نگاهي كوتاه بر: حركت اسلامي معاصر در فلسطين - حرکت اسلامی فلسطین از آغاز تا انتفاضه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت اسلامی فلسطین از آغاز تا انتفاضه - نسخه متنی

سید هادی خسروشاهی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي كوتاه بر: حركت اسلامي معاصر در فلسطين

مقدمه

بدون ترديد آنچه امروز در سرزمينهاي اشغالي در جريان است، به دور از مجموعه تحولاتي نيست كه هماكنون جهان اسلام و منطقة عربيشاهد آن است. و روي همين اصل، در سالهاي اخير ظهور پديدههاي سياسي- اجتماعي متعدد در صحنة داخلي فلسطين رشته بحثهاي سياسي رابه سمت جريان « حركت اسلامي» سوق داده است كه در دو پديدة مشخص تبلور يافته است. يكي افزايش نفوذ سياسي جناح سنتي اسلاميكه از نظر تاريخي، « اخوانالمسلمين» تجليگاه آن بود و ديگري، پيدايش جناح تازهاي كه به روش سنتي ديرين، بسنده نكرده و به مبارزةمسلحانه عليه دشمن غاصب، به عنوان استراتژي، روي آورده است.

پيدايش نامهاي: « حماس» و « جهاد اسلامي» تعبيري روشن از اين واقعيت نوين است كه ريشه در تاريخ اين سرزمين دارد، ولي باپيروزي انقلاب اسلامي ايران، يكبار ديگر به صحنه آمده است!

گرايش روزافزون تودة مردم در داخل سرزمينهاي اشغالي به اين دو حركت جهادي، نشاندهندة اين واقعيت است كه مردم به سازشكاري وانحرافهايي كه در دهة گذشته از سوي برخي جريانهاي سياسي فلسطيني بهوجود آمده، ايمان ندارند.

« انتفاضه» و شيوة جديد مبارزة مردم سرزمينهاي اشغالي با نيروهاي دشمن كه در چند سال اخير صحنة فلسطين را در برگرفته، گواهي صادق بردورشدن مردم فلسطين از جريانهاي سياسي مليگرا و سازشكار و روي آوردن آنها به انديشة جهاد اسلامي است.

با توجه به تحولات اخير در خاورميانه و تلاشهاي خائنانة جاري اغلب حكومتهاي عربي براي حلوفصل مسئلة اعراب! و اسرائيل دركنفرانس بهاصطلاح صلح!، كه همسويي كامل با منافع نامشروع امريكا و رژيم صهيونيستي دارد، بحث و تحليلي كه ميخوانيد ميتواند چگونگي و علل اصلي گرايش مردم فلسطين را در مبارزات رهاييبخش، نشان دهد و روشن سازد كه در واقع جنبش اسلامي فلسطين، در كل اعتقاد دارد كه حل وفصل مسئلة فلسطين، جز با آزادي كل فلسطين امكانپذير نيست و اگر در اين امر، اعراب، چه فلسطيني و چه غيرفلسطيني،راه ديگري را انتخاب كنند، نام آن چيزي جز « خيانت» نخواهد بود.

البته آنچه در اينجا ميخوانيد، با توجه به شرايط خاص حركت اسلامي فلسطيني نوشته شده است و بهطور طبيعي امكان مطرح ساختن همة مسائل، آنهم در يك تحليل كوتاه، وجود ندارد.

در اين بحث علاوه بر مداركي كه ذكر شده است، دو كتاب: حركت اسلامي در فلسطين از آغاز تا انتفاضه و: انتفاضه، حماس و جهاد اسلامي،تأليف نگارنده و همچنين سه بحث خانم هاله مصطفي پژوهشگر مركز بررسيهاي سياسي و استراتژيك مؤسسة الاهرام - قاهره، مورداستفاده قرار گرفته است كه عبارتند از:

1. «الجهاد الاسلامي فيالاراضي المحتله» در: قضايا فكريه، چاپ قاهره، صفحة 183- 178.

2. «التيارالاسلامي في الارض المحتلة» در: المستقبل العربي چاپ بيروت، 1989، صفحة 90- 70.

3. « القوي الاسلاميه و انتفاضة الارض المحتلة»، لوموند ديپلوماتيك ( ويژه نامة عربي )، چاپ ژنو، اكتبر 1989، ص 2 و 3.

يادآوري اين نكته هم ضروري است كه اين بحث نخست در فصلنامة: سياست خارجي، نشرية دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي وزارت امورخارجه، سال پنجم، شمارة 1 ( بهار 1370)، صص 51- 31 چاپ شد و سپس ترجمة عربي آن تحت عنوان « الحركات الاسلاميه فيالارضالمحتلة»، در كيهانالعربي شمارههاي 2254 و 2255 درج گرديد و مورد توجه محافل اسلامي در داخل و خارج قرار گرفت و برادر « دكترفتحي شقاقي» نكاتي را در 5 صفحه در تصحيح و تكميل بحث، بر نگارنده فرستاد و اينك آن ملاحظات در تجديد چاپ بحث، در مد نظر گرفته شد و اصلاح گرديد.

* * *

به هرحال اميدواريم كه اين بحث، در كلّ مباحث قبلي كتاب را تكميل نمايد و مورد استفادة علاقهمندان قرار گيرد.
سيدهادي خسروشاهي

تهران - 22 بهمن 1373

1 سابقة ديرين اخوان المسلمين

مقدمة كوتاه فوق به معناي اين نيست كه ما درصدد بحث در بارة يك جريان سياسي جديد و نوخاسته در سرزمين اشغالي هستيم. فلسطين اشغالي در طول تاريخ مبارزات خود، همواره با وحدت رهبري مذهبي- سياسي آشنا بوده است. نامهايي چون حاج امينالحسيني و شيخ عزالدين قسام بيانگر اين واقعيت هستند. و لي اكنون ظهور يك جريان اسلامي سازمانيافته، بيشك به نقشي كه اخوانالمسلمين در فلسطين ايفا كرده است، بازميگردد. حضور عيني رهبري اخوان در فلسطين به نيمههاي اول 1930 ميرسد، ولي نخستين شعبة رسمي سازمان اخوان در 1942 افتتاح شد. اين امر، مبيّن توجه آشكار اخوان به مسئلة فلسطين است، چرا كه اين مسئله از ديدگاه اين سازمان، بُعدي اسلامي احراز كرده بود. توجه يادشده، به هنگام سفر عبدالرحمن البنا ( برادر حسنالبنا ) به فلسطين در 1935 م براي ديدار با حاج امينالحسيني، مفتي قدس و رئيس مجلس اعلاي اسلامي، بخوبي آشكار شد.

از همان ابتداي تأسيس جنبش اخوانالمسلمين در مصر، در اواخر دهة 20 قرن حاضر، عبدالرحمنالبنا1 نقش عمدهاي را در نماياندن توجه اين سازمان به مسئلة فلسطين ايفا كرد. نخستين پشتيباني رسمي اخوان از فلسطين، در خلال اعتصابات فرا گير عربي در سالهاي 37 - 1936م به عمل آمد. و بعضيها نوشتهاند كه پيش از فرارسيدن دهة 40، حسنالبنّا خود به عنوان مرشد عام اخوان، از فلسطين ديدن كرد و هستههاي نخستين جنبش نيز در پارهاي از شهرهاي فلسطين چونبيتالمقدس، يافا، حيفا، نابلس و طولكرم، در همان دوران به وجود آمد و سپس سازمان اخوان از نخستين جنبشهايي بود كهدر اعزام گردانهاي داوطلب در نبرد 1948 عليه اشغالگران يهودي پيشقدم شد. از مصر سه گردان، بيشتر عضو اخوان، ازاردن، نيرويي به فرماندهي عبداللطيف ابوقوره رئيس اخوان در اردن، به همراه لشكري از سوريه، به فرماندهيشيخمصطفيالسباعي رئيس اخوان در سوريه، به جبههها گسيل شدند.2

اين نيروها، هستة اصلي تشكيلات اخوان در سرزمينهاي اشغالي هم بودند. بويژه در نوار غزه كه در آن زمان زيرنظر مصراداره ميشد و شاهد فعاليت سياسي گستردهاي بود. به اين ترتيب، حضور اخوان رنگ تشكيلاتي مشخصي به خود گرفت. همزمان با تأسيس شعبههاي اخوان در يافا و بيتالمقدس در دهة 30، نخستين « شعبه» اخوان در غزه به وسيله « عايش عميره» تشكيل شد.3

البته عضويت در اين شعبهها منحصر به افسران و سربازان لشكر داوطلبان اخوان كه در نبرد شركت كرده بودند، نبود. سازمان اخوان از همان ابتدا، گسترش عضوگيري را مدنظر قرار داد و تودههاي مردم با وابستگيهاي طبقاتي متفاوت در تشكيلات آن راه يافتند و روي همين اصل، اخوان در جذب بسياري از نهادهاي كارگري و دانشجويي، تلاش نمود.

در واقع، هيچ سخني در مورد تاريخ سياسي اخوان در سرزمين اشغالي، نميتواند نقش عمدهاي را كه اين سازمان در غزه و در اوج بخشيدن به فعاليتهاي خود و گسترش آن به ساير مناطق فلسطين اشغالي ايفا كرد، ناديده بگيرد. اخوان به مهمترين پديده سياسي- تشكيلاتي كه نوار غزه در خارج از چارچوب رهبريهاي محلي- سنتي پس از 19484 به خود ديده بود،تجسم بخشيد. اگرچه شرايط عيني حاكم بر آن دوره، به استثناي ميزان نفوذ اجتماعي، تا حد بسيار زيادي بر كارايي نقشسياسي آنان تأثير گذاشت، اما بههرحال شرايط فعال يا شرايط سياسي جامعه در نوار غزه، به عكس ديگر جنبشهاي ملي،درهمسويي با ايدئولوژي و جنبش سياسي اخوان، سازگارتر بود.

شايد دو عامل اساسي در اين امر، نقش عمده را به عهده داشته است:

1. ماهيت فرهنگي حاكم در نوار غزه كه رنگ عشيرهاي و قبيلهاي بر آن غالب بود، بويژه كه اغلب بدويان فلسطين، دربخش جنوبي نوارغزه متمركز شده بودند. اين امر، در پي ريزي نوعي فرهنگ مذهبي سنت گرا سهيم بود. بدون شك اين فرهنگ با ايجاد زمينههاي مناسب، راه را براي تفكر و ايدئولوژي سياسي اخوان هموار ساخت.

2. نقش اجرايي داوطلبان اخوان در نبرد 1948 م، كه همراه با صداقت و اخلاص و ايثار بود.

افزون براين، ارتباط ارگانيك نوار غزه با مصر و پيامدهاي سياسي آن، عامل ديگري در اوج گيري نيروهاي سياسي اخوان المسلمين در غزه بود. دراين مورد، ميتوان به حمايت رسمي از اخوان در نوار غزه، در آستانه كودتاي افسران آزاد درمصر، اشاره كرد. هدف مقامهاي دولتي مصر اين بود كه با حمايت از اخوان، فعاليت ديگر نيروهاي سياسي را محدود كنند. رژيم مصر بدين منظور تسهيلاتي در اختيار اخوان گذاشت، از جمله مسئوليت توزيع كمكهاي جنسي و اعانات جمع آوري شده از مردم براي بهبود شرايط رقتبار اجتماعي ساكنان نوارغزه را به اخوان واگذار كرد. اين كمكها « قطارهاي رحمت» خوانده ميشدند. مفهوم عملي واگذاري اين مسئوليت به اخوان، كوتاهكردن دست مليگراها و كمونيستها بود. چه بسا، نابساماني اوضاع اقتصادي و فقر وحشتناكي كه نوار غزه از آن رنج ميبرد، زمينه مناسبي براي فعاليت نيروهاي سياسيم خالف به وجود ميآورد. علاوه براين، هيئتهاي مذهبي و آموزشي اعزامي از سوي مصر به نوار غزه نيز نقش بزرگي درگسترش جو مذهبي ايفا كردند. تمام اين عوامل، از نظر سياسي، به نفع اخوان به كار گرفته شد و براي تحول جنبش به تشكيلاتي مردمي، نقطه عطف مهمي گرديد.

مقامهاي دولت مصر در برخورد با مليگراها و كمونيستها واكنش متفاوتي از خود نشان دادند. موضع خصمانه حكومت وقت، عرصه را بر فعاليت و تحرك كمونيستهاي رقيب اخوان تنگتر كرده بود. البته موضعگيري محتاطانه كمونيستها در قبال جنگ با اسرائيل و پس از آن قبول قطعنامه تقسيم در 1947، مزيد برعلت شد و به انزواي روزافزون آنان در بين مردم انجاميد. در همان موقع، اخوان از طريق روزنامة « الدعوه» ارگان رسمي خود در مصر، با چاپ مقالات متعدد مردم را به برگرفتن سلاح و ادامه جهاد مقدس، فرا ميخواند. در اين نشريه، روحيه ايثارگري و فداكاري ستايش ميشد. از اينجهت اخوان در برانگيختن مردم براي مبارزه و جهاد از ديگر نيروهاي سياسي موفق تر بود.

اخوان و فعاليت مخفي

موجوديت اخوان، به رغم تغييرات ساختار ظاهري تشكيلات، طبق نيازهاي فعاليت سياسي از مرحلهاي به مرحلهاي ديگر، تداوم پيدا كرد. تحول اوضاع سياسي در مصر، به طور مشخص بر ساختار ظاهري سازمان تأثير ميگذاشت. به طورمثال، هنگامي كه سازمان با دستور انحلال صادره از سوي دولت «محمود نقراشي» نخستوزير وقت مصر، روبرو شد،تشكيلات اخوان در غزه بناچار فعاليت خود را متوقف كرد. ولي بلافاصله رهبري سازمان به تشكيل چارچوب جايگزين،يعني «انجمن توحيد» دست زد و از انجمن مذكور به عنوان پوششي براي فعاليتهاي زيرزميني خود استفاده نمود. رئيس اينانجمن « ظافر الشوا» بود. گرچه بعضيها معتقدند كه « جمعيةالتوحيد» سازماني مستقل بود و وابستگي تشكيلاتي با اخواننداشت، ولي به هر حال ميبينيم كه بعدها بعضي از هوا داران آن مانند « صلاح خلف» ( ابواياد)، « سليمالزعنون » ( ابوالاديب) و« سليمان الشرفا» ( ابوطارق) كه جنبش فتح را بنيان گذاردند، از اعضاء رسمي اخوانالمسلمين بشمار ميرفتند و با تشكيل« فتح» از سازمان جدا شدند. در اين مرحله، فعاليت سازمان بر بخشهاي فرهنگي و تبليغ افكار اخوان، به علاوه پارهاي ازفعاليتهاي مربوط به آموزشهاي نظامي، متمركز بود.

در 1954 م، در پي تثبيت دولت افسران آزاد در مصر، براثر اختلاف رهبري اخوان با جمال عبدالناصر، فعاليت سازمان ممنوع شد واخوانالمسلمين بار ديگر به فعاليت زيرزميني روي آورد. شعبههاي تشكيلاتي آنان در نوار غزه كه به 11 يا 12 واحد ميرسيد نيز در معرض خطر ممنوعيت فعاليت قرار گرفتند.

در اين مرحله كه از 1954 تا 1965 استمرار يافت، اخوان به منظور انجام فعاليتهاي مسلحانه، دو گروه تشكيل داد؛ نخستين آنها، گروه « جوانان انتقام » نام داشت كه برجسته ترين عضو آن صلاح خلف بود. ديگري گروه « گردان حق» كه خليل الوزير ( ابوجهاد)5 از جمله اعضاي آن بود. اين گروه آغازگر اقدامهاي مسلّحانه عليه سربازان دشمن در داخل اسرائيلبود. ولي به رغم جاذبه حركت سياسي اخوان و با وجود تواناييهاي بكارگيري ابزار سياسي، از دهه 50 بويژه در ساية شرايط تعقيب و سركوب مداوم از سوي رژيم عبدالناصر، فعاليت آنان رو به كاهش نهاد. اما اين تنها علت نابساماني نبود. زيرا بدون شك پيدايش سازمانهاي سياسي جديد در نوار غزه، در نيمه دوم دهه 50، مانند تشكيلات حزب بعث و جنبش ملي گرايان عرب، بر موجوديت سياسي اخوان اثر منفي گذاشت. و اين امر در گسترش دايرة گزينه سياسي بي تأثير نبود، به طوري كه دامنه فعاليتهاي سياسي از انحصار اخوان و كمونيستها و ديگر حركتهاي مذهبي و يا غيرمذهبي خارج شد و اين بطور طبيعي به نوعي رقابت سياسي با جنبش اخوانالمسلمين انجاميد.

البته سخن از مراحل عقبنشيني سياسي اخوان در سرزمينهاي اشغالي، بويژه در نوار غزه، به معناي قطع و يا توقف نقش سياسي و فعاليت اجتماعي آنان نيست؛ زيرا حتي در اين مراحل و به رغم كاهش نفوذ سياسي، اخوان با ناديده گرفتن اختلاف هاي گستردة ايدئولوژيك، مجال هماهنگي و تعاون با نيروهاي سياسي نوظهور در صحنه مبارزات ملي را بازنگه داشته بودند. براي نمونه، در 1956 با شركت بعثيها و برخي از ملي گرايان مستقل، « جبهه مقاومت مردمي» را تشكيل دادند و حتي از موضع مخالفت با طرح « اسكان پناهندگان در شمال باختري سينا» كه در نيمه دهة 50 مطرح شد، به تقسيم رهبري با كمونيستها در « كميته ملي» تن دردادند؛6 اين كميته روند اعتراض به طرح مذكور را هدايت و رهبري ميكرد. و لي بههرحال بايد پذيرفت كه تأسيس جنبش فتح در اواخر دهة 50 و پيوستن تعداد موثّري از سران اخوان به جنبش جديد كه بعدها به صورت بزرگترين گروه سياسي سازمان آزادي بخش فلسطين درآمد، ضربهاي اساسي بر سازمان اخوان درفلسطين وارد آورد و دستكم در تضعيف تشكيلات آنان مؤثر افتاد. بنابراين، در اين مرحله ميتوان فتح را به ظاهر رقيباصلي جنبش اخوانالمسلمين در فلسطين اشغالي بهشمار آورد، گرچه خود در دامن اخوان پرورش يافته بود!

فتح و اخوان المسلمين: جناح سنتي

اغلب عناصر بنيانگذار جنبش فتح در غزه، از قلب جنبش اخوانالمسلمين سربرآوردند. توجيه بنيادين براي تأسيسجنبش فتح در خارج از چارچوب سنتي جنبش اخوان اين بود كه از ورود در كشمكشهاي علني با پارهاي از رژيمهاي عربياجتناب شود، بويژه كه اخوان در چند كشور عربي سركوبشده يا تحت تعقيب بود. بدينجهت يافتن راهي جايگزين برايانجام فعاليت سياسي علني امري طبيعي بود.

گرايش جديد كه با تأسيس جنبش فتح شكل گرفت، با مخالفت برخي از عناصر بنيانگذار ديگر در سازماناخوان المسلمين مواجه شد. اين عناصر، ضمن رد چارچوب جديد، از مشاركت در آن سرباز زدند. پيروان اين جناح براين باور بودند كه روي آوردن به سازمان جايگزين ( آلترناتيو)، نشانة عجز وفقدان توانايي به دوشكشيدن بار فعاليت زيرزمينياست. البته، از ديدگاه جناح بنيانگذار جنبش فتح، پذيرش چارچوب جايگزين مستلزم كنارگذاشتن شعارهاي ايدئولوژيك ياسياسي روشن بود تا جنبش بتواند به گونهاي « فراگير!» تمام فلسطينيها را با وابستگيهاي گوناگون، در خود جاي دهد و مبارزه ملي! براي استرداد فلسطين محور اين گردهمايي باشد. معني اين سخن، اين بود كه « مسئله ملي» بالاتر از اختلافات يامبارزات ايدئولوژيك قرار گيرد. روشن است ديدگاهي كه جناح فتح بدان تكيه ميكرد براين مبتني بود كه « بر فلسطينيها لازم است كه از طريق پاي بندي به ايدئولوژي اسلامي به آزادسازي ميهن بپردازند، اما نميتوان تحقق اين امر را به زمان پيروزي دعوت اسلامي موكول كرد».!

اين موضع، زيربناي ايدئولوژيك جنبش « فتح» را تشكيل داد. البته فتح در رويارويي با انديشة پانعربيسم كه تحقق وحدت عربي را مبناي آغازين آزادسازي فلسطين ميدانست، موضع مشابهي را اتخاذ كرد و شعار معكوس « آزادسازي فلسطين راه تحقق وحدت عربي است» را سرداد! در اين چارچوب، بعضي از تحليلگران معتقد شدند كه اخوان و « فتح» بيشتربه دو جناح جنبش سياسي واحد ميمانند! البته، جناح مخالف كه پيوستن به حركت جديد را رد كرده بود، همچنان تا به امروزبستر جناح سنتي اسلامي مخالف است... ولي بههرحال نميتوان گفت كه علاوه بر اختلاف در ايدئولوژي، از لحاظ سياسي نيز بين اخوان و فتح اختلافات نامحدودي وجود داشت و موضع جناح سنتي هم همواره يكسان نبود و حتي بايد گفت كه ازسالها پيش، اين موضع تغيير يافته بود!

2 اوج گيري جريان اسلامي: برخي نمودها

به رغم اينكه فعاليت سياسي اخوان در ادوار مختلف دستخوش فراز و نشيبهايي شده بود، ولي موجوديت آن درسرزمينهاي اشغالي هرگز از بين نرفت. البته گروهي مدعي هستند كه رفتار مقامهاي اسرائيلي در برخورد با اخوان تا حدودي در تغذيه تداوم موجوديت آن سهيم بوده است!!، ولي هدف مقامهاي صهيونيست از ترويج چنين شايعاتي، همواره دامن زدن به رقابت ميان اخوان و ديگر نيروهاي اسلامي و رهبري ملي فلسطيني بوده است. بديهي است كه ادعايي از ايندست، براي تفسير و توجيه افزايش نفوذ سياسي جريان اسلامي در مرحلة كنوني كافي و معقول نيست؛ زيرا اوج گيري سياسيجريان يادشده، بخشي از پديدهاي فراگير و عمومي است كه تمام منطقة عربي شاهد آن است و به سرزمين اشغالي هم محدود نميشود.

شايد اينجا مجال مناسبي براي پرداختن به علل اين پديده و ارائه تصويري تحليلي و چند بعدي در مورد آن نباشد. بدونشك، عوامل متعددي در پيدايش اين پديده نهفته است، از جمله:

1. اوج گيري نقش سياسي كشورهاي نفت خيز پس از جنگ 1973 ميلادي؛

2. مهاجرت به خليجفارس وكشورهاي عربي ديگر؛

3. ناتواني ديگر نيروهاي سياسي و عقب نشيني آنها در سالهاي اخير؛

4. پيروزي انقلاب اسلامي در ايران.

در اين ميان، مهمترين عامل به ماهيت فرهنگي عربي كه بر شالودة مذهب سنتي استوار است، بازميگردد، فرهنگ عربي - اسلامي، در كنار عوامل ديگر، همواره زمينة مناسبي را براي تجديد حيات انديشه مذهبي فراهم كرده است. در اين چارچوب، پارهاي از نمودهاي اجتماعي- سياسي- تشكيلاتي بر افزايش نفوذ سياسي جريان اسلامي در سرزمين اشغالي، پساز 1967، از پديدههاي اجتماعي اوج گيري جريان اسلامي است.

براساس آمار موجود، در سالهاي اخير تعداد مسجدها در كرانة باختري از 400 مسجد، در 1965، به 750 مسجد افزايش پيدا كرده است. همچنين در نوار غزه بيش از 600 مسجد وجود دارد، در حالي كه 20 سال پيش تعداد آن از 200مسجد تجاوز نميكرد 7. صرف نظر از ميزان صحت كامل اين ارقام ( به علت نبود نمودارها و آمارهاي دقيق) باز به منزله يكياز پديدههاي اوج گيري جريان اسلامي در حيات اجتماعي محسوب ميشوند، بويژه كه افزايش تعداد مسجدها با افزايش فعاليت اجتماعي و فرهنگي و حتي سياسي آنها همراه بوده است. تظاهرات سياسي متعددي در اعتراض به سياستهاياشغالگران، از مسجدها آغاز شد. مسجدها كه از روند تعطيل اماكن عمومي به وسيلة نيروهاي اشغالگر مصون مانده بودند، به ميعادگاه بحث و گفتگوي جوانان مسلمان در مورد مسائل سياسي روز مبدل شدند و در واقع همين امر باعث ظهور نقش سياسي مسجدها شد.

افزايش كمّي تعداد مسجدها تنها پديده اجتماعي تغذيه كنندة جو مذهبي نبود، بلكه در سالهاي اخير آنچه به نام «الجمعيات الاسلاميه » ( انجمنهاي اسلامي) خوانده ميشود، رو به فزوني و گسترش نهاده است.

در شماري از روستاهاي فلسطيني - روستاهاي: المثلث، الجليل و الناصره- « انجمنها» فعاليتهاي اجتماعي متنوعي انجام ميدهد، مانند: كمك به خانوادههاي بيبضاعت، ساختن مسجد، تأسيس مهد كودك و سازماندهي اردوگاههاي كار كه شمار آنها در روستاي امالفحم به 3 اردوگاه رسيده است. «انجمنها» فعاليتهاي فرهنگي ديگري دارد كه بر روشنگري مذهبي - جهت رويارويي با آنچه تهاجم « تمدن لائيك» خوانده ميشود- متمركز است.

هزينههاي مالي « انجمنها» از وجوه و كمكهايي كه «كميتههاي زكات» وابسته به آن ها جمع آوري ميكنند، تأمين ميشود.

گسترش جو مذهبي در حيات اجتماعي، در برخي نشانههاي رفتاري افراد، بويژه در نوار غزه، منعكس شده است- مانندافزايش تعداد زنان باحجاب و برپايي جشنها در مناسبتهاي اسلامي.8 همچنين برخي از افراد، حملاتي را عليه اماكن فروش مشروبات الكلي و مراكز فساد و زناني كه حجاب اسلامي را رعايتنميكنند، انجام دادهاند. حجم نيروهاي سياسي وابسته به جريان اسلامي، با انجام چندين پژوهش محلي و نظرخواهي سياسي، در كنار نتايج انتخابات دانشجويي كه در سالهاي اخير در دانشگاههاي فلسطين اشغالي برگزار شده، ديگر در پردة ابهام نيست.

در يكي از تحقيقات محلي كه در نيمه نخست دهه 70 ( در فاصله بين سالهاي 1971 تا 1973) در مورد گروهي ازدارندگان مشاغل آزاد در پارهاي از مناطق مانند: جنين، طولكرم و نابلس صورت گرفت، معلوم شد كه نزديك به 55 درصداز افرادي كه با آنان گفتگو به عمل آمده ترجيح ميدهند كه مذهب در زندگي اجتماعي دخالت داشته باشد. همچنين اكثريتآنها (76 درصد) اسلام را به عنوان چارچوب زندگي خود پذيرفتهاند. البته، اين نتيجهگيري، منعكسكننده حجم واقعي جريان اسلامي به عنوان يك جريان سياسي سازمان يافته نيست؛ زيرا اسلام ميتواند چارچوب مورد قبول بسياري از نيروهاي سياسي ديگر هم باشد.

در آخرين نظرخواهي كه روزنامة الفجر و كانال تلويزيون استراليا و نشرية نيوزدي آمريكا در آگوست 1986درسرزمينهاي اشغالي انجام دادند، موقعيت جريان بيش از پيش نمايان شد. در مراجعه به آراء هزار شهروند از شهرها وروستاها و اردوگاه هاي مختلف كرانة باختري و نوار غزه، متشكل از قشرهاي ناهمگون، از آنان خواسته شد كه در مورد بيشاز 30 سؤال ديدگاههاي خود را بيان كنند. از ميان اين سؤالها شايد آنچه به كار اين بحث ميآيد سؤال چهاردهم باشد. درسؤال چهاردهم به طور مشخص گفته شده بود: « در صورت تشكيل يك كشور فلسطيني مستقل، كدام يك از نامهاي سياسي را به عنوان نظام حكومتي آن كشور، برميگزينيد؟ » پاسخها بدين نحو بود:

1. نظام حكومت پادشاهي برمبناي قانون اساسي 1/1 درصد.

2. نظام سرمايه داري شبيه نظامهاي موجود در اروپاي غربي و آمريكا 9/1 درصد.

3. نظام سوسياليستي شبيه كشورهاي سوسياليستي در اروپاي شرقي و روسيه شوروي: 7/6 درصد.

4. نظام مبتني بر قوانين اسلامي 5/26 درصد.

5. نظام مبتني بر پان عربيسم - وحدت اعراب - 1/2 درصد.

6. كشوري: فلسطيني، عربي، اسلامي 6/29 درصد.

7. كشوري فلسطيني، لائيك و دمكراتيك 4/10 درصد.

8. كشوري فلسطيني و دموكراتيك 2/21 درصد.

9. نظامهاي ديگر 5 درصد.

اگر بگوئيم تنها گروه چهارم كه عنوان: « نظام مبتني بر قوانين اسلامي» را برگزيد، نمايانگر جريان اسلامي است و پاسخ « كشوري فلسطيني عربي اسلامي» تنها منعكس كننده گرايشي كلي است و مفهوم مشخصي ( نظام مبتني بر قوانين اسلامي ) را دربر ندارد، در آن صورت جايگاه گزينة اسلامي را در ميان ساير گزينههاي سياسي مندرج در اين نظرخواهي، ميتوان مشخص كرد. بدون شك، گزينة اسلامي درصد قابل توجهي را احراز كرده و در ميان ديگر گرايشهاي سياسي، موقعيت ويژه و پراهميتي را به دست آورده است.

پيروزي حركت اسلامي در دانشگاهها

با پيگيري حركت سياسي در 5 دانشگاه ( به استثناي دانشگاه بيت لحم كه هزينههاي آن را مؤسسههاي مسيحي تأمين ميكنند) به نامهاي: النجاح، بيرزيت، دانشگاه اسلامي غزه و بيتالمقدس و الخليل، اوجگيري محسوس نيروهاي حركتاسلامي مشخص ميشود. اگر برتري اين خط و تسلط آن بر اتحاديههاي دانشجويي - و كم و بيش در دانشگاههاي بيتالمقدس و الخليل به علت اسلاميبودن و يا رنگ اسلامي اين دانشگاهها- امري پذيرفتني و قابل توجيه باشد، اوجگيرياين جريان در دانشگاههاي: النجاح در نابلس و بيرزيت در رامالله، با توجه به فعال بودن گرايشهاي ليبرالي و لائيك در اين دانشگاهها، همچنان سؤال برانگيز است. رشد جريان اسلامي از اواخر دهة 70 آغاز شد و آخرين انتخابات اتحادية دانشجويان در 1979، در دانشگاه بيرزيت، شاهد برتري قابل ملاحظة نامزدهاي مذهبي ( 43 درصد) در رويارويي با كانديداهاي « اتحاد ملي» بود. البته در آن موقع، در فهرست نامزدهاي مذهبي، نام برخي از مسيحيان نيز به چشم ميخورد وكانديداهاي مذهبي شعار « مسجد و كليسا عليه بي دينان » را مطرح كردند، ولي يكسال بعد، فهرست كانديداهاي مذهبي رنگ اسلامي خالص به خود گرفت. ميزان آراء به دستآمده بين 25 تا 35 درصد بود. جناح اسلامي در دانشگاه النجاح، در سالهاي 1980 تا 1981 با موفقيتهاي بيشتر يا مشابهي روبه رو شد.9

1982، سالي استثنايي بود. در آن زمان تجاوز اسرائيل به لبنان و خروج نيروها و رهبري سازمان آزادي بخش از بيروت، شرايط ويژهاي را بر حركت سياسي در درون سرزمينهاي اشغالي تحميل كرد. جريانهاي سياسي مختلف، به منظور حفظ وحدت و انسجام خود، بر پيرامون سازمان گردآمده و به طور موقت اختلافهاي سياسي را به علت بحران پيشآمده، كنار گذاردند.

سالهاي بعد، نمودهاي ديگري دربرداشت، زيرا جناح اسلامي در دانشگاه بيرزيت 3/31 درصد كل آراء را احراز كرد. در 1985، كاهش مختصري در نسبت آراء روي داد. در مقابل، نيروهاي چپ ( نيروهايي كه قاعدتاً بايد در بيرزيت نيرومند باشند ) تنها 25 درصد آراء را به دست آوردند و جنبش فتح 40 درصد آراء را به خود اختصاص داد.

در انتخابات 1986 در دانشگاه النجاح، فهرست كانديداهاي فتح - جناح شهيد سعد صايل - در رتبة نخست قرار گرفت و1511 رأي به دست آورد، يعني 52 درصد كل رأي دهندگان كه تعداد آنها 89 درصد كل دانشجويان را تشكيل ميداد. فهرست كانديداهاي اسلامي با 1154 رأي در ردة دوم بود. جناح جبهه دانشجويي- ائتلاف جبهه خلق و كمونيستها- 309 رأي و جناح اتحاد ملي 98 رأي كسب كرد!

در 1987، در آخرين انتخابات برگزارشده در دانشگاه النجاح، گرچه آراء به دستآمده تفاوتهاي اندكي پيدا كرد، اما در رده بندي جناحها، تغيير عمدهاي حاصل نشد. كانديداهاي فتح، به نام جنبش جوانان دانشجو - جناح خانوادههاي شهداي انقلاب فلسطين- با احراز 1446 رأي، كليه 11 كرسي شوراي دانشجويان را از آنِ خود كردند. كانديداهاي جريان مذهبي- جناح شهداء صائب وجوده- با كسب 1238 رأي در ردة بعدي قرار گرفتند. سپس، جبهة خلق - جناح شهيد غسان كنفاني- با 209 رأي و كانديداهاي جبهه دموكراتيك- جناح شهيد خالد نزال و حاج سامي ابوغوش- با 99 رأي در ردة آخر قرارگرفتند.

درگيري با جريان چپ

جاي تعجب نيست اگر جريان روبهرشد اسلامي، خود را در صحنة كشمكشهاي سياسي مطرح كند. سالهاي دهه 80 شاهد چندين درگيري ميان اسلاميها و ديگر نيروهاي سياسي، چه در دانشگاهها و چه در ديگر سازمانها و هيئتهاي سياسيملي گرا بود. شايد مهمترين آنها درگيريي بود كه در « هلال احمر غزه» به وقوع پيوست و كار به استفاده از سلاح كشيده شد.همچنين در درگيري خشونتآميز ديگري ميان دانشجويان طرفدار گرايش اسلامي و جريانهاي غيرمذهبي و چپگرا، يكياز استادان مسلمان دانشگاه غزه كشته شد.

در واقع، پيروان جريان اسلامي از اواخر دهه 70 به طور مداوم به مبارزه با چپ گرايان و نيروهاي غيراسلامي ادامه دادند. با آغاز سال 1980، دانشگاه غزه صحنه تظاهراتي شد كه در اعتراض به تسلط چپگرايان بر سازمانها و هيئتهاي مليگراي فلسطين برپا شد. در اين كشاكش، مقر هلال احمر مورد هجوم قرار گرفت و به آتش كشيده شد. در همان سال، حادثة ديگري در ماه اكتبر رخ داد. كميتة « گرايشهاي ملي»، وابسته به سازمان آزاديبخش، در مسجد « البيره» گردهمايي ترتيب داده بود. در اين بين، عدهاي به منظور برهمزدن جلسه وارد عمل شدند. هنوز سال 1982 به پايان نرسيده بود كه دردانشگاه النجاح نا آرامي هايي در كادر آموزشي و اتحادية دانشجويان روي داد و به زخمي شدن دهها تن انجاميد. نا آراميهاي مشابهي نيز در دانشگاه الخليل به وقوع پيوست. يكسال بعد، دانشگاههاي غزه شاهد اعتصابي بودند كه نزديك به 3هفته ادامه يافت. شوراي اداري اسلامي دانشگاه مذكور عضويت يكي از افراد را كه به داشتن روابط نزديك! با كمونيستها مظنون بود، نپذيرفت. كار به درگيري ميان طرفين كشيده شد و چندين زخمي برجاي گذاشت. هنوز سال به پاياننرسيده بود كه پيروان جريان اسلامي در دانشگاههاي غزه و الخليل و بيرزيت گردهم آمده و شعارهايي عليه مديران مسيحيدانشگاه سردادند. در آغاز سال 1984، اسلاميها در مراسم سالگرد تأسيس حزب كمونيست فلسطين، در دانشگاه النجاح باگروهي از دانشجويان مخالف درگير شدند. بدون شك، وقوع چنين حوادثي، نشاندهنده ناسازگاري سياسي گروههايمختلف در صحنه سياسي فلسطين است. اين بدان معناست كه اختلافنظر در مورد ماهيت دولت فلسطين و نظام اجتماعيآن، چه بسا نيروهاي سياسي را به يك كشمكش داخلي سوق دهد. و البته خطر واقعي براي هر حركت رهاييبخش ملي درهمين نكته نهفته است!

فعاليتهاي سازمان يافته

آنچه ذكر شد، پارهاي از نمودهاي سياسي و اجتماعي است كه نيرومندي نسبي جريان اسلامي در سرزمين اشغالي را نمايان ميسازد، اگرچه اينها تمام نمودهاي موجود نيست؛ زيرا اين جريان با فعاليت سازمانيافته و تشكيلاتي آشنا شده است و در سالهاي اخير شاهد پيدايش سازمانها و گروههاي متعددي بوده كه تنها شعار « اسلام» را در دست گرفتهاند. دامنة فعاليت پارهاي از اين سازمانها و گروهها به كار تبليغ محدود ميشود، مانند « جماعة التبليغ والدعوه» كه پايگاههاي متعددي در مناطق مختلف ايجاد كرده و داراي روابط مستحكمي با كشورهاي هند و پاكستان- زادگاه رهبر جنبش و بنيانگذار آن مولانا محمد الياس- است. اين گروه، از انجام هرگونه فعاليت سياسي خودداري كرده و به تبليغ در مسجدها و مكانهاي عمومي بسنده ميكند. مبناي اين تبليغ، بر پيروي از سيرت پيامبر(ص) و تلاش براي آگاه سازي عموم مسلمانان در موردمفهوم « امت اسلامي» استوار است. اما گروههاي ديگري كه از محدودة تبليغ پا فراتر نهاده، دست به فعاليتهاي سياسيميزنند متعدد هستند كه از آنجمله « حزبالله» است كه در داخل زندانهاي دشمن، بويژه زندان مجدل و در حمايت ازانقلاب اسلامي ايران بوجود آمد. و گروه « جماعةالمسلمين» كه حضور محدودي در نوار غزه داشت و در پي احكام صادرهاز سوي دادگاه نظامي رامله، عليه برخي اعضاي آن در دهم سپتامبر 1984 علني شد.

در كنار اين گروهها پارهاي از گروهها و سازمانهاي اسلامي ديگر نيز به نحوي با اخوان المسلمين، نماينده جريان سنتي اسلامي، پيوند داشته و يا از آن تأثير پذيرفتهاند. براي نمونه، حركتي را ميتوان نام برد كه تا حد زيادي ناشناخته است و يكي از انديشمندان مسلمان در كرانه باختري به نام « بسام الجرار» آن را رهبري ميكند. همچنين گروه « شباب المعركه الاسلامية » - جوانان نبرد اسلامي- در نوار غزه، در كنار « جمعيت الاصلاح الاسلامي» - جنبش اسلامي اصلاح- كه بخش علني « جماعتالمسلمين» هوادار سازمان موسوم به « التكفير والهجره» بود، و اكنون ديگر فعاليتي ندارد. سپس نوبت به سازمان- « الشباب المسلم»- جوانان مسلمان- ميرسد كه بيشتر به اخوان وابستگي دارد.

به رغم دشواري ارائة تصويري كامل و دقيق از ساختار تشكيلاتي جريان اسلامي در سرزمين اشغالي، چه به علت پنهان كاري موجود پيرامون فعاليت برخي از اعضاي آن و چه به خاطر شرايط اشغال، آنچه شايان توجه ميباشد اين است كه حركتها بيشتر شيوة فعاليت سياسي در كنار « تبليغ» را به عنوان ابزاري براي گسترش انديشههاي خود دنبال ميكنند. بنابراين،پيدايش سازمان جديدي به نام « جهاد اسلامي» كه شعار « اقدام مسلحانه» را سرداده و تقدم را به مسئله آزادسازي ميهن و نابودي سلطه اشغالگران ميدهد و اينگونه از روية سنتي اغلب گروههاي اسلامي پيشين خارج ميشود، نه تنها موقعيت مهم و متمايزي را كسب كرده، بلكه يك پديده نوين در داخل جريان اسلامي به شمار ميرود. گزافه نيست اگر بگوييم كه جهاد اسلامي نماينده جناح جديدي است كه به موازات جناح سنتي اخوانالمسلمين، موفقيت ويژه و مهمي را كسب كرده است.

جهاد اسلامي و اقدام مسلحانه

سازمان جهاد اسلامي، به مبارزه مسلحانه به عنوان استراتژي كار سياسي ايمان دارد. نشريات اين گروه نشان ميدهد كه « جهاد اسلامي» به اجراي قوانين اسلامي در جامعه، پس از برپايي حكومت اسلامي در فلسطين، پايبند است. اين امر، نابودي كامل حاكميت صهيونيسم و موجوديت اسرائيل و در نتيجه تقدم بخشيدن به اين هدف را اقتضاء ميكند كه تنها با اقدام مسلحانه و تلاش جهادي عليه نيروهاي اشغالگر تحقق مييابد.10

انقلاب اسلامي ايران، كه همة مسلمانان را براي آزادي قدس و كل فلسطين به جهاد دعوت ميكند، نقش بسزايي درشكل گرفتن انديشه اعضاي سازمان جهاد اسلامي ايفا كرده است. تبلور عيني اين انديشه، در اوج گيري ملموس فعاليتهاي شهادت طلبانه گروه در چندسال اخير، بويژه در شهر بيتالمقدس، آشكار شده است.11

گرچه مهمترين عمليات شهادتطلبانهاي كه به نام جهاد اسلامي به انجام رسيد، همان عملياتي است كه گروه طارق و ناصر حليس - هردو از بيتالمقدس- در 16/10/1986، به نام عمليات « بابالمغاربه» انجام دادند، ولي در كنار اين اقدام،عمليات ديگري در قلب غزه در كوي « الشجاعيه» در ششم اكتبر سال بعد انجام شد و يك افسر امنيتي اسرائيل در آن به هلاكت رسيد. افزون براين عمليات ديگري نيز به نام سازمان انجام شد، گرچه با موفقيتي مشابه عمليات پيشين روبرو نشد،البته اين بجز عملياتي است كه پارهاي از بخشهاي اقتصادي اسرائيل را مورد هدف قرار داده است. اين شيوه شبيه استراتژي جنگ چريكي است كه به هدفهاي نظامي محدود نبوده و به ميدان مشخصي براي نبرد متعهد نيست، بلكه بر متعدد بودن محورهاي عمليات استوار است به طوري كه به تمام بخشهاي دولتي گسترش مييابد. البته، اين به منظور به تحليل بردن نيروي دشمن و وا داشتن آن به نبرد دراز مدت و پراكنده ساختن نيروي دفاعي آن است.

همچنين ساختار تشكيلاتي سازمان جهاد اسلامي از نظر به كارگيري گروههاي ضربتي و گستردگي جغرافيايي وسيع، به ساختار ويژه جنگ چريكي شباهت دارد. سازمان جهاد اسلامي شكل هرمي سنتي را با شيوه هستههاي كوچك چهار يا پنج نفره جايگزين ساخته است. اين هستهها به صورت مستقل كار ميكنند و اين امر تحرك و جابهجايي افراد را آسانترميسازد. در مورد چگونگي تأمين مخارج اين هستهها و يا منابع تسليحاتي آن اطلاعات دقيقي در دست نيست!! ولي ترديدي نميتوان داشت كه با تكيه به « خارج» هرگز نميتوان در « عمق» نفوذ كرد...

جهاد اسلامي و رهبري آن

در منابع عربي و غربي به تأسيس جهاد اسلامي توسط « شيخ عبدالله درويش» مقيم روستاي كفرقاسم در 1979، سال برافروخته شدن انقلاب اسلامي ايران، اشاره شده است. با اين حال، وابستگي تشكيلاتي شيخ عبدالله به سازمان ثابت نشدهاست، ولي او رهبري گروه كوچكي را بعهده داشت كه نام « أسرةالجهاد» را بر خود نهاده بود و در سال 1981 سركوب شد. شيخ عبدالله در 1979 از وزارت آموزش و پرورش اخراج گرديد. وي قبل از اخراج در مدرسههاي روستاي خود،كفرقاسم، تعليمات ديني تدريس ميكرد. سپس، در نتيجه تماسهايش با حركت اسلامي، رهبري سازمان « أسرة الجهاد» بازداشت شد و پس از گذراندن 3سال زندان، در 1983 آزاد گرديد. وي پس از خروج از زندان به موعظه در مسجدها روي آورد و بر اهميت آگاه سازي مذهبي و فراگيري دانش به عنوان ابزاري براي گسترش دعوت اسلامي و اجراي شريعت تأكيد ورزيد كه اين با استراتژي سياسي سازمان جهاد اسلامي سازگار نيست.

در واقع، شيخ عبدالله درويش به انديشه سنتي اخوانالمسلمين و استراتژي شناختهشده آنان در مورد كار سياسي، بويژه در زمينه تبليغ، نزديك ميشود. شيخ عبدالله، تأثيرپذيري شديد خويش از اخوان، بويژه شيخ عمر تلمساني، مرشد عام پيشيناخوان در مصر، را رد نميكند. شيخ عبدالله درويش رياست هيئت تحريرة هفتهنامه مذهبي الصراط را كه در سرزمين اشغالي منتشر ميشد، به عهده داشت... و به هرحال با صرف نظر از سابقه رهبري، بايد اشاره كرد كه رهبري سازمان جهاد اسلامي« شورائي » است و اسامي تمامي اعضاء آن بطور رسمي اعلام نشده است. البته روش شيخ عبدالله تأثيري درسير تكاملي جهادنداشت و عناصر فعال در سازمان جهاد اسلامي مجله ديگري با اعتقاد بيشتر در مورد جهاد مسلحانه منتشر كردند. امروزه ازشيخ عبدالعزيز عوده12 به عنوان رهبر معنوي و دكتر فتحي شقاقي، به مثابه مسؤل نظامي تشكيلات جهاد اسلامي، ياد ميشود.13 چنانچه به سخن در مورد رهبريهاي تشكيلاتي كنوني گروههاي كاري كه عمليات خود را به نام جهاد اسلامي به انجام رساندهاند، بپردازيم، مهمترين موضوع شايان توجه در اين باره اين است كه رهبري در انحصار افراد خاصي نبوده است، بلكه بعضي از نظاميان پيشين فلسطين در سازمان جهاد اسلامي حضور دارند. از برجسته ترين افراد حركت اسلامي،« جابر عمار»، سرگرد پيشين است. وي به فعاليتهاي سياسي - مذهبي در داخل زندانهاي اسرائيل دست زده و فعاليت گستردهاي در نوار غزه داشته است. فعاليتهاي وي از مصر، جائي كه بخشي از زندگيش را درآن گذرانده، آغاز شده است. تبليغات او بر محور جهاد متمركز بود و در واقع مؤسس « حزبالله» در زندان بشمار ميرفت و بعدها به همكاري با ساف پرداخت...

در اين چارچوب، نام ديگري از درون نيروهاي آزادي بخش فلسطين ظاهر شد و آن نام « احمد مهنا» ميباشد. وي رهبري يكي از جناحهاي نظامي جهادي در نوار غزه را به عهده داشته است. او دوبار و آخرينبار در 1986 به اتهام وابستگي به اين سازمان بازداشت شد و در سال 1989 هم از اين سازمان جدا شد. ولي برخلاف عبدالله درويش، از انديشه جهاد دور نشد... علاوه بر اين برخي از افراد جهاد، به طور محدود از ميان كارگران برخاستهاند. مانند « فريد ابومخ» - كارگرساده از روستاي المثلث- با تحصيلات دوره ابتدايي كه بعدها فرمانده يكي از هستههاي « أسرةالجهاد» در يكي از روستاهاي المثلث شد.

از ميان فعالان غيرنظامي گروه ميتوان « خالد دياب» پزشك اهل رفح را نام برد. او در مصر زندگي ميكرد و تحصيلات پزشكي را در دانشگاه الزقازيق به پايان رساند. وي قبل از بازگشت به سرزمين اشغالي، فعاليت سياسي داشته است. اينها از عمده ترين عناصري هستند كه جريان اسلامي را در سرزمين اشغالي رهبري ميكردند...

3
فتح و جريان اسلامي

ميتوان به دو نوع رابطه حاكم بر جنبش فتح و نيروهاي در خط اسلام، اشاره كرد: روابط فتح با جناح سنتي اين خط كه اخوانالمسلمين نماينده آن است... برخورد فتح با اين جريان، با شيوه رسمي كه هر نظام عربي در مقابل نيروهاي سياسيمخالف خود بكار ميبرد، تفاوتي ندارد! ولي تلاشهاي پيگير و مستمري از سوي فتح دنبال شده تا اين جناح را به سمت خود جذب كند و يا آن را اصولاً بخشي از حركت فتح بنامد!. اين موضوع آشكارا در مجلس ملي كه در آوريل 1987 درالجزاير تشكيل شد، مشاهده گرديد. 3 تن از نمايندگان اخوان به عضويت اين مجلس درآمدند! دو نفر به شوراي مركزي وديگري به دبيري مجلس راه يافت. اين نشان ميداد كه به آنان وزنه سياسي سنگينتري نسبت به ظاهر كمّي آنان اعطاء شدهاست. ولي اين سياست فتح بيشتر در محاسبات برقراري توازن ميان نيروها ميگنجد، بويژه پس از آنكه عناصر كمونيست به مجلس ملي فلسطين پيوستند. موضعگيري ملايم فتح در قبال حمله بعضي عناصر نيروهاي اسلامي به پايگاه جمعيت هلال احمر كه به صورت محل تجمع سران نيروهاي چپ گرا درآمده بود، نشانهاي از سياست نرمش فتح در قبال اين بخش ازجريان اسلامي بود.

اما رفتار فتح با جناح ديگر اسلامي، يعني سازمان جهاد اسلامي كاملاً متفاوت است. روابط، نخست روابط تعاون وهمكاري بود كه گاهي تا مرحله هماهنگي در عملياتي كه سازمان جهاد انجام ميداد، ميرسيد. اين موضوع به طور مشخصدر خلال عملياتي كه در نوار غزه صورت گرفت و در منطقه تحت كنترل شهيد خليل الوزير ( ابوجهاد)، از برجسته ترين فرماندهان نظامي فتح، به انجام رسيد، به چشم ميخورد. يكي از « شهداي» اين عمليات به جنبش فتح وابسته بود. بعضي ازافراد دستگيرشده توسط اشغالگران، پس از عمليات بابالمغاربه، وابسته به سازمان جهاد، گفته بودند كه آنها آموزشهاي نظامي خود را در پادگانهاي فتح كه در برخي از كشورهاي همجوار تأسيس شده گرفتهاند. بدين ترتيب، روشن ميشود كه سازمان جهاد اسلامي با « فتح» تماسهايي داشته است، ولي رهبري سازمان جهاد اسلامي ميگويد كه همكاري و تعاون آنها باخود « فتح» نبوده و نيست، بلكه بعضي از افراد وابسته به فتح، بدون اطلاع رهبري آن، با جهاد اسلامي همكاريهايي دارد...14

البته ميدانيم كه فتح از هنگام تأسيس، خود را تنها به صورت يك جنبش آزاديبخش ملي و معتقد به نبرد انقلابي و تودهاي، به عنوان راهي براي آزاد سازي سرزمينهاي اشغالي مطرح كرده بود و بخشي از مصداقيت آن در گرو پاي بنديش بهاستراتژي كار « مسلحانه» در داخل سرزمين اشغالي باقي ميماند. در اين چارچوب، رويآوردن به انديشه جهاد اسلامي قابل درك است. و بيشك، در ايجاد بسيجي از اين دست، عنصر ايمان بياندازه فعال و مؤثر است، بويژه كه اسلام در شرايط اشغال سرزمين فلسطين همچنان يكي از نشانههاي اصلي هويت فلسطين باقي مانده و در واقع، به صورت يكي از ستونهاي بنيادين و ژرف فرهنگ ملت شناخته ميشود.

البته، فتح به دلايل سياسي و نظامي قادر به نبردي مسلحانه نيست. از اين رو، حركتهاي مسلحانة گروههاي ديگر را بهخود نسبت ميدهد و روي همين اصل، غرب هم چنين ميپندارد كه جهاد اسلامي با فتح نه تنها همكاري، بلكه هم پيماني!دارد. ملاحظات مربوط به روابط جنبش فتح با پارهاي از سازمانها و جريانهاي اسلامي ( چه در سطح منطقهاي و چه محلي)،رابطه با جهاد اسلامي را توجيه ميكند. البته پارهاي از رهبران جنبش به دور از سازمانهاي سياسي- اسلامي نبودهاند، بلكه برمبناي منطق و انديشهاي مشابه با جهاد اسلامي، مانند « حزب التحرير اسلامي»، آنرا به وجود آوردهاند.15

همچنين جنبش فتح از شماري از نيروهاي اسلامي كه در صحنة لبنان پديدار شدند، دور نبوده است. اين موضوع در مورد رابطة جنبش فتح با حركت « توحيد اسلامي» صدق ميكند. اين جنبش، از اتحاد 3 نيرو كه عدهاي از فلسطينيها در تأسيس بعضي از آنها سهيم بودهاند، به وجود آمده است. اين جنبشها عبارتند از:

1. «ارتش لبنان عربي» كه فتح آن را براي رويارويي با سوريه در منطقه شمال لبنان پديد آورده بود!

2. مقاومت مردمي « المقاومة الشعبيه » كه در 1969، « علي عكاوي» آن را رهبري كرد. سپس، برادر وي « خليل عكاوي» رهبري آن را به عهده گرفت و سرانجام در 1982 در جنبش توحيد اسلامي ادغام شد... جنبش « المقاومة الشعبيه» در نيمههاي دهة 70 يكي از سازمانهاي وابسته به جنبش فتح به شمار ميرفت.

3. گروه « جندالله» كه پيش از پيوستن به جنبش توحيد اسلامي، از حمايت آشكار فلسطينيها برخوردار بود و خليل الوزير ( ابو جهاد) نقش بسزايي در تشكيل اين جنبش ايفا نمود - كه بعدها سوريه توانست آن را منهدم كند! و ابوجهاد نيز در تونس، به شهادت رسيد تا راه را براي قبول توسعه طلبي صهيونيسم و گسترش دائره كمپ ديويد و پذيرش شرايط امپرياليسم آمريكا از سوي كليت ارتجاع عرب، حتي آنهايي كه براي عوام فريبي تا ديروز ماسك مقاومت و راديكاليسم را برچهره داشتند!- هموار گردد!!

به هرحال، هواداري سرسختانة جهاد اسلامي از انقلاب اسلامي ايران و موضعگيري خصمانة رهبري فتح درخصوص جنگ تحميلي و دفاع كور كورانة آن از رژيم بعثي عراق، سرانجام جهاد اسلامي و فتح را از يكديگر جدا ساخت، گرچه ساختار سياسي فتح به آن اجازه نميداد كه اين جدايي را بپذيرد و يا اعلام دارد. فتح با بينش سياسي خاصي، همه گروههاي اسلامي فلسطين را هم منسوب بخود ميدارد و اين تاكتيك سياسي، باعث شده كه همواره به عنوان تنها سخنگوي مردم فلسطين قلمداد شود و موقعيت خود را در ميان مردم فلسطين از دست ندهد...

* * *
و لي پذيرش صلح با اسرائيل توسط ساف، سرانجام ماهيت رهبري آن را افشا كرد و خطها را بطور مشخص جداساخت... و اكنون پليس عرفات در غزه و اريحا، نقش پليس صهيونيستها را ايفا ميكند و به كشتار و سركوب عناصرحركتهاي اسلامي ميپردازد...

4 موضع جهاد اسلامي و حماس، در قبال انتفاضه

سازمان جهاد اسلامي با انجام عمليات سالهاي 1986 و 1987، در ايجاد انتفاضه نقش عمدهاي ايفا كرد. اين امر، باخرسندي و همسويي نيروهاي ديگر و عموم مردم مسلمان فلسطين مواجه شد؛ زيرا بر سياست صبر و انتظار ديگران خط بطلان ميكشيد . جهاد اسلامي با صدور بيانيهها و چاپ نشريات متعدد 16 مردم فلسطين را به شركت در انتفاضه و انجام اعتصاب دعوت ميكرد.

سازمان اخوان، عملاً دو ماه پس از آغاز انتفاضه در آن شركت جست، در اينجا، آنچه شايان توجه ميباشد، تحولي است كه در استراتژي آن پديد آمد. دراستراتژي اخوان، طي مرحلة پيشين، فراخوان برقراري جامعة اسلامي، حتي بدون توجه به مسئله آزاد سازي فلسطين، در تقدم قرار داشت. اما منشور - مرامنامه- جنبش مقاومت اسلامي كه در خلال انتفاضه به نام« حماس» خوانده شده است، بر دگرگوني مهم در اين استراتژي تأكيد دارد، بويژه در آنچه به مسئله جهاد عليه اشغال مربوطميشود ( به ماده 12 و 13 مرامنامة حماس رجوع شود. ترجمه كامل مرامنامه حماس در كتاب دوم ما، انتفاضه: حماسي وجهاد اسلامي آمده است).

شايان ذكر است كه همسويي عموم مردم با نيروهاي اسلامي و انتفاضه، به انزواي ديگران بيش از پيش دامن ميزد؛ بويژه سازمان سنتي اخوان كه مدتهاي طولاني از صحنه مبارزات رهاييبخش به دور مانده بود. اين امر، به بروز جدال و بحث در رهبري اخوان انجاميد. بويژه كه بسياري از عناصر مذهبي به فعاليتهاي انتفاضه پيوسته و به صورت نيروي محركة آن در آمدند. اين امر، عملاً علت اصلي اعلام تشكيل جنبش حماس و آغاز اعلام تحرك و اقدام عليه اشغال بود. اين تغيير در استراتژي از دو عامل نشئت ميگيرد:

1. نماياندن ماهيت انقلابي حركت اخوان و مشاركت با ساير نيروهاي موجود در انتفاضه در سرزمين اشغالي، جهت محو موضع منفياي كه اين نيرو بدان متهم ميشد.

2. بيم از انزواي سياسي كامل و ظهور جهاد اسلامي به عنوان تنها نيروي اسلامي - انقلابي رقيب!

* * *

بررسي وضعيت نيروهاي اسلامي در انتفاضه نتايج زير را به دست ميدهد:

1. اوج گيري فعاليت هريك از جنبشهاي: اخوانالمسلمين (حماس) و جهاد اسلامي به اوجگيري جريان اسلامي، به طوراعم، مرتبط است كه آن نيز به نوبه خود امتدادي است از جريان اسلامي در جهان عرب و در تمام جهان اسلامي كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، به وجود آمده است.

2. جريان اسلامياي كه از نظر سياسي فعال است، معمولاً به دو نيرو تقسيم ميشود: نيروهاي قديمي كه به همزيستي با اوضاع موجود تمايل دارند و نيروهاي جديد كه از نسلهاي جديد هستند و بيشتر متمايل به رد اوضاع موجود و شدت عمل و قاطعيت در برخورد با آن ميباشند.

3. خط مشي نيروهاي مذهبي با نيروهاي سياسي ديگري كه به شعارهاي مذهبي متكي نيستند، متفاوت است. اما انگيزه مبارزه با اشغال، هماهنگي ميان همه نيروها را ميطلبد. درغير اين صورت، هر يك از آنها تأثيرگذاري خود را از دست خواهند داد.

4. نقش سياسي نيروهاي اسلامي در رويارويي با اشغال و امپرياليسم - بطور عام قاعدتاً با رويارويي عليه نيروهاي ديگردر روند مبارزه سياسي داخلي يكسان نيست. اين بدان معناست كه پايان دادن به مرحله مبارزه ملي عليه دشمن خارجي، بنا چار دگرگونيهايي را در روابط نيروهاي اسلامي با ساير نيروها و در نقش سياسي آنها، به همراه خواهد داشت.

5. همكاريهاي كنوني اين نيروها، در داخل سرزمينهاي اشغالي و يا در فعاليتهاي سياسي خارجي، ميتواند نشان دهنده آغاز اين دگرگوني باشد. ترديدي نبايد داشت كه جلوگيري از نفوذ تخريبي عناصر فرصت طلب، هشياري نيروهاي رزمنده اسلامي را ميطلبد!...


1. ريچارد ميشل. الاخوان المسلمون، ترجمة عبدالسلام رضوان و منيانيس، ( قاهره: مكتبة مدبولي، 1985)، ص95. ( ترجمة كامل كتاب ميشل به عربي توسط دكترمحمود ابوالسعود، انجام گرفته و ترجمة فارسي آن، با توضيحاتي، بزودي منتشر ميگردد).

2. كامل شريف، الاخوان المسلمون في حرب فلسطين، ( قاهره: دار الزهراء للاعلام العربي، 1987)، ص 59.

3. زياد ابوعمر، اصول الحركات السياسية في قطاع غزه، عكا، دارالسوار، ( 1987)، ص 67.

4. حسيني، ابوالنّمل، تطورات اقتصاديه و سياسية و اجتماعية و عسكرية ( بيروت: منظمةالتحريرالفلسطينية مركزالابحاث، 1979)، ص 65.

5. خليلالوزير ( ابوجهاد ) از بنيان گذاران جنبش فتح بود كه در آوريل 1989 م در تونس، توسط يك گروه كماندويي تروريست صهيونيستي به شهادت رسيد. بعدهاروشن شد كه يكي از مقامات امنيتي تونس در اين توطئه همكاري داشته است. پس از وي ابواياد نيز همراه « ابوالهول» مسئول امنيتي سازمان فتح به ظاهر توسط يك فلسطيني عضو سازمان ابونضال، چهارسال پيش در تونس كشته شدند. (!!) ولي گروهي ترور آنها را به رهبري « ساف» كه در پشت پرده مشغول سازش با اسرائيل بودند،نسبت ميدهند!

6. معين بسيسو، دفاتر فلسطينية ( بيروت: دارالفارابي، 1978) ص 93.

7. فهمي هويدي؛ «هولاء الاصوليين فيالارض المحتلة»، الاهرام ( 8/2/1978)، ص 3.

8. عادل سماره، « الجماعات الدينيه في فلسطين»، روزنامه العرب، ( 11/12/1987)، ص 3.

9. محمد العصيمي، « قصة جامعة غزه الاسلامية »، روزنامه الراي، ( 11/5/1987)، ص 5.

10. البيا در السياسية، ( 15/8/1987)، ص 11.

11. گفتگوي نگارنده با شيخ عبدالعزيز عوده و دكتر فتحي شقاقي، از رهبري جهاد اسلامي فلسطين، ديماه 1369، در نخستين كنفرانس اسلامي فلسطين، دفتر مطالعاتسياسي و بينالمللي وزارت امور خارجه.

12. « شيخ عبد العزيز عوده» رهبر معنوي جهاد اسلامي، تحصيل كرده الازهر و امام مسجدي در سرزمينهاي اشغالي بود كه پس از دستگيري و مدتي زندانيشدن، سرانجامبه خارج از فلسطين تبعيد شد.

13. دكتر « فتحي شقاقي» دومين شخصيت برجسته جهاد اسلامي است. وي در رفح بدنيا آمد. او مدتها در زندان رمله در بازداشت بسر ميبرد. سپس در اوت 1988بخارج از فلسطين اشغالي تبعيد شد. شقاقي از نظريه پردازان تشكيلات جهاد اسلامي است. او تحصيلات خود را در دانشگاه زقايق مصر به اتمام رسانده است. و اكنون به عنوان دبيركل سازمان جهاد اسلامي شناخته ميشود.

14. نامه دكتر فتحي شقاقي به نگارنده، صفحه 5.

15. اين حزب را شيخ تقيالدين النبهاني از اهالي فلسطين در اوايل دهه 50 تأسيس كرده است. استراتژي سياسي حزب تمرد از سياست صبر و انتظاري است كه ديگران درپيش گرفته بودند! بدين جهت، حزب مانند سازمان جهاد، رنگ راديكال دارد.

16. جهاد اسلامي چندسال ماهنامه الطليعة الاسلاميه را در لندن منتشر ميكرد كه در اراضي اشغالي، مجاهداني چون دكتر فتحي شقاقي آنرا تكثير ميكردند. از پنج سال پيش هفتهنامه المجاهد را بهعنوان ارگان رسمي- خبري خود در بيروت منتشر ميسازد. نشريه هر دو هفته يكبار الاسلام و فلسطين، چاپ قبرس، هم از نشريات جهاداسلامي فلسطين محسوب ميشود... نشريات ديگري نيز در بلاد عربي و يا كشورهاي اروپايي - - مانند قرائات سياسية- - منتشر ميگردد كه ميتوان آنها را « هوادار» اينجريان اسلامي ناميد...

/ 14