در شگفتى مانده بودم كين تبه كردن چراست تاكنون معلوم من شد حكمت ايزد كه بود هر كه ناقص بود لابد كرد نامش نقص پاك آب را گر چه سوى بالا برد ابر از نشيب تا زبانه ى صبح نارد چشمها را جز ضيا تا ز آب و باد و خاك و آتش از بهر صلاح صبح احباب ترا هرگز مبادا شامگاهعز تو جاويد باد و دولتت پيوسته باد عز تو جاويد باد و دولتت پيوسته باد
اين رقمهاى چنين شايسته را از باد رم از براى چون تو جمعى محو اين چندين رقم چون تو جمعى زنده ماندى تا قيامت لاجرم هم سوى دريا گرايانست دايم آن ويم تا دهانه ى شام نارد ديده ها را جز ظلم گرمى و خشكى و سردى و ترى باشد به هم شام اعداى ترا هرگز مبادا صبحدمبخت تو بر تخت عز و ناز شاهنشاه باد بخت تو بر تخت عز و ناز شاهنشاه باد