نامهاى معمول براى دومّين شاخه تشيع غيردقيق و گمراهكننده است. واژه سبعيّه (از لغت عربى سبعه، به معنى هفت) ـ در قياس با «شيعه اثنىعشريه» (دوازده امامى) ـ اين تصور را پديد مىآورد كه اين گروه از شيعيان به خاندانى فقط متشكل از هفت امام معتقدن. در حالى كه اين تصوّر بىترديد در دوران آغازين نهضت، و پس از آن براى معتقدان پيشين موسوم به قرمطيان صادق بود، اما ساير گروهها دودمان را ادامه دادند; بدين ترتيب آغاخان فعلى را پيروانش امام چهل و نهم مىدانند.نام اسماعيليه به اسماعيل، فرزند امام جعفرصادق(ع)، اشاره دارد. هر چند از پيش از پدرش در سال 138ق/755م درگذشت، تمام گروههاى اسماعيلى وى را جانشين بر حق امام صادق(ع) مىشناسند و دودمان امامان را از نسل او مىدانند (و نه از نسل برادرش موسى كاظم(ع)).با وجود اين، خود اسماعيل هيچ نقشى در تاريخ اسماعيليان يا نظام تعاليم دينى آنان ايفا نمىكند.بعلاوه، او امام هفتم، چنان كه غالباً عقيده بر آن است، نيز محسوب نمىشود بلكه امام ششم است زيرا اسماعيليان براى حضرت على(ع) نقشى ويژه قائلند و سلسله امامت را از امام حسن(ع) آغاز مىكنند. آنان محمدبن اسماعيل را كه دودمان در اصل به او ختم شد (رك. شجره نسب ص 57)، امام هفتم مىدانند.نوبختى، امامىِ محقق در فرقههاى رافضى، از دو گروه شيعه نام مىبرد كه يكى در انتظار بازگشت اسماعيل «غايب»1 بود، در حالى كه گروه ديگر محمد بن اسماعيل را امام مىدانست. به نظر مىرسد گروه اخير اسلاف آن دسته از «اسماعيليان» بودند كه بايد رسالت خود را يك قرن بعد از آن آغاز مىكردند، اما ارتباط ميان اين گروه و اسماعيليان به صورتى مبهم باقى مانده است2.قديمىترين عبارتى كه اسماعيليان براى توصيف عقيده دينى خود در نوشتههايشان به كار بردند «دينالحق» يا «علمالحق» است; اعلام آن «دعوتالحق»، و پيروان آنان «اصحاب يا اهلالحق» ناميده مىشدند. اما لغت غيردقيق و خارجى «اسماعيليان» را امروزه خود كسانى كه معتقد به اين مذهب هستند مىپذيرند و آن را به كار مىبرند. ساير واژههاى خارجى از قبيل باطنىها، قرمطيان يا حشّاشيان در زمينهاى مناسب مورد بحث قرار خواهد گرفت.
مسأله نسل امامان اسماعيلى
اسماعيليان نيز مانند شيعيان امامى در اوايل دوران رشدشان، چندين بحران قدرت را تحمل كردند و بارها ميان شناسايى امام جسمانى موجود و عقيده به امام غايب در نوسان بودند. انديشه غيبت آشكارا عقيده اصلى آنان بود. اسماعيليه در انتظار بازگشت محمدبن اسماعيل، امام هفتم خود، بودند كه در مقام مهدى و قائم عصرى جديد را بشارت مىداد. هنگامى كه خاندان فاطميان با دعوى امامت به صحنه آمدند، ادعاى آنان داير بر آن كه از نسل جعفر(ع) هستند از همان آغاز با مخالفت روبرو شد و به مباحثاتى تند و شديد انجاميد كه تا كنون در آثار تحقيقى ادامه داشته است.دعوتالحق براى نخستين بار در حدود نيمه قرن سوم / نهم شنيده شد. در خوزستان، ناحيه واقع در امتداد رود كارون در انتهاى شمالى خليجفارس، نخستين داعى اين عقيده جديد مردى به نام عبدالله بود كه اسماعيليان بعداً او را عبداللهالاكبر نيز مىخواندند3. هويت و اصل و نسب اين شخص كه هم جدّ خاندان خلفاى فاطمى مصر و هم سلف آغاخانها مىباشد و از قرار معلوم مؤسس نظام اعتقادى اسماعيلى نيز بود، نيز نامعلوم است. به اعتقاد خود اسماعيليان او يك علوى و از اولاد جعفرصادق(ع)، و از نظر مخالفان آنها يك شيّاد با اصل و نسبى مشكوك و شجرهنامهاى تحريف شده است.در اوائل قرن چهارم / دهم اين شايعه پراكنده شد كه عبدالله پسر يك رافضى و شيّاد به نام ميمون قدّاح است و يك مذهب دروغين و پوچ و گمنام را جعل كرده است تا اسلام را از درون تباه كند. اين روايت كه مخالفان فاطميان مصر آن را انتشار دادند4، سخت دوام آورد و در قرن نوزدهم هنوز محققان اروپايى آن را جدّى تلقى مىكردند. س. دوساسى (S. de Sacy)مؤسس اين فرقه را «مردى كه هدفش تبليغ مادّيگرى، الحاد و زشت رفتارى بود» توصيف مىكند (1838)، و حتى در سال 1862 ام. ژ. دوگويه (M. J. de.Goeje) طرحهاى او را «واقعاً شيطانى» مىنامد5. فقط هنگامى كه متون اصلى اسماعيلى شناخته شد، معلوم گرديد كه چنين بدگمانيهايى تا چه حد نادرست بوده است. در سال 1874، س. گويار ((Guyard چند نمونه «قطعههايى مربوط به مذهب اسماعيليه "Fragments relatifs a la doctrine (Guyard) des Ismaelisرا انتشار داد، و در سال 1898 پ. كاسانوا (Casanova) در اثرش «رسالهاى در باب يك نسخه خطى فرقه حشاشين "Notice sur un manuscrit de la Secte des Assassins توانست ثابت كندكه «حشاشين هنگامى كه مخالفانشان آنها را به الحاد و هرزگى متهم كردند سخت مورد افترا واقع شده بودند»6 گويار مؤسّس اسماعيليه را فيلسوفى مىدانست كه سعى كرده بود افكار اسلامى و يونانى را در هم آميزد7، و مدتها بعد بود كه معلوم شد پذيرش انديشه نوافلاطونى ـ آن گونه كه گويار در متونى كه انتشار داده بود يافت ـ نمايانگر مرحله بعدى پيشرفت در اعتقاد اسماعيلى بود.حتى پس از انتشار افسانه سياه (black legend) تحقيقات علمى صرفاً با اكراه توانست ارتباط خود با جدّ فرضى، ميمون قداح، و قداحيه را قطع كند. در سال 1940 در كوششى به منظور ايجاد هماهنگى در اطلاعات متناقض منابع بسيار جديد، لويس دو دودمان ار امامان را به موازات يكديگر ترسيم كرد: يك دودمان واقعى علوى كه خود را پنهان نگهداشته بود، و يك دودمان متولى، كه صرفاً در حكم پوششى بود كه در پناه آن امامان واقعى خود را پنهان كرده بودند. اولاد ميمون قداح اينگونه امامان «استتارى» بودندو نسب واقعى علوى در زمان القائم دومين خليفه فاطمى بار ديگر از مقامى والا برخوردار شد8. نظريه لويس ممكن است امروز ملغى شده به حساب آيد زيرا اندكى پس از انتشار اثرش، ولاديمير ايوانف افسانه قداحيه را بطور كامل از ميان برد. وى در نوشته خود با عنوان «مؤسس ادعا شده اسماعيليه، The Alleged Founder OfIsmailism» (بمبئى 1946) ثابت كرد كه ميمون و پسرش عبدالله ارتباطى به اسماعيليه نداشتند ; دو ناقل حديث اسماعيلى در نيمه اول قرن دوم / هشتم در مكه زندگى مىكردند و از پيروان امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) بودند (رك. پيشتر ص 57) و عبدالله بن ميمون بوضوح از روى اشتباه با عبدالله اكبر (قريب 100 سال پس از آن) مؤسس اسماعيليه يكى دانسته شده است9. لكن اين نكته هويّت واقعى شخص اخير را روشن نمىكند. نسب فرضى علوى او نامعلوم باقى ماند خاصّه از بدان سبب كه فاطميان در آغاز ادعا داشتند جد آنان فرزند پسر ارشد جعفر صادق(ع)، عبدالله افطح (رك. پيشتر ص 57) استبعلاوه، بر طبق منابع هر دو مذهب سنى و شيعى، اين شخص بدون داشتن اولاد ذكور درگذشت، در حالى كه شجرهنامه رسمى فاطميان مصر عبدالله اكبر را پسر محمدبن اسماعيل ذكر مىكند. اخيراً ا. همدانى وف. دو بلوا F.de Blois(1982) كوشيدهاند با ترسيمى مجدد و پيچيده به حمايت از نسل علوى فاطميان بشتابند و اظهار داشتنهاند كه هر دو نسب نامه ـ يكى ازطريق عبداللهبن جعفر صادق(ع)، و ديگرى از طريق محمدبن اسماعيلبن جعفر صادق(ع) ـ به ترتيب به عنوان نسلهاى پدرى و مادرى صحيح است، امّا اين كوشش چندان متقاعد كننده نيست.ترديدهاى مربوط به نسب علوى اسماعيليان بايد جدى تلّقى شود. معاصران فاطميان در بحث راجع به نسل خود از جعفر صادق(ع) متفق القول بودند; شجرهنامه خاندان پيامبر و تعيين نقيب علوى كه وظيفهاش محافظت از شجره نسب علوى بود (رك. پيشتر ص 92) در آن زمان چندان سخت محرز بود كه بندرت امكان داشت يك علوى واقعى را يك شياد بدانند.بعلاوه، در حالى كه علويان واقعى و مدعى خلافت يا مهدويت بىترديد ادعاهايشان براى دستيابى به قدرت غالباً بشدت انكار مىشد، اعتبار شجرهنامه آنان هرگز رد نشده بود. شريف اخو محسن محمدبن على دمشقى، از اولاد ذكور محمدبن اسماعيل، در سال 374/985 سندى نوشت كه بعداً بسيار به آن استناد شد. او در اين سند وجود هرگونه ارتباط ميان فاطميان و خاندانش را انكار كرد10.اگر از يك سو شجره نسبهاى متغير علوى فاطميان نوعى تبليغات جنجالى براى مشروعيت، و از سو ديگر افسانه قداحيه يك جعل بحثانگيز از جانب مجالفان فاطميان تعبير شود، آنگاه فقط دو تفسير معتبر (امّا در عين حال مغاير يكديگر) باقى مىماند كه مىتوان در بازگشتى به گذشته تا زمان نويسندگان عراقى قرن چهارم / دهم آنها را دنبال كرد. بر طبق اظهار صولى (د. 336/946)، عبدالله پسر يك رافضى به نام سالم بود كه در زمان خلافت مهدى عباسى (169 - 158 / 785 - 775) اعلام شد و او به نوبه خود فرزند يك غير عرب (مولى) موسم به سندان باهلى بود.گفته مىشود اين جدّ در دوران خلافت معاويه و والى او زياد (پس از 41ق.) داروغه كوفه بوده است11. در نتيجه، اين شجرهنسب به انجمن غلاة كوفه منتهى مىشود كه عمدتاً اعضاى جديد خود را از موالى مىگرفت. به نقل از ابن نظام كوفى (كه قبل از سال 345/956 نوشت) عبدالله در بصره نه به عنوان يكى از فرزندان عقيل بن ابىطالب سربرآورد و وابستگان اين قبيله نيز او را به اين نسب مىشناختند12. در صورت صحيح بودن اين شجرهنسب، فاطميان دستكم اعضاى خاندان پيامبر خواهند بود، هر چند علوى نباشد.منابع درجه اول به صورت ترجمهافسانه قدّاحى را در نسخهاى به نقل از ابن رزام در فهرست ابن نديم كه ب. داج ترجمه كرده است مىتوان يافت:B. Dodge, The Fihrist Of al _ NadIm, New York , 1970, I, 462 _ 7 , نيز به نقل از ابن رزام / اخو محسن / نويرى، نهايتالعرب، به تصحيح ساسى:منابع درجه دوم
سرآغاز تبليغ (دعوه) اسماعيلى
به استناد چند منبع مستقل13، عبدالله «اكبر»، مؤسس فرضى آيين اسماعيلى نخستين بار در زادگاهش شهر عسكر مكرم در خوزستان، شهرى كوچك در دجيل (كارون) بين تُستر (شوشتر) و اهواز رسالت خود را ابلاغ كرد14 او مبلغانى (دعاة مفرد آن، داعى) را اعزام داشت تا پيروانى براى مهدى منتظر فراهم آوردند. لكن رفتار خصمانه ساكنان عسكر مكرم او را ناگزير به ترك اين شهر اين كرد و هر دو خانه او ويران شد. عبدالله به بصره رفت و در آنجا وابستگان به طايفه عقيل بن ابىطالب (رك. پيشتر ص 338) او را پذيرا شدند.او بار ديگر به سبب تعاليم خود مجبور به فرار شده عاقبت در شهر كوچك سورى سلميه (يونانى: سلامياس، امروز سلميّه) در 35 كيلومترى جنوب شرقى حماه ساكن شد كه در آن زمان يكى از امراى خاندان عباسيان آن ناحيه بتازگى بار ديگر به صورت مستعمره درآورده بود15. عبدالله و اولادش با نام خانوادگى (واقعى؟) خود، عقيلى، به عنوان بازرگانانى محترم به زندگى در آن ناحيه ادامه دادند. شعبه ديگرى از اين خانواده به قرار معلوم در شهر طالقان در شمال ايران در ناحيه ديلم جنوب درياىخزر (در نزديكى ناحيهاى كه بعداً الموت ناميده شد، رك. ص 383) زندگى مىكردند.ينخستين جماعت عم به رهبرى شخص عبدالله در روستاهاى شرق كوفه تأسيس شد. يك داعى به نام حسين اهوازى، فردى موسوم به حمدان قرمط16 را كه دامپرور و راننده بود و نيز دامادشان عبدان را جذب كرد و اين شخص اخير جماعت عراقى را كه بسرعت رو به افزايش بود سازماندهى و رهبرى كرد. تغيير مذهب قرمط ـ كه نامش با اسماعيليان عراقى پيوند خورد ـ در سال 261/875 يا 264/878 صورت گرفت17. در اثناى سالهاى 271-269/884-882 والى كوفه جزيهاى را بر اعضاى اين فرقه وضع كردو اين پول به جيب خود او مىرفت. رقيبان در بغداد به او افترا زدند و بنابراين براى نخستين بار آشكار كردند كه در ناحيه روستايى اطراف كوفه «قرمطيان» دينى غيراسلامى تأسيس كرده و تصميم گرفتهاند به روى امت محمد(ص) شمشير بكشند18. در حقيقت به منظور آمادگى براى ظهور مهدى منتظر(ع)، عبدان تداركات و سلاحهايى فراهم آوردو آن را در حصارى مدور قرار داد كه در سال 279/982 روستاى مهاباد (اكنون نامشخص) در نزديكى كوفه بنا كرد19. اين دارالهجره، همچون مدينه پس از هجرت حضرت محمد(ص)، به صورت هستهاى براى امت اسلامى كه اساساً احيا شده بود درآمد. عبدان جوامع اسماعيلى را در روستاهاى دوردست سازمان داد و مالياتهايى شامل خمس كنار گذاشته شده براى امام را (قرآن سوره 8 آيه 41 رك. پيشتر ص 208) كه به منظور تقديم به مهدى منتظر(ع) نگهدارى مىشد، جمعآورى كرد.تبليغ (دعوه) اسماعيلى خاصّه متوجه شيعيان امامى بود كه با رحلت امام يازدهم خود، حسن عسكرى(ع)، در سال 260/874 (رك. پيشتر ص 61) متزلزل شده بودند. گفته مىشود رهبر فرقه، عبدالله به اولين داعى اعزامى به ايران، به نام خلف، چنين دستور داده است: «به رى برو چون در رى، آبه، قم، قاشان (كاشان) و در ولايات طبرستان و مازندران شيعيان زيادى وجود دارند كه پيام تو را خواهند شنيد». خلف بىدرنگ پس از آن در روستاى كلين، در جنوب رى ـ موطن امامى گردآورنده احاديث، كلينى (رك. پيشتر ص 77) ـ مستقر شد20 و رى مركز تبليغ اسماعيلى در ناحيه كوهستانى ديلم در جنوب درياىخزر گرديد.نخستين رئيس اسماعيليه، عبدالله اكبر، در زمانى نامعلوم در ناحيه سلميه سوريه درگذشت، و در قرن پنجم / يازدهم خلفاى فاطمى قبهاى عظيم همچون آرامگاه سرباز گمنام برايش در آن محل احداث كردند كه تا امروز سوريهاى اسماعيلى آن را به عنوان آرامگاه وى محترم داشتهاند21. جانشين عبدالله پسرش احمد بود كه دربارهاش اطلاع ديگرى در دست نيست و پس از او نوهاش محمد ابوشلغلغ . اين سومين رئيس بزرگ اسماعيلى دو داعى در سال 267/881 به يمن اعزام داشت.اولّى، ابن حوشب عراقى،در زندگينامهاش به قلم خود (كه فقط بخشهايى از آن به دست ما رسيده است) مىگويد كه او يك امامى مأيوس بوده و اظهار بىدليل غيبت امام دوازدهم او را گيج كرده و به ترديد انداخته است. شخص ديگر، على بن فضل، يك جوان شيعى اهل يمن بود كه پس از زيارت مكّه به زيارت كربلا رفته بود تا بر مزار امام حسين(ع) سوگوارى كند و در آنجا يك داعى اسماعيلى او را تحت تأثير سخنانش قرار داده است22. اين جزئيات زندگينامهاى بار ديگر نشان مىدهدكه دعوه اسماعيلى بخش بزرگى از توفيق خود را در پايان قرن سوم / نهم مرهون ترديد و اغتشاشى بود كه در درون جامعه امامى پس از رحلت امام يازدهم بروز كرد. ابن حوشب پس از دو سال اقامت در عدن و كسب معاش از راه تجارت پنبه، در ارتفاعات يمن يك حجره اسماعيلى تأسيس كرد. او يك قلعه مخروبه در كوهستان ميسور (غرب صنعا) را به دارالهجره تبديل كرد و در اين ناحيه در سال 270/883 آشكارا پيروانى براى مهدى منتظر(ع) گرد آورد.رفيقش على بن فضل در كوه سرو يافع (جبل يافعى) در شمال عدن ساكن شد و مردم قبايل مجاور را به دين خود درآورد و آنان را به جهاد با حكمرانان كشور، اميرلحج، فراخواند. او نيز يك دارالهجره برج و بارودار بنا كرد. در سال 270/883 برادرزاده ابن حوشب، هيثم، از عدن با كشتى عازم سند (پاكستان) شد تا در آنجا دعوه را گسترش دهد.عبدان فعاليت تبليغى خود را از عراق آغاز كرد و آيين خود را در ميان قبايل بدوى غرب فرات، اسد، طىّء، و تيمم رواج داد به طورى كه چندين قبيله از طايفه كلب در پالميرا (تَدمُر يا عروسالصحرا) جذب آرمان مهدى منتظر(ع) شدند. داعى ابوسعيد جنّابى كه يك پوستفروش بود در قطيف در كرانه شرقى خليج به عنوان تاجر آرد ساكن شد; نخستين طرفدارانش از پيشهوران و بازرگانان، تاجران شتر و قصابان و نيز باديهنشينانى از قبيله كلاب ساكن در نواحى دور از ساحل بودند. او سپس با حمايت آنان احسا (هفوف كنونى) و واحه حجر را به انقياد خود درآورد و احسا را دارالهجره خود كرد. پس از آن تمام منطقه واحه، و عاقبت در سال 286/889 حتى شهر بندرى قطيف را زير فرمان خود درآورد.موفقترين هسته دعوه اسماعيلى در الجزاير فعلى پديد آمد. ابن حوشب، داعى ابو عبدالله شيعى را كه يك عراقى بود و سالها در يمن كار كرده بود، ابن حوشب، به مكه فرستاد تا در ايام زيارت حج براى مهدى آينده تبليغ كند. او در آنجا با بربرهاى كتامه، كه به نظر مىرسد آشنايى زودگذرى با مذهب تشيع در كشور بومى خود، قبائلالصغرى (در شمال غربى قسنطينه) حاصل كرده بودند، ملاقات كرد. ابو عبدالله شيعى به دنبال آنان تا كشورشان رفت، سپس چند قبيله را به آيين جديد درآوردو يك دارالهجره بر بالاى كوه ايكجان در نزديكى شهر كوچك ميله بنا كرد23. بتدريج تمام قبايل كُتامه جذب دعوه شدند و به شيوهاى همانند جماعت عراقى عبدان سازماندهى و مواظبت شدند و برايشان ماليات وضع شد24. در سال 289/902 توسعه نظامى با اشغال ميله آغاز، و پس از گذشت چند سالى به فتح تمامى شمال شرق الجزاير و تونس منجر شد. در بهار 296/909 اين داعى موفق به ناحيه قيروان وارد شد و ضرب سكه را با عنوان مهدى كه هنوز نامش ذكر نمىشد و ظهور قريبالوقوعش وعده داده مىشد، آغاز كرد.با گذشت فقط بيست و پنج سال (از حدود 262/875 تا 287/900) دعوه اسماعيلى شبكهاى از هستهها و جوامعى را تشكيل داده بود كه تمام قلمرو اسلام از شمال افريقا تا پاكستان و از درياىخزر تا يمن را دربرمىگرفت. دعوه را رهبرانى در سلميه سوريه از طريق ارسال پيام و نامه هدايت مىكردند.به سبب آن كه هدف اعلام شده آنان سرنگونى خلافت عباسيان در بغداد بود، ناگزير بودند با دسيه و تبانى پيشروى كنند. داعيان در شهرها خود را در لباس تجار و بازرگانان استتار مىكردند و فقط در نواحى قبيلهاى و دور از دسترس قدرت حكومتى، از قبيل نواحى كوهستانى يمن، صحراى سورى ـ عربستانى يا قبائليه، آشكارا رفت و آمد داشتند. اشخاص ماهر و زبردست با مراسم تحليف به نام مهدى منتظر(ع) وارد مىشدند و مكلف بودند ساكت بمانند. نام مهدى موعود را فقط معدودى از محرمان راز مىدانستند.چندين منبع قديمى متفقالقول هستند كه قديمىترين دعوه به رجعت محمد بن اسماعيل بن جعفر صادق(ع)25 مربوط مىشد كه در حدود سال 184/800 درگذشت. اين مطلب راحتى فاطميان مىپذيرفتند اما مدعى بودند كه اين اعتقاد اوليه نتيجه يك سوء تفاهم است26. پس از اختلاف دينى سال 286/899 «قرمطيان» ديندار قديمى به اعتقاد اصلى خود و به شخصيت مهدى محمد بن اسماعيل وفادار ماندند (رك. ص 353).چندين رساله از زمان تبليغات زيرزمينى برجاى مانده است كه درباره قديمىترين اصول اعتقادى اطلاعاتى رد اختيارمان مىگذارد27. بر طبق اين رسالهها، وحى الهى از زمان آفرينش بر پيامبران يكى پس از ديگرى نازل شده است و اينان «ناطق» ناميده مىشوند، زيرا هر يك شريعتى را براى امت خود اعلام مىكرد: آدم(ع)، نوح(ع)، ابراهيم(ع)، موسى(ع)، عيسى(ع) و محمد(ص). لكن اين «ناطقان» فقط شكل ظاهر دين را با آداب و دستورهاى شرعى آن عرضه مىداشتند، و مفهوم باطن آن را آشكار نمىكردند. بدين منظور هر يك از آنان يك وصى داشت كه مفهوم سرّى تمام شعائر و دستورات را مىدانست و آنها را فقط براى انجمنى كوچك كه از محرمان آشكار مىكرد28. كسانى كه عقيده باطنى اين شش پيامبر را مىدانستند عبارت بودند از: شيث (يا هابيل)، سام، اسحاق، هارون، شمعونالصفا و على(ع). در هر دور، سلسلهاى از هفت امام پس از ناطق و وصى او مىآمدند كه آخرين آنها ناطق بعدى بود; فهرستهايى مختلف از نامهاى دورهاى قديمىتر بتواتر رسيده است كه عموماً شخصيتهايى از عهد عتيق يا عهد جديد هستند29. در آخرين دور، ناطق محمد(ص) و وصى على(ع)، و امامان پس از آنها عبارتند از: حسن(ع)، حسين(ع)، على زينالعابدين(ع)، محمد باقر(ع)، جعفر صادق(ع) و اسماعيل; هفتمين امام، محمدبن اسماعيل، از دنيا نرفت بلكه غايب شد و بار ديگر به عنوان مهدى قائم ظهور خواهد كرد30. لكن او دينى جديد نخواهد آوردبلكه تمام شرايع، از جمله مذاهب اسلامى، را منسوخ اعلام خواهد كرد. لغو شريعتها (رفع الشرائع)31 راهگشاى دين اصلى بهشتى و عارى از آداب مذهبى يا شرايع خواهد بود كه ملائك و حضرت آدم پيش از هبوط بدان عمل مىكردند: دين آدمالاول فقط شامل ستايش خالق و يگانه دانستن او (توحيد) مىشود32.نظام دورههاى پيامبرى با آفرينششناسى و جهانشناسى آميخته به عرفانى قوى در پيوند بود كه خطوط اصلى آن را به زحمت مىتوان بازسازى كرد، زيرا اين آيين در مراحل اوليّه (رك. ص367) سرشار از انديشههاى نو افلاطونى بود33. فقط يك رساله درباره منشأ عالم ـ به قلم شخصى مصرى به نام داعى ابوعيسى مرشد ـ برجاى مانده است. بر طبق اين رساله، عرش، عالم برتر و غير مادى، را نخستين آفريده خداوند، كونى (اقنومى مؤنث از لغت آفرينش كُن) آفريد. در نتيجه، كونى كه خود را خداوند مىداند از فرمان خالق خويش سرپيچى مىكند و حاصل آن تشكيل عالم مادّى پستتر است34. چنين عقايدى عرفانى مسلماً سرچشمهاى فرا اسلامى دارند، اما هيچ الگوى معينى را نمىتوان مشخص كرد; نامها، واژهها و مفاهيم يادآور يك محيط يهودى ـ عرفانى غير ياصيل در بينالنهرين است. لكن اصول اسماعيلى در اصل اسماعيلى است و احتما اولين رئيس فرقه، عبدالله اكبر، موسس آن بود.چنين ادعا مىشد كه امام اسماعيلى و تعاليم اعتقادى مهدى، باطن آيات قرآنى هستند; تمام جزئيات آيين سرّى به شكلى رمزى در قرآن وجود دارد و صرفاً نيازمند كشف رمز ياست. شيوه اين مفهوم رمزى از متن قرآن و از فرضيههاى شرع ـ مث نماز، روزه، حج ـ تأويل ناميده مىشود. اين كوشش اسماعيليان براى دريافت معنى درست آن دسته از آيات قرآنى كه براى بيشتر مسلمانان پوشيده است، سبب شد كه به آنان نام باطنيه داده شود. نونهاى قديمى از تفسيرهاى باطنى قرآن در كتاب الرّشد والهدايه ارائه مىشود كه ولاديمير آن را ترجمه كرده است او به داعى يمنى ابن حوشب منسوب است.منابع درجه اول به صورت ترجمه1. گزارشهايى از قديمىترين دعوه:ابن رزام، توسط ابن نديم، فهرست، ترجمهداج:B. Dodge, The Fihrist of al-Nadim, NewYork 1970, I, 462ffابن رزام، توسط اخو محسن/ نويرى، ترجمه ساسى:W. Ivanow, Ismaili Tradition Concerning the Rise of the Fatimids, London / Calcutta / Bombay 1942, 157-83.نظامالملك، سياست نامه، ترجمه انگليسى به قلم دارك (H. Darke). احمدبن ابراهيم نيشابورى، استتار الامام، ترجمه ايوانف:2. رسالت اوليه اسماعيلى:حسينبن فرحبن حوشب (؟)، كتاب الرشد والهدايه، ترجمه ايوانف:W. Ivanow, Studies in Early Persian Ismailism, Bombay 1955, 29-59 (The Bookof Righteousness and True Guidance).همين طور كتاب منسوب به ابنحوشب: كتاب العالِم والغلام ترجمه ايوانف:W. Ivanow, ibid, 61-86 (the Book of the Teacher and the Pupil; (تفسير و ترجمه مختصررسالهبدون عنوان مراجع به شناخت عالم به قلم ابوعيسى مرشد كه به كوشش استرن تصحيح و خلاصه و بخشى از آن در كتاب زير ترجمه شده است:منابع درجه دوم