جنگ با اهل كتاب - جهاد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جهاد - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1
بسم الله الرحمن الرحيم قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اتوا الكتاب حتي يعطوا الجزيه عن يدوهم صاغرون .

( سوره توبه آيه 29 )

جنگ با اهل كتاب

اين آيه كه تلاوت شد در مورد اهل كتاب است . اهل كتاب يعني غير مسلمانانيكه بيكي از كتب آسماني انتساب دارند مانند يهوديها و نصاري ( مسيحيها ) و شايد مجوسيها . اين آيه ، آيه جنگ با اهل كتاب است و در عين حال نميگويند كه با اهل كتاب بجنگيد ، ميگويند با آنانكه بخدا ايمان ندارند ، باخرت هم ايمان ندارند ، بحرام و حلال خدا وقعي نميگذارند ( يعني حرام خدا را حلال ميكنند ) و به دين حق متدين نيستند ، با آنانكه اينچنين و آنچنانند از اهل كتاب بجنگيد ، تا سر حد جزيه دادن ، يعني اگر حاضر شدند جزيه بدهند و خاضع شدند در مقابل شما ، ديگر بعد از اين نجنگيد راجع بمفاد اين آيه سؤالاتي است كه جوابش را بايد با كمك آيات ديگر قرآن در مورد جهاد پيدا بكنيم و بگوئيم .

1 - جنگ با اهل كتاب مطلق است يا مقيد ؟

نخستين سؤال مربوط باين آيه اين مطلب است كه اينجا كه ميگويند : قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله . مقصود چيست ؟ آيا مقصود اين است كه ابتداء با آنها بجنگيد يا در وقتيكه از ناحيه آنها تجاوزي بروز كرد آنوقت بجنگيد و باصطلاح اصولين اين آيه مطلق است ، آيا آيات ديگري داريم كه آن آيات مقيد باشند و لازم باشد كه مطلق را بر مقيد حمل بكنيم يا نه ؟

قاعده مطلق و مقيد

اين اصطلاح را بايد براي شما توضيح بدهم كه اگر توضيح ندهيم بمفهوم آيات كاملا آشنا نمي شويم . يك فرمان و يك قانون ( و لو قوانين بشري از طرف يك آمر بشري ) ممكن است در يكجا مطلق بيان شود ولي در جاي ديگر همين فرمان و همين قانون مقيد بيان بشود و ما ميدانيم كه صادر كننده اين فرمان يا جاعل اين قانون از هر دو تا يك مقصود دارد . حالا آيا بايد آن مطلق را بگيريم و بعد بگوئيم اين مقيد كه ذكر شده بيك علت خاصي بوده است يا اينكه آن مطلق را حمل بر اين مقيد بكنيم يعني مقيد را بگيريم . مثال خيلي ساده اي عرض ميكنم ، يك صاحب فرماني كه شما فرمان او را محترم مي شماريد اگر يك فرمان را در دو وقت با دو تعبير ذكر كرد ، در يك تعبير به شما گفت فلاني را احترام كن ، اين مطلق است يعني هيچ قيدي ذكر نشده . گفته فلاني را احترام كن ، بار ديگر همان صاحب فرمان همان فرمان را باين شكل بشما ميگويد ، اگر فلاني چنين كاري كرد مثلا اگر در جلسه ما شركت كرد احترامش كن اين جا يك " اگر " ذكر ميكند ، بطور مطلق نميگويد احترام كن ، ميگويد اگر چنين كرد احترام كن . تعبير اول مطلق است ، بطور مطلق گفته احترام كن اگر ما باشيم معنايش اين است كه چه در اين جلسه شركت بكند و چه از شركت در اين جلسه امتناع ورزد من بايد احترامش كنم اما اگر تعبير دوم را بگيريم معنايش اين است اگر باين جلسه آمد احترام كن و اگر نيامد نه . ميگويند قاعده اقتضا ميكند كه مطلق را حمل بر مقيد بكنيم يعني بگوئيم آنجا هم كه مطلق را ذكر كرده مقصود همين مقيد بوده است .

مطلق و مقيد در آيات جهاد

حالا از جمله مطلق و مقيدها اين است كه در قرآن يكجا داريم مثل اينجا : قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر . اين مردميكه بخدا و بقيامت و بهيچ دين حقي ايمان ندارند و هيچ حرام خدا را حرام نمي شمارند با اينها بجنگيد ولي در آيه ديگر داريم كه : قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم ( بقره - آيه 190 ) با آنان كه با شما مي جنگند بجنگيد. آيا مقصود اين است كه در اين جا هم كه گفته بجنگيد يعني در وقتيكه آنها در صدد جنگ با شما هستند يا نه ، در اينجا مطلق است چه بخواهند با شما بجنگند چه نخواهند بجنگند و چه تجاوزي بر شما وارد كنند چه وارد نكنند ، بجنگيد . اينجا ممكن است دو نظر بدهيم ، يك نظر اين است كه بگوئيم مقصود مطلق است چون اهل كتاب مسلمان نيستند ما مجازيم كه با آنها بجنگيم ، با هر كسيكه مسلمان نيست ما مجازيم بجنگيم تا آنجا كه آنها را خاضع كنيم اگر غير مسلمان اهل كتاب نيست بايد با او بجنگيم تا مسلمان شود يا كشته گردد و اگر اهل كتاب است بايد بجنگيم تا مسلمان بشوند يا مسلمان نشوند و در برابر ما تسليم بشوندو جزيه بپردازند . آنهائيكه ميگويند بايد مطلق را بگيريم ( يعني اگر كسي بگويد مطلق را بايد گرفت ) اينجور ميگويد . ولي اگر كسي بگويد مطلق را بايد حمل بر مقيد كرد ، ميگويد نه ، با كمك آيات ديگري كه در قرآن داريم كه موارد مشروعيت جهاد را ذكر ميكندمي فهميم كه مقصود مطلق نيست موارد مشروعيت جهاد كجاست ؟ مثلا از جمله اين است كه آنطرف بخواهد با شما بجنگد و يا اينكه آنطرف مانعي ايجاد بكند براي نشر دعوت اسلامي ، يعني سلب آزادي دعوت بكند و مانع نشر دعوت بشود ، و در واقع سدي و مانعي ايجاد كند . اسلام ميگويد اين سد را و مانع را بشكن . و يا اينكه آنها يك قومي را تحت ظلم و شكنجه خودشان قرار داده باشند شما با اينها بجنگيد براي اينكه مظلوميتي را از چنگال آنها نجات بدهيد كه در آن آيه ميفرمايد : و ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان ( نساء - آيه 75 ) . چرا در راه خدا و در راه آن مردم بيچاره از مردها و زنها و بچه هائيكه در تحت شكنجه قرار گرفته اند نمي جنگيد ؟اين يك سؤال را شما بايد داشته باشيد تا همه آياتيكه مربوط بجهاد است را جمع كنيم و روي همديگر بريزيم ببينيم از اينها چي درميايد .

2 - آيا با همه اهل كتاب ميتوان جنگيد ؟

مسئله دوم در اين آيه اين قسمت است كه اساسا اين آيه اينجور عنوان نكرده مطلب را كه با اهل كتاب بجنگيد ، ميگويد با اينها كه نه بخدا معتقدند و نه به پيغمبر اعتقاد دارند و نه حرامي را حرام ميشمارند و نه به دين حق متدين هستند از اهل كتاب با اينها بجنگيد ، مقصود چيست ؟ آيا مقصود اين است كه هر كه اهل كتاب شد مثلا يهودي و مسيحي بود يا يكي از مذاهب را داشت او بخدا و پيغمبر و حرام و حلال و دين حق ايمان ندارد ، يعني اگر مدعي بشود بگويد بخدا ايمان دارم ، دروغ مي گويد ايمان ندارد ؟ قرآن در واقع مي خواهد بگويد تمام اهل كتاب با اينكه مدعي ايمان بخدا هستند در واقع ايمان بخدا ندارند ؟ ممكن است بگوئيم از اين جهت كه آنها درباره مسيح ميگويند مسيح خدا است يا ميگويند پسر خدا است اينها بخدا ايمان ندارند ، و يا مثلا يهوديها آنچه درباره يهود ميگويند : غير از خداي واقعي است ، آنها ايمان ندارند آنها كه مي گويند : يد الله مغلوله . دست خدا بسته است بخداي واقعي ايمان ندارندو همچنين ساير اهل كتاب . اگر اينجور بگوئيم معنايش اين است كه قرآن ايمان غير مسلمانانرا بخدا و بقيامت برسميت نمي شناسد ، از چه نظر برسميت نمي شناسد ، از نظر اينكه ميگويد واقعا در ايمان اينها خلل وارد است . يك مسيحي ( لا اقل در طبقه دانشمندانشان ) ميگويد خدا و حتي ميگويدخداي يگانه ولي در عين حال يك چيزهائي راجع بمسيح و مريم مي گويد كه اعتقاد به توحيد را آلوده ميكند . نظر بعضي از مفسرين اين است ، پس بنابر اين قرآن كه ميگويد با اهل كتاب بجنگيد يعني با همه اهل كتاب بجنگيد كه هيچ كدامشان ايمانشان بخدا درست نيست ،به قيامت هم درست نيست ، بحلال و حرام هم درست نيست ، به عقيده اينگروه مراد از كلمه رسول در اين آيه خصوص خاتم الانبياء است و مراد از دين حق يعني ديني كه امروز بشر موظف است آنرا بپذيرد نه ديني كه در يك زمان خاص مردم موظف بدان بوده اند . ولي گروه ديگر از مفسرين ميگويند قرآن با اين تعبيرش خواسته اهل كتاب را دو دسته بكند خواسته بگويد اهل كتاب همه يكجور نيستند بعضي از اهل كتاب واقعا بخدا ايمان دارند ، با آنها شما كار نداشته باشيد ، بقيامت واقعا ايمان دارند با آنها كار نداشته باشيد ، بقانون خدا ايمان دارند با آنها كار نداشته باشيد بان عده از اهل كتاب كه اسمشان اهل كتاب ولي ايمان آنها بخدا و قيامت درست نيست و واقعا حرام خدا را - حتي همان ها را كه در دين خودشان حرام است - حرام نميدانند با آنها بجنگيد . پس نه با همه اهل كتاب ، بلكه با يك دسته از اهل كتاب بجنگيد . اينهم خودش يك مسئله است .

3 - " جزيه " چيست ؟

سؤال سوم راجع بكلمه " جزيه " است كه ميگويد با اينها تا آنجا بجنگيد كه جزيه بدهند ، معنايش اين است يا اسلام اختيار بكنند يا جزيه بدهند . شك نيست كه يك تفاوتي قرآن ميان اهل كتاب با مشركان - يعني بت پرستان رسمي كه هيچ كتاب آسماني ندارند - قائل شده است ، براي مشركين هيچ جا قرآن نگفته بجنگيد تا جزيه بدهند و اگر جزيه دادند ديگر با آنها نجنگيد ، ولي درباره اهل كتاب ميگويد اگر حاضر شدند جزيه بدهند ديگر با اينها نجنگيد اين تفاوت قطعا وجود دارد . آنوقت سؤال اين است : اصلا جزيه چيست و فلسفه جزيه چيست ؟ راجع بلغت جزيه صحبتها است بعضي ها گفته اند اين لغت معرب است نه عربي يعني ريشه عربي ندارد ريشه فارسي دارد كه اصلش " گزيت " است كه در ايران در زمان ساساني و در زمان انوشيروان جزيه را وضع كردند ولي بر خود مردم ايران نه بر مردم بيگانه و آنهم يك ماليات سرانه اي بوده كه براي جنگ جمع ميكردند ، و بعد اين كلمه از ايران رفته است به " حيره " كه شهري بوده است تقريبا در محل نجف فعلي و بعد از حيره به ساير جزيره العرب رفته و استعمال شده است .

بعضي ديگر ميگويند نه ، درست است كه كلمه جزيه با " گزيت - گزيه " خيلي نزديك است ولي اين لغتي است عربي از ماده جزا . اغلب لغوين چنين عقيده دارند . بلغتش فعلا ما كار نداريم اصلا ماهيت جزيه چيست ؟ آيا جزيه يعني باج دادن ؟ آيا اسلام گفته است با اينها بجنگيد تا وقتيكه حاضر بشوند بشما مسلمانان باج بدهند وقتيكه باج دادند ديگر نجنگيد . شاعر هم ميگويد : مائيم كه از پادشاهان باج گرفتيم زان پس كه از ايشان كمر و تاج گرفتيم بهرحال آيا مقصود از جزيه باج است آنوقت اين سؤال پيش ميايد كه يعني چه ؟ اين چه دستوريست ؟آيا اين يك حكم زوري نيست و اين چه مبناي حقوقي و چه مبناي عادلانه اي ميتواند داشته باشد كه اسلام بمسلمين اجازه بدهد يا واجب كند كه با اهل اديان ديگر بجنگيد تا آنها مسلمان بشوند يا باج بدهند ؟ ! هر دو طرف وسيله اشكال است . بجنگيد تا مسلمان بشوند يعني دين را تحميل كنيد ،بجنگيد تا باج بدهند يعني يك پولي را بانها تحميل بكنيد . بهرحال تحميل است ، يا تحميل عقيده است و يا تحميل پول . در اين باره هم بايد مفصل بحث بكنيم كه اصلا جزيه در اسلام چي بوده آيا واقعا باج بوده يا چيز ديگري .

4 - معني " صاغرون "

بعد در اينجا دارد : و هم صاغرون . در حاليكه آنها كوچك باشند ، از ماده " صغر " است ، و صغير يعني كوچك ، در حاليكه آنها كوچك باشند . كوچك باشند يعني چه ؟ اين نيز سؤال چهارمي است كه معني اينكه آنها كوچك باشند چيست ؟ آيا بمعني اينست كه فقط خاضع در مقابل قدرت شما باشند يا غير از خضوع يك امر ديگري را هم اسلام در اينجا ميخواهد. در اينجا قطع نظر از مفهوم اين آيه و سؤالات مربوط به آن ، مسائل و مطالب ديگري نيز داريم كه بايد آنها را از يكديگر تفكيك كنيم و درباره آنها بحث كنيم :

فلسفه و هدف جهاد

يكي از مسائل اين است كه اسلام جهاد را براي چي وضع كرده است ؟ بعضيها معتقدند اساسا در دين نبايد جهاد وجود داشته باشد ، در دين نبايد قانون جنگ وجود داشته باشد ، چون جنگ بد چيزيست ، دين بايد بر ضد جنگ باشد ، نه اينكه خودش قانون جنگ وضع كرده باشد ،و ما مي دانيم كه يكي از فروع دين اسلام جهاد است . از ما وقتي مي پرسند فروع دين چند تا است ميگوئيم ده تا ، ميگوئيم نماز ، روزه ، خمس ، حج ، جهاد . از جمله موارديكه مسيحيان فوق العاده عليه اسلام تبليغ ميكنند همين است .

جهاد و آزادي عقيده

ميگويند اولا چرا چنين ماده قانوني در دين اسلام وجود دارد و ثانيا مسلمين بواسطه همين اجازه قانوني از طرف اسلام با ملتها وارد جنگ شدند و اسلام را بزور تحميل كردند . ميگويند جهادهاي اسلامي همه جهاد تحميل عقيده بود ، براي اين بود كه اسلام را بزور تحميل بكنند و اسلام هم بزور تحميل شد . ميگويند جهاد با يك اصل عمومي حقوق بشر به نام " آزادي عقيده " مغايرت دارد .

تفاوت ميان مشرك و غير مشرك

مسئله ديگريكه ما اينجا بايد اين مسئله را عنوان كنيم اين است كه در قانون جهاد ، اسلام ميان مشرك و غير مشرك تفاوت قائل شده ، نوعي همزيستي با غيرمشرك را اسلام جايز دانسته است كه با مشرك جايز ندانسته است .

آيا ميان جزيره العرب و غير جزيره العرب فرق است

مسئله ديگر كه باز بايد ما طرح كنيم اين است كه آيا اسلام ميان جزيره العرب با غير جزيره العرب فرق ميگذارد ؟ يعني يك جا را مركز اصلي خودش تلقي كرده است و در مركز اصلي خودش نه مشرك ميپذيرد و نه اهل كتاب و آن جزيره العرب استولي در غير جزيره العرب اين مقدار سختگيري ندارد مثلا با مشرك همزيستي ميكند و يا با اهل كتاب همزيستي ميكند و بالاخره آيا ميان جزيره العرب تفاوتي هست يا تفاوتي نيست . شك ندارد كه ميان مكه و غير مكه تفاوت استكه در آيات قبل از اين آيه آمده : انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا . ولي آيا ميان همه جزيره العرب و غير جزيره العرب تفاوت هست يا نيست ؟ اين هم يك مسئله است .

پيمان با كفار

مسئله ديگر مسئله پيمان با مشركان است ، آيا ميشود مسلمين با آنها پيمان ببندند و قرارداد ببندند و اگر قرارداد بستند قراردادشان محترم است يا محترم نيست ؟ و آيا لازم است محترم بشمارند يا لازم نيست ؟

چگونگي جنگ

بعد هم مسائل ديگري است . در وقتيكه جنگ را اسلام مشروع ميكند ، باصطلاح در كيفيت جنگ چه نوع جنگي را جايز ميداند ، چه نوع جنگي را جايز نمي داند ؟ باين معنا كه آيا مثلا قتل عام را جايز ميدانند يا جايز نميداند ؟ آيا كسانيرا كه شمشير بر نداشتند ، مثل پيرزنها ، بچه ها ، افراديكه مشغول كار و كسب خودشان هستند ، آيا كشتن اينها را جايز مي داند يا جايز نمي داند ؟ اينها همه مسائلي است كه بايد بحث شود . آياتيكه راجع بجهاد است در جاهاي متعدد قرآن آمده است و ما با توفيق خداوند كوشش ميكنيم همه آياتي را كه راجع بجهاد است جمع آوري كنيم تا نظر قرآن را در اين راه بدست بياوريم .

نخستين سؤال : مشروعيت جنگ

مسئله اول درباره اصل مشروعيت جهاد است ، درباره اين كه آيا صحيح است كه در متن يك دين و در متن قانون آن ، قانون جنگ وجود داشته باشد يا نه ؟ معترض ميگويد : نه . چون جنگ بد است ، و دين هم هميشه بايد مخالف بديها باشد ، پس بايد مخالف جنگ باشد ،يعني طرفدار صلح باشد . وقتي ميخواهد با جنگ مخالف باشد پس نبايد قانون جنگ داشته باشد و هيچوقت هم نبايد بجنگد . مسيحيها اينجور تبليغ ميكنند . ولي اين حرف سست و بي اساس است .

جنگ يا تجاوز ؟

آيا جنگ مطلقا بد است ، حتي در مقام دفاع از يك حق و يا تهاجم و تجاوز بد است ؟ پس بايد مورد و منظور جنگ را بدست آورد كه براي چه منظور و براي چه هدفي است . يكوقت است كه جنگ تهاجم است يعني مثلا فرد يا ملتي چشم طمع به حقوق ديگران ، مثلا به سرزمين ديگري مي دوزد ، چشم طمع به ثروت مردمي ميدوزدو با اينكه تحت تأثير جاه طلبي فراوان و تفوق طلبي و برتري طلبي قرار ميگيرد و ادعا ميكند كه نژاد من فوق همه نژادهاست و برتر از همه نژادهاست ، پس بر همه نژادهاي ديگر بايد حكومت بكند . اين هدفها هدفهاي نادرست است . جنگي كه بخاطر تصاحب سرزميني باشد ، يا بخاطر تصاحب ثروت مردمي باشد ، يا بخاطر تحقير مردمي باشد و بر اساس اين باشد كه اين مردم جنس پست ترند و ما جنس برتر ، و جنس برتر بايد بر جنس پست تر حكومت كند اين را مي گويند تهاجم ، اين جنگ مسلما بد است و شك ندارد . جنگ براي تحميل عقيده را نيز جداگانه رويش صحبت ميكنم .

جنگ دفاعي

ولي اگر جنگي براي دفع تهاجم باشد ، ديگري به سرزمين ما تهاجم كرده است ، به مال و ثروت ما چشم دوخته است ، به حريت و آزادي و آقائي ما چشم دوخته و ميخواهد سلب كند و ميخواهد آقائي خود را بما تحميل كند ، اينجا دين چه بايد بگويد ؟ آيا بايد بگويد :جنگ مطلقا بد است ، دست به اسلحه بردن بد است ، دست به شمشير بردن بد است ، ما طرفدار صلحيم ! بديهي است كه اين سخن مسخره است ، حريف دارد با ما مي جنگد ، و ما با كسيكه به ما تهاجم كرده در حاليكه ميخواهد ما را بر بايد نجنگيم و از خودمان در واقع دفاع نكنيم ببهانه صلح ؟ ! اين صلح نيست ، اين تسليم است .

صلح غير از تسليم است

اينجا ما نميتوانيم بگوئيم ما چون طرفدار صلحيم با اين جنگ مخالفيم ، اين معنايش اين است كه ما طرفدار ذلت هستيم ، طرفدار تسليم هستيم . اشتباه نشود اين دوتا با يكديگر از زمين تا آسمان متفاوتند . صلح معنايش اين است كه همزيستي شرافتمندانه . اما اين همزيستي شرافتمندانه نيست ، همزيستي است كه از يك طرف عين بي شرفي است بلكه از دو طرف عين بي شرفي است از آنطرف بي شرفي تجاوزگري ، و از اين طرف بي شرفي تسليم شدن در مقابل ظلم . پس اين مغالطه را بايد از ميان برد اگر كسي بگويد كه من مخالف جنگيمو جنگ مطلقا بد است چه جنگي كه تهاجم باشد و چه جنگي كه دفاع و مبارزه با تهاجم باشد ، اشتباه كرده است . جنگ تهاجمي قطعا بد است و جنگ بمعني ايستادگي در مقابل تهاجم قطعا خوب است و از ضروريات زندگي بشر است .

قرآن هم باين مطلب اشاره ميكند بلكه تصريح ميكند . در يكجا ميفرمايد : و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ( بقره - 251 ) . در يكجا ميفرمايد : لهدمت صوامع و بيع و صلواه و مساجد يذكر فيها اسم الله ( حج - 40 ) . اگر خداوند بوسيله بعضي از افراد بشر ، جلو بعضي ديگر را نگيرد خرابي و فساد همه جا را ميگيرد ، و لهذا تمام كشورهاي دنيا نيروي دفاع را براي كشور واجب و لازم ميدانند . يك ارتشي كه وظيفه اش جلوگيري از تجاوز است وجودش لازم و ضروري است حالا يك كشور ارتش دارد براي تجاوز كردن به ديگران ، يكي ارتش دارد براي دفاع ، نگوئيد آنهم كه ارتش دارد و تجاوز ندارد زورش نميرسد اگر داشته باشد آنهم تجاوز ميكند ، من باين مطلب كار ندارم ارتش داشتن براي دفاع براي هر كشوري واجب است كه آنقدر نيرومند باشد تا جلو تجاوز را بگيرد .

قرآن در اين زمينه ميگويد : و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم ( انفال - 60 ) . تا آن حديكه ميتوانيد نيرو تهيه كنيد ، قدرت در سرحدهاي خودتان متمركز كنيد . رباط از ربط است ، ربط يعني بستن ، رباط الخيل يعني اسبهاي بسته .

اين تعبير از آن جهت ذكر شده است كه در زمان قديم از باب اينكه قدرت را بيشتر اسب تشكيل مي داد البته هر زماني شكل خاصي دارد قرآن ميگويد براي اينكه رعب شما در دل دشمن قرار بگيرد و دشمن خيال تجاوز بساحت شما را در دماغ خودش ندهد نيرو تهيه كنيد و نيرومند باشيد .

فرق اسلام و مسيحيت

ميگويند مسيحيت اين افتخار را دارد كه هيچ اسمي از جنگ در مسيحيت نيست . اما ما ميگوئيم اسلام اين افتخار را دارد كه قانون جهاد دارد ، مسيحيت كه جهاد ندارد چون هيچ چيز ندارد ، جامعه و قانون و تشكيلات اجتماعي بر اساس مسيحيت ندارد تا قانون جهاد هم داشته باشد ،در مسيحيت چيزي نيست چهار تا دستور اخلاقي است ، يك سلسله نصيحت ها است از قبيل اينكه راست بگوئيد ، دروغ نگوئيد ، مال مردمرا نخوريد ، اين ديگر جهاد نمي خواهد ، اسلام يك ديني است كه وظيفه خودش را و تعهد خودش را اين ميداند كه يك جامعه تشكيل بدهد ، اسلام آمده جامعه تشكيل بدهد ، آمده كشور تشكيل بدهد ، آمده دولت تشكيل بدهد ، آمده حكومت تشكيل بدهد ، رسالتش اصلاح جهان است ، چنين ديني نميتواند بي تفاوت باشد ، نميتواند قانون جهاد نداشته باشد ، همچنان دولتش نميتواند ارتش نداشته باشد .

مسيحيت دائره اش محدود است و اسلام دائره اش وسيع است ، مسيحيت از حدود اندرز تجاوز نميكند . اما اسلام تمام شؤون زندگي بشر را زير نظر دارد ، قانون اجتماعي دارد ، قانون اقتصادي دارد ، قانون سياسي دارد ، آمده براي تشكيل دولت ، تشكيل حكومت ، آن وقت چطور ميتواند ارتش نداشته باشد ؟ چطور ميتواند قانون جهاد نداشته باشد ؟

اسلام و صلح

پس اينكه يك عده ميگويند دين بايد هميشه با جنگ مخالف باشد و بايد طرفدار صلح باشد نه طرفدار جنگ ، چون جنگ مطلقا بد است ، اشتباه است . دين البته بايد طرفدار صلح باشد ، قرآن هم ميگويد : و الصلح خير . صلح بهتر است ، اما بايستي طرفدار جنگ هم باشد ، يعني در آنجا كه طرف حاضر به همزيستي شرافتمندانه نيست و طرف بحكم اينكه ظالم است و ميخواهد به شكلي شرافت انساني را پايمال كند ما اگر تسليم بشويم ذلت را متحمل شده ايم و بي شرافتي را به شكل ديگري متحمل شده ايم . اسلام ميگويد : صلح ، در صورتيكه طرف آماده و موافق با صلح باشد ، اما جنگ ، در صورتيكه طرف ميخواهد بجنگد .

شرايط جنگ

مسئله دوم اين است كه اسلام در چه شرايطي ميگويد جنگ كنيد . اولين آيه ايكه در قرآن در باب جهاد آمده است - به نص و اتفاق جميع مفسرين - آيه ايست در سوره حج : ان الله يدافع عن الذين آمنوا ان الله لا يحب كل خوان كفور . اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير . الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز .

الذين ان مكناهم في الارض اقاموا الصلوه و آتوا الزكوه و امروا بالمعروف و نهي عن المنكر و لله عاقبه الامور . چه آيات عجيبي است ، اينها اولين آياتي است كه در قرآن راجع به تشريع جهاد آمده است .

مسلمين در مكه

اين مقدمه را عرض كنم : چنانكه ميدانيم وحي بر پيغمبر اكرم در چهل سالگي در مكه نازل شد و سيزده سال در مكه اقامت داشت و در آن سيزده سال چه خود ايشان و چه اصحاب ايشان فوق العاده در تحت شكنجه كفار قريش بودند ، بطوريكه عده اي مجبور شدند پس از استجازه از رسول اكرم از مكه مهاجرت كنند ، هجرت كردند و رفتند به حبشه . مسلمين مكرر از پيغمبراكرم اجازه مي خواستند كه از خودشان دفاع كنند و پيغمبر اكرم تا سيزده سال كه در مكه بود اجازه نداد ،كه اين هم فلسفه اي دارد . تا آنكه كار فوق العاده سخت شد و از طرف ديگر اسلام در خارج از مكه نفوذ كرد ، از آنجمله در مدينه ، و عده اي قليل از اهل مدينه مسلمان شدند و آمدند و با پيغمبراكرم بيعت كردند و متعهد شدند كه اگر ايشان بمدينه بيايند از ايشان حمايت كنند .

پيغمبر اكرم هجرت كردند و مسلمين هم تدريجا مهاجرت كردند و در مدينه براي اولين بار يك مركز مستقل بوجود آمد . سال اول هم اجازه دفاع داده نشد . در سال دوم هجرت بود كه براي اولين بار آيات

1 - سوره حج - آيات 41 - 38 .

/ 3