خواجه عبدالله انصارى گويد
«كو عاشق شب خيزى؟
صادق اشك ريزى؟
تا قدر اين شب را بداند».
صاحب كتاب پرارزش جامع السعادات گويد:«و چون از عرفات برگردد و داخل مشعر شود، بايد به ياد آرد كه خداى سبحان، دوباره او را اذن دخول حرم داده است; زيرا مشعر داخل در حرم است و عرفات خارج از آن. پس بايد از دخول حرم بعد از خروج از آن، تفأل زند كه خداى سبحان او را خلعت قرب و قبول پوشانيده و از عذاب خود پناه داده و ايمن ساخته و در زمره بهشتيان قرار داده است».صاحب كتاب المحجّة البيضاء نيز گويد: «امّا در مورد وقوف در مشعر، بايد بدانى كه مولايت پس از آنكه، از تو رو گردانيده و تو را از درگاهش رانده و طرد كرده است، اينك رو به سويت فرموده و به تو اجازه داده كه وارد حرم او شوى... بنابر اين در آستانه رحمت الهى قرار گرفتهاى و نسيم رأفت او بر تو وزيده و با اجازه دخول در حرم، سلطان وجود، خلعت قبول بر تو پوشانيده است.»خواجه مناجات كنندگان، عبدالله انصارى گويد:«شاهدى چون ماهى مىرفت در راهى، ناگاه در خاى حمام اوفتاد و روى چون ماه را به گل سياه ديد، غمگين شد. عاشق به وى گفت: روى چون ماه را به گل سياه مبين، به مشتى آب بشوى تا باز شايسته نظر شوى.در عالم معنا نيز تو اى مؤمن و اى زائر حرم خدا شاهد «لَقَدْ خَلَقْنا الإنسان في اَحسن تقويم» كه از سر مستى غفلت در پاركين حمام حب دنيا كه سر همه خطاهاستـ افتادهاى و روى چون ماه را به بلاى گناه سياه كردهاى، چه كنى؟
اين يك شب را برخيز و قلعه دل و قبّه ضمير را از صفات وَلَعات و وسواس به خندق پرآب ديده، پاس دار، تا در قيامت پاك گردى. طالبى كه روزنامه محبّت نخوانده، او قدر غَلَبات جَذَبات تجلّيات اين شب را چه داند».
نايبالصدر شيرازى نيز گويد
محضر جلال كعبه ربّ العالمين ـ كه در واقع سير كثرت در وحدت بود ـ كعبه كبريايى ما را «لا يَشْغله شأن عن شأن وَسمع عَن سَمْع» است; چنان كه در روز عرفه، عرصه محشر كعبه را ديدى، شبى در مزدلفه به روز آر كه مشعر و وادى مُحَسَّر است. روى و سوى كعبه ما، روز و شب نيكبختاناست «وَالَّيْلِ إِذَا يَغْشَىوَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى»(177) در عين كثرت، وحدت است، كسب جمعيت از آن زلف پريشان بنماى. در مقام صعود يوم دينباشد... پس زندهدار دل خود را در اين شب به ياد حضرت ما «فَاِنّ إحياء هذه الليلة من اعظم القربات... = احيا و بيدار ماندن در اين شب، از بزرگترين عوامل نزديكى به خداست.و به عدد عين عينالجمع حصاة را جمعنمودن، سنّت است كه در مراتب نزول سبع و در صعود سبعين است و در حقيقت واحد است سارى در همه. چو فردا بشود، سلاح براى جهاد اكبر، صلاح است و همراه سالك بودنش، براى طى مرحله مناى كعبه مقصود متحتّم، مبدأ و منتهاى تو، كعبه ما بود. مطلوب و غايت المناى ما هم تويى; ولى عيد وصال حقيقت، ما را قربانى قابلى سزد و قابل اين قربانى، وقتى گردى كه دوئيّت از ميانه بردارى تا طالب ديدار بر سر دارى شوى. طالب و مطلوب تا يكى نشود، رخساره دلدار در حجاب انيّت نهان ماند».
منا
رمى جمر كردى زدى بر ديو دون سنگ؟
انداختى بر فرق دنياى زبون سنگ؟
ابليس را راندى بدان سنگ رياضت؟
دادى زمام نفس در چنگ رياضت؟
كز نفس اهريمن رهى با لطف يزدان
هم بر سر نفس شرير پرفسون سنگ؟
تا جانت ايمن گردد از آفات دوران
كردى به راه دوست آهنگ رياضت؟
كز نفس اهريمن رهى با لطف يزدان
كز نفس اهريمن رهى با لطف يزدان
اگر گناهى نيز مرتكب شدهبودى، توبه كرده و به سوى خدا بازگشتهاى، حال نيز به حجّ آمدهاى، احرام بستهاى، طواف خانه خدا را انجام دادهاى، سعى بين صفا و مروه كردهاى، در عرفات و مشعر اقامت گزيدهاى، اشك حسرت و ندامت از چشمانت جارى كردهاى، و در آخر در منا حضور يافتهاى و اعلام كردهاى كه اى خداى بزرگ! اينك منم، بنده روسياه و پشيمان تو، دستوراتت را انجام دادهام، تو نيز مرا بپذير و در بارگاه قرب خود، جايم ده و با پاكى و طهارت مرا بميران. من نيز با تو پيمان مىبندم كه در هر حال پا بر هوا و هوسهاى نفسانى گذاشته و فقط در راه پاك تو گام بردارم.چيست رمى الجمار نزد خرد نفس امّاره سنگسار كنند
چون به موقف رسند از پس شوط سنگ آن راه اشكبار كنند (عبدالرّزاق اصفهانى)
استاد اخلاق سيّد عبدالله شبّر(رحمه الله) گفته است:«اكنون پس از وقوف در مشعر، به منا رسيدهاى. آنچه را كه در مشعربراى مبارزه آماده كردهاى، بر سر دشمنان خدا مىكوبى. پس به منظور بندگى و انقياد امر خدا، بدون آنكه هدفت از عمل، لذايذ نفسانى و يا حتّى عقلانى باشد، فقط براى امتثال امر او... اعمال واجبش را به جا آور».عالم ربّانى، عارف بينا ميرزا جواد ملكى تبريزى(رحمه الله) گويد:«حجگزار بايد در منا قصد كند، صفا و يكدلى و تأمين نسبت به بندگان خدا را از ضديّت و خلاف در راه محبّت....و با برچيدن سنگريزهها، قصد كند رفع هرگونه خلاف و معصيتى نسبت به خداىعزّوجلـ و اثبات هرگونه علم و عملى و به رمى جمرات رسيدن به مقصود و قضاى حوائج و با سر بريدن گوسفند، بريدن طمع از غير خدا و اقتدا به خليل خدا».
رمى جمرات
صاحب كيمياى سعادت گويد
«واما انداختن سنگ، مقصود وى (حجگزار) اظهار بندگى است بر سبيل تعبّد محضـ و ديگر تشبّه به ابراهيم صلوات الله عليهـ كه بدان جايگاه ابليس پيش وى آمده است تا وى را در شبهتى افكنده، سنگ بر وى انداخته است. پس اگر در خاطر تو آيد كه شيطان وى را پيدا آمد و مرا پيدا نيامده است; بيهوده سنگ چه اندازم؟ بدان كه اين خاطر تو را، از شيطانپيدا آمد. سنگ بينداز تا پشت وى بشكنى كه پشت وى بدان شكسته شود كه تو، بنده فرمانبردار باشى و هر چه تو را گويند، چنان كن، همچنان كنىو تصرّف خويش در باقى كنى و به حقيقت بدانى كه بدين انداختن سنگ، شيطان را مقهور مىكنى».در اين زمينه مولى محسن فيض كاشانى(رحمه الله) گويد:«بايد قصد تو در رمى جمرات، اطاعت امر الهى و اظهار رقيّت و بندگى و صرف امتثال باشد، بىآنكه عقل و نفس در آن دخالتى و تصرّفى بكند و نيز به منظور تشبّه جستن به ابراهيم(عليه السلام) باشد; چه شيطان در اين محلّ به نزد او آمد تا در حج او شبههاى پديد آورد يا با ارتكاب گناهى، او را دچار فتنهاى سازد و خداوند به ابراهيم(عليه السلام) دستور داد كه با انداختن سنگ، او را دور و از خود مأيوس گرداند.اينك اگر از دلت بگذرد كه ابراهيم(عليه السلام) به شيطان سنگ انداخت و او را از پيش خود دور ساخت، براى اين بود كه شيطان بر او وارد شده بود و ابراهيم(عليه السلام) او را ديد، ليكن شيطان نزد من نيامده و من او را نديدهام، ديگر سنگانداختن چه معنا دارد؟بايد بدانى كه اين خيال از شيطان است و او آن را در دل تو انداخته تا ارادهات را در رمى جمرات سست گرداند و به دلت اندازد كه اين كارى بيهوده و شبيه بازى كودكان است كه نبايد به آن مشغول شوى; ليكن تو بايد با جدّيت و كوشش در رمى، او را از پيش خود برانى و دماغش را به خاك بمالى و بدانى كه تو در ظاهر سنگ به سوى عقبه مىاندازى; امّا در واقع سنگ را بر چهره شيطان مىزنى و پشت او را مىشكنى; زيرا خوارى و مقهوريّت شيطان جز با تعظيم و امتثال امر الهى و به مجرّد فرمان اوبىآنكه عقل و نفس در آن دخالتى كنندـ حاصل نمىشود».
آيتالله جوادى آملى گويد
«اگر مسأله رمى جمرات و سنگزدن به جمرهها مطرح است، در حقيقت ديو درون و بيرون را رمى كردن و شيطان انس و جن را راندن است. تا انسان فرشته نشود، شيطان از حريم او بيرون نمىرود. اگر فرشته خوى شد، آن گاه است كه از گزند شيطنت مصون مىماند».نايبالصّدر شيرازى نيز گويد: «عناصر اربعه و مواليد ثلاثه ربه جمرات شوقيّه در جمره عقبه بدن، چون ابراهيم، از خود دور نما كه كمينگاه شيطان هواست و تو را صيد نمايد از كعبه دل ما و نفوس ارضيّه و عقول سماويّه را در جمره وسطى و اولى رها كن كه دام اولياست».قربانى
اِبذلوا ارواحكم يا عاشقين
داند اين را هر كه زين ره آگه است
گوى دولت آن سعادتمند برد
گر همى خواهى حيات و عيش خوش
در جوانى كن نثار دوست جان
پير چون گشتى گران جانى مكن
گوسفند پير قربانى مكن
ان تكونوا فى هوانا صادقين
كاين وجود همنشين سدّ ره است
كو به پاى دلبر خود جان سپرد
گاو نفس خويش را اوّل بكش
رو عَوان بين ذلك را بخوان
گوسفند پير قربانى مكن
گوسفند پير قربانى مكن
نقل است كه
«بايزيد بسطامى يك شب در خلوتخانه مكاشفات، كمند شوق را بر كنگره كبرياى او انداخت و آتش عشق در نهاد خود بر افروخت و زبان را از در عجز و درماندگى بگشاد و گفت: يا ربّ متى اُصل اليك؟ بار خدايا! تا كى در آتش هجران تو سوزم؟ كى مرا شربت وصال دهى؟ بهسرش ندا آمد كه بايزيد! هنوز تويى تو همراه تو است; اگر خواهى كه به ما رسى «دَعْ نَفسَك وَتَعالَ» خود را بر در بگذار و در آى».يعنى آنچه قابل درگاه با عزّت و كرامت ماست، آن وجود رحمانى تو است نه جنبه شيطانىات. ما هر قربانى را قبول نمىكنيم، مگر با شرايط مخصوصش و آنچه از تو مىخواهيم، اين است كه با تمام وجود خود و با پاكى تمام، گام در وادى عشق ما بگذارى و به سوى ما سلوك كنى.خواجه عبدالله انصارى در طبقات الصوفيه آورده است:«فتح موصلى روز عيد اضحى مىرفت در كوىها، آن قربانها ديد كه مىكردند. گفت: الهى! دانى كه من چيزى ندارم كه تو را قربان كنم من اين دارم. پس انگشت نهاد به گلو و بيفتاد.بنگريستند، برفته بود و خط سبز پيدا شده بر گلوى وى».مولا محسن فيض كاشانى گويد
«بدان كه كشتن قربانى، مايه تقرّب به حقّ تعالى از راه امتثال امر اوست و بايد قربانى را كامل به جا آورى و اميد داشته باشى كه حقّ تعالى در برابر هر جزئى از آن، جزئى از وجود تو را از آتش دوزخ آزاد مىگرداند، به همين گونه وعده دادهاند و هر قدر قربانى بزرگتر و اجزاى آن كاملتر باشد، رهايى اجزاى بدنت از آتش، بيشتر و كاملتر خواهد بود».
باز در آن كوش كه قربان كنى
تيغ وفا بر گلوى جان بنه
جان كه نه قربانى جانان شود
ساحت اين عرصه كه ارض مِناست
هر كه نشد كشته شمشير دوست
لاشه مردار به از جان اوست
هر چه كنى كوش كه با جان كنى
گردن تسليم به فرمان بنه
جيفه تن بهتر از آن جان شود
سر به سر اين دشت فنا بر فناست
لاشه مردار به از جان اوست
لاشه مردار به از جان اوست
و در اين موقع، خانه خدا را با كمال صفا و محبّت زيارت كرده و عظمت و جلال مقام كبريايى صاحب خانه را منظور نموده و به مقام جلال و سلطنت پروردگار متعال آشنايى پيدا كن. و حجر الاسود را بوسيده و صورت به روى آن بگذار و اين عمل نشان تسليم، رضا، خضوع و خشوع در مقابل عظمت، جلال و امر او و قضا و قدر پروردگار متعال باشد و چون طواف وداع به جا آوردى، توجّه خالص تو تنها به خدا بوده و از غير خدا منقطع شو و وداع كن. چون در صفا وقوف كردى، باطن و روح خود را پاك و صاف و خالص كن براى لقاى پروردگار متعال در روزى كه مىبايد لقاء الله صورت گيرد.»