كه شخص , خود را ستوده و تبرئه كرده است .

در قرآن مجيد, هم ثلاثى مجرد اين ريشه به كار رفته و هم باب تفعيل آن .

نكته شايان توجه اين كه ملزوم رشد و نمو, پاكى است .

تـا مـوجـودى پـاكيزه و صافى نباشد و عوامل مضاد و مزاحم از او دور نگردند, در خور رشد و نمو نـيـست و به همين جهت است كسانى كه مى خواهندآراسته به فضايل و مكارم اخلاقى شوند, بايد نخست رذايل را ريشه كن كنند و عوامل باز دارنده را از خود دور گردانند.

مـگـر مـمـكـن است كه دل , خانه و آشيانه شياطين باشد و در عين حال , خانه و آشيانه فرشتگان گردد؟ هرگز فرشته , همنشين ديو و رذيلت ,همنشين فضيلت و خوى نيك , همسايه خوى زشت نمى شود! خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ــــــ ديو چو بيرون رود فرشته در آيد به همين جهت است كه گاهى در كاربرد مشتقات واژه , تنها پاكى مورد نظر است و گاهى تنها رشد و نمو و گاهى هر دو.

در مورد دادن زكات مال , ممكن است تنها پاكى مال از حقوق ديگران , منظور باشد و ممكن است هم پاكى و هم افزونى مال , مورد توجه باشد.

در مـورد تـزكيه نفس و خودستايى , فقط پاك كردن نفس از اتهامات , منظور است و قطعا رشد و نموى در كار نيست .

امـا آن جـا كـه فعل تزكيه به خداوند يا رسول گرامى او نسبت داده مى شود, تطهير و نمودادن و اصلاح مورد نظر است , چرا كه ملزوم , بدون لازم ولازم بدون ملزوم تحقق ندارد.

ايـن كـه راغب , رشد و نمو را مخصوص دنيا يا آخرت نمى كند, به خاطر اين است كه اگر موجود, استعداد رشد دو جهانى داشته باشد, محال است كه به بركت خداوند, رشد و نمو كند و رشد و نمو او فقط دنيوى باشد و از رشد و نمو اخروى محروم گردد.

و اما تربيت از ماده ربايربو ربا وربوا گرفته شده كه به معناى زيادت و افزونى مال است و به همين جهت است كه واژه ربا به معناى سودى است كه ربا خوار به دست مى آورد.

مشتقات تربيت در قرآن كريم , در دو مورد استعمال شده است :.

1) مـى بـيـنيم هنگامى كه موسى در برابر طغيان و استكبار فرعون قيام مى كند تا مستضعفان را نجات دهد, فرعون به او مى گويد:.

قـال الـم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين ((4)) , آيا در دوران كودكى , تو را در ميان جـمـع خـود تـربيت نكرديم و سال هايى از عمر خود را درميان ما نگذرانيدى ؟! در اين جا فرعون خـودش را مربى موسى معرفى مى كند و از اين كه متربى در برابر مربى قيام كرده و تاج و تخت او را به خطرانداخته , مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد.

سـپـس مـى گويد: وفعلت فعلتك التى فعلت وانت من الكافرين ((5)) , و كارى را كه نبايد انجام دهى , انجام دادى (و يكى از ما را كشتى ) و حال آن كه تواز كسانى هستى كه كفر نعمت مى كنند.

آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى كند: دومنتش يكى نجات موسى از رودنيل و پرورش او و ديگرى نگهدارى او در ميان خانواده براى سال هاى متمادى است .

دو اعتراضش يكى سابقه آدم كشى و ديگرى كفران نعمت است .

او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگويد كه از موسى انتظار كمك دارد, نه انتظار مخالفت و با دو اعتراضش مى خواهد بگويد: كسى كه سابقه آدم كشى دارد و كفران نعمت مى كند, شايسته رهبرى و رسالت نيست .

پاسخ موسى به فرعون , بسيار جالب است , او مى گويد:.

فعلتها اذا وانا من الضالين ((6)) , من اقدام به آدم كشى كردم , در حالى كه از بى خبران بودم .

در حـقيقت مى خواهد با پاسخ به اشكال دوم فرعون , به ظاهر وانمود كند كه آن موقع , راه حق را نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش اين است كه كـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراين , پاسخ وى به فرعون , توريه است , يعنى گفتن سخنى كه باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى ديـگـرى افـاده مـى كند, يعنى گوينده , زمانى كه در بن بست قرار مى گيرد, هم در باطن دروغ نمى گويد و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى كند و از بن بست خلاص مى شود.

سـپس مى گويد: ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما وجعلنى من المرسلين ((7)) , به دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسيدم , فرار كردم وخداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از فرستادگان قرار داد.

پـس قيام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا اين جا پاسخ دومين اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا كه كفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از كـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هايى كه در اختيار فرعون است , همه از آن خداست ,كارى كه موسى كرده , در حقيقت , شكر نعمت است , نه كفر نعمت .

و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنين است :.

وتـلـك نـعمة تمنهها على ان عبدت بنى اسرائيل ((8)) , آيا تو كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود كردى , بر من منت مى گذارى ؟.

يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .

2) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده , دستور مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ((9)) , و بگو: پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت كردند, به آنها رحمت كن .

مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه , اختصاص به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .

در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) كه بزرگ ترين و بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ,چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا, اجزهما بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا ((10)) , پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت كردند,آنها را رحمت كن .

به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .

از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش سازد.

بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.

از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .

ب ) اهميت تزكيه در قرآن .

يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .

بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .

اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش , نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.

قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .

ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : 1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11)) , همان گونه (كه با تغيير قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به شما ياد دهد.

برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از: الف ). تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .

ب ). تزكيه .

پ ). تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .

ت ). تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.

الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.

2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت الـعـزيـز الـحـكيم ((12)) , پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .

در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم , آمده است .

3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13)) , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.

در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .

4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14)) , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.

در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى يعنى مكه است .

در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و تربيت خلاصه مى شود.

پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.

1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت كه شرح آنها گذشت .

ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .

در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .

راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان , آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.

علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز همراه ساخته است ((15)) .

قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16)) , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .

و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17)) , به زودى پرهيزكارترين افراد كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.

پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18)) , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .

ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .

* دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكـى لـكـم , ((19)) و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر است .

* دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد: ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20)) ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.

ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .

ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21)) , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.

ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك ((22)) , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.

2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .

قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23)) , رستگار شد كسى كه نفس را تزكيه كرد.

و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24)) , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه كرد.

از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است , اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25)) .

بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى مرتبه بعدى وسيله است .

چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.

ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.

همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .

در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول , زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26)) .

جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .

در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است , يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .

به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از بـيـست مورد است ((27)) ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن , ضررى ندارد.

ث ) فاعل تزكيه .

صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه , بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28)) , رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.

در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .

خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29)) , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله آن , تطهير و تزكيه كنى .

در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه معرفى شده است .

بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30)) , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.

بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب طولى اند, نه اسباب عرضى .

خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ فاعل قريب تزكيه است .

دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31)) , ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .

ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32)) , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.

ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33)) , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .

و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره قابل توجه است ((34)) .

اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .

قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت مى دهد.

ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35)) , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل مى گيرد.

و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى وكل بكم ((36)) , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.

و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى انفسهم ((37)) , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.

و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38)) , آنهايى كه پاكيزه اند و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.

مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن اوسـت .

وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين , هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39)) , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار است .

ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .

آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده است ((40)) .

مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.

مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.

ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .

بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .

اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر آن است .

علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.

از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق مى يابد.

پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41)) .

در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.

معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت , پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .

پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است , علم و معرفت حقيقى است .

ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب , موخراز تعليم است .

جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42)) .

چ ) آثار تزكيه .

قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .

كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .

او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .

او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .

ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد افلح من زكئهها ((43)) , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.

قد افلح من تزكى ((44)) , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.

ح ) اهداف تزكيه .

هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت , مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .

در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.

مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .

اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز ديگرى مطلوب نباشد.

چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.

انسان كامل در پى قرب و وصال است .

او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.

او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45)) را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.

او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در معشوق است .

از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است , اوست .

اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .

سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.

در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق دانسته ايم .

قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .

هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .

اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .

در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .

عوامل سلبى .

1. انه لايفلح الظالمون , ((46)) ستمكاران رستگار نمى شوند.

ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .

تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.

2. انه لايفلح المجرمون ((47)) , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.

جرم هم معناى عامى دارد.

جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .

قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .

3. ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48)) * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49)) , ساحران رستگار نمى شوند * افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.

از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.

و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .

4. فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50)) , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .

كافران رستگار نمى شوند.

اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.

مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ مشرك نيست .

مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .

از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.

عوامل ثبوتى .

عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1. ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51)) , مومنان رستگار شده اند.

جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز, اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.

اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .

2. اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52)) , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان رستگارند.

در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .

3. فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53)) , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است , رستگارند.

مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .

عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .

4. فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54)) , آنان كه بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده , رستگارند.

5. لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم المفلحون ((55)) , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.

در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .

اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.

6. انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم المفلحون ((56)) , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.

در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .

آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.

/ 11