بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
151. چاپ نجف 1967.155. معنى اين نام كه به صورتى قطعى محرز نشده است احتما با كلمه عربى شَعشَع «پرتو افكندن» ارتباط دارد و ظاهراً مخالفان، آن را با كلمه مشعشع «مست، سرخوش» مرتبط كردهاند.159. خُنجى، تاريخ عالم آراى امينى (ترجمه منيورسكى)، 63 ; 160. رومر (H. R. Roemer) در تاريخ كمبريج ايران ج. 6 Mazzaoui (1972), 73. (CHI VI, 197f)تصور مىكند كه اين لاهيجى همان مردى است با اين نام كه، مانند نوربخش و محمدبن فلاح، يكى از شاگردان احمدبن فهد حلّى بود.169.خدايى جز الله نيست و محمّد(ص) فرستاده الله است.172. در نيمه قرن هشتم / چهاردهم حمدالله مستوفى فقط كرانه حنوبى درياىخزر (گيلان، مازندران)، رى و ورامين، قم و كاشان، سبزوار و خوزستان را نواحى مهم شيعى در ايران مىدانست. بنابر گزارشى از درّى افندى فرستاده عثمانى در سال 1720 يك سوم جمعيت ايران هنوز سنّى بودند; تاريخ كمبريج ايران ج. 6 ص618 .(C H I VI, 618)173. مقايسه كنيد با گلاسن .(Glassen 1972)174.حسن روملو، احسن التواريخ، ترجمه سدون، بارودا:Seddon, Baroda 1934, 27.ياحتما منظورش شرائعالاسلام به قلم علّامه حلّى بود.177. شيخهاى اردبيل به نظر مىرسد بهرغم نژاد معروف كردى خود، احساس مىكردهاند سيد هستند; گفته مىشود در اثناى سفرى زيارتى به مكّه «كشف» شده است كه نسب شيخ صفى به پيامبر مىرسد. شاه اسماعيل ظاهراً از دوران كودكىاش متقاعد شده بود كه يك سيّد واقعى است; نيز رك:183. درباره تعقيب و آزار درويشان مقايسه كنيد بويژه اثر ارجمند (1941)، 112.184. ساختمان كنونى حرم مشهد بيشتر به سال 1045/1635 دوران زمامدارى شاه صفى باز مىگردد. نادرشاه در قرن دوازدهم / هيجدهم دستور داد گنبد را طلاكارى كنند.185. اثر مهم او «مشاهدات مدينه»، الفوائدالمدينه; چاپ تهران در سال 1321 ق/1904 است.186. راجع به اشراق سهروردى مقايسه كنيد با:متن عربى همران با ترجمه، 71-369.188. الحكمه المتعاليه فى الاسفار الاربعه العقليه، چاپ تهران 1282 ق/1865; تحليل شده در م. مومن:189. آشتيانى ويراستار المبدأ و المعاد ملاصدرا (تهران 1976) و اثر زير است:190. ر ك: پيشتر، ص 138.199. منابعى متعدد تاريخ درگذشت مجلسى را 27 رمضان 1110 ق (1699) يا 111 ق (1700) ذكر مىكنند;Pqmpuw, 470200. ارجمند (1984)، 154; نقل از سيد عبدالحسين خاتونآبادى، وقايعالسنين و الاعوام، تهران 1352ش/1973 ،566.201 b. Scarcia Amoretti, CHI VI, 648f. , آمورتى نشان داد كه تا چه حدّ اين شبيهسازى تشيع به مذاهب سنى حتى در مباحثه دينى ازبكها و عثمانيهاى سنى قابل توجه بود.209. مرجع اسم مكان از فعل رَجَعَ «بازگشتن»، و بنابراين به معنى محلّى كه شخصى به آن باز مىگردد، مىرود و متوسل مىشود، و به معنى منبع موثق است. تقليد اسم فعل قلّد «واگذار كردن، اختيار دادن». اين دو كلمه رابطهاى اضافى دارند و بنابراين نمونهاى از اختيار دادن است. اين واژه عموماً در نوشتهها آزادانه ترجمه مىشود; مومن در مقدمّه (introduction) ،ص 175:«محل رجوع براى تقليد» (MacEoin, Changes, 16of; (reference point for imitatin)منبع تقليد(Source of imitation) 210. جواهر الكلام، به كوشش ع. القوچانى، 23 ج. تهران 1392ق/1972.211. Algar, 162f.; Cole, 40 f.; Momen, 311; S. Murata, Art. Ansari Mortaza, Encycle. Iran; Cole, 42 ff.اين نويسنده تحليلى از صراة النجاة انصارى براى غير روحانيون درباره وظيفه تقليد ارائه مىدهد.212. Algar, 210; Mac Eoin, 166.213. براى توضيحات رك.:Sachedina (1980), Calder (1982)218. كشف الغطاء (كنار زدن حجاب); لقب كاشف الغطاء (كنارزننده حجاب) به اين عنوان مربوط مىشود.219. Lambton, 189.220. Algar, 82-93.221. اسم فعل از لغت عربى كفر; مقايسه كنيد با كافر (بىايمان).222. Arjomand, The Shadow of God, 230.223. كشفى، تحفه الملوك، تهران 1857.Arjomand, 225 ff.; Momen, Introduction, 194 f.227. در Algar, 215تاريخهاى ميلادى تا حد زيادى دگرگون شده است; مقايسه كنيد با: E. G. Browne (1910), 54228. سلطنت وديعهاى است كه به موهبت الهى از طرف ملّت به شخص پادشاه تفويض شده.229. قشون قزاق در سال 1297ق/1879 با حمايت روسها و به عنوان حافظ جان ناصرالدين شاه ايجاد شد; افسران در اصل روسى و بخشى انگليسى آن بتدريج جاى خود را به ايرانيان دادند; پس از جنگ جهانى اول خارجيان ديگر نمىتوانستند در مقام افسر در اين واحد خدمت كنند. رضاخان اهل استرآباد و پسر يك افسر ايرانى بود.230. درباره عباس، پسرام البنين، رك. شيخ مفيد، كتاب الارشاد، 354 و بعد.231. Cf. Akhavi, (1980), 37, with the text of s16232. Akhavi, 46_ 53.233. Akhavi, 4lf.234. A._ H. Ha'irl, Art. Ha'irl, El2 Suppl.235. Akhavi, 63.236. Akhavi, 76 ff.; Momen, lntroduction 253 and fig. 60.237. Akhavi, 93.238. Richard(1983), 61.239. Akhavi, 92.240. Algar (1972), 244; Akhavi, 100.241. AKhavi, 101 f242. بحثى درباره مرجعّيت و روحانّيت، تهران 1383 ق/1341 ش تحليل شده توسط:A. K. S. Lambton (1964)243. Akhavi, 119_ 129.244. ع. شريعتى، درباره جامعه شناسى اسلام. سخنرانيها، ترجمه انگليسى توسط H. Algar، بر كلى 1979; ماركسيم و ساير سفطههاى غربى. نقدى اسلامى، متن انگليسى توسطR. Campbell ، بر كلى 1980.245. عنوان آيتلله در زمانهاى اخير عموماً براى علمان طراز اوّل مورد استفاده قرار مى گيرد و مقام پايينتر از آن، حجّت الاسام است:J. Calmard ,Art. Ayatullah, EI, Suppl عنوان سيد(در عربى به معنى، آقا) اين شخص را به نسل پيامبر منسوب مىكند; نام موسوى نشان دهنده انتساب به امام هفتم موسى الكاظم(ع) است; كلمه خمينى شماره به شهر خمين زادگاه اين آيت اله است.246. كشف الاسرار، تهران 1324 ش; Richard (1983), 102 f.247. چاپ اول در نجف (1391 ق/1971)، پس از انقلاب چند بار در تهران تجديد چاپ شد; افراد زير آن را ترجمه كردند:H. Algar (1981), Itscherenska/ N. Hasan (1983):نيز مقايسه كنيد با ; 248. ترجمه شده در ف. رياحى F. Riahi (1986)، 5 ـ53.249. درباره برآوردها مقايسه كنيد با: بشريه Bushirigeh (1984)، 166، طاهرى Taheri، 234، رياحى، 46. تعداد000/10 مّلا (براى 000/20 مسجد!) كه اخوى Akhavi (1980)، 129 ارائه مىدهد بروشنى خطايى چاپى است (به جاى 000/100).250. براى توضيحاتى درباره تأسيس اين خرب و برنامهاش رك. : Richard, 134 ff.251. براى توضيحاتى راجع به او مقايسه كنيد با: Richard, 107 ff. 252. Partg of the Muslem People of Iran. 253.براى توضيحاتى درباره او رك. : Richard 105 ff. and 128.254. صادق طباطبائى اين مطلب را به روزنامهنگار آلمانى(Scholl _ Latour) گفت كه با همان آيتلله خمينى به تهران پرواز كرد ; P. Scholl _ Latour, Allah ist mitden Standhaften, Stuttgart, 1983, 93 - 7.255. Richard, 139.درباره اين قضاوت راجع به علل اجتماعى انقلاب ايرانى تمام، ناظران همرأى هستند; مقايسه كنيدبا: Bashirigeh, 84 ff.256. مومن (1985); نقشه جنوب لبنان ص 271.(توزيع جوامع دينى در سوريه و لبنان).257. M. von Oppenheim, Vom MitteLmeer zum Persishen Golf I, Berlin 1899, 132, note 2.258. P. Casanova, Revue d' Egypte I, 443; Lammens (1929), 33.259. Muqaddasi, Ahsan aI_ taqasIm, BGA III, 179, 1. 18; cf. Ya' qubI, Buldan. BGA VII,327, 1. 2.مقدسى، احسن التقاسيم; مقايسه كنيد با: يعقوبى، بلدان.260. امل الآمل فى تراجم علماء جبل عامل، بغداد 1385ق/1965.261. D. McDowall, Lebanon: A Conflict of Minorities, London 1983,9.262. «پاسداران» انقلاب اسلامى.270. گردآورى و ترجمه كاسترو Castro (1974)273. رضىالدين طاووسى (د. 664ق/1266)، الملهوف على قتل الطفوف; نيز در: Strothmann, DieZwo1fer_Sch1a, 146.274 Tabari, Annales II, 546ff.,تا ريخ طبرى، به پيروى از ابومخنف. مقايسه كنيد با پيشتر ص 29.275 W. Ende, Eine schiitische Kontroverse uber Naql al_Gana' iz, ZDMG Suppl. IV, 1980,217f.276. واژه عاشورا ـ از لغت عبرى عاشور و پسوند آرامى 1 ـ در اصل اشاره به روزه بيست و چهار ساعتهاى است كه در روز دهم محرّم به پيروى از يهوديان گرفته مىشد و در سال دوم هجرى حضرت محمد(ص) روزه رمضان كنونى را جايگزين آن كرد;PH. Marcais, Art. Ashura, El.277. نخستين اين سيّاحان Pietro della Valleدر اصفهان در 1027 ق/ژانويه 1618 بود ; Fameux voyages de Pietro della Valle gentilhomme romain, Paris 1664, II, 178ff.278. تصاوير در مومنIntroduction, (Momen) شكلهاى 50-43.279. W. Ende. (1978), 29.280. على شريعتى، شهادت، تهران 1350ش/1971 ،104; H. G. Kippenberg (1981), 245281. در زير سال 1350ق/1064 وقايعنويس موصلى، ابن اثير، آداب . رسومى را ذكر مىكند كه يادآور يسوگوارى براى تموز است، نقل مىكند كه آن آداب در زمان او (سال 600ق/1204م) هنوز كام برجاى بود; كامل (چاپ مجدّد بيروت) ج. 10، ص 41.282. تاريخ بخارا ، 285. چاپ تهران 1334ش/1956.288. تصاوير در: Chelkowski (1979), 77ff. and Momen, Introduction, fig. 42.289. فهرست شده توسط:Rossi/Bombaci (1961) 290. L. Massignon, LeMajlis de Mansur_e Hallaj, de Shams_e Tabrezi et du Molla de Roum,REL 23 (1955), 69-91.