رعايت آداب ظاهرى - حج عارفان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حج عارفان - نسخه متنی

رحیم کارگر محمدیاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كامل طريقت گويد




  • پاك شو اوّل و پس ديده بر آن پاك انداز
    شست و شويى كن وانگه به خرابات خرام



  • شست و شويى كن وانگه به خرابات خرام
    شست و شويى كن وانگه به خرابات خرام



حال كه به اين حرم وارد شدهاى، مدتهاى مديدى را در آنجا مأوا گزين و به راز و نياز و عبادت بپرداز. فقط به اعمال و آداب ظاهرى اكتفا نكن و از آن مكان شريف، زود خارج نشو. ديگر كى به اين شرف عظمى نائل خواهى آمد. ديگر كى قسمت خواهد شد كه در جوار حق حضور يافته و به مناجات بپردازى؟
عارف زندهدل، شيخ محمد بهارى همدانى گويد:

جاست; چه اينكه شرف بيت، عظيم و صاحب آن، به راجى خود كريم، جا دارد توسعه رحمت; زيرا كه تو در آنجا ميهمان خاص، اكرم الاكرمين هستى. پى بهانه مىگشت كه تو را يك مرتبه در عمرت به خانه خود دعوت كرده باشد، اگر چه هميشه ميهمان او بودهاى، حالا ميسّر شده. حاشا و كلاّ از كرم او كه هر چه خواهش داشته باشى و از او هم برآيد مضايقه داشته باشد، ماهكَذَا الظَّنُّ بِهِ جَلَّتْ عَظَمتُهُ = چنين گمانى به او نمىرود كه او بزرگىاش با جلالت است. اين چنين گمانى را به بعضى از اسخياى عرب نبايد برد فَضْلا عَنِ الجَوادِ المُطْلِق =چه رسد به بخشايشگر مطلق، ديگر حالا تو نتوانى بياورى، يا بياورى، نتوانى نگهدارى، يا از اصل ندانى چه بايد بخواهى، يا كارى كنى به دست خود كه مقتضى بذل به تو نباشد.

تقصير كسى نيست، گدايى با كاهلى نمىسازد. بلى عيب در اين جاست كه غالب مردم كه مشرّف به مكّه شدند، اعظم همّتشان اين است كه زود صورت اين اعمال را از سر وا كنند عَلى سَبيلِ الاِستعجالِ = با عجله و شتاب. آن وقت آسوده در فكر خريد خود باشند. امّا حواس به قدر ذرّهاى پيش معناى اين اعمال باشد، نه، با اينكه همه حواس ميهمان، بايد پيش ميزبان باشد و چشمش به دست او و حركات و سكناتش به ميل او، حتى روزه مندوب بىاذن او مذموم است،چه جاى اينكه در خانه او هتك عِرض او را بكنى و هتك عرض سلطان السلاطين اشتغال به مناهى اوست. كدام حاجى از حجاج متعارفه است كه وارد حرم الهى شود و اقلا صد معصيت از او سر نزند; از دروغ و غيبت و اذيّت به غير و سخنچينى و تعطيل حق غير و فحش به عكّام(131) و حملهدار و غيره كه ورقه گنجايش تفصيل آنها را ندارد؟ والله العالم».




  • زنگ دل را زداى تا يارى
    به خداى عليم بى همتا
    خواهش گونهگون نفسانى
    سر تسليم بايدت بودن گر
    به زارت كشند بر دارت



  • بدهد در حريم خود بارت
    حاجبى نيست غير زنگارت
    كرد در دام خود گرفتارت
    به زارت كشند بر دارت
    به زارت كشند بر دارت



(حسنزاده آملى)

صاحب المراقبات گويد

«بايستى حجگزار را نشانه عبوديت و خشوع و ذلّت باشد; چنان كه در اخبار وارد شده است كه: «يكى از دو كفش خود را به دست بگيرد». بارى هر قدر بتواند، در اظهار خشوع و تذلّل جديّت كند و حال او، مانند حال كسى باشد از گناه كاران در روز قيامت، در موقعى كه سلطنت الهى ظاهر مىگردد و قرآن كريم به آن اشاره فرموده است: «ينظرون مِنْ طرف خفىٍّ» ولكن مختلط به مستى و محبّت و هيجان شوق باشد و بايستى نظرش به زمين حرم خدا و كوچههاى مكّه و خانههاى آن بويژه خانه كعبه، نظر هيبت و محبت داشته باشد. و بايستى جهت محبّت را تقويت كند وذكر «سبحان الله والحمدلله ولا اله الاّ الله والله اكبر» را بسيار بگويد و اگر توفيق او را همراهى كرد، كه در موقع تسبيح، سبحات انوار جلال و در موقع تحميد، انوار جمال، براى او تجلّى كند و موقع تهليل، صفت توحيد براى او مسلّم گردد و در موقع تكبير، كوه انانيت او مندك شود، حقّاً كه رستگار گشته است».

در عين حال، حجگزار بايد از جناب كبريايى او، شاكر باشد كه وى را به اين شرافت عظمى، مشرّف ساخته و در رديف زائران خود قرار داده است.

عارف جامى در سبحة الابرار گويد




  • والى مصر ولايت ذوالنون
    گفت در كعبه مجاور بودم
    ناگه آشفته جوانى ديدم
    لاغر و زردشده همچون هلال
    كه مگر عاشقى اى شيفته مرد!؟
    گفت: آرى به سرم شور كسيست
    كش چو من عاشق رنجور بسيست



  • آن به اسرار حقيقت مشحون
    در حرم حاضر و ناظر بودم
    نه جوان، سوختهجانى ديدم
    كردم از وى زسر مهر سؤال
    كه بدين گونه شدى لاغر و زرد
    كش چو من عاشق رنجور بسيست
    كش چو من عاشق رنجور بسيست



هر چه در اين باب بگوييم، كم گفتهايم و هر چه بنويسيم كم نوشتهايم. مگر مىشود وصف وصال و پايان هجران را به كاغذ كشيد؟ مگر مىتوان شرح عشق عاشقان الهى را به كتابت درآورد؟ مگر مىشود پرده از راز و رمز اشتياق و دلدادگى برداشت؟... ولى به هر حال بايد گفت و نوشت تا ارزش و اهميت آن مكان مقدّس و والا، براى حجّاج الهى بهتر و روشنتر درك شود، تا در نتيجه اعمال و مناسك واجب و مستحبى را نيكوتر و عارفانهتر به جاى آورند و بهرههاى معنوى فراوانى نصيب خود كنند.

محيى لارى در كتاب فتوح الحرمين، پس از ذكر يك دوره آداب و مناسك حج، خانه كعبه را به شمعى تشبيه كرده، كه بايد مانند پروانه، بر گرد آن چرخيد و سرانجام سوخت. آن گاه مىگويد: «پرده خانه خدا را بگير و چشم و دل و سينه خود را بر آن پرده بكش و با ديده گريان و دل دردناك و سينه سوزان و جگر چاكچاك، به پرده كعبه آويزان شو و از اينكه موفق شدى به ديدار حبيب نائل شوى و شب هجران، به صبح وصال مبدّل شود، گريه كن.

اينها را از عنايات خدا بدان كه نصيب تو نموده است. اين لطف دوست و طلب اوست كه تو را به سوى خانه خود راهنمايى كرد. اگر لطف ازلى او نبود، چه كسى تو را به اين خانه راه مىداد؟




  • آتش پروانه زدل برفروز خويش
    عادت پروانه ندانى مگر
    دست به تعظيم بر آن پرده زن
    چشم و دل و سينه بر آن پرده ساى
    ديده گريان و دل دردناك
    دست درآويز در استار او
    در برش آور زره اشتياق
    صبحةالوصل به روح الفراق



  • بر آن شمع زن و خوش بسوز
    چرخ زند اوّل و سوزد دگر
    تكيه نما بر كرم ذوالمنن
    نور دل و ديده بر آن بر فزاى
    سينه سوزان و جگر چاك چاك
    اشك فرو ريز به ديدار او
    صبحةالوصل به روح الفراق
    صبحةالوصل به روح الفراق



رعايت آداب ظاهرى

در اين قسمت، مقدارى نيز از آداب ظاهرى حج گفته مىشود، تا شرط ظاهر نيز رعايت گردد. سپس در صفحات بعدى اشاراتى به بعضى از مطالب عرفانى و اسرار ربّانى حج خواهد شد كه همگى براى بيدار كردن و تنبّه زائران حرم الهى، سودمند است. نايب الصدر شيرازى مىنويسد:

«و ديگر اسباب تفاخر و تكاثر و زينت متكبرين بر خود قرار ندهد و بهتر و پاكيزهتر، لباس خود را بپوشد، مخصوص در مشاهد مشرّفه. نه آنكه لباس كثيف كه بوهاى بد مىدهد و موجب بىاحترامى خود و حرم است;چنان كه مرسوم بعضى از حجاج روستايى و دهقانان است كه آغايان حرم به آنها اذيت مىنمايند; چرا كه در خانه كدخدا هم باشد، به اين قسم راهش نمىدهند كه اينجا خانه خداست، به ابراهيم و اسماعيل چنان كه فرمود: «طهّرا بيتي لِلطآئفين} به نبىخاتم فرمود: محض سرمشق تو {وثيابكَ فطهّر} و نعلين هستى بگذار و تا چه رسد كه كفش خود را براى يك پول به كفشدار ندادن و در حرم خدا و رسول برند {فاخْلَعْ نَعْلَيكْ اِنَّكَ بِالواد المقدّس طُوى» و به همان قسم كه به دربار همايونى مشرّف شد، عجز و انكسار و خضوع و خشوع را زياد نمايد; نه آنكه كلاه را كج بر سر نهند و بر سر خدا و رسول منّت گذارند و نگاه ننمايند جز بر عونت و جواب سلام نگويند مگر به خشونت.

از مردم بخواهند و متوقّع باشند، عبوديت و بندگى نمايند جناب آقا را; زيرا كه دو اسبه سوار مىشوند و فخريّه بر بندگان خدا مىنمايند كه ما صاحب خانه والاييم و زراعت و باغ داريم... لسان الغيب فرموده:




  • قدم بنه بهخرابات جز به شرط ادب كه
    مبين حقير گدايان عشق را كين شهان
    بى كمر و خسروان بىكلهند



  • ساكنان درش محرمان پادشهند
    بى كمر و خسروان بىكلهند
    بى كمر و خسروان بىكلهند



رسول خدا(صلى الله عليه وآله) حج فرمود و بر راحله سوار بود و در زير پاى مباركش بارى گذاشته كه بسيار بىقيمت و مختصر بود و فرمود: «خُذُوا عَنّى مَناسِكَكُم».

كعبه دل




  • اى قوم به حج رفته كجاييد، كجاييد؟
    معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار در
    گر صورت بىصورت معشوق ببينيد هم
    ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد يك بار
    از اين خانه، بر اين بام برآييد



  • معشوق همين جاست، بياييد، بياييد
    باديه سرگشته شما در چه هواييد؟
    خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد
    از اين خانه، بر اين بام برآييد
    از اين خانه، بر اين بام برآييد



(مولوى)

خواجه عبدالله انصارى گفته است

«بدان كه خداى تعالى در ظاهر، كعبهاى بنا كرده كه او از سنگ و گل است و در باطن كعبهاى ساخته كه از جان و دل است. آن كعبه ساخته ابراهيم خليل است و اين كعبه بنا كرده ربّ جليل است. آن كعبه منظور نظر مؤمنان است و اين كعبه نظرگاه خداوند رحمان است. آن كعبه حجاز است و اين كعبه راز است. آن كعبه اصناف خلايق است و اين كعبه عطاى حضرت خالق است. آنجا چاه زمزم است و اينجا آه دمادم. آنجا مروه و عرفات است و اينجا محل نور ذات.

حضرت محمد مصطفى(صلى الله عليه وآله) آن كعبه را از بتان پاك كرد، تو اين كعبه را از اصنام هوا و هوس پاك گردان.




  • در راه خدا دو كعبه آمد حاصل يك
    تا بتوانى زيارت دلها كن
    كافزون زهزار كعبه باشد يك دل



  • كعبه صورت است و يك كعبه دل
    كافزون زهزار كعبه باشد يك دل
    كافزون زهزار كعبه باشد يك دل



آرى، سخن حق اين است. تا عمر دارى بكوش كه دلت را پاك نگاه دارى و از تيرگى و قساوت آن جلوگيرى نمايى، كه اگر دل تو آلوده به هوا و هوسها و خواهشهاى نفسانى و ظلمات گناه باشد، با چندين بار به مكّهرفتن هم، نتوانى آن را پاك و بىآلايش كنى.

شوق تو حزين از كشش كعبه گل نيست دل كعبه عشق است، نگهدار ادبش را
ابوسعيد حسن بن حسين شيعى سبزوارى نيز گويد:

«ابراهيم خليل در ظاهر كعبهاى بنا كرد. جبّار جليل در باطن كعبهاى بنا كرد. دلها در سينهها بر مثال كعبه است. كعبه ابراهيم خليل از احجار و كعبه جبّار جليل از اسرار. آن كعبه مطاف اصناف خلايق است، اين كعبه مطاف الطاف خالق. آن كعبه قبله خلق، اين كعبه منظور نظر حق. آنجا مسجد حرام، اينجا مشهد كرام. آنجا عرفات، اينجا تحيّات و كرامات. آنجا مقام خليل، اينجا مقام انعام جليل. آنجا چشمه زمزم، اينجا قدح الطاف دمادم. آنجا ركن يمانى، اينجا كنوز معانى.




  • سرّ عالم صورت، حرم است
    سرّ عالم حقيقت قرآن است
    و سرّ قرآن، كلمه و سرّ كلمه، الله.



  • و سرّ حرم، مكّه و سرّ مكّه، كعبه.
    و سرّ قرآن، كلمه و سرّ كلمه، الله.
    و سرّ قرآن، كلمه و سرّ كلمه، الله.



باديه «لا اله» بايد بريد و در باديه «الاّ» ببايد رفت و از سر شوق اين باديه را به سر ببايد برد تا به كعبه الله برسى. آن گه مجرّدوار، طوافى از سر رجا و خوف ببايد آورد و نفس خود را پيش وقت خود قربان بايد كرد; امّا اين كار هر كسى نيست. اين را مردانى بايد كه سر به كونين فرو نيارند.




  • آنها كه در اين راه كمالى دارند
    مشتاق لقاى جان فزايند
    و ليك از قال گذشتهاند و حالى دارند



  • از مايه كونين ملالى دارند
    و ليك از قال گذشتهاند و حالى دارند
    و ليك از قال گذشتهاند و حالى دارند



حال كه متوجّه «دل» خود شدهاى و مىخواهى آن را از ناپاكىها، پاك سازى، چه بايد كنى و چگونه بايد باشى؟ سيفالدين باخرزى گويد:

«آنها كه سالها بر در حجره محبّت «يحبّهم و يحبّونه» معتكف بودهاند و هر چه رقم ما سوى الله دارد، از حرم سينه بيرون كردهاند، نه بر آسمانى التفات بوده و نه بر زمين; نه اميد بهشت دامن وقت ايشان را تاب داده و نه خوف آتش دوزخ، گريبان حال ايشان گرفته. نقود كاينات از صفحه ضمير ايشان به كلّى محو شده، مگر هستى او و طلب او تو را كه بر هر گوشهاى از ريشه دستار خود عشقى است; بر هر تركى از كلاه جاه خود ميلى است، بر هر تكمهاى از قباى خود تكيهاى; دعوى محبّت، از تو چگونه درست آيد؟ در اين راه منزل اوّل دل دادن است و منزل دوّم، شكرانه را جان بر سر نهادن».




  • از كعبه جسم آمدى در كعبه دل؟
    آيينه دل گشت با رويش مقابل؟
    تا سازدت حسن ازل چون ماه كنعان



  • چون عاشقان كردى به كوى دوست منزل؟
    تا سازدت حسن ازل چون ماه كنعان
    تا سازدت حسن ازل چون ماه كنعان








  • از كعبه تن ره به كوى دل گرفتى؟
    زنگ گناه از اين دل غافل گرفتى؟
    در گلشن رضوان شدى زين تيره زندان



  • در عرش رحمان از صفا منزل گرفتى؟
    در گلشن رضوان شدى زين تيره زندان
    در گلشن رضوان شدى زين تيره زندان






  • اى حاجيان رفتيد چون در كوى دلبر
    ياد آوريد از عهد و وصل روز محشر
    هنگام پاداش و جزاى عدل و احسان



  • دلبر پسند و قلب پاك و ديده تر
    هنگام پاداش و جزاى عدل و احسان
    هنگام پاداش و جزاى عدل و احسان



(الهى قمشهاى)
«قلب مؤمن» حرم ديگرى است كه بايد آن را نيز پاس داشت و در منظر عمل، به آن توجّه نمود. مؤمن، عزيز خداست و اين عزيز ربايد گرامى بداريم. در اين زمينه كاشفى بيهقى گويد: «اى عزيز! حرم دو است: حرم ظاهر و حرم باطن; گرد بر گرد مكّه، حرم ظاهر است و گرد بر گرد دل مؤمن، حرم باطن است. در ميان حرم ظاهر، كعبهاى است قبله مؤمنان و در ميان حرم باطن، خانهاى است نشانه نظر رحمتِ رحمان كه «قلب المؤمن بيت الله». كعبه ظاهر مقصد زوّار است و كعبه باطن محلّ انوار است كه: «فهو على نور من ربّه». احرام آن كعبه لبّيك زبان، احرام اين كعبه بيزارى از دو جهان است. آن كعبه،قبله معامله است و اين كعبه، قبله مشاهده. آنجا روند، همه در و ديوار ببينند و اينجا كه رسند، همه انوار ديدار بينند».

/ 22