دورة اول مرحلة تاريخي ماهيت قيامهاي اسلامي - حرکت اسلامی فلسطین از آغاز تا انتفاضه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت اسلامی فلسطین از آغاز تا انتفاضه - نسخه متنی

سید هادی خسروشاهی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دورة اول مرحلة تاريخي

ماهيت قيامهاي اسلامي

اوضاع فلسطين در واپسين روزهاي خلافت عثماني

پايههاي خلافت عثماني براين مبنا استوار بود كه دولت بايد صرفنظر از نژاد و مليت، فراگير تمامي مسلمانان باشد.بهعبارت ديگر، اين دولت نه برمبناي نژادي يا قومي، بلكه بر مبناي ديني برپا بود. مسلمانان نيز بنا بر باورهاي دينيشان ازدولت مذكور فرمان ميبردند و اطاعت از خليفه را تكليفي ديني شمرده و از روي ميل و رغبت آن را ادا ميكردند.1 عارفالعارف ( تاريخنگار) ميگويد:

« اعراب به طور اعمّ و فلسطينيان به طور اخص در ابراز احساساتشان نسبت به دولت و سلطان (عثماني) خلوص نيت داشتند.... از حكمرانان و زمامداران خود پيروي و اطاعت ميكردند و هرگاه ارادة فرمانروايان بر جنگ تعلّق ميگرفت، آنان نيز اجابت و تمكين ميكردند، بدون آنكه حتي بپرسند: چرا؟ براي چه منظوري؟ و بهخاطر چه كسي؟» 2

در چنين شرايطي، اعراب بر اين باور بودند كه در زير ساية يك دولت بزرگ اسلامي بهسر ميبرند و نيازي به برپاييتشكيلات و يا تأسيس جمعيتهايي ندارند.

« در دوران حاكميت عثمانيها بر بيتالمقدس، انجمن يا جمعيتي در اين شهر ديده نميشد و اصولاً كسي به سياست نميانديشيد و هيچكس انديشةجدايي از دولت عثماني را در سر نميپروراند. اساسيترين خواستة مردم بويژه در واپسين روزهاي خلافت، رفرم (اصلاح) بود.» 3 حاج امين الحسيني ( رهبر فلسطيني) كه در برابر كميتة پادشاهي انگليس در سال 1937 سخن ميگفت، تأكيد نمود:

« اعراب همانند تركان در پناه دولت عثماني از تمامي حقوق سياسي و غيرسياسي برخوردار بودند. وضع اعراب در روزگار حاكميت تركان عثماني بمراتب از وضع آنان در زير يوغ حاكميت انگلستان بهتر بوده است و اعراب در همه چيز با تركان شريك بودند.» 4

سلطان عبدالحميد دوم (1909 ـ 1876) آخرين بازماندة سلاطين عثماني، با تمام عيوبي كه داشت، مسلمان بودن خود را كاملاً فراموش نكرده بود، لذا كوشش نمود تا با تكيه بر نيروي معنوي اسلام، نفس تازهاي در كالبد امپراطوري رو بهاحتضار عثماني بدمد. در روزگار عبدالحميد آرمان جامعة متحد اسلامي رنگ و جلاي خود را از دست نداده بود و اعرابدر طول حكومت وي در فكر جدايي از دولت عثماني نيفتادند، اما « كميتة اتحاد و ترقي» كه پس از عبدالحميد زمام قدرت را به دست گرفت با اِعمال سياست تركي كردن جامعة اسلامي، مهمترين انگيزة « انقلاب عربي» را به وجود آورد. موضعگيريدولت عثماني در دوران سلطان عبدالحميد دوم، در قبال مسئلة مهاجرت يهوديان به فلسطين با ديدگاههاي مسلمانان مبني برعدم واگذاري اراضي به يهوديان هماهنگ بود. اين موضعگيريِ اصولي و سازش ناپذير آثار مثبتي در تداوم طرفداري اعراب از عثمانيها، تا پايان زمامداري سلطان عبدالحميد داشت. علماي ديني فلسطين همگام با موضعگيري سلطان عبدالحميد، براي متوقف ساختن سيل مهاجرت صهيونيستها به جنب و جوش افتاده و در تقاضاهاي مكرري كه به مقامات عثماني تقديم نمودند، خواستار ممانعت از مهاجرت يهوديان به فلسطين و جلوگيري از فروش اراضي به آنان شدند.

در سال 1896 هرتزل ـ از طريق همكار خود نيولنسكي ـ به سلطان عبدالحميد پيشنهاد نمود كه فلسطين را در ازاي دريافت بيست ميليون ليرة عثماني به يهوديان بفروشد!، ولي سلطان پاسخ داد:

« اگر هرتزل بههمان اندازه كه تو دوست من هستي، دوست تو باشد، به او نصيحت كن كه در اين راه گام پيش ننهد. من نميتوانم يك وجب ازسرزمينم را بفروشم چون اين كشور تنها مال من نيست، بلكه متعلق به ملت من است. افراد ملتم اين امپراطوري را با نثار خون خود به دست آوردند و آن را با خون خود آبياري نمودند و پيش از آنكه كسي به آن دست اندازي كند آن را با خون خود رنگين خواهيم ساخت... بهتر است يهوديان ميليونها ثروت خود را نزد خودشان نگه دارند. اگر امپراطوري سقوط كرد، شايد يهوديان بدون پرداخت هيچ گونه وجهي فلسطين را به دستآورند. ليكن اين سرزمين تقسيم نخواهد شد مگر بر پيكر مردة ما و هرگز اجازه نخواهم داد كه كالبد ما را بشكافند.» 5

در 18 مه 1901 هرتزل پس از پنجسال تلاش مداوم، موفق به ديدار با سلطان گرديد، اما وي از اين ملاقات نيز طرفي نبست.6 در برابر سرسختي سلطان عبدالحميد، هرتزل پيشنهاد پرداخت 5 ميليون ليرة طلا را به وي نمود، ولي اين امر منجر به اخراج هرتزل از كاخ سلطنتي گرديد. هرتزل تماسهاي مكرر خود را با مقامات عثماني ادامه داد و پيشنهادهاي سخاوتمندانهاي ـ به نظر خود ـ به آنان عرضه كرد، اما گوش شنوايي نيافت و در 3 ژوئية 1904 پيش از آنكه به اهداف خوددست يابد، مُرد.7 از جمله پيشنهادهاي سخاوتمندانة(!) هرتزل به سلطان عبدالحميد، موارد زير بود: 1. تأسيس ناوگان دريايي عثماني؛ 2. كمك به سلطان در تنظيم سياست اروپايي وي؛ 3. تأسيس دانشگاه عثماني در بيتالمقدس، تا ديگر نيازي به اعزام دانشجو به اروپا نباشد؛ 4. بازپرداخت كلية بدهيهاي دولت عثماني؛ 5. تقديم كمكهاي مالي جهت اجراي طرحهاي عمراني؛ 6. پرداخت ماليات سالانه براي كمك به دولت جهت سروسامان بخشيدن به اوضاع درهم ريختة اقتصادي.

تمام اينها بهخاطر آن بود كه يهوديان در فلسطين زميني به دست آورند و تحت حمايت عثماني(!) در آن سكونت گزينند.البته سلطان همة اين پيشنهادها را مردود دانست.8

اما موضعگيري شرافتمندانة سلطان عبدالحميد و كوششهاي بيدريغ او براي ممانعت از تحقق اهداف يهوديان مانع ازدستيابي آنها به خواست خود نگرديد. و مقامات باب عالي و مسئولين محلي در فلسطين به چند دليل نتوانستند منويّات سلطانعبدالحميد را جامة عمل بپوشانند:

1. دخالت سفراي خارجي در دربار عثماني (باب عالي) و كنسولها در بيتالمقدس، كه به امتيازات خارجي استنادميجستند و مخالفت آنان، اِعمال محدوديت عليه مهاجرت يهوديان را با مشكل مواجه ساخت.

2. فساد دستگاه اداري فرمانداري بيتالمقدس و استان بيروت. اين دستگاه فاسد در مقابل اخذ رشوه و انعام از يهوديان،قانون را زيرپا نهاده، بهنحوي رفتوآمد و يا اقامت يهوديان را در فلسطين فراهم ميكرد. فساد اين دستگاه بهحدي رسيدهبود كه كارمندان رژيم عثماني در آن سامان به « حزب بخشش» ! موسوم شده بودند.

3. تلاشهاي پيگير يهوديان براي فرار از محدوديتهاي مهاجرت از طريق جعل شناسنامههاي انگليسي، آمريكايي و روسيو يا ورود به شهرهاي نزديك ساحل و سپس عزيمت از راه خشكي به طرف فلسطين ادامه يافت.9

در چنين شرايطي آيا علماي ديني فلسطين و ساير عناصر ملّي و ديني در اين فكر نبودند كه با تجاوزات و توطئههايي كه نهتنها موجوديت سرزمين فلسطين را تهديد ميكرد، بلكه حتي جايگاه و منزلت خلافت عثماني و اصل حاكميت ديني و سياسي آن را نيز زيرسؤال ميبرد، مقابله نموده و چاره انديشي كنند؟ در پاسخ به اين سؤال ميتوان گفت كه آنان دست روي دست نگذاشته و ساكت ننشسته بودند، بلكه فعالانه در خنثي سازي توطئهها و ترفندهاي استعمارگران مشاركت داشتند. اما اين امر به صورت يك جريان فراگير و منظم كه همچون وزنهاي در معادلات سياسي آن دوره به حساب آيد نبود و اغلب به گونة اعتراضات، محكوم كردن و ردّ اقدامات وقيحانة استعمارگران و صهيونيستها نمايان ميشد.

از جمله، پس از پايان كار كنفرانس مشهور صهيونيستي « بال» در سال 1897 م، محمدطاهر حسيني ( مفتيِ بيتالمقدس در آن زمان) رياست هيئتي محلي را جهت رويارويي با توطئة اسكان يهوديان بهعهده گرفت. به گواهي اسناد و مداركتاريخي، مساعي هيئت مذكور سرانجام از دستاندازيهاي فزايندة يهوديان به زمينهاي مزروعي جديد، جلوگيري نمود.10

در آغاز قرن بيستم سيد محمدرشيد رضا ـ از شاگردان شيخ محمد عبده و سيدجمالالدين افغاني ـ كه ساكن مصر بود،نقش بزرگي را در افشاي ماهيت واقعي مهاجرت يهوديان ايفا كرد. وي در نشرية المنار ـ يكي از نمودهاي بيداري اسلامي درآن دوران ـ براي نخستين بار نداي مقابله با خطر صهيونيسم را سرداد. در اين زمينه، المنار گوي سبقت را از ساير نشريههاي عربي ربوده است.11

فساد اداري، خودكامگي حُكّام، يورش استعمارگران به كشورهاي اسلامي و نفوذ عوامل يهودي و مسيحي در دستگاه اداري، زنگ خطر فروپاشي خلافت عثماني را به صدا درآورد و سرانجام پس از كودتاي كميتة « اتحاد و ترقي» در سال1908 م، اهرمهاي قدرت از دست سلطان عبدالحميد خارج و به كميتة مذكور واگذار گرديد. اين كودتا شورشي بود عليه مفاهيم جاافتادة اسلامي و بينش جامعة متحداسلامي سلطان عبدالحميد.12 سياستي كه كودتاگران در پيش گرفتند، براساس تقويت نژاد ترك و احياي مجدد « پان تورانيسم» استوار بود و به اين منظور، اضمحلال ملل تابع خلافت عثماني و نابودي زبان عربي را مدّنظر داشتند.13 در حقيقت، اعراب ديگر زير سلطة خلافت اسلامي نبودند بلكه تحت سيطرة تركان درآمدند زيرا از نظر تركانِ كميتة اتحاد و ترقي، « عثماني» يعني ترك، و سياست « عثمانيكردن» يعني سركوب نژادهاي غيرترك به وسيلة تركها(!) و از بين بردن آنها.

يهوديان از طريق نفوذ در محافل ميسيونري و رخنه در صفوف « تركهاي جوان» ، نقش عمدهاي را در كودتاي كميتة اتحاد و ترقي عليه سلطان عبدالحميد ايفا نمودند. در آن زمان مردم در تفسير ماهيت اين كودتا ميگفتند: « اين كودتا بيشتريهودي است تا تركي» .14 سفير انگليس در تركيه در يادداشتي كه در اوت 1910 به وزير خارجة دولت متبوعش ارسال نمود، مينويسد:

« به نظر ميرسد كه تشكيلات داخلي كميتة اتحاد و ترقي آميزهاي از همسويي يهوديان و تركان باشد... اينك يهوديان از موضع قدرت بر دستگاهاداري دولت مسلط شدهاند و با تشويق خط مشي قوم گرايي تركي، قصد دارند بيش از پيش برمراكز نفوذ خود بيفزايند.» 15

از جمله اسناد گويايي كه همدستي يهوديان و كميتة اتحاد و ترقي در راه خدمت به اهداف يهوديان و چشمداشتهاي نامشروعشان را افشا مينمايد، نامهاي است كه سلطان عبدالحميد در سال 1911 م / 1329هـ به شيخ محمود ابوشامات نوشته و در آن گفته بود، علّت خلع وي از سلطنت توسط كميتة اتحاد وترقي، اصرار آنان بر موافقت با تأسيس ميهن قومييهود در سرزمين مقدس ( فلسطين) بود كه سلطان ضمن رد آن، به آنان گفته بود: « اگر به اندازة سطح كرة زمين به من طلابدهيد، به اين امر رضايت نخواهم داد» .16

صهيونيستها، بدون اتلاف وقت، از اوضاع پيشآمده حداكثر بهره برداري را بهعمل آوردند. آنها در ساية حمايتهاي رژيم تازه ( كميتة اتحاد و ترقي)، دفتري به نام « دفتر فلسطين» در قسطنطنيه تأسيس نمودند تا امتيازات بيشتري از حكومت عثماني گرفته، براي پيشبرد اهداف صهيونيسم تأييد لازم را كسب نمايند و مقدمات خريد اراضي از اعراب را فراهم كنند. درحالي كه اعراب به مقاومت در برابر تحركات صهيونيستها و همدستان آنان ( كميتة اتحاد و ترقي) ادامه ميدادند، ناگهان درتابستان 1912 « اتحاد و ترقي» از دولت كناره گيري كرد و حزب « آزادي و ائتلاف» كه در تريبونهاي رسمي همواره خطرصهيونيسم را گوشزد مينمود و اتحاديها را به همدستي با صهيونيستها متهم ميكرد، بر اريكة قدرت تكيه زد. ليكن حقيقت تلخ آن است كه اراضي فروختهشده به يهوديان در طي حاكميت سهماهة كابينة ائتلافيون بمراتب بيش از اراضي فروخته شدهبه يهوديان در دوران سهسالة مسامحهكاريهاي كارمندان دولت اتحاد و ترقي بود. علت اين امر، نياز مالي شديد دولت« آزادي و ائتلاف» براي رفع احتياجات خزانة تهيِ دولت پس از جنگهاي بالكان بود. لذا باب مذاكرات محرمانه ميان دولت« آزادي و ائتلاف» و صهيونيستها براي فروش زمينهاي اعياني در فلسطين و سوريه گشوده شد. ديري نپاييد كه دولت « اتحاد و ترقي» در 1913، بار ديگر به قدرت رسيد و با لغو محدوديت مهاجرت يهوديان، اين بار عنايت و لطف بسياري نسبت به صهيونيستها ابراز نمود. در مارس 1914 نيز محدوديت تملك اراضي در فلسطين براي يهوديان لغو گرديد.17

شايان ذكر است كه ماه عسل روابط عثمانيها و صهيونيستها مدّت زيادي به درازا نكشيد، زيرا يهوديان كه همواره بنا به اقتضاي منافعشان رنگ عوض ميكنند، در جنگ جهاني اول در كنار متفقين، عليه عثمانيها موضع گرفتند.

اتحاديها ـ كميتة اتحاد و ترقي ـ نيز در قبال صهيونيستها تغيير موضع دادند. جمال پاشا فرمانده سپاه چهارم، طي فرماني در مه 1916، برافراشتن پرچم صهيونيسم و نصب هرگونه پلاكاردي به زبان عبري را منع و تمامي تمبرها و كاغذهايمخصوص حركت صهيونيستي را مصادره كرد!! علاوه بر اين، وي با اعلام انحلال تمامي نهادها و ارگانهاي يهودي درفلسطين، پاسداران مستعمرات يهودي را خلعسلاح نمود. در بيانيهاي كه در اين مورد از سوي دولت منتشر گرديد، تصريحشده بود كه دولت اين تصميمات را براساس اطلاعات بهدست آمده از توطئهچيني برخي عناصر صهيونيستي جهت تشكيل كشوري يهودي در فلسطين اتخاذ كرده است.18 در نتيجة اين اقدامات، شمار زيادي از يهوديان به مصر مهاجرت كردند19 واز شدت موج فزايندة مهاجرت يهوديان به فلسطين كاسته شد.

در واپسين روزهاي خلافت عثماني، شيوع غربگرايي و تقليد كوركورانه از زندگي غربيها، بيبندوباريِ اخلاقي وازهم گسيختگيِ معنوي را به دنبال آورد. مراكز فحشا و فساد در سرتاسر مناطق خلافت، يكي پس از ديگري سربرآورد.احسان نمر 20 ميگويد:

« در اواخر خلافت عثماني، دولت عثماني گشايش مراكز فروش مشروبات الكلي و مراكز فحشا را مجاز نمود ـ كاري كه قبلاً سابقه نداشت.اينگونه مشروب فروشيها در همه جا داير گرديد و شمار كثيري از جوانان كشور به شرابخواري معتاد شدند و پاي آنان به مراكز فساد باز شد. شرارت و فساد مانند قمار و اعتياد به حشيش و غيره در ميان جوانان جا باز نمود، به طوري كه اين امر يكي از مهمترين عوامل واگذاري اراضي و املاك به يهوديان بود. اين مفاسد و پيامدهاي ناشي از آن، منجر به وقوع بسياري از جنايتها و حوادثي شد كه در مشروب فروشيهاي يافا ـ كانون گردهمايي يهوديان ـ و ديگر شهرها روي ميداد. پولهايي كه در چنين اماكني خرج ميشد، زبانزد مردم بود.»

از سوي ديگر، طرفداران كميتة اتحاد و ترقي، آشكارا به دشمني با دين اسلام روي آوردند و در يك مبارزهطلبي علني،با چاپ نشريات و مجلات و روزنامهها، با آب و تاب فراوان، نظرياتي را در مخالفت با شريعت اسلام مطرح ساختند.همچنين مراكز رقص و كابارهها رو به گسترش نهاد. بديهي است كه مردم بويژه در سوريه و فلسطين، از خود عكسالعملهايي نشان دهند.21 زيرا عامة مردم به رأيالعين ميديدند كه كميتة اتحاد و ترقي از اسلام به دور است و از تعاليم آن تبعيت نميكند. پس از غلبة سلطان عبدالحميد بر « اتحاد و ترقي» و بازگشت مجدد وي به قدرت و سپس بركناري سلطان در 1909،اتحاديها دريافتند كه خط اسلامي نيرويي نيست كه بتوان به سادگي آن را كنار گذاشت، لذا راه تملّقگويي را پيش گرفتند و بهرعايت ظواهر روبنايي اسلام اكتفا كردند. امّا آنها سياست تركي كردن را بهصورت كلنگي ويرانگر كه پيوندهاي خلافتاسلامي و ملتهاي اسلامي تابعه ـ از جمله اعراب ـ را از بُن برميكند، ادامه دادند.22

از نظر اقتصادي، رباخواري در واپسين روزهاي خلافت عثماني رواج يافت. دولت عثماني در آن روزها ـ پيش از اعلامقانون اساسي سال 1908 ـ بانكهاي كشاورزي را تأسيس نمود. شعب اين بانكها در مراكز ايالات و استانها، وامهاييدرازمدت با بهرة 9% در ازاي اخذ وثيقة رهني به كشاورزان پرداخت ميكردند. همچنين افراد رباخوار در همهجا نيازهاي مالي كشاورزان را با تقديم وامهايي با بهرة كلان كه احياناً تا مرز 30% و 40% ميرسيد ( (4) بهرههاي كنوني بانكهاي تركيه هم بين 80 تا 90 درصد درنوسان است و اين نشاندهندة عمق بيماري اقتصادي اين كشور است ) ، برطرف مينمودند.23

از نظر فرهنگي تعداد زيادي از روشنفكران عثماني تحت تأثير تمدن اروپايي قرار داشتند، بويژه آنهاييكه براي تحصيل بهاروپا اعزام شده و يا در مدارس تبشيري (مسيحي) وابسته به كشورهاي اروپايي ـ كه در مناطق مختلف عثماني داير شده بود ـ آموزش ديده بودند. پس از كودتاي اتحاديها عليه سلطان عبدالحميد دوم در سال 1908، مدارس اروپايي به سبك غربي به طور وسيعي گسترش يافت.24 البته تحصيل علم در ذات خود اشكالي نميتواند داشته باشد، اما پيروي و تقليد كوركورانه ازغرب مردود است.

بدينترتيب خلافت عثماني ـ بويژه در دوران حاكميت كميتة اتحاد و ترقي ـ از اسلام و انديشة خلافت اسلامي فرسنگها فاصله گرفت و با اِعمال سياست تركي كردن جامعه و همراهي و همگامي با يهوديان، ياوري و نصرت و همدلي ملتهاي اسلامي را به طور اعم و روشنفكران مسلمان را به طور اخص، از دست داد.25


ريشة جريانهاي اسلامي و مليگرا

در روزگار فرجام كار دولت عثماني، نفوذ كشورهاي اروپايي و بسط سيطرة سياسي، فرهنگي و اقتصادي آنان در سرتاسر سرزمينهاي خلافت، زمينة تشتت، اضمحلال و سرانجام سقوط اين دولت را مهيّا ساخت. علاوه بر اين، ضعف بنية اقتصادي و عقب ماندگي علمي و... به اين سقوط سرعت بخشيد.

پيش از شعله ورشدن آتش جنگ جهاني اول، دو گرايش مختلف در انديشة سياسي اعراب تبلور يافت: گرايش نخست،طرفدار به پيش بردن امّت عربي، براساس خاستگاه ديني و بينش اسلامي بود. گرايش دوم، طرفدار به پيش بردن امّت عرببراساس خاستگاه قومي و تفكر ملّيگرايي عربي بود...!26

جريان اسلاميِ اصلاح طلب ( گرايش نخست) در تاريخ عثماني ريشه دار و عميق است. بسياري از علماي ديني مسلمان درآن روزگار خواهان بازگشت مسلمانان به اسلام اصيل و بازآفريني خلاقيتهاي به يادگارمانده از ادوار پيشين اسلام بودند. ازجملة اين شخصيتها ميتوان از عبدالرحمن كواكبي ( در قرن هيجدهم) و سيد جمالالدين افغاني و شيخ محمدعبده و شاگردش محمد رشيد رضا ( در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم) نام برد.

از جمله شخصيتهاي فلسطيني كه از اين جريان تأثير پذيرفتند، عبارتاند از: شيخيونس خطيب، شيخاسعد قدوره، حاج امين الحسيني و روحي خالدي.27

تفكرات اين افراد بر محور دولت اسلامي دور ميزد و آنان آرزوي بازگشت به عهد خلفاي بزرگ را در دل ميپروراندند. گرايش يادشده طرفدار بهره وري از فرهنگ غربي بدون عدول از بينش ديني بود. آنان براين باور بودند كه اسلام توانايي آن را دارد كه امّت اسلام را در فرايند پيشرفت علمي به پيش ببرد.28

ريشة جريان قوم گرايي عربي ( گرايش دوم) به نيمة قرن نوزدهم بازميگردد. نخستين نمودهاي اين جريان به شكل يك حركت فكري كه ادبيات و زبان و تاريخ را آموزش و تعليم ميداد، ظاهر شد. تأسيس جمعيتهايي از قبيل جمعيت علوم وادبيات كه در سال 1847 توسط عدهاي از آمريكاييهاي مقيم بيروت به وجود آمد، جمعيت شرقي (1850 م)، جمعيتعلمي سوريه (1857 م) و جمعيت سوريه ( 1868 م) 29 نشانههايي از فعاليت اين جريان بهحساب ميآيد. اغلب اعضاي اين جمعيتها از مسيحيان لبنان بودند.30 تا آغاز قرن بيستم گرايشهاي قومي، كم رنگ و ضعيف و بيتأثير بودند و اصولاً قطع پيوندهاي قوم گرايان با تودهها كه آنان را به انزوا كشاند، از ويژگيهاي شاخص حركت آنان بوده و يكي از عوامل مهم مستأصل شدن اين جريان است.31

اوضاع فلسطين در آستانة جنگ جهاني اوّل

با شروع جنگ جهاني اول (18 ـ 1914) مردم فلسطين به جانبداري خود از خلافت عثماني تداوم بخشيدند. مردمگمان ميبردند كه سرانجام عثمانيها بر دشمنانشان ( فرانسه، انگليس و روسيه) چيره خواهند شد. آنان اطمينان داشتند روزي كه جهاد عمومي اعلام گردد، پيروزي تام و تمام از آن آنان خواهد بود. در 1914 رسماً اعلام جهاد شد. در بازارهاي « صفد» مردم پارچهاي را كه بر روي آن پرچم عثماني در كنار شمشير و توپ نقش بسته بود، برافراشتند. مردي دهل به دست درخيابانهاي شهر بهراه افتاد و مردم را به جهاد دعوت نمود. در حضور فرمانده منطقه و فرماندار شهر و مفتي و سران قوم، فتواي واجببودن جهاد بر تمامي مسلمانانيكه توانايي حمل سلاح را دارند، قرائت گرديد.32

در ماه نوامبر 1914م به سربازان فلسطيني كه در قشون عثماني خدمت ميكردند دستور داده شد كه براي شركت در نمازبه مسجد بزرگ « العمري» در نابلس بروند. در آن مكان سخنوري توانا به نام شيخ عبدالقادر مظفر، سربازان را به جهاد در راهخدا و ميهن فراخواند و مراسم با فريادهاي بلند « به سوي جهاد... به سوي جهاد» سربازان، پايان پذيرفت.33

عثمانيها ابتدا در « جناق قلعه» از ميدان نبرد پيروز خارج شدند. هيئتي متشكل از سي نفر از علماي فلسطيني و ادبا وروزنامهنگاران براي عرض تبريك اين پيروزي رهسپار سراي سلطان ( باب عالي) در قسطنطنيه شدند. از ميان اعضاي اينهيئت، ميتوان اين افراد را نام برد: 1. شيخ اسعد شقيري، رئيس هيئت، 2. شيخابراهيم عكي، 3. شيخ مراد محمد، 4. شيخ طاهر ابوالسعود، 5. عبدالرحمن حاجابراهيم، 6. شيخ علي ريماوي.34

ظاهرا تشكيل اين هيئت نشانهاي از نيرومندي جريان اسلامي طرفدار خلافت عثماني تلقي شد. اما پس از گذشت يك سالاز جنگ، چون مقامات عثماني از اجراي وعدههاي اصلاحي شانهخالي كردند، از يك سو مقبوليت و نيرومندي جريان مذكور رو به افول گذاشت و از سوي ديگر قدرت و نفوذ اسلامگرايان و مليگرايان طرفدار استقلال و جدايي اعراب از دولت عثماني، رو به رشد و گسترش نهاد.35

در اواخر تابستان 1914 انگليسيها جهت كسب حمايت اعراب در جنگ عليه عثمانيها با شريفحسين (حاكم مكه) تماسهايي را برقرار كردند. انگليسيها چنان وانمود كردند كه مايلند خلافت بار ديگر به شخصي از سلالة پيامبر(ص) ـ شريفحسين ـ بازگردد و آمادهاند كه از اعراب در راه كسب استقلال پشتيباني كنند، مشروط بر اينكه اعراب نيز متقابلاً عليه عثمانيها دست به شورش زنند.36 در واقع انگليسيها ميخواستند موقعيت نظامي عثمانيها را تضعيف نموده، از وحدت نظرمسلمانان در اجابت نداي سلطان عثماني در مورد اعلام جهاد، آن هم در مستعمرات مسلمان نشين انگليس و فرانسهجلوگيري كنند.37

شريف حسين عملاً از اعلام جهاد طفره رفت. او بهانه آورد كه در صورت دخالت در جنگ، نيروي دريايي عثمانيبراي حمايت از بنادر حجاز در برابر تعرض احتمالي ناوگان انگليس، عاجز و ناتوان است.38 در اين مرحله، عربيت و تعصب قومي به اوج خود رسيده بود و در بين مردم، ضرورت رهايي از حكومت تركان و جدايي كشورهاي عربي از خلافتعثماني، به گونة سخن روز درآمده بود.

بههرحال سالهاي 18 ـ 1917 شاهد تحوّلي در ديدگاه اعراب نسبت به انگليسيها بود. اعراب با اين پندار كه نيروهاي انگليسي هم پيمان و دوست آناناند! اميدوار بودند كه انگلستان زمينة آزادي و استقلال اعراب را فراهم كند. ژنرال ليرمان فون ــ ساندرز، بازرس ارتش تركان كه در خلال جنگ به عنوان يكي از فرماندهان در ادارة جنگ در فلسطين شركت كرده بود، طي گزارشي به قرارگاه فرماندهي عمومي در مورد تغيير موضع فلسطينيان و رفتارشان با نيروهاي ترك و آلماني چنينميگويد: « من به فلسطين و سوريه آمدم و همه چيز را برخلاف انتظار يافتم. جوّ كشور مسموم شده و مردمان به ما پشت كردهاند. ما اينك بين دشمنان خود به سر ميبريم، لذا تمامي فعاليتها و تلاشهايمان به هدر ميرود. ما در چنگ دو دشمن گرفتار شدهايم: اهالي اين كشور و دشمني كه با آن ميجنگيم.» 39

در حالي كه آرزوهاي حاكميت و استقلال احساسات اعرابِ همپيمان انگليس را نوازش ميداد، انگليسيهاي متجاوز،گامهاي عملي را براي اشغال و غصب فلسطين و پاره پارهكردن و تجزية آن از پيكرة امت بزرگ اسلام، برميداشتند.

استعمارگران حيلهگر و مكار مقدمات تقسيم ميراث عثمانيها را پس از پايان جنگ تدارك ديده بودند، در حالي كهاعراب از درك منويّات واقعي استعمارگران عاجز مانده و در خواب خرگوشي فرو رفته بودند. با انعقاد توافقنامة سايكس ـ پيكو ـ به طور بسيار محرمانه ـ در اكتبر 1916 م سوريه و لبنان به تحتالحمايگي فرانسه، و عراق، فلسطين و شرق اردن تحت قيموميت انگليس درآمدند. در اين توافقنامه وضع اداري بينالمللي ويژهاي براي فلسطين درنظر گرفته شده بود. اعراب پس از انقلاب كمونيستي شوروي ( در 17 اكتبر 1917) و به دنبال انتشار مفاد توافقنامههاي سايكس ـ پيكو در دو روزنامة شوروي ( ايزوستيا و پراودا) از آنها مطلع ميشدند.

در اعلامية مشهور بالفور كه در دوم نوامبر 1917 م و طي نامة آرتور جيمز بالفور، وزير خارجة انگلستان، به روچيلديكي از سران صهيونيسم، منتشر شد، چنين آمده است:

« ... دولت اعلي حضرت پادشاه [ انگلستان ] موضوع تأسيس ميهن ملي يهوديان در فلسطين را با نظر مساعد مينگرد و تمام تلاشهاي خويش راانجام خواهد داد تا راه رسيدن به اين هدف را هموار سازد. اين البته روشن است كه عليه حقوق مدني و ديني مردم غيريهودي فلسطين و نيز عليهحقوق يا موقعيت سياسي يهود در كشورهاي ديگر هيچ اقدامي نبايد صورت بگيرد.»

اعلامية بالفور يكي از عجيب ترين اسناد بينالمللي تاريخ است. زيرا به موجب آن يك دولت استعماري، سرزمين( فلسطين) را كه مالك آن نبوده به كساني (صهيونيستها) ميدهد كه اصلاً استحقاقش را نداشتند.40 اهالي فلسطين از طريق روزنامههاي عربي و تركي از انتشار اعلامية مذكور مطّلع شده بودند. پيش از اشغال فلسطين توسط نيروهاي انگليس،روزنامههاي تركي خبرهايي در مورد آيندة فلسطين به چاپ رسانده بودند و از وعدههاي فرانسه و انگليس در مورد تأسيسيك كشور يهودي پرده برداشتند. ليكن « عقلاي مليگراي قوم» به اين « شايعات» ! وقعي ننهادند، زيرا گمان ميبردند كه هدفاز انتشار چنين مطالبي، گمراهكردن اعراب و برانگيختن احساساتشان عليه انگليس در آستانة ورود متفقين به فلسطين است. 41 اينگونه فريادهاي هشداردهندة عثمانيها با بياعتنايي و ترديد مواجه شد و در پرتو جوّ اعتماد مليگرايان به وعدههاي توخاليو فريبندة انگليسيها، مدارك و شواهد و اسناد موثقي كه خيانت انگليس را نمايان ميساخت از ديدهها دور ماند. عجاج نويهض يكي از سران ملي گراي آن دوره ميگويد: « در اوايل اين قرن اعراب به علت ساده لوحي و بي تجربگي سياسي، دورنگريها و اهداف غايي استعمارگران اروپايي را درك نكرده بودند. شايدعلاقة مفرط آنان به باورهاي مليگرايانه و نجات از يوغ تركان و پان تورانيسم مانع شد كه حقيقت قضيه را دريابند... مردم گمان ميكردند كهانگليسيها مردماني پاكدامن و نجيب! ـ همانگونه كه تبليغاتشان القا ميكند ـ هستند.» 42

بدينترتيب انگليسيها با كمك و مساعدت مليگرايان عرب، شام و فلسطين را اشغال كردند و در 9 دسامبر 1917 درميان ابراز احساسات مردم فريبخورده و خوشآمدگويي آنان به « دوستان انگليسي» ، وارد بيتالمقدس شدند.43 در آغازورود اشغالگران انگليسي به فلسطين، آنان آزاري به مردم نرساندند، اما اشغالگران، وابستگان به عثماني را به مدت 13 ماهبازداشت و سپس آزاد كردند.44

مسيحيان بيش از ساير مردم فلسطين از ورود نيروهاي انگليسي احساس شادماني ميكردند، ولي احساسات عامة مردمفلسطين ميان آرزوي دستيابي به استقلال و تأسف بهخاطر از دسترفتن خلافت اسلامي و هراس از آيندة نامعلوم و نگرانيشديد از خطر صهيونيسم، در نوسان و تلاطم بود.45

در اين مرحله، رهبران سياسي فلسطين از درگيرشدن با مقامات انگليسي اجتناب ميكردند و اغلب ميكوشيدند كه بااستفاده از روشهاي مسالمت آميز و دوستانه، آنها را به تغيير موضع قانع كنند.46


1. احمدلشقيري، اربعون عاماً في الحياة العربيه والدوليه، ص 42.

2. عارف العارف، المفصل في تاريخ القدس، ص 365.

3. همان، ص 366.

4. الشهادات السياسيه أمام اللجنه الملكيه في فلسطين، صص 18 ـ 17.

5. صالح ابوبصير، جهاد شعب فلسطين خلال نصف قرن، تا ص 31.

6. عبدالعزيز محمد عوض، مقدمه في تاريخ فلسطين الحديث، ص 54.

7. همان.

8. صالح ابوبصير، همان، ص 30.

9. همان، ص 62 و حسان علي حلاق، موقف الدوله العثمانيه من الحركة الصهيونيه، صص 98 ـ 96؛ سميرايوب، وثائق أساسيه في الصراع العربي الصهيوني، ص 92.

10. حسان علي حلاق، همان، صص 242 ـ 240.

11. همان، ص 246 و عبدالعزيز محمد عوض، همان، ص 134.

12. ت. أ. لورنس، أعمدة الحكمه السبعه، ص 15.

13. بيان نويهض الحوت، القيادات والمؤسسات السياسيه في فلسطين، ص 24.

14. خيريه قاسميه، النشاط الصهيوني في الشرق العربي و صداه، صص 49 ـ 41.

15. وزارة الارشاد القومي، ملف وثائق فلسطين، ص 155.

16. خيريه قاسميه، همان، ص 403.

17. عبدالعزيز عوض، همان، صص 60 ـ 57.

18. عارف العارف، همان، ص 547.

19. عبدالعزيز عوض، همان، ص 61.

20. احسان النمر، قضية فلسطين في دورهاالبلدي، ص 81.

21. همان.

22. احمدالسعيد سليمان، التيارات القوميه والدينيه في تركيا المعاصره، صص 45 ـ 35.

23. محمد عزه دروزه، نشأة الحركة العربية الحديثه، ص 32.

24. محمد عرابي نخله، تطور المجتمع في فلسطين، ص 200.

25. احمدالسعيد سليمان، همان، ص 44 ـ 41.

26. بيان نويهض، همان، صص 46 ـ 45.

27. عجاج نويهض، رجال من فلسطين، صص 267 ـ 26.

28. سامي الجندي، عرب و يهود، ص 45.

29. محمد عزه دروزه، نشأة الحركه العربيه الحديثه، صص 92 ـ 91.

30. فيليب حتي، تاريخ سوريه، لبنان و فلسطين، صص 353 ـ 352.

31. عبدالقادر ياسين، كفاح الشعب الفلسطيني قبل العام 1948، صص 19 ـ 18.

32. محمودالعابدي، همان، ص 116.

33. عادل غنيم، الحركه الوطنيه الفلسطينيه، ص 19.

34. عجاج نويهض، همان، صص 157 ـ 36.

35. عارف العارف، همان، ص 367.

36. عبدالوهاب الكيايي، تاريخ فلسطين الحديث، ص 72.

37. همان، ص 73.

38. همان، صص 73 ـ 74.

39. عادل غنيم، همان، ص 19. 40. ملف وثائق فلسطين، ص 217؛ Diplomacy in the near and Middle East Vol.2 P.26. J.C.Hurewitz , 41. عادل غنيم، همان، ص 42.

42. عجاج نويهض، همان، ص 256.

43. أميل الغوري، فلسطين عبرستين عاماً، ص 26.

44. احسان النمر، همان، صص 38 ـ 37.

45. أميل الغوري، همان، ص 30 و كامل خلّة، فلسطين والانتداب البريطاني، ص 197.

46. كامل خلّة، همان، ص 242.

/ 14