دورة چهارم مرحلة تاريخي 67ـ1948 - حرکت اسلامی فلسطین از آغاز تا انتفاضه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت اسلامی فلسطین از آغاز تا انتفاضه - نسخه متنی

سید هادی خسروشاهی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دورة چهارم مرحلة تاريخي 67ـ1948

مرحلة دردناك شكست و وضعيت سياسي فلسطين

نگاهي به اوضاع سياسي فلسطين در واپسين روزهاي جنگ

در پي اصرار و پافشاري هيئت اعلاي عربي، كميتة سياسي اتحادية عرب در 8 ژوئية 1948، يعني در گيرودار نبرد، با تشكيل حكومت موقت غيرنظامي فلسطين موافقت نمود. اما به علت شرايط خاص جنگي، اين حكومت نتوانست كاري راصورت دهد. در 22 سپتامبر اعضاي حكومت ياد شده در شهر غزه جلسهاي را برگزار نمودند و حكومت جديدالتاسيسخود را « حكومت عموم فلسطين» نامگذاري كردند.1 از آنجا كه برگزاري انتخابات سرتاسري در فلسطين در آن شرايط امريدشوار مينمود، هيئت اعلاي عربي تصميم گرفت كه كنگرهاي براي تاسيس مجلس ملّي فلسطين منعقد كند. احمد حلمي رئيس حكومت عموم فلسطين دعوتنامههايي براي حضور در اين كنگره به شخصيتها و رؤساي قبايل، معتمدين عشاير و...فرستاد. كنگره در 30 سپتامبر با شركت 85 شخصيت كه در پيشاپيش آنان حاج امين الحسيني قرار داشت، در شهر غزه افتتاحگرديد. فضاي روزهاي گشايش كنگره همانند ايام عيد و جشن و سرور بود. خيابانهاي غزه با پرچمهاي فلسطين آذين شدهبود. در جلو اتومبيل حاج امين و همراهانش، خودروهاي مسلّح نيروهاي مجاهدين در حركت بودند و مردم با سردادن شعار« زنده باد فلسطين» و با ابراز احساسات، رهبران خود را به ادامة جهاد فرا ميخواندند. در جلسة نخست، مفتي به رياستجلسات كنگره برگزيده شد.2

در روز دوم، حاج امين نماز جمعه را در مسجد بزرگ « العمري» و با شركت انبوه نمازگزاراني كه خيابانهاي اطراف مسجد را با حضور خود لبريز كرده بودند، اقامه نمود. شركت كنندگان در كنگره در پايان اجلاس خود، مرزهاي شناخته شدة سال 1948 فلسطين را به رسميت شناختند و بيتالمقدس را به عنوان پايتخت برگزيدند. آنها همچنين با تاكيد بر حفظ حاكميت ملّي، نخستين منشور ملّي فلسطين را منتشر كردند.3

شاه اردن! با انعقاد كنگرة ملّي در غزه بشدت مخالفت نموده، از حضور اكثر مدّعوين در جلسات كنگره جلوگيري كرد و در يك عكسالعمل انفعالي، كنگرة مشابهي را در امان برگزار نمود. كنگرة امان با شركت حدود هزار نفر از طرفداران ملك عبدالله و كارمندان دولتي كه به اكراه در جلسات كنگره حضور يافته بودند، كار خود را آغاز كرد4 و ضمن گذراندن مصوبات متعدد، خواهان برگزاري كنگرة فراگيرتري براي بيعت فلسطينيان با ملك عبدالله! به عنوان پادشاه فلسطين شد. دراول دسامبر 1948، كنگرة فراگير در شهر اريحا عملاً بيعت با ملك عبدالله را تحقق بخشيد!

موضع دولت مصر در قبال تلاشهاي حاج امين براي تشكيل حكومت مستقل در فلسطين نيز دست كمي از موضع اردننداشت. حكومت نقراشي پاشا مناطقي را كه در پي خروج نيروهاي انگليسي در غزّه متصرف شده بود، از جمله نقاطي بهشمار آورد كه « خلا حاكميت» دارد! لذا در 27 مي 1948 فردي را با سِمَت معاون فرماندار عمومي روانة غزه ساخت تا ماموريتهاي محوّله را به ياري شماري از افسران نيروهاي مرزي و كارمندان محلي به انجام برساند.5

پس از برگزاري نخستين كنگرة ملي و اعلام تشكيل حكومت عموم فلسطين، سرلشكر حسين سري عامر فرمانده مرزداران مصري، در 15/10/1948 وارد غزه شد و با حاج امين ديدار كرده، پيام محمود فهمي نقراشي نخستوزيرمصر مبني بر درخواست مراجعت حاج امين به قاهره را به وي تسليم نمود. حاج امين به دليل ضرورت سازماندهي رزمندگان فلسطيني از تَرك گفتن غزه پوزش طلبيد، اما پس از انجام گفتگوهاي تلفني با نقراشي و ژنرال محمد حيدر وزير جنگ و پافشاري آنان بر خروج مفتي از شهر، وي براي پيشگيري از بروز درگيري مسلحانه ميان رزمندگان فلسطيني و ارتشيانمصري، به خواستة مقامهاي مصري تن درداد.

حسين سري بيش از يك ساعت به مفتي مهلت نداد و در ميان اقدامات شديد امنيتي وي را همراه خود به قاهره برد. درپايتخت مصر بيش از 70 سرباز مصري شب و روز، گرداگرد منزل مفتي را محاصره كرده بودند.6

پس از پايان عمليات جنگي ميان مصر و اسرائيل و امضاي قرارداد متاركة دائم در رودس ( به تاريخ 24/2/1949)، مفتي تقاضاي بازگشت به غزه را نمود، اما اين درخواست رد شد. همچنين از عزيمت مفتي و اعضاي هيئت اعلاي عربي به كشورهاي عربي جهت ديدار از اردوگاههاي پناهندگان جلوگيري به عمل آمد. حاج امين با اندوه فراوان از اين وضعيت ياد ميكند و ميگويد: «دشمنان توانستند مانع از رفتن ما به كشورمان شوند و در طي ساليان دراز ما را آواره ساخته، از نعمت زندگي در كشور خودمان محروممان كردند.» 7

هر چند اتحادية عرب به مصوبات كنگرة اريحا روي خوش نشان نداد و اردن را از عضويت اتحاديه كنار گذاشت، امابزودي كشورهاي عرب قضيه را فيصله دادند و سرانجام اتحادية عرب در 12/6/1950 وضع موجود را پذيرفت. بنابراين كرانة باختري به اردن ملحق گرديد و نوار غزه به مصر واگذار شد.8

فعاليت ظاهري حكومت عموم فلسطين از طريق دفتر آن در مصر تداوم يافت. اين دفتر به رتق و فتق اموري چون صدور گذرنامه براي اهالي غزه و كمك به ثبت نام دانشجويان در دانشگاهها مشغول بود و نخست وزير اين حكومت در جلسات اتحادية عرب به عنوان نمايندة فلسطين شركت ميجست. در 29/6/1963 احمد حلمي نخستوزير درگذشت و در نتيجه كرسي نمايندة فلسطين در اتحادية عرب خالي ماند. اين منصب به احمد شقيري رسيد كه بعدها با پشتيباني ناصر، سازمان آزادي بخش فلسطين را تاسيس نمود.

در اين زمان، كشورهاي عربي از هيچ اقدامي جهت از هم پاشيدن يكانهاي مجاهدين فروگذار نكردند و با اِعمال تضييقات شديد مالي عليه حكومت عموم فلسطين ـ كه درآمد آن عمدتاً توسط اتحادية عرب تامين ميشد ـ اين حكومت را به مرخص ساختن كلية نيروهاي مجاهد مجبور ساختند. بدين ترتيب يكانهاي « جهاد مقدس» يعني پديدة نظامي نو ظهورفلسطين كه ميتوانست به عنوان ابزار نظامي حكومت عموم فلسطين به شمار بيايد، از هم پاشيد.

در اين چارچوب حيات سياسي فلسطين پس از شكست 1948 مجدداً آغاز شد و پس از كناره گيري اجباري مفتي، تنها اخوان المسلمين و حزب كمونيست در صحنة سياسي فلسطين باقي ماندند.

اخوان المسلمين در صحنة سياسي فلسطين (67ـ1948)

در سرآغاز دهة پنجاه، اخوان المسلمين به شكل اصليترين نيروي سياسي حاضر در صحنة سياسي فلسطين مطرح شدند. ازطرفي حضور كمونيستها در صحنه بسيار كمرنگ بود. علت اين امر را بايد در واقعيتهاي زير جستجو كرد:

1. تداوم يافتن وابستگي و دلبستگي نيروهاي مردمي فلسطيني به اسلام در طي سالهاي حاكميت قيموميت و به رغم فروپاشي دولت عثماني. در حقيقت اشغال فلسطين توسط انگليس و تجاوز صهيونيستها به اين سرزمين مقدس، در نزد افكارعمومي مسلمانان فلسطيني به مثابه مبارزهطلبي عليه تاريخ و موجوديت امت اسلام تلقّي گرديد.

2. مشاركت فعال و حضور چشمگير اخوان در جنگ 1948 و رشادتها و ايثارگريهايي كه در اين نبرد نابرابر از خود بروز دادند، از ديد فلسطينيان پنهان نمانده و نقش بسزايي در تقويت جايگاه مردمي اخوان در ميان فلسطينيان ايفا كرد.

3. از سوي ديگر آوازة سرسپردگي كمونيستها به اتحاد جماهير شوروي و خصومت آنان با دين در بين مردم پيچيده بود. پوشيده نيست كه مهاجرت يهوديان شوروي به كشورهاي فلسطين، سوريه و لبنان پس از انقلاب كمونيستي سال 1917 به تصوير اين كشور در ذهن مردم فلسطين چهرهاي ضداسلامي بخشيد.

4. كمونيستها در آن زمان ـ و حتي' در طول چندين دهة بعدي ـ همچنان با عناد و سرسختي از موضعگيري موافق خود درقبال قطعنامة تقسيم فلسطين و ابراز مخالفت خود با جنگ عليه باندهاي صهيونيستي در نخستين جنگ فلسطين، دفاع ميكردند. اين موضعگيري را تودههاي فلسطيني هرگز نپسنديدند.

در آغاز دهة پنجاه، هشت پايگاه اخوان در نوار غزّه داير بود. اين پايگاهها عبارت بودند از: دفتر اداري، رمال، شجاعيه( هر سه در شهر غزه)، نصيرات، بريج، ديرالبلح، خان يونس و رفح. همة اين پايگاهها زير نظر دفتر اداري، عاليترين مرجعسازماندهي اخوان در نوار غزه فعاليت ميكردند.9 اخوان در كنار فعاليتهاي تبليغي سنتي خود تلاشهايي پنهاني نيز به منظورجمعآوري سلاحهاي سبك و آموزش كاربرد آن داشتند.10 با توجه به ممانعت حكومت مصر از بازگشت حاج امين به نوارغزه و انتقال مقر حكومت عموم فلسطين از غزه به قاهره، اخوان به عنوان هستة مركزي فعاليتهاي سياسي قد برافراشتند. امابزودي با اوجگيري اختلافات اخوان و حكومت تازه به قدرت رسيدة جمال عبدالناصر در مصر، زمان آن فرا رسيد كهاخوان با نخستين آزمون سياسي خود مواجه شوند. زيرا فرمان انحلال مجدّد جمعيت اخوان در تاريخ 14 ژانوية 1954صادر شد و طبعاً موجوديت اخوان در غزه را زير سؤال برد! و به بسته شدن پايگاههاي جمعيت در اين منطقه انجاميد.11

در چنين شرايطي اخوان به كار مخفي روي آوردند و در همين زمان مهاجرت عناصر روشنفكر اخوان به خارج از نوارغزه آغاز شد، بويژه برخي عناصر براي تامين مخارج زندگي خود و كمك و فرار از فشارهاي سياسي و تعقيب نيروهاي امنيتي به كشورهاي خليج فارس به حركت اسلامي، نقل مكان كردند.

همزمان با اين تحولات، مذاكرات آمريكا و مصر در مورد طرح انتقال پناهندگان فلسطيني از اردوگاههايشان در نوار غزه به مناطق تازهاي در صحراي سينا، به مراحل پاياني نزديك شده بود. خبرهايي كه در مورد توافقهاي احتمالي بين دو كشور به خارج درز پيدا كرده بود، باعث نگراني عميق فلسطينيان ساكن نوار غزه گرديد. بدون ترديد هنگامي كه فلسطينيها طرح اسكان پناهندگان در صحراي سينا را گامي در راه تصفية مسئلة فلسطين شمردند، حق به جانب آنان بود.

گفتني است كه موضع دولت انقلابي! در مصر در قبال مسئلة فلسطين همچنان در هالهاي از ابهام قرار داشت. علاوه بر اين، اظهارات رهبران انقلاب در مورد « كشور اسرائيل» آشكارا لحني ملايم داشت. حكومت تازه تاسيس قاهره با كلية نيروهاي سياسي نوار غزه ـ چه نيروهاي سنتي و چه نيروهاي غيرسنتي ـ درگير شد.12

در اين مرحله، اقدامات نظامي اخوان به صورت عمليات فدايي و انهدامي عليه تاسيسات و وسايل ارتباطي دشمن آغازگرديد. يكي از نويسندگان عرب13 يادآوري ميكند كه آقاي خليل الوزير ( ملقب به « ابوجهاد» كه اخيراً در تونس به دست نيروهاي اسرائيل ترور شد ) « موتور» انرژي بخش تمامي فعاليتهاي نظامي اخوان بود. هدف اخوان از دست زدن به چنين حملاتي رويارويي با طرحهاي تصفيه، بويژه طرح اسكان پناهندگان در سينا بود. از طرفي اخوان المسلمين مصر اميدوار بودند كه انجام عملياتي عليه اسرائيليها، نهايتاً بر سر راه سازشكاري دولت عبدالناصر مشكلاتي را به وجود آورد. سرانجام اينحملات نتيجة مطلوب و دلخواه اخوان را به بار آورد. زيرا در پي هر عملياتي كه اخوان بدان دست مييازيدند، اسرائيليهامتقابلاً با شبيخون زدن به مواضع نظامي و تاسيسات غيرنظامي مرزي در نوار غزه، پاسخ ميگفتند. سرانجام اسرائيليها در يك شبيخون وحشيانه شمار زيادي از سربازان مصري را كشتند و ساختمان دژبان ايستگاه غزه را منهدم نموده، دستگاههاي تلمبه زني و انشعاب آب را منفجر ساختند. اين عمليات اوضاع را منفجر كرد و خشم عميق فلسطينيان را برانگيخت. اين خشم در تظاهرات گستردة مردم كه جمال عبدالناصر را تواماً هم به قصور و هم به خيانت متهم ميساختند و شعار برچيدن طرحاسكان پناهندگان را سر ميدادند، تجلّي يافت. فرماندار مصري غزه بيهوده كوشيد تا تظاهرات و اعمال خشونتآميزي را كه پس از حملة اسرائيل سراسر نوار غزه را فرا گرفته بود آرام و متوقف سازد، اما كنترل اوضاع از دست خارج شده بود.

در غياب فرماندار، كميتة ملي، مركب از كمونيستها و نمايندگان اخوانالمسلمين و عناصر مليگرا تشكيل شد و عملاً زمامامور منطقه را تا تاريخ 10/3/1955 در دست گرفت. در اين تاريخ فرماندار موافقت خود را با خواستههاي مطرح شده ازسوي كميتة ملي اعلام كرد. اين خواستهها چنين بود:

1. مردود شمردن و متوقف ساختن طرح اسكان پناهندگان فلسطيني در شمال غربي سينا؛

2. تقويت نيروهاي مرزي و تامين سرحدات و تشكيل ارتش آزادي بخش فلسطين؛

3. برقراري آزاديهاي دمكراتيك؛

4. تضمين عدم تعقيب شركت كنندگان در تظاهرات.14

ابوعزه و صفطاوي بر همكاري اخوان و كمونيستها در وقوع اين رويدادها و طرح اين خواستهها تاكيد دارند؛15 گرچه اين همكاري هرگز دوباره عملي نشد. روزبعد، يعني شامگاه 11/3/1955، نيروهاي امنيتي و پليس، عناصري كه حركت تودهها در شهرها و روستاها و اردوگاهها را سازمان داده بودند دستگير نموده، با قطار مسافربري به قاهره اعزام داشتند و ازهمان جا روانة بازداشتگاهها كردند. ولي شيرازة طرح اسكان پناهندگان در شمال سينا از هم پاشيد.16

حكومت مصر با گذراندن قوانين و مقررات جديد، اقدامات سركوبگرانهاي را آغاز نمود. از جمله مقررات ممنوعيتآمد و شد شبانه را در نوار غزه به اجرا درآورد. همچنين مقامهاي مصري دستور انحلال سنديكاي معلمان مدارس پناهندگان را كه عموماً زير نفوذ اخوان المسلمين بود، صادر كردند. علاوه بر اين، حكومت مصر در طي دستورالعمل جديدي حقاعتصاب و راهپيمايي را مُلغي ساخت.17 از طرفي، جمال عبدالناصر از طريق كنفرانس كشورهاي غيرمتعهد ( سال 1955 درباندونگ) و گرايش به سمت بلوك شرق و امضاي قرارداد خريد سلاح با چكسلواكي، صفحة جديدي را در روابط مقامهاي اداري نوار غزه و كمونيستها گشود. ولي از سوي ديگر اِعمال فشارهاي سياسي و تضييقات امنيتي عليه اخوان تداوم يافت. دراين حال نوار غزه مرحلة جديدي را پيش روي داشت. تشنّج در مناطق هم مرز با اسرائيل بالا گرفت و در اواخر اكتبر 1956نيروهاي اسرائيلي به نوار غزه و شبه جزيرة سينا تجاوز كردند و به دنبال آنان نيروهاي انگليسي و فرانسوي منطقة كانال سوئز را اشغال نمودند. در اين حملات كه به تجاوز سه جانبه موسوم گرديد، نوار غزه از 12/11/1956 تا 14/3/1957 به اشغال اسرائيل درآمد. با اينكه حملات سركوبگرانة حكومت مصر ـ بويژه عليه اخوان المسلمين ـ متوقف نشده بود، اما جمعيت اخوان پس از اشغال غزه توسط نيروهاي مهاجم اسرائيل به سازماندهي مجدّد نيروهايش پرداخت و در انديشة مقابلهبا اشغالگران افتاد. در اينجا مسئلة همكاري با كمونيستها بار ديگر به ميان آمد و در حالي كه اخوان معتقد بودند تنها راه مقابله با اشغالگران نبرد مسلحانه عليه آنان است، كمونيستها برنامهاي شامل چهار بند، پيشنهاد كردند:

1. تاسيس جبهة ملي؛

2. درخواست آزادي مطبوعات و برپايي ميتينگها و برقراري آزادي عمومي؛

3. تشريك مساعي با افراد مترقي و عدالتخواه در درون اسرائيل جهت براندازي دولت بن گوريون؛

4. جانبداري و حمايت از نيروهاي بينالمللي وابسته به سازمان ملل ( تشكيل اين نيروها در دست اقدام بود) تا زماني كه مسئلة فلسطين كاملاً حل و فصل نشده؛

5. اعلام مخالفت با بازگشت حاكميت مصر بر نوار غزه.18

بدون شك برنامة پيشنهادي كمونيستها مُبيّن ديدگاه بنيادين آنها در پذيرش كشور اسرائيل است. اخوان زيربار قبول اين پيشنهادها نرفته، با برانگيختن مردم عليه اشغالگران، پخش اعلاميهها و دعوت از مردم به اعتصاب، فعاليتهاي انقلابي خود را فزوني بخشيدند. مقامهاي مصري براي تحت كنترل درآوردن جمعيت اخوان، شمار زيادي از عناصر فعال آن همچون عبدالله ابوعزه، غالب الوزير و هاشم خازندار را دستگير نمودند.

در دوران ميان سالهاي 1957 تا 1967، پيدايش جريانهاي سياسي و فكري مليگرا، مانند حزب بعث عربي سوسياليستيو نيز جريان پانعربيسم كه عبدالناصر پرچمدار آن بود، اخوانالمسلمين را به مبارزه فراخواند. اما مبارزهطلبي واقعي از درون جمعيت اخوان و با آغاز حركت سران بلند آوازة اخوان فلسطين به سوي تاسيس « فتح» ظاهر شد. شروع كار از اين قرار بود كه خليل الوزير، عضو برجستة جمعيت اخوان كه در آن دوران در قاهره به تحصيل اشتغال داشت، در ژوئية 1957 طي يادداشتي پيشنهاد تاسيس سازمان جديدي را كه هم سنگ جمعيت اخوان باشد، ارائه داد؛ سازماني كه هيچ گونه صبغةاسلامي در شعار و يا در ظاهر نداشته باشد، بلكه تنها شعار آزاد كردن فلسطين به وسيلة مبارزة مسلحانه را مدّ نظر قرار دهد. درياد داشت مذكور صريحاً قيد شده بود كه اعضاي سازمان پيشنهادي، از اخوان گرفته تا ساير احزاب، بايد جامة « اخواني» و يا« حزبي» را از تن به در آورده، جامهاي « فلسطيني» به تن كنند! در واقع انديشة حركت آزاديبخش ملي در يادداشت خليلالوزير تبلور يافته بود. همفكران وي ـ كه اغلب اخواني بودند ـ بر اين باور استوار بودند كه تجربة جبهه آزادي بخش الجزاير در نبرد عليه اشغالگران فرانسوي ميتواند به عنوان الگويي عيني، مورد توجه قرار گيرد.

اينان ميكوشيدند كه با پيروي از آزمودههاي الجزاير، جمعيت اخوان را از حالت بحران و بنبستي كه با آن مواجه شده بود برهانند. در اين راه، گرچه از محدودة فكري اخوان پافراتر مينهادند، اما از دايرة سازماني جمعيت خارج نميشدند.هدف « طرح فتح » جمع آوري و بسيج نيروها بر شالودة تفكرات ملي گرايانه بود، در حالي كه اخوان بر صبغة اسلامي تاكيد ميورزيدند. اگر طرح فتح را با موازين اسلامي بسنجيم، بسادگي نقاط ضعف و قوّت آن را در مييابيم.

اما خطمشي اصلي اخوان در اين برهه، بر دو عامل متكي بود: يكي پيروزي خط اخواني در منطقة عربي و ديگري تغيير وضع موجود اعراب. از آنجا كه تحقق اين دو هدف به وقت و زمان كافي نياز داشت، لذا ميتوان گفت كه اخوان المسلمين در نحوة ارائة استراتژي تحرك سياسي در كوتاه مدت دچار ابهام و سردرگمي شده، به اميد تغيير اوضاع موجود اجراي برنامههاي اصلي را به زماني نامعلوم موكول كرده بودند. از طرفي نخستين گروه از اعضاي فتح اكثراً از درون جمعيتاخوانالمسلمين سر برآوردند و بعدها در صفوف مقدم رهبري فتح جا گرفتند. از جملة اين اعضا ميتوان از: خليل الوزير( ابوجهاد)، كمال عدوان، صلاح خلف ( ابواياذ)، عبدالفتاح محمود، سعيدالزين، اسعدسفطاوي و بسياري ديگر نام برد. شمارزيادي از برادران عرب هنوز به نخستين گروه از اعضاي فتح، به عنوان گروهي اخواني مينگريستند، در صورتي كه اين افراد در اواسط دهة شصت اكثراً از جمعيت خارج شده بودند.

گروه فتح براي جذب عناصر اخواني جهت پيشبرد طرح خود به تكاپو افتاد. بنابراين، مناقشات ميان اين گروه و پيكرةعمومي اخوان ابعاد تازهاي به خود گرفت. درگيريهاي درون سازماني از يك سو و احساس فزايندة مظلوميت بر سرخوردگياخوان، بيش از پيش دامن زده، آنان را به اتخاذ موضع بيش از حد منفي كشاند. اين موضعگيري بسيار منفي به انزواي اخوان در صحنة مبارزات سياسي تا آغاز دهة هشتاد منتهي شد. بههرحال زيادهروي طرف مقابل ( گروه فتح) نيز دست كمي ازموضع اخوان نداشت. سران فتح كه اكثراً از جمعيت اخوان برخاسته بودند، به سابقة ديرينة تاريخ سياسيشان پشت كرده، به طور كلي پس از جدايي، ديگر به جمعيت وقعي ننهادند و در مقالهها و خاطرات خود كه در روزنامهها به چاپ ميرساندند، ذكري از جمعيت اخوان به ميان نميآوردند، به طوري كه تمامي آنچه در مورد تاريخ تاسيس فتح منتشر شده ـ كه عمدتاً براساس منابع و دستنوشتههاي سران فتح است ـ به ريشة اخواني اين سازمان هيچ گونه اشارهاي ندارد.

در اواسط دهة شصت، در صحنة سياسي فلسطين مسئلة جديدي پيش آمد. در اين زمان خواستة فلسطينيان مبني بر اعلام موجوديت ملّي فلسطين، با تشكيل سازمان آزادي بخش فلسطين ( ساف) عملي گرديد.

در 15 سپتامبر 1963 اتحادية عرب به احمد شقيري نمايندة فلسطين ماموريت داد تا به كشورهاي عربي سفر كرده، مسئلة فلسطين را از تمام جوانب مورد بررسي قرار دهد. وي پس از رفت و آمدهاي بسيار، سرانجام امكانات برگزاري كنگرة ملي فلسطين را در بيتالمقدس با حضور 350 نمايندة انتصابي و نه انتخابي، فراهم كرد.

در جلسة پاياني اين كنگره، سازمان آزادي بخش فلسطين به عنوان نمايندة ملت فلسطين و پيشرو مبارزات آزادي بخشاعلام موجوديت كرد. اخوانالمسلمين در هيچ يك از ارگانهاي كنگره، ساف و يا كميتههاي رسمي وابسته به آن، نمايندهاي نداشتند. از گروه فتح چهار عنصر فعال ( خليل الوزير، خالد الحسن، كمال عدوان و محمديوسف نجار) به عضويت ساف درآمدند. اعلام تشكيل ساف با استقبال وسيع مردم روبه رو شد و چنين به نظر ميرسيد كه ساف توانسته است زيرپاي سايرنيروهاي سياسي و احزاب را خالي كند!

از ديد شقيري نيروها و احزاب سياسي تنها يك راه در پيش داشتند و آن ذوب شدن در ساف بود. زيرا به عقيدة وي پس از تشكيل سازمان آزادي بخش فلسطين، دليلي وجود ندارد كه نيروها و احزاب به فعاليتهاي خود ادامه دهند.19 از سوي ديگر برخي از طرفداران شقيري چنين شعاري را سر داده بودند: « هواداران احزاب! از صحنة مبارزات فلسطين خارج شويد» .

سير افول خط اخوان همچنان تداوم يافت و در تابستان 1965 نيروهاي امنيتي مصر حملات وسيعي را عليه مراكز تجمع اخوان المسلمين در مصر آغاز كردند و طي يك دادگاه نظامي نمايشي و فرمايشي، سيد قطب متفكر بزرگ اسلام و عبدالفتاح اسماعيل و يوسف هواش را به پاي دار فرستادند. در همين ماجرا مرحوم شيخ هاني بسيسو در زندان جان به جان آفرين سپرد. با وجود دستگيري و بازداشت دهها تن از عناصر فعال اخوان، هيچ كس ابراز مخالفت و يا اعتراضي نكرد و كسي نپرسيد كه چه بلايي بر سر نيروهاي سياسي مجاهد و اصيل آمده است؟ دستگاههاي تبليغاتي سرهنگ ناصر كه ديكتاتور مطلق العنان سرزمين فراعنه شده بود، به طور دائم اخوان را هدف شديدترين تهمتها و حملات تبليغاتي خود قرار دادند... اما ميدان فعاليت براي ساير احزاب، حتي احزاب مخالف با رژيم مصر كاملاً بسته نشده بود.

در چنين شرايطي، به نظر بديهي ميرسد كه اخوانالمسلمين تاثير خود را در ميان مردم نوار غزه از دست داده باشند. اخوان در برخورد با مبارزه طلبيهايي كه در سالهاي ميان دو شكست 1948 و 1967 با آن مواجه شدند، واكنشهاي متفاوتي كه ازحيث سرعت، قاطعيت و ملايمت در نوسان بود، از خود بروز دادند. موضعگيري آنان در سال 1956 و رويارويي آنها بااشغالگران اسرائيلي نشانگر شجاعت، همّت و ارزيابي صحيح شرايط سياسي آن زمان بود. در فضايي آكنده از فشار و تضييقات كه از سوي نيروهاي امنيتي مصر اعمال ميشد و در زماني كه ساف موجوديت يافت، اخوان در نوار غزه در انزوايفزايندهاي فرو رفته بودند و براي حفظ موجوديت خود، در قبال ساف سياستي انعطافپذير در پيش گرفتند. ليكن عمده ترينمسئلهاي كه اخوانالمسلمين در آستانة جنگ 1967 با آن رودررو شدند، همانا تيره و تار شدن ديدگاهايشان نسبت به مسئلة فلسطين است؟

به نظر ميآمد كه سازمان فلسطيني اخوان، در حالتي انفعالي و با احساس نگراني عميقي كه از بحران جدايي گروه فتح سرچشمه ميگرفت، اولويّت بخشيدن به مسئلة فلسطين را از سرفصل برنامههاي خود خارج ساخته است!...

1. احمد الشقيري، اربعون عاماً في الحياة العربيه والدوليه، ص 42.

2. عارف العارف، المفصل في تاريخ القدس، ص 365.

3. همان، صص 77ـ76.

4. عارف العارف، النكبه، جلد چهارم، ص 877.

5. حسن ابوالنمل، قطاع غزه 67ـ1948، (بيروت)، ص 218.

6. امين الحسيني، حقائق عن قضية فلسطين، چاپ سوم، (قاهره، 1975)، ص 84.

7. همان، ص 87.

8. شبيب سميح، همان، صص 6ـ85.

9. دكتر عبدالله ابوعزه، مع الحركات الاسلاميه في البلاد العربيه، ( كويت: دارالقلم، 1986)، ص 14.

10. همان، ص 16.

11. همان، ص 20.

12. حسين ابوالنمل، همان، ص 92.

13. ابوعزه، همان، صص 35ـ27.

14. حسين ابوالنمل، همان، ص 95.

15. ابوعزه، همان، ص 37.

16. دكتر عبدالرحمن اسعد، منظمة التحرير الفلسطينيه، جذورها، تاسيسها، مساراتها، ( نيكوزيا، 1987)، ص 54.

17. الوقائع الفلسطينيه، شمارة 45، (15/3/1955).

18. ابوعزه، همان، صص 44ـ41.

19. ابوالنمل، همان، ص 239.

/ 14