تشیع نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تشیع - نسخه متنی

کارول هیلن براند

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيروزى مكتب اصولى (قرن دوازدهم / هيجدهم)

در ايران عهد صفويه در قرنهاى 11 و/ 17 و18، مكتبهاى فكرى متعددى در تشيع امامى پديد آمدند كه به هيچ وجه همزيستى مسالمتآميزى نداشتند. فقهاى شرع (كه بنوبه خود به مكتبهاى اخباريان و اصوليان منشعب شدند) با عقيده افراطى قزلباش، تصوف طريقههاى دراويش و عرفان مكتب اصفهان مخالفت مىورزيدند. در قرن12/18 اين تنوع وسيع رو به كاهش نهاد. علماى مكتب اصولى كه به همّت خاندان سلطنتى به كشور آورده شدند و از امتيازهاى ويژهاى برخوردار گرديدند، به زيان ساير گروهها ادامه حيات دادندو سرانجام خود را از بند قدرت شاه رهايى بخشيدند. موقعيّت علماى دينى اكنون به شكلى روزافزون از ويژگيهاى يك طبقه روحانى منظم برخوردار مىشد كه آشكارا بيش از پيش با حاكمان غيردينى مخالفت مىورزيدند تا سرانجام قدرت حكومت را به چنگ آورند. در حالى كه شاه صفوى توانست مقام خود به عنوان رئيس امت شيعى را تا انقراض آن دودمان حفظ كند، همزمان با ضعيفتر شدن استبداد صفوى در دوران آخرين شاهان اين سلسله، نفوذ علما افزايشى قابل توجّه مىيافت.

آخرين شاه سلسله صفوى، سلطان حسين اول (1135-1105/1722-1694) آنچنان زير نفوذ رهبران روحانى بود كه او را با تمسخر «ملاحسين» مىگفتند. افزايش نفوذ روحانيان نه فقط به سبب افزايش مداوم زمينهاى وقفى بود كه توليت آنها را برعهده داشتند، بلكه به علت ارتباطهاى نزديك خانوادگى روحانيان با طبقه مالكان محلّى وصنعتگران طبقه متوسط شهرى، يعنى بازاريان، بومد كه نماينده منافع آنان در برابر قدرت مركزى دوردست و مأموران مالياتى آن بودند ـ حلقهاى كه براى تاريخ نوين ايران اهميّتى چشمگير داشت.

تفكّر فقهى در ميان شيعيان دوازده امامى به صورت شيوه استنتاج مبتنى بر اصالت عقل و كلام درآمد كه كركى لبنانى در دوران شاه طهماسب در ايران آن را تبليغ مىكرد توأم با اصول اجتهاد و تقليد كه مكتب حلّه در قرن سيزدهم به آن توسعه ونظمى خاص بخشيد (رك: پيشتر، ص 128). البتّه اصوليها بدون توسل به مبارزه پيروز نشدند; خاصه آن كه در خارج از منطقه نفوذ صفويان، در اطراف زيارتگاههاى عراق يا در شهرهاى دوردست مكّه و مدينه اخباريانمقاومتى سرسختانه مىكردند.

با بهرهگيرى از مجموعه احاديثى كه كلينى (د 329/940) و ابن بابويه(د 381/991) گردآورى كرده بودند وهنوز زهر كلام آن را مسموم نكرده بود، اخباريان در رسالههايى متعدد توانايى فقها در رسيدن به فتواهاى مستقل وادعاى آنان داير بر نمايندگى امام غايب را رد كردند و رأى دادند كه تنها منبع موثق سخنان نقل شده از پيامبر و امامان است. عموماً اين نظريّه با محكوم كردن همكارى با حكومت جائر يا ظالم شاه توأم بود. اصل اجتهاد تا حد زيادى دست كم در ايران قرن قرن يازدهم / هفدهم متداول بود و چنان كه شاهد بودهايم توانست در نيمه دوّم اين قرن عليه استبداد شاه وارد صحنه شود.

در دوران حكومت آخرين پادشاهان صفوى، بويژه شاه سلطاان حسين مرتجع، علما يا ملايان ايران جريان تحميل اجبارى تشيّع را آن گونه كه فقها تعريف مىكردند، كامل كردند. يكى از ايفاگران نقش برجسته در اين زمينه محمّدباقر مجلسى (1111-1038/1700-1627)199 بود، ملاّيى كه نظريّات پدرش، يك عارف و متأله مشهور، را با صراحت رد كرد. شاه سلطان حسين حتى قبل از جلوس به تخت سلطنت زير نفوذ مجلسى بود.

در مقام شيخالاسلام اصفهان (پيش از سال 1099/1687)، مجلسى مراسم تاجگذارى در سال 1105/1694 را رهبرى كرد شاه به او قدرتى وسيع بخشيد تا عليه تمام منحرفان و خاطيان اقداماتى شديد به عمل آورد. به عنوان يك منقّش برجسته عقايد دينى، او عملياتى را به منظور زدودن تمام نشانههاى تصوّف، فلسفه يوعرفان از تشيع در ايران رهبرى كرد; قب به اذيّت و آزارهايى كه مكتب اصفهان ناگزير از تحمل آن بوداشاره كردهايم.

مجلسى ماهرانه يك طرز فكر بسيار سنتگرايانه توأم با احترامگذارى به امامان و مرقدهاى امامان وامامزادگان، ونيز احترام فراوان به سخنان منسوب به امامان را در راستدينى جديد معمول كرد. وى جامعترين مجموعه روايات شيعى، بحارالانوار، را با گردآورى تمام رواياتى از امامان كه به آنها دسترسى داشت، تأليف كرد.

نسخه چاپى اين اثر بزرگ (تهران 1392-1376/1972-1956) قريب 11% مجلّد است، و پيمودن پهنه اين اقيانوس علم تشيع فقط مىتواند به كمك سفينةالبحار، اثرى بسيار مهمّ و دوجلدى به قلم عباس قمى (نجف 1355/1936)، صورت پذيرد. با وجود اين، مكتب اخبارى ادعا نمىكند كه اين مجموعه عظيم روايات يگانه منبع و مرجع شرعى باشد، بلكه كمكى است در خدمت به اجتهاد مجتهدانى كه وظيفه نمايندگى جمعى امام غايب رابرعهده دارند.

تحوّل فرقه مفتيان شيعى به صورت طبقهاى از روحانيون ظاهراً هنگامى به نتيجه منطقى رسيد كه شاه سلطان حسين منصب تازه تأسيس ملاّباشى را درسال 1124/1712 به ملامحمدباقر خاتونآبادى واگذار كرد:

«در اواخر ماه ربيعالثانى 1124 در روز يكشنبه سلخ شهر ربيعالثانى نواب اشرف همايون اعلى مقرر فرمودند كه عاليحضرت مجتهدالزمانى امير محمد باقر اسلمهالله رئيس بر كل علما و اشراف وعظما باشند و در مجلس همايومن هيچكس را ياراى تقدّم بر آن مجتهدالزمان نباشد در نشستن و ايستادن.»200

اين نقش تازه تأسيس، يعنى رهبرى عالى روحانى، به صورتى آشكار در بناى مجموعه مدرسه و مسجد خيابان چهارباغ اصفهان (1126-1118) جلوهگر شد كه نخستين استاد آن ملاّباشى بود و از نظر شكوه وعظمت با مشجد شاه برابرى مىكند. باوجود اين، مدرسه چهارباغ به صورت مركز اقتدار دينى (واتيكان) شيعيان درنيامد; رئيس ساختگى سلسله مراتب روحانيت شيعه توانايى ابراز وجود در برابر نيروى جمعى مجتهدان را نداشت واندكى پس از سقوط اين خاندان اهميت خود را از دست داد.

در سال 1135/1722 امپراتورى صفوى كه از درون ضعيف شده بود، قربانى تهاجم افغانهاى سنّى مذهب شد كه اصفهان را اشغال، و ويران و تا سال 1142/1729 موضع خود را در آن شهر حفظ كردند. اعاده استقلال ايران به دست نادرخان از سران قبيله تركمن افشار صورت گرفت كه چراگاههاى آنان را حاشيههاى غربى وشمالى دشت كوير تشكيل مىداد. نادر با حمايت جنگجويان اين قبيله قزلباش پيشين، افغانها را بيرون راند وتاخت و تازهاى خود را به درون افغانستان، قفقاز و عراق.و بعداً حتى تا شمال غرب هندوستان (كابل و پيشاور 1151/1738، لاهور و دهلى 1152/1739) گسترش داد. نادر كه در آغاز به عنوان عامل سلسله صفوى به صحنه آمده بود، در سال 1148/1736 تاج شاهى بر سر نهاد. او در رفتارهايش با تيولداران قبايل تركمنى كه به حمايت از او برخاسته بودند، قصد خود را داير بر محو سلطه شيعيان در ايران آشكار كرده بود. چنان كه او در نظر داشت، تشيع بايد در كنار چهار مذهبى سنى، و با عنوان مذهب جعفر،ى كه نامش را ازامام جعفر صادق(ع) مىگرفت پنجمين آنها را تشكيل مىداد و بدين ترتيب اهميت اين امام تا درجه مؤسسان ساير مذاهب ـ ابوحنيفه، شافعى و غيره ـ تنزّل مىيافت. خود علماى شيعه با رسمىسازى تشيع، كمك نسبتاً زيادى به اين تحوّل كردند.201 در رمضان 1156 / اكتبر 1743 علماى سنى بلخ، قندهار وساير شهرهاى شرقى ايران سندى را درگنجينه حرم حضرت على(ع) درنجف به وديعه گذاردند كه تأييد مىكرد مردم ايران از تشيع چشم پوشيده و سلطان عثمانى را به عنوان رهبر مذهب تسنّن از اين امر مطلّع كرده بودند.202 نادر آن گاه نه فقط كوشيد تا با ازميان بردن منصب صدر و دادگاههاى شرع نفوذ ملاّيان را محدود كند، بلكه با مصادره اوقاف آنان ـ كه شرعاً عصب نشدنى بود ـ پايههاى اقتصاديشان را نيز از آن دريغ داشت. شيخالاسلام اصفهان به سبب مقاومت اعدام شد و ملاّباشى، ميرزاعبدالحسين، به دليل حمايت از خاندان صفوى به مجازات مرگ رسيد.

زمامدارى نادرشاه در نظر روحانيت شيعه حكومت تعقيب و آزار دينى بود; از سال 1151/1738 بسيارى ازعلما به عتبات عاليات در عراق عثمانى تبعيد شدند و در جوار زيارتگاههاى كاظمين، نجف و كربلا اقامت گزيدند. درست از همان زمان بود كه كربلا به عنوان يك مركز مهم تعاليم شيعى هم ترازنجف شد.

سياستهاى تمركزگرايانه ومستبدانه نادرشاه نه فقط روحانيت شيعى، بلكه تيواداران تركمن شمال ايران را كه از اشراف نظامى پيشين قزلباش بودند، خاصّه افراد قبايل افشار و قاجار، به دشمنى با اوبرانگيخت. قتل نادر در سال 1160/1747 از فرا رسيدن دومران رنج و سختى و رقابت ميان اولاد خودش، افشارها وقاجارها، شاهزادگا صفوى وافغانها خبر مىداد. علماى شهرى در اين جنگ قدرتها كه بيشتر در ميان اتحادهاى بزرگ قبيلهاى رخ مىداد، هيچ نقش خاصّى را ايفا نمىكردند.

افشارها حرم مشهد راغارت، و حتّيت نردههاى طلاى اطراف مرقد امام رضا(ع) را ذوب كردند. فقط خاندان ايرانى زند كه درسال 1163/1750 به كمك قبايل زاگرس توانست خود را دودمان مقتدر محلّى در شيرازاعلام كند، قاطعانه گرايشهايى شيعى از خود نشان مىداد: هريك از دوازده ناحيه شهر به يكى از دوازده امام اختصاص يافته بود، و شيخالاسلام شيراز كه از طرف حاكم منصوب شده بود، بر دادگاههاى روحانى كه بازگشايى شده بودند نظارت داشت.

كريمخان زند در شيراز مدارس و مساجدى بنا كرد كه مسجد معروف وكيل از آن جمله بود. لكن خاندان زند مطلقاً مدّعى قدرت دينى براى خود نبودند و در مقام حكمرانان مشترك حتّى از عنوان ايرانى شاهنشاه چشم پوشيدند. آنها به استفاده از عنوان متواضعانه وكيل به جاى شاه صفوى قانع بودند.

دوره فترت از سقوط صفويان در سال 1135/1722 تا تأسيس حكومت قاجار در سال 1211/1796، دورهاى است كه در اثناى آن روحانيّت شيعى در ايران به شكلى در آمد كه از آن زمان تاكنون شناخته شده است. يك ضرورت مهمّ اين تحوّل ازميان رفتن تنها خاندانى بومد كه ازموهبت الهى انتساب به حضرت پيامبر وامام هفتم برخوردار بود و در نتيجه تنها رقيب جدّى در مبارزه براى كسب رهبرى شيعيان محسوب مىشد; نه تركمنهاى افشار و قاجار، نه زنديه و بيقين نه نادرشاه ضدشيعى مىتوانستند رقيبان واقعى مجتهدانى باشند كه روز بروز بر اعتماد به نفس آنان افزوده مىشد.

ضرومرت ديگر براى استقلال فزاينده روحانيان ايرانى امكان تبعيد به عتبات عاليات بود. زيارتگاههاى شيعيان در عراق ـ نجف، كربلا، كاظمين در نزديكى بغداد و عسكريين در سامرا ـ از سال 1048/1638 زير سلطه عثمانى، و در نتيجه دور از دسترس شاه بود. از آنجا كه سلاطين عثمانى عموماً به زيارتگاههاى شيعيان آسيبى نمىرسانند وبعلاوه، گاه به دلايل سياسى از مخالفان شاه حمايت مىكردند، اين عتبات به صورتى روزافزون به پناهگاههايى براى علمايى تبديل مىشدكه به دليلى با صاحبان قدرت در كشورشان در تعارض بودند. براى اولّين بار در دوران سياستهاى ضدشيعى نادرشاه، علماى ايران در گروههايى بزرگ راهى عراق شدند تا از تبعيدگاهى امن مردم را به مخالفت با شاه برانگيزند ـ شيوهاى از رفتار كه به صورت سنّت درآمد و تا زمان آيتالله خمينى اثربخشى خود را به اثبات رسانده است.

شرط سوّم و سرنوشتساز براى دستيابى علما به قدرت سياسى، پيروزى قاطعمكتب اصولى بر اخباريان حتّى در زيارتگاههاى عراق بود كه هرگونه مخالفت با اصول اجتهاد وتقليد اكنون در آنجا سركوب مىشد. اصوليان پيروز اين اصل اخباريان را داير بر آن فقط كلام قرآنى و گفتارهاى امامان راهنماى مؤمنان است، به عنوان نوعى بدعت محكوم كردند و ملاّمحمد امين استرآبادى (د 1033/1624) را مسئوول آن دانستند. اين ديدگاه از نظر تاريخى درست نيست

زيرا در حقيقت مكتب اصوليان خود بدعتى بود كه نشانههاى آن را در گذشته تا زمان رواج علم كلام در تحصيلات دينى به همّت شيخ مفيد ومكتبش مىتوان دنبال كرد. توسّل اصوليان به عقل در برابر مراعات مطلق نقل چند مفهوم مهم در برداشت. در حالى كه اخباريان حديث را تنها منبع موثق مىشناختدن وبنابراين مرجعيّت كامل را به امام غايب واگذاشتند، اصوليان مرجعيّت اشخاص زنده را جايگزين آن كردند. امام «از وظايف خوددر مقام رئيس واقعى حكومت آينده محروم مىشود»و نمايندگى جمعى جاى او را مىگيرد; نقش اوتا حدّ نقش يك قديس تنزّل مىيابد يعنى كسى كه در مسايل مبتلا به روزمره به عنوان مدافع مردم به اومتوسّل مىشوند.203 در حالى كه به عقيده اخباريان فرد مؤمن مىتواند در تمام مسايل اعتقادى از حديث به يقين مطلق برسد، اجتهاد اصوليان فقط مىتواند به يك ظنّ منتهى شود. تصوّر يك مجتهد معصوم كه گاه بگاه در قرن دوازدهم / هفدهم عليه استبداد يصفويان از آن بهرهبردارى شده بود، تقويت نشد; آنگونه كه علاّمه حلّى قب تصريح كرده بود، مجتهد معصوم و مصون از لغزش وگناه نيست، بلكه در استفاده از عقل لزوماً جايزالخطاست. بنابراين، مجتهد مسئوول گفتار وكردار خود نيز مىباشد. در اين تأكيد بر اختيار ومسئووليت انسان، شيعه دوازدهامامى وارث اصول استدلال عقلى معتزله نيز هست. وجود اختلافنظرها و ديدگاههاى مخالف درميان مجتهدان را نظام نه فقط جايز مىشمرد، بلكه تمامى نظام در حقيقت مبتنى براين واقعيّت است كه مرجيعّت الزامآور بايد خود ناگزير جايزالخطا باشد.

با اين همه، به منظور رساندن آشفتگى آرا به كمترين ميزان آن، مرجعيّت به چند تن ـ و مسلّماً فقط به مجتهدان زده ـ محدومد، و از هرگونه مراجه به فتواهاى مجتهدان فوت شده پرهيز مىشود. در عين حال، هر مؤمن تحصيل نكردهاى اجازه دارد مسئووليّت خودش را به يكى از عالمان آگاه محوّل و از او تقليد كند.

اجراى اين اصول مكتب حلّه بواقع سبب پيدايش روحانيّت شيعه به شكلى شد كه مىشناسيم. عقل منبعى است براى صدومر فتواهاى الزامآور امّا قابل تجديدنظر، و وظيفه مؤمن در استفاده از مرجعيّت اشخاص زنده و جايزالخطا، به روحانيت شيعه دوازده امامى نوعى انعطافپذيرى و استعداد واكنش نسبت به پيشرفتهاى پيشبينى بخشيد كه هم مخالفانشان، اخباريان سنتگرا، وهم حتّى مذاهب سنى فاقد آن بودند. م. مؤمن لغت اجتهاد را «تعبير بعدتآميز به كمك داورى مستقل» ترجمه مىكندو بركلمه «بدعتآميز» تأكيد مىورزد.204 از قرن نوزدهم اين انعطافپذيرى اجتهاد به مجتهدان اجازه داده است تا همواره بيش از پيش با قدرت سياسى به مخالفت بپردازند. چنان كه پيشتر (ص 136) توضيح داده شد، توصيف مجتهدان ـ يا آيتاللهها، چنان كه مشهورترين آنها امروزه اينگونه ناميده مىشوند ـ به عنوان اشخاصى بنيادگرا تعريفى دقيق نيست. پايبندى شديد به معنى لغوى حديث كه خاصّ بنيادگرايى است، در حقيقت دقيقاً از ويژگيهاى مكتب مغلوب اخبارى است.

پيروزى قاطع اصوليان بر اخباريان در عتبات عراق به وقوع پيوست. فاتح سنتگرايى رواج يافته در آنجا آقامحمد باقر واحد بهبهانى بود. اين شخص اصفهانى پس از تكميل تحصيلاتش در كربلا ماند و عمرى طولانى (1208-1117/93-1705)را به مبارزه با اخباريان پرداخت كه به سبب بدعتگذار بودنشان آنها را رافضى مىخوادند; و نفوذ آنان را در عتبات از ميان برد. بنابراين او را مجدِّد دين راستين، و در حقيقت مؤسس درست آيينى شيعه مىدانند.

بهبهانى بدون شك پيروى مخالفان خود از اسلام را مورد ترديد قرار داد و آنان را تكفير كرد ـ سابقهاى كه چنان كه قرن سيزدهم / نوزدهم نشان داد، مصيبتبار بود. او حتاًى از بهكار بردن خشومنت جسمى خوددارى نمىكرد; و در حالى كه چند ميرغضب همراهىاش مىكردند خيابانهاى كربلا را زيرنظر داشت و به فتواى خود حدود را جارى مىكرد. پس از اخباريان قربانيان موردنظرش درويشان بودند.

با وجوداين، اخباريها تا بعد از تأسيس سلسله قاجار (1211/1796) دچار شكست قطعى نشدند. شيخ جعفر نجفى اصولى موفق شد حريف خودميرزا محمداخبارى را از عتبات عاليات بيرون كند. اخبارى به تهران گريخت و در آنجا يكبار ديگرتوانست به وسيله «معجزه سر» از الطاف كوتاهمدت دربار برخوردار شود: او با فتحعلىشاه قاجار شرط بست كه با بهرهگيرى از امداد غيبى سر زيزيانف، فرمانده روسى محاصرهكننده باكو، را به دست آوردو در عوض، شاه مذهب اخبارى را دين رسمى اعلام كند. هنگامى كه سر ژنرال روسى پس از چهل روز بواقع به تهران رسيد، شاه به قول خود عمل نكرد واخبارى دوباره به بغداد تبعيد شد.205 اكنون اصوليان در دربار ازنفوذ بيشترى برخوردار بودند. اخباريان سنگرهاى خود رادر كرمان وهمدان از دست دادندو از آن پس ديگر هيچ نقش مهمّيدر ايران ايفا نكردند. ميرزامحمداخبارى كه به حرم كاظمين بازگشته بود، در سال 1232/1816 به دست گروهى خشمگين از پيروان اصولى در آنجا كشته شد. اعقاب اوتا زمان حاضر در بصره ساكن بودهاند و اين شهر با نواحى اطرافش (پس از جزيره بحرين) به صورت آخرين پناهگاه اخباريان باقى مانده است. در «عتبات»، همچون ايران، مجتهدان اكنون صاحب نفوذ بودند.

كتابشناسى

درستآيينى شيعى درعصر قاجاريّهو حدت مجدّد ايران به همّت شاهزادگان قبيله تركمن قاجار صورت گرفت كه چراگاهايشان در شمال اين كشور ودر جنوب درياى خزر قرار داشت. آغامحمدخان قاجار شهر تهران در نزديكى رى را كه تا آن زمان اهمىّ چندانى نداشت مقرّ حكومت خود قرار داد و قدرت زند در شيراز و كرمان را ازميان برد(1209/1794، شمال شرق ايران (خراسان)، آذربايجان، ارمنستان و گرجستان را تسخير كرد(1210/1795) و درسال 1211/1796 درتهران خود را شاهنشاه ناميد.

اين حقيقت كه سلسله جديد خود را مدافع تشيّع مىدانست در زمان تاجگذارى آغامحمدخان در سال 1200/1785 آشكار شده بود. در اين مراسم او شمشير تقديس شده در زيارتگاه صفوى در اردبيل رابه كمر بست ودستور داداستخوانهاى اجدادش را ازاسترآباد (درجنوب شرقى درياى خزر) به نجف ببرندوگنبد حرم كربلا را زراندود كنند.

جانشين وى، فتحعلى شاه(1250-1212/1834-1797) ازاين جهت با او برابرى مىكرد; اين شاه هر سال به زيارت قم مىرفت و ساكنان آن را از پرداخت هرگونه ماليات معاف كرد هديههايى گرانبها به زيارتگاه قم اهدا ومدرسه فيضيه را تأسيس كرد. او پس از گرفتن مشهد از افشاريان مرمّت حرم آنجا را نيز عهدهدار شد.

با وجود اين، دردوران زمامدارىاش كربلا ضربهاى شديد متحمّل شد: وهابيان سنّى ومتعصّب كه از نظر آنها هرگونه احترام به مرقدها بدعت شمرده مىشد، ازصحراى عربستان بر زيارتگاههاى ناحيه فرات حمله بردند. درمحرّم سال/1217 آوريل1802 كربلا غارت و ويران شد واين يورش قريب 2000 قربانى از ساكنان شهر گرفت.

با همه شور زاهدانهاى كه حاكمان قاجاريه ابراز مىداشتند، اين حقيقت را نمىتوان ناديده گرفت كه آنان قادر نبودند نقشى را كه صفويان با موفقيّت ايفا كرده بودند، عهدهدار شوند. اصل ونسب تركمن اين خاندان براى آنها روشنتر از آن بود كه بتوانند ادعا كنند از نژاد امامان هستند و يا به سبب برخوردارى از موهبت وابستگى نسبى به امامان مدّعى رهبرى دينى باشند. شاه قاجار نمىتوانست نماينده امام غايب باشد. اين وظيفه را اكنون تقريباً با طيب خاطر به علماى دينى واگذار كرد.

مفهوم نيابت عامه مجتهدان كه پيشتر در اواخر دوران صفوّيه در بارهاش بحث شده بود206، اكنون به شكل وسيعى پذيرفته شد. فتحعلى شاهد زاهد در صدد برآمد علماى برجسته را به دربار خود در تهران جذب كند، امّا بيشتر اينان هنوز در داشتن مراوده با قدرت دنيوى «عصبى» ترديد داشتند.

درعصر حكومت قاجار (1344-1211) تحوّل طبقهعلماى دينى به روحانيت و نيزمكتب پيروزمند اصولى به معيار درست آيينى شيعى كالم شد. دراين زمان گرايشهايينسبت به سلسله مراتب طبقات دينى آشكار گشت. بيشتر ملاهاى ساده فقط در چهارچوب كاربرد قوانين ومقررات صريح شرع اسلام، فروع، اختيار قضاوت داشتند;در صورتى كه گروهى ازعلماى طراز اوّل كه بر مبناى علم خود در زمينه اصول حكومت دينى انتخاب مىشدند، صلاحيّت اجتهاد داشتند.

حتّى مفهوم اجتهاد متجزّى مربوط به علماى منفرد در چند حوزه تخصصى قانون شرع، كه بارها درگذشته از آن حمايت شده بود، اكنون كنار گذاشته شد. اختيار فقط در دست فردى بود كه اجتهاد مطلق داشت.207 درجريان قرن نوزدهم تعداد اين مجتهدان صلاحيتدار بسرعت افزايش يافت. درحالى كه درنيمه اول قرن تعداد علماى اين طبقه بسختى از دوازده نفر تجاوز مىكرد، در زمان حكومت ناصرالدين شاه (1313-1264)بيش از 175 مجتهد مىتوان نام برد.208 اكنون نه فقط يك مؤمن ساده كه به شكلى فزاينده به صورت فردى «عامى» در مىآمد، بلكه ملاى عادى هم مجبور بود از يك مجتهد تقليد كند; مجتهد طرازاول مرجع تقليد مىشد.209 مرجع تقليد مجتهدى است كه شخص مؤمن با پيروى از فتوايش وتبعيّت كوركورانه ازاو در مسايل دينى مسئووليّت خود را به او محوّل مىكند. در اصل هر مجتهدى يك مرجع تقليد است.

لكن از قرن سيزدهم / نوزدهم گرايشى آشكار به تعيين يك رئيس در سلسله مراتب روحانى دروجود مرجع تقليدى يگانه وجود داشته است كه عموماً او را بالاترنى مرجع مىشناسند. پيشتر حتّى علماى منفرد يبه عنوان «مجتهد زمان» مورد توجه بودند، مث كركى درابتداى قرن دهم / شانزدهم ومجلسى در انتهاى قرن يازدهم / هفدهم; امّا در قرن سيزدهم / نوزدهم بود كه اين گرايش شديدتر شد.

در نيمه اول اين قرن شيخ محمدحسن (د 1266/1850)، مؤلف مهمترين اثر راجع به فقه شيعه در ايران پس از صفويه، صاحب نفوذ بود.210 اواندكى پيش از وفاتش شاگرد خود، شيخ طائفهخوزستان مرتضى شوشترى (يا دزفولى) انصارى (د 1281/1864) را رسماً معرفى كرد. اين شيخ پس از اقامتى نسبتاً طولانى در ايران از سال 1249/1833 درنجف زندگى مىكردو پس از درگذشت معلم خود براى نخستين بار به صورتى عمومى بالاترين مرجع تقليد، نه فقط در عتبات عراق بلكه در ايران و در جمع شيعيان عربستان، تركيه، وهندوستان،شناخته شد.211

فقط داناترين و دانشمندترين شخص (اعلم) مىتوانست براى مقام برترين مرجع تقليد درنظر گرفته شود، امّا تا امروز اين مسأله مورد اختلاف بوده است كه آيا بر اعلميّت شروطى مترتب است واين شروط چگونه بايد مشخص شود. مخالفانِ وجود يك رئيس يبراى سلسله مراتب روحانى ترديد دارند كه اين كار اص مقدور باشد، خاصّه بدان لحاظ كه چنان كه شاهدند هيچ شخص واحدى نمىتواند در تمام زمينههاى علوم دينى اعلم باشد. بنابراين مرتبه بالاترين مرجع تقليد مىتواند فقط برمبناى تشخيص خودانگيخته عموم مردم باشد و نمىتواند جنبه رسمى پيدا كند. مواقعى كه يك مرجع بلامنازع داراى نفوذ بوده است به دنبال آن همواره مراحلى از رقابت ميان مجتهدان مخالف وجود داشته است. پس از درگذشت مرتضى انصارى در سال 1281/1864، هيچ جانشينى قادر نبود خود را مطرح كندتا آن كه ميرزامحمدحسن شيرازى در اثر شناخت عمومى دال براعلم بودن (اعلمية) به عنوان يگانه مرجع تعيين شد. او براى نخستين بار زيارتگاه سامرا را، محلّى كه امام دوازدهم در آنجا ازنظرها غايب شد و جايى كه خود او در آن استقرار يافت، را به صورت مركزى براى تعاليم شيعى درآورد. بعد از وفاتش در سال 1312/1895 مشاجرههايى كه بر سر جانشينى او درگرفت بار ديگر سبب بروز اختلاف در جامعه شد.212

گرايش به سوى استقرار مراتب روحانيت كه عاليترين مرجع در رأس آن باشد فقط يكى از ويژگيهاى آن روندى بود كه طى آن علماى شيعه به صورت يك طبقه رومحانى ظاهر شدند. ويژگى ديگرش آن بود كه علما بتدريج حقوق ويژه امام غايب را به خود اختصاص دادند.

بنا بر عقيده شايع وظايفى كه فقط رهبر حقيقى امت اسلامى، يعنى امام، مىتوانست انجام دهد، در دوران غيبتش ساقط مىشد وكسى حق اجراى آنها را نداشت. با وجود اين، ضرورت محض دراندك زمانى سبب شد كه برخى از اين وظايف را نمايندگان امام اجرا كنند. مكتبهاى بغداد (مفيد و مرتضى) و حلّه (علاّمه حلّى) پيش از آن بتفصيل به اين مسايل انديشيده بودند، هرچند فقط زمانى به خود آمدند كه صفويان به تأسيس يك حكومت شيعى و روحانيت شيعى اقدام كردند.

مسألهمصرف مالياتهايى كه مؤمنان بايد به پيامبر و بعداً به امامان مىپرداختند اهميت زيادى داشت. سورها انفال (8) آيه 41: وَ اععلَمُو آاَنَّماَ غَنِمْتُم مِن شَىء فَاَنَّللهِ خُمُسَه وَلِلَّرسُولِ وَلِذِى القُربى وَاليَتَامى وَالمَسَاكينِ وَابْنِالسَّبيلِ . ازنظر شيعيان، برخلاف آنچه اهل تسنن عقيده دارند، فقط به غنايم جنگى مربوط نمىشود بلكه هر نوع تحصيل مال و سود را شامل مىشود و ازاين رو، در فقه شيعه خمس نوعى ماليات بر درآمد است.

چگونگى جمعآورى وتوزيع اين خمس در زمان غيبت امام غايب بارها ذهن علماى شيعه را از زمان كلينى (د 329/940) به خود مشغول كرده بود.213 بهمشمولان پرداخت خمس تكليف مىشد كه وجوه خمس خود را تا بازگشت امام غايب دفن كنند و يا آن را نگهدارى كنند و قبل از فوت خود به يك امين بسپارند. بنابراين تعبيرى ديگر، يپرداخت خمس در مان غيبت اص وماجب نبود. از زمان شيخ طوسى (د 460/1067) عقيده غالب اين بود كه پرداخت خمس واجب استو درتوزى آن روش زير بايد مراعات شود: مبلغ خمس بايد ميان شش گروه مستحقِ دريافت آن كه در قرآن نام برده شده است به تساوى تقسيم شود; بعلاوه، سهم خداوند، سهم پيامبر و وابستگانش ـ سه ششم خمس ـ سهم امام را تشكيل مىداد، در صورتى كه سه ششم باقيمانده براى يتيمان، نيازمندان ومسافران از خاندان پيامبر ـ يعنى مختص سيدهاى نيازمند (سهم سادات) ـ بود. اين سه ششم اخير را مىتوانستند علما وصول كنند،لكن بايد به مستحقّان آن تسليم مىكردند. اين سهم با سهم امام فرق داشت

چون ذخيره كردن آن تا ظهور امام نه فقط عملى نبود بلكه انجام چنين كارى نفع چندانى به حال اسلام نداشت. در مكتب حلّه اين عقيده عمومّ پذيرفته شده بود كه علما در مقام نماينده جمعى امام بايد اين ماليات بردرآمد را ازمؤمنان وصول و در راه مصلحت امّت شيعه هزينه كنند.214 لكن اين اصل فقط از زمان صفويه با تشكيل روحانيت ايرانى اهميّتى واقعى كسب كرد; در قرن 13/16 مرجع تقليد از طريق نمايندگان خود خمس را از معتقدانى كه از روى ميل از او پيروى مىكردند، وصول مىكرد.

بنابراين علاوه بر عوايد اوقاف ـ چه به عنوان بانى خير مستقيم و چه در مقام متولّى ـ و حقالزحمه انجام وظايف ثبتى (ثبت و تصديق قراردادها، وصيتها، ازدواجها وغيره) با وصول سهم امام، علما يك منبع درآمد سوّم نيز داشتند كه آنان را در مقامى قرار مىداد كه تا حد زيادى مستقل از حكومت باشند.

يكى ديگر ازحقوق ويژه امام غايب كه علما پيش از آن در عصر صفويه به خود اختصاص داده بودند امامت ناز وايراد خطبه جمعه بود. كركى اعلام كرده بود كه انجام اين وظايف براى علما هم جايز و هم واجب است، وبا حمايت شاه فقيهانى را به سمت پيشنماز و امام جمعه در سراسر ايران منصوب كرد.

يكى ديگر از حقوق انحصارى امام اجراى حدود مطابق حكم قرآن، يعنى وحى، بود مانند بريدن دست سارق (قرآن:5، 38). هرچند شيخ مفيد، مرتضى و علاّمه حلّى پيش ازآن اجراى حدود را در غيبت امام جايز اعلام كرده بودند، اين نظر هنوز مورد اختلاف بود.215 لكن ازپايان قرن دوازدهم / هيجدهم فرمان خداوند بهامام داير بر «الامر بالمعرومف والنهى عنالمنكر» را مجتهدان يكى از وظايف آشكار خود مىشمردند. دركربلا مىبينيم كه محمد باقر بهبهانى احكام اعلامى را صادر مىكردكه مريدانش مجرى آن بودند (رك: پيشتر ص 201);شاگرد او، سيد محمد باقرشفتى رشتى (اهل شفت در نزديكى رشت دركرانه درياى خزر; 260-1180/1844-1766) در مقام شيخالاسلام اصفهان به همين شيوه عمل مىكرد و ازاجراى حدودتوسط مجتهدان در رسالهاى ويژه به دفاع برخاست.216

آخرين حقّ ويژه امام غايب كه مجتهدان در قرن سيزدهم / نوزدهم به خود اختصاص دادند حق اعلان و رهبرى جهاد با كافران بود. براى نويسندگان اوليّه مكتب فكرىِ تسليم يكام آشكار بود كه فقط امام يا نمايندهاى كه شخص او تعيين كرده باشد، مىتواند اعلان جهاد كند. اين عقيده محقق حلّى بود، و از روى احتياط خوددارى از اجراى حدود را نيز توصيه كرده بود.تا دومران صفويه هيچ تغييرى در اين نظر پديد نيامد.217 در زمان پيشروى روسها به قفقاز (1228-121/1813-1804) و در آغاز عصر قاجاريه بود كه علما مدعى نمايندگى امام غايب در اين وظيفه نيز شدند.شيخ جعفر (د 1227/1812) در كتاب كشف الغطاء خود218(د 1224/1809) توضيح داد در جايى كه امام غايب باشد مجتهدان ـ يا به عبارتى دقيقتر، افضل آنها ـ حق اعلام جهاد دارد. او به شاه اختيار داد جهاد با روسها رااعلام كند و سهم امام از غنايم جنگى را در راه خير و صلاح مسلمانان به مصرف برساند:

«از آنجا كه من مجتهد ويكى از كسانى هستم كه مىتواند ادعاى نمايندگى صاحبالزمان (يعنى، امام) را داشته باشد، به سلطان... فتحعلى شاه اجازه مىدهم آنچه براى تجيز سربازان و قشون لازم است بردارد و به منظور بيرون راندن كافران، شورشيان و مرتدان مصرف كند»219 پس از معاهده صلح گلستان (1228/1813) كه اقتدار روسيه در قفقاز به رسميّت شناخته شد، در ابتدا ادّعاى علما صرفاً به شكلى نظرى باقى ماند. لكن رفتار تجاوزكارانه روسها، مخصوصاً چركسيهاى مسلمان و چچنيها، بر شكايتهاى مدام مردم افزودو در ايران يك بار ديگر فتحعلى شاه تحت فشار قرار گرفت تا جهاد با كافران را اعلام كند. پس ازاين، عباس ميرزا وليعهد بود كه در مقام حاكم تبريز مىخواست ارتشى اصلاح شده (نظام جديد) به روش اروپايى ايجادكند تا قلمروهايى را كه به دست تزارها افتاده بود بازپس گيرد. اين وليعهد از تبليغات مذهبى هوشيارانه استفاده كرد: از كربلا يكى ازنوههاى محمدباقر بهبهانى، آقا سيدمحمد اصفهانى مجتهد، شاه را ترغيب كرد تا بالاخره وظيفهاش را انجام دهد. در ماه ژوئن (خرداد) به تهران آمد، شاهرا تحت فشار قرار دادو علما را به دربار فرا خواند. بنابراين تعداد زيادى از ملايان و مجتهدان شاه را تا اردوگاه تابستانى سلطانيه همراهى كردند. سرانجام شاه تسليم فشار آنان شد و در روز اول ژوئيه (دهم تير) فرستاده روس را اخراج كرد. امّا اين جهاد يك فاجعه بود. در دوّمين جنگ روسها شاه تم

يكى از ويژگيهاى روانيّت كه علما در قرن سيزدهم / نوزدهم آنها را كسب كردند، استفاده از تكفير به منظور حفظ خلوص درست آيينى بود كه فقط علما آن را معين مىكردند. اين وظيفهاى بود كه تا آن زمان علماى هيچ يك از دومذهب سنّى و شيعه برعهده نگرفته بودند. «تكفير»221 كه شخص متهّم به آن را از شأن مسلمان بودن محروم مىكندو او را همپايه مسيحيان، يهوديان و زرتشتيان قرار مىدهد، نه جنبه رسمى داشت ونه عموماً اجبارى بود امّا در عمل به تكفير در مذهب كاتوليك شباهت داشت. هر مجتهدى مىتوانست حكم به تكفير بدهد و اجرا شدن يا نشدن اين حكم به پايگاه اجتماعى و نفوذ سياسى او بستگى داشت. غالباً مجتدانِ مبارز عليه يكديگر حكم تكفير صادر مىكردند.

اخباريان نخستين قربانيان اين حربه جديد بودند كه مورد تكفير بهبهانى قرارگرفتند (رك:پيشتر ص 201); قربانيان بعدى صومفيان بودند. بازگشت بلندپايهترين پير طريقه دراويش نعمتاللهى، معصوم عليشاه، ازهندوستان به احياى تصوف در ايران منجر شده بود. پس از آن، مجتهدان پيروزمندانه به فتحعلى شاه متعصب رو آوردندو مشتاقانه با تقاضاهاى آنان موافقت كرد. پسر بهبهانى، آقامحمدعلى بهبهانى، حكم به تفكير درويشان داد و چنان به اذيّت و آزار آنان پرداخت كه مشهور به صوفىكش شد. او مسئوول قتل پير نعمتاللهى بود. امّا جانشين فتحعلى شاه، محمدشاه (1264-1250/1848-1834)، شخصاً گرايشهايى صوفيانه داشت و موقّتاً به خشم ويرانگر مجتهدان درستآيين پايان بخشيد.

قربانيان بعدى حكما و عرفاى شيعى، جانشيان مكتب اصفهان، بودند كه به روشنگرى شخصى و بىواسطه فخر مىكردند ومدّعى برخوردارى از موهبتى الهى بودند كه علما آن را مختص حضرت پيامبر و امامان مىدانستند. مهمترين نماينده اين گروه شيخ احمد احسايى(اهل احساى / هفوف در شرق عربستان) بود كه پس از اقامتى طولانى در عتبات عراق در سال 1221/1806 به زيارت مشهد آمد و پس از آن در يزد ساكن شد. او به موهبت كشف متوسل مىشد كه در رؤياهايش پيامبر و امامان از روى لطف در اختيارش مىگذاشتند.

علما ازتعبير روحانى او از معراج پيامبر و رستاخيز مردگان، كه وى اين دو را نشانههايى از سفر عرفانى روح به اصل خود توصيف مىكرد، رنجش خاصّى احساس مىكردند. در حالى كه شيخ احمد احسايى در جمع مردم و در مجامع دربارى ارج و منزلتى والا داشت، تكفيرى كه ملاّ حاج تقى برغانى قزوينى در سال 1822 عليه اواعلام كرد، تأثير خود را بر جاى نهاد. «شيخيه» به عنوان يك فرقه در حاشيه قرار داشت، امّا پس از درگذشت شيخ احمد (1241/1826)، تحت رهبرى جانشين او يد كاظم رشتى (د 1259/1843 يا 1260/1844) در كربلا و به كمك رسميت بخشيدن به انتقال موهبت الهىِ مسئووليت مستقيم از يك رئيس فرقه به ديگرى، توانست قدرت سازمانى خود را افزايش دهد.

آخرين شكل تشيع بدعتگذار كه قربانى درست آيينى علما شد مهدىگرايى افراطى بود كه در سال 1260/1844، درست 1000 سال (قمرى) پس از غايب شدن امام دوازدهم در قالب نهضتى بر اساس اعتقاد به حكومت هزارساله امام احيا شد. در سال 1259/1843 سيدى جوان به نام سيدعلى محمد اهل شيراز (ت 1236) زمان ظهور امام غايب را در آغز سال 1261 هجرى قمرى (اول ژانويه 1845) در كربلا پيشگويى، و دربوشهر در كرانه خليج فارس خود را باب امام ناميد. حاكم فارس در برابر فشار علما تسليم شدو م باب را به شيراز آورد. در آنجا، و پس از آن در اصفهان، گروهى از علماى راستآيين در برابرش ايستادند و پس از يك مباحثه ناگزير شد از عقيدهاش دست بردارد. آنگاه به دستور حاج ميرزاآقاسى صدراعظم در آذربايجان زندانى شد. هنگامى كه باب در پايان سال 1263/1847 خود را امام غايب خواند و در مقام مهدى وقائم اعلام كرد كه قانون اسلامى بايد لغو شود زيرا آخرالزمان آغاز شده است، او را به تبريز بردندو پس از مباحثهاى ديگر دوباره مجبور به توبه وتحمل ضربههاى تازيانهاى شد كه شيخالاسلام تبريز با دست خود بر او نواخت. در ابتدا به رغم احكام تكفير مجتهدان بزرگ، باب از گزند محفوظ بود، امّا هنگامى كه طرفدار دانش در مازندران در كرانه درياى خزر و در زنجان به شورش عمومى و مسلحانه روى آوردند، وى در 27 شعبان 1266/8 ژوئيه 1850 درتبريز اعلام شد. بابيه كه ازنظر نظامى در هم شكسته و تكفير شده بود در اندك زمانى در ايران از ميان رفت.

با وجود اين، مؤسس فرقه بهايى از ميان يصفوف بابيه سربرآورد. ميرزاحسينعلى نورى بهاءالله (د 1309/1892) كه كام از سنّت شاه اسماعيل و قزلباش قرن نهم/پانزدهم پيروى مىكرد خود را مظهر الهى معرفى و ادعا كرد كه ادامه دهنده مسير پيامبران مرسل الهى است. بهائيت در قرن بيستم به صورت دينى مستقل درآمده، و داراى ادعايى كلى و رسالتى جهانى است چنان كه ديگر نمىتوان امروزه آن را يكى از فرق شيعى توصيف كرد.

منابع درجه اول به صورت ترجمه

C.Frank, Uber den schiitischen Mudschtahid, Islamica 2 (1926-7),171-92

(متن فارسى وترجمه توصيفى از وظيفه مجتهد را در سال 1339/1920 ميرزا فضل على مجتهد تبريزى در برلين براى فرانك فراهم آورد.)

منابع درجه دوم

/ 25