دورة دوم مرحلة تاريخي 39 ـ 1929 قيام شيخ عزالدّ ين قسّام - حرکت اسلامی فلسطین از آغاز تا انتفاضه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت اسلامی فلسطین از آغاز تا انتفاضه - نسخه متنی

سید هادی خسروشاهی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دورة دوم مرحلة تاريخي
39 ـ 1929 قيام شيخ عزالدّ ين قسّام

سالهاي 39 ـ 1930 يا به عبارت ديگر سالهاي دهة سي، داراي ويژگيهاي خاصي است كه آن را از ساير ادوار تاريخي اين بحث متمايز ميسازد. پيش از آنكه مفصلاً به بررسي وقايع اين دوره بپردازيم، مروري اجمالي بر مهمترين تحوّلات اين دوره ميتواند پيش درآمدي ضروري بهشمار آيد:

1. در اين دوره انگليس گامهاي بلندي در راه يهودي كردن فلسطين و تحليل بردن موجوديت اعراب برداشت. واكهوب كميسر عالي و جانبدار صهيونيسم انگليس، زمام امور را در فلسطين در دست داشت. وي كه در خباثت و اِعمال روشهاي سركوبگرانه دست تمامي پيشينيانش را از پشت بسته بود، نقش بسيار فعالي در بهثمررساندن طرحهاي انگليسي ـ يهودي بازيكرد.

2. فلسطين در اين دوره شاهد افزايش بيسابقة سيل مهاجرت يهوديان و تلاش بي وقفة آنان در تصرف سرزمينهاي اعراببه طور قانوني و يا غيرقانوني بود كه اين امر به ايجاد جوّ رعب و وحشت ميان مردم بومي اين سرزمين انجاميد و ذهن آنان را نسبت به آيندهاي كه در انتظارشان است، مشوّش ساخت.

3. پيدايش احزاب جديدالتأسيس فلسطيني، انشعاب و شكافي عميق در صفوف ملّت مسلمان فلسطين به وجود آورد كه مآلاً به سرخوردگي عمومي تودهها، بويژه در سالهاي نخست اين دهه، انجاميد.

4. سرانجام، اين تحولات و پيامدهاي ناشي از آن، به ريشه دارشدن آگاهي اسلامي در بين تودههاي فلسطيني و بويژه سربرآوردن جريان ديني جهادي از درون حركت اسلامي، منتهي گرديد. طلايه دار اين جريان، شهيد شيخ عزّالدين قسّام بود كه پس از شهادتش جريان جهادي تداوم يافت و مقدمات برافروختن شعلة انقلاب بزرگ فلسطين (39 ـ 1936) را فراهم ساخت.

فلسطين در آغاز دهة سي

هنگامي كه واكهوب در 31 ژوئية 1931 به سمت كميسر عالي انگلستان در فلسطين منصوب شد، حركت ملي فلسطين وارد مرحلة ايستايي و سكون گرديد. او با آميزهاي از خشونت و عوامفريبي به برقراري نوعي تفاهم و همزيستي ميان اعراب و يهوديان ميانديشيد. به همين جهت از يكسو به كشاورزان فلسطيني گوشة چشمي نشان داده، در جلب دوستي آنان كوشيد و از سوي ديگر فرزندان اشراف و وجيهالمِلّهها! را در مشاغل دولتي به كار گمارد تا بدين طريق آنان از نظر مادي وابسته به دستگاه حاكمه شوند و آرمانشان در رويارويي با منافع شخصيشان به تحليل رود.1 در مدت زمامداري واكهوب،تعداد مهاجرين يهودي از 3409 نفر در سال 1931 به 61458 نفر در سال 1935 افزايش يافت.

بيترديد صهيونيستها از بهقدرت رسيدن آدولف هيتلر (1933) در آلمان و تصويب قوانين نژاد پرستانه در آن كشور، استفادههاي فراواني كردند. زيرا از سويي به اصطلاح مظلوميت! خويش را به رخ جهانيان و بويژه افكار عمومي غرب كشاندند و از سوي ديگر با انعقاد قرارداد « هعفارا» با نازيها در سال 1933، تعداد مهاجرين يهودي در سالهاي 35 ـ 1933از مرز 25100 يهودي گذشت. انگليسيها براي تأمين اسلحه و آموزش نظامي ساكنين آباديهاي يهودي نشين در فلسطين ازانجام هرگونه اقدامي كوتاهي نكردند و با مسامحهكاريِ بسيار، ديدگان خويش را در مقابل سيل اسلحة قاچاقِ سرازيرشدهبراي يهوديان بستند.2 خليل سكاكيني اوضاع فلسطين را در سال 1933 چنين توصيف ميكند:

« اوضاع كشور روز به روز خرابتر و بدتر ميشود. هر روز كشتيها هزاران مهاجر يهودي را به سوي ما پرت ميكنند. هر روز قطعههاي بزرگتري ازسرزمين فلسطين به يهوديان فروخته ميشود... مردم در چگونگي دفع اين خطر سردرگم و حيراناند. يهوديان بخوبي دريافتهاند كه شيرازة كارامت عرب از هم پاشيده شده، اعراب به يكديگر پشت كردهاند و فقر و جهل بر آنان حاكم شده است... لذا صهيونيستها فرصت را براي اجرايسياستهاي خويش غنيمت شمردهاند.» 3

در چنين شرايطي، احزاب فلسطيني يكي پس از ديگري تولد يافتند. حزب « استقلال» نخستين حزبي بود كه در تاريخ 2اوت 1932 اعلام موجوديت كرد. اين حزب تأكيد داشت كه انگليس ريشة درد و علتالعلل تمامي بدبختيهاست. به رغم موضعگيري مخالف اين حزب عليه قيموميت و طرحهاي يهودي، در مجموع با تعقيب سياست مقاومت منفي و اعتراضات لفظي و يا تسليم يادداشتهاي اعتراضآميز، روشي اعتدالي و ملايم در مقابله با صهيونيستها و اشغالگران انگليس در پيشگرفت.

در دوم دسامبر 1934 حزب « دفاع ملّي» به نمايندگي خانوادة نشاشيبي و به سركردگي راغب نشاشيبي، غلام حلقه به گوش انگلستان و با همراهي و مساعدت شيخ اسعد شقيري، تشكيل شد.

در 27 مارس 1935 حزب « عربي فلسطيني» به رياست جمال حسيني و به نمايندگي از خاندان حسيني در صحنة سياسي فلسطين ظاهر شد. حزب يادشده براساس رهنمودهاي حاج امينالحسيني برنامههايش را پي ريزي ميكرد.

سپس حزب « اصلاح گراي عربي فلسطيني» در 23 ژوئية 1935 به صحنه آمد و پس از آن در پنجم اكتبر 1935 حزب« تجمّع ملي» تأسيس گرديد.

در اين ميان دو حزب، يكي حزب عربي فلسطيني و ديگري حزب دفاع ملي از بقيه نيرومندتر بودند. در ضمن ديدگاه كلي احزاب يادشده از رنگ و صبغة « قوميت» خالي نبود و در اين خصوص خط مشي مشابهي را پيروي ميكردند. مهمتر از همهآنكه احزاب فوق الذكر در دايرة جهتگيريهاي قبيلهاي و خانوادگي ميچرخيدند و در گرداب محدوديتها و تنگ نظريهاي حزبي غرق شده، تنها به رياست و صدارت چشم دوخته بودند. با اين همه، مسلّم است كه مراسم و مناسبتهاي مختلف ديني، مساجد و كانونهاي پرورش مذهبي، خاستگاه و سرمنشأ اصلي حركتهاي اعتراضآميز و فعاليتهاي مبارزاتي بود. به طوري كه به مرور زمان بُعد اسلامي كم كم در باور تودههاي فلسطيني ريشه دوانيد. نمود اين واقعيت در رخدادهاي اكتبر سال 1933 به گونهاي غيرقابل انكار ظاهر گرديد. در نيمة نخست اين ماه، رهبران فلسطيني در اعتراض به افزايش اعمال سركوبگرانه و وحشيگريهاي مقامات قيموميت و با توجه به خطرات فزايندة مهاجرت يهوديان به فلسطين، مردم را به شركت در يك راهپيمايي فراخواندند. مردم اين تقاضا را اجابت نموده و در 13 اكتبر 1933، از درون حرم قدس شريف، راهپيماييعظيمي در شهر بيتالمقدس به راه افتاد. در پيشاپيش راهپيمايان موسي' كاظم حسيني ( شهردار بيتالمقدس) ديده ميشد. نيروهاي انگليسي در يك اقدام انفعالي و ناجوانمردانه، به طرف راهپيمايان تيراندازي كرده و بيش از 60 نفر از آنان را زخمي نمودند كه پنج نفر براثر شدت جراحات، به شهادت رسيدند.

هنوز دوهفته از اين واقعه سپري نشده بود كه رهبران فلسطيني بار ديگر مردم را به راهپيمايي دعوت كردند. در اين راهپيمايي كه در 27 اكتبر همان سال در يافا و پس از نماز جمعه ترتيب يافت، علما و روحانيون برجستة فلسطيني شركت نمودند و در صف مقدّم راهپيمايان، موسي' كاظم حسيني براي بار دوم حاضر شده بود. اما اين بار او مورد اصابت گلولة سربازان اشغالگر واقع و مجروح گرديد. همچنين شمار زيادي از شهروندان فلسطيني جراحاتي برداشتند و 30 نفر از راهپيمايان به شهادت رسيدند. پيامدهاي اين كشتار، گسترش تظاهرات خشمگينانه در بيتالمقدس، حيفا، نابلس و غزّه بود. در اعتراض به اين كشتار وحشيانه، فلسطين به مدت هفتروز در اعتصاب عمومي بهسر برد.4 در اين مرحله، برخي ازتشكيلات مخفي جهادگرا در مقابل خطمشي احزاب و حركت ملّي فلسطين، به جهاد و مبارزة مسلحانه روي آوردند. ازجمله گروه « پنجة سبز» در شمال فلسطين ( در سال 1929) و « جهاد مقدس» به سرپرستي مفتي و زعامت عبدالقادر حسيني را ميتوان نام برد. ولي نيرومندتر و سازمان يافتهتر از كلية حركتهاي پيشين، حركت جهادگري و بالندة شيخ عزالدين قسام بود كه در مورد آن به تفصيل سخن خواهيم گفت.

رهبران گروهها و احزاب فلسطيني كه تماشاگر پيشآمدها و تحوّلات و شكوفايي حركت اسلامي و آگاهانة مردم بودند،خواه ناخواه خود را ملزم ديدند كه نسبت به احياء و برگزاري مناسبتهاي ديني، تاريخي و مردمي به گونة گردهماييهاي تودهاي و يا جشنهاي ديني همّت گمارند؛ مناسبتهايي از قبيل: عيد قربان، سالروز جنگ حطين، سالروز ولادت نبي اكرم(ص)، سالروزجنگ بدر و يادوارة امام محمدرشيدرضا در اول نوامبر 1935. به رغم گستردگي ظاهري تشكيلات قبيلهاي و حزبي، اينمرحله - يعني پايان قيام سرنوشت ساز و مشهور براق در سال 1929 ـ شاهد افول نقش جريانهاي تنگنظر فلسطيني بود. دركش و قوس تنازع بقا كه جريانهاي مختلف دچار آن شده بودند، دو جريان نيرومند موجوديتشان را همچنان حفظ و تثبيتكردند: اولي جريان اسلامي بود كه مبارزه با صهيونيستها را مبارزهاي ايدئولوژيكي ميدانست و با تمام توان كوشيد تا هويتاسلامي را بر فرايند كلي مبارزه بگستراند. جريان دوم كه بر قومي بودن مسئلة فلسطين اصرار ميورزيد، اندك اندك درحركت ملّي فلسطين آشكار گرديد. جريان نخست در كنفرانس عمومي اسلامي و قيام جهادگري شيخ عزالدين قسام (1935) نمود يافت و جريان دوم در پيدايش احزاب فلسطيني و نخستين كنفرانس جوانان عرب ( 1932) تجلّي پيدا كرد.

كنفرانس عمومي اسلامي

انديشة برگزاري كنفرانس اسلامي در مسجدالاقصي' و يا در مجاورت آن، در روزهاي انعقاد كنفرانس مكه به سال1926 و در پي گفتگوهاي دو جانبة حاجامين و محمدعلي رهبر هند، تبلور يافت. ولي مهمترين انگيزهاي كه باعث تحقق اين گردهمايي اسلامي شد، افزايش خطر صهيونيسم در فلسطين بود.5

ظاهراً حاج امين قصد داشت به انگليسيها بفهماند كه « اعراب فلسطين تنها و بي يار و ياور نيستند، بلكه ميليونها عرب و مسلمان از آنها پشتيباني ميكنند» . بدينگونه كنفرانس اسلامي در سال 1931 منعقد گرديد. تاريخ گشايش كنفرانس همزمان با مناسبتي اسلامي و مهم، يعني « شب اسراء و معراج» انتخاب گرديد. بنابراين كنفرانس در شامگاه 27 رجب 1350ه ـ مصادف با 7 دسامبر 1931 افتتاح شد.6

سرشناسترين متفكران و انديشمندان اسلامي از سرتاسر جهان بزرگ اسلام براي شركت در كنفرانس اعلام آمادگي نموده و 22 هيئت عربي و اسلامي به نمايندگي از كشورهايشان در جلسات شركت جستند. چهرههاي نامآوري چون علامة مصلح، محمد رشيد رضا و متفكر برجستة مسلمان و شاعر بزرگ هندوستان محمد اقبال و شوكت علي يكي از رهبران مسلمان هندوستان و علامة بزرگ محمدحسين كاشفالغطاء و سيد ضياءالدين طباطبايي از ايران و امير سعيد جزايري، شكري قوتلي، رياض صلح، كامل قصاب و بسياري ديگر از شخصيتهاي عرب و مسلمان در كنفرانس حضور داشتند. اغلب نامبردگان درنطقهاي خود در جلسات كنفرانس، خطرناك بودن اوضاع فلسطين و قداست و ارج و منزلت اين سرزمين را يادآوري نموده،لزوم پاسداري از آن را گوشزد كردند.7 كنفرانس تصميمات مهمي در مورد آيندة فلسطين در دو بُعد محلي و برون مرزي اتخاذ نمود؛ از جمله: 1. تأسيس يك دانشگاه اسلامي به نام « دانشگاه مسجدالاقصي'» ؛

2. پا فشاري در مورد اسلاميبودن ديوار بُراق و پيمان بستن در حمايت از آن؛

3. تأسيس شركت « نجات اراضي» و ياريرساني به كشاورزان و روستاييان و پيشه وران براي سروسامان بخشيدن به شركتهاي تعاوني « وامرسان» به منظور صيانت زمينهاي فلسطينيان در برابر دستاندازيها و تعديات صهيونيستها و دلالان وابستهشان ( يعني سوداگران محلي و بيگانه)؛

4. تشكيل كميتههاي محلي در تمامي كشورهاي اسلامي جهت پيگيري موارد فوق الذكر.

بعلاوه، شركتكنندگان در اين اجلاس مراتب همبستگي و حمايت خود را از مبارزات مردم سوريه، ليبي، مصر و كلية كشورها اسلامي كه هريك به نحوي از انحاء زيرستم استعمارگران به تنگ آمده بودند، اعلام كردند.8

با اين حال و به رغم اينكه كنفرانس به مسئلة فلسطين بُعد اسلامي و ايدئولوژيكي گستردهاي بخشيد و بر « اسلاميت» فلسطين و ارتباط تنگاتنگ سرنوشت اين سرزمين با سرنوشت همگي مسلمانان پافشاري نمود و اميديافتن راه حلّي مبتني براعتقادات اسلامي براي مسئلة فلسطين را در دل فلسطينيان زنده كرد و با وجود اينكه مسلمانان در بيرون از مرزهاي فلسطين از مصوبات كنفرانس بخوبي استقبال كرده و به اعزام هيئتهايي سيّار به منظور جمع آوري اعانات و كمكهاي نقدي همّت گماشتند و عملاً سيل كمكهاي نقدي از همه جا و بويژه از هندوستان به طرف كميتههاي كنفرانس سرازير شده بود، ولي اين واقعيت تلخ و دردناك كه اغلب كشورهاي اسلامي در آن روزگار تحت سيطرة مستقيم استعمارگران قدرت هيچ گونه اظهار وجود يا تحرّك آزادانه و خود جوشي را نداشتند، مانع از آن شد كه تلاشهاي به عملآمده در روند مبارزات ملت فلسطين به ثمر بنشيند.

براي نمونه، دخالت حكومت مركزي انگلستان در هندوستان و ممانعت از انتقال كمكهاي مالي عظيم جمع آوري شده ازهند به فلسطين، به بهانة اينكه اين كار به سياست! مقامات قيموميت در فلسطين لطمه وارد ميسازد و طرحهاي تأسيس وطن قومي يهود را برهم ميزند، بهترين دليل بر صدق گفتار ماست.9 با اينهمه، تأثير برگزاري كنفرانس اسلامي و نفوذ شخصيت مفتي اعظم فلسطين، حاجامين كه با حضور تعداد قابل توجهي از علما و سران مذهبي فلسطيني رياست جلسات كنفرانس را به عهده داشت، روحية ستيز و رويارويي با طرحهاي صهيونيستي را در بين ملت فلسطين تقويت كرد.

از آنجا كه سردمداران صهيونيسم جهاني به تصرّف اراضي فلسطينيان اولويّت خاص داده بودند، از به كارگيري روشهاي گوناگون مصادرة زمينها و املاك جهت نيل به مقصود ابا نداشتند و در پناه سرنيزههاي انگليس و با بهرهگيري از وسايل خبيثانهاي چون تطميع مالي يا هرگونه ترفند ديگري براي رسيدن به اهداف پليدشان، دريغ نميورزيدند.

اما مجلس اعلاي اسلامي كه پيش از اين نيز اهالي را متقاعد كرده بود كه از طريق فروش زمينهايشان به مجلس، آنها را به صورت وقف ديني درآورند و بدين وسيله از فروش بي روية اراضي به يهوديان جلوگيري كرده بود، بار ديگر از اواسط دهة30، حملات تبليغاتي وسيعي عليه فروش زمين به يهوديان را آغاز نمود. به گفتة مورخين، مساجد و نشريات عربي جولانگاه اين حملات بود. بدين ترتيب مجلس مالكين اراضي را تشويق ميكرد كه زمينهايشان را پس از فوت، به صورت وقف ارثي درآورند و بدين وسيله فروش اراضي به يهوديان را به كمترين حد ممكن رساند.10

بتدريج علما و روحانيون بر دامنة فعاليت و تلاشهاي خويش افزودند و يكي پس از ديگري ازتمام نقاط به سوي فلسطينعازم شدند و با ايراد خطبهها و موعظهها در روستاها، مردم را آگاهي داده و حرامبودن فروش اراضي به يهوديان را تبيينميكردند. سرانجام گردهمايي بزرگي در 28 دسامبر 1934 تشكيل گرديد. در اين گردهمايي تصميم گرفته شد كه از تماميعلماي دين در فلسطين براي شركت در كنگرهاي عمومي دعوت به عمل آيد. در روز جمعه 21 شوال 1353ه ـ (25 ژوئية1935) نخستين كنگرة علماي فلسطين در كنار مسجدالاقصي' برگزار گرديد. نزديك به 400 تن از علماي دين، ائمة مساجد، وعّاظ، مدرّسين و خطبا از سرتاسر فلسطين در كنگره حضور يافته و به اتفاق آرا، حاج امينالحسيني را به رياست كنگره انتخاب كردند.11

مهمترين مصوّبة كنگرة مذكور فتواي مشهوري است در مورد تحريم فروش اراضي به يهوديان. همان گونه كه مورخين ميگويند: مطابق اين فتوا، فروش حتي' يك وجب از اراضي فلسطين به يهوديان حرام بوده، فروشندگان و دلالان و واسطههايي كه به اين عمل دست يازند، در حكم مارقين ( از دين برگشتگان) و خوارج محسوب گشته و از دفن در گورستان مسلمانان محروم ميشدند. همچنين تحريم همهجانبة اين قبيل افراد در فتوا توصيه شده است. 12 در خارج از مرزهاي فلسطين، علماي دين فتواهاي مشابهي منتشر كردند و بدين گونه جانبداري و همسويي خويش را با مصوبات نخستين كنگرة علماي فلسطين، نشان دادند.

در شرايطي كه استعمارگران انگليسي و فرانسوي و مهاجرين صهيونيست جاي پاي مستحكمي در منطقه پيدا كرده بودند، علماي دين در فلسطين بزودي دومين كنگرة خويش را به تاريخ 21 ذيقعدة 1354هـ (14 فورية 1936) و بار ديگر به رياست حاجامين در گلزار معارف در قدس شريف برگزار كردند. علاوه بر رؤسا و اعضاي جمعيتهاي امر به معروف و نهي ازمنكر، چهرههايي كه در كنگرة نخست حضور نيافته بودند، در كنگرة دوم شركت نمودند.

برگزاري كنگرة دوم بيانگر احساس مسئوليت روحانيون نسبت به سرنوشت اين ارض مقدس است و مورخين بر اين مقوله شهادت دادهاند. اعضاي جمعيتهاي امر به معروف و نهي از منكر پس از پايان جلسات كنگرة دوم، حملات روشنگرانةتبليغاتي وسيعي را سامان دادند و در سرتاسر فلسطين صدها جلسه برگزار نمودند. اين موضوع آثاري بس عميق در شكوفاييآگاهي تودهها و برانگيختن احساسات و دلبستگيهاي عاطفيشان نسبت به سرزمين آبا و اجدادي ـ كه از اعتقاد راسخ آنان بهحق خود در اين سرزمين مقدس نشئت ميگيرد ـ داشته است.13

شيخ عزّالدين قسّام، طلايه دار جريان جهادي

شيخ عزّالدين قسّام، بنيانگذار يكي از مهمترين سازمانهاي جهادي مخفي نه تنها در فلسطين، بلكه شايد بتوان گفت درتمام جهان عرب است. او در روستاي « جبله» واقع در بخش لاذقية سوريه و به سال 1882 متولد شد. قسّام در محيطي كه درآن همگان پايبند تعاليم و آداب اسلامي بودند، پرورش يافت و در فضايي آكنده از معنويت، در بين خانوادة آل قسّام كه به تخصص در مسائل فقهي و شرعي در روستا مشهور بودند نشو و نما يافت. پدرش عبدالقادر مردي صوفي منش بود و در رأس طريقت « قادريه» آن منطقه قرار داشت.14 قسّام هنگامي كه به سن چهارده سالگي رسيد ( سال 1896) براي فراگيري اصول شريعت به دانشگاه الازهر پيوست و به مدت هشت سال در آنجا ماند. تحصيل وي در الازهر مقارن بود با دوران نوگرايي آن دانشگاه اسلامي. همچنين بنا به گفتة منابع متعدد، شيخ عزّالدين در محضر شيخ محمدعبده به كسب علم و فضيلت پرداخت.15 و ي پس از بازگشت به جبله، به تركيه سفر نمود و در مدارس و مساجد آن كشور به طلب دانش روي آورد. سپس درحالي كه اين باور: « ميبايست نقش اساسي تري به امام مسجد در ميادين وسيع زندگي، مبارزه و جهاد واگذار شود» در ذهن وي نقش بسته بود، به كشورش مراجعت كرد.

نخستين فعاليتهاي شاخص سياسي شيخ عزّالدين، راهاندازي راهپيمايي در روستاي جبله در اعتراض به محاصرة شهرطرابلس غربِ ليبيِ توسط ناوگان جنگي ايتاليا ( در 30 نوامبر 1911) بود. وي در پيشاپيش جمعيت تظاهركننده شعاري بهاين مضمون سرداده بود: « اي خداوند بخشنده و مهربان، مولاي ما سلطان (عثماني) را نصرت عطا بفرما، دشمنان ما] ايتالياييها [ را با شكست مواجه كن » . قسّام بعدها گردانهاي داوطلبان جهادي را سازماندهي نمود. اين داوطلبان براي پيوستن به انقلابيون ليبيايي عازم بندر اسكندرون در تركيه شدند.16

به هنگامي كه سوريه و لبنان در پي توافقنامة سايكس ـ پيكو تحت سيطرة فرانسه قرار گرفتند، قسّام در مقابل اشغالگران فرانسوي سر تسليم فرود نياورد و چون لشكر استعمارگران به سوريه يورش برد و سواحل اين كشور را به تصرف درآورد، قسّام اين افتخار را يافت كه مردم را به برگرفتن سلاح فرابخواند و آنان را به قيام عليه اشغالگران برانگيزاند كه اين دعوت منجر به خيزش كوههاي صهيون شد. گفته ميشود كه شيخ عزّالدين طلايه دار مجاهدين آن منطقه بود. قسام براي تهية سلاح، خانهاش را فروخت و 24 قبضه تفنگ خريد. سپس به همراه همسر و فرزندانش به روستاي « الحفه» نقل مكان نمود و در آن ناحيه به تهية مقدمات قيام پرداخت.17

زماني كه فرانسويها تهاجم وسيع خود را براي سركوب قيامهاي كوههاي صهيون و كوههاي علويان آغاز كردند وتوانستند تمام پايگاههاي انقلابيون را در مارس و ژوئية 1921 به تصرف درآورند و پس از آنكه انقلابيون به دستههاي تحت تعقيب و كوچكي مبدّل شدند، قسّام به فلسطين مهاجرت كرد و ظاهراً در اواخر همان سال و پس از پشت سرنهادن عمليات تعقيب و گريز، از راه بيروت ـ عكا وارد حيفا شد.

بنا به اخبار و اطلاعات موثّقي كه از فعاليتهاي آغازين و سرگذشت قسّام نقل گرديده است، او ابتدا شغل معلّمي را انتخاب كرد و سپس در مسجد « استقلال» شهر حيفا، به عنوان سخنوري طراز اول مشهور شد. ديري نگذشت كه شيخ عزّالدين افكارزلال و بنيادگرايانة اسلاميش را برملا ساخته و به ستيزه جويي عليه بدعتها و فرقههاي منحرفي كه در منطقه به فعاليتهاي تخريبي دست زده بودند، روي آورد.

« قاديانيه» ـ فرقة ضالهاي كه از حمايتهاي بي دريغ انگلستان برخوردار شده و جهاد را تحريم كرده بود ـ زير شلاق سهمگين حملات قسّام قرار گرفت. قسام فرقة منحرف « بهائيت» را نيز كه بتازگي پايگاهش را از ايران به دامنههاي كوه« كرمل» در حيفا منتقل ساخته بود، مورد آماج حملات افشاگرانة خود قرار داد.18 قسّام ايماني عميق و تعهدي خلل ناپذير بهاصل جهاد داشت، به گونهاي كه شيخ احمد سعدي شهردار اسبق جُنين در اين مورد ميگويد: روزي قسام تپانچهاي را درمقابل ديدگان نمازگزاران بر بالاي دست گرفت و گفت: « هركس به خداوند و روز واپسين ايمان دارد، بايد چنين وسيلهاي را تهيه كند» .19

مسجد « استقلال» به صورت كانوني اسلامي و آموزشگاه ملي گرايي راستين و به عنوان مشهورترين مسجد در شمال فلسطين درآمد. مردم نه تنها براي فراگيري درس و موعظه، بلكه جهت آشنايي با شيخ عزّالدين و گوش سپردن به رهنمودهاي او در مسجد حاضر ميشدند، لذا قسّام بزودي اعتبار و نفوذ كلام بسياري در حيفا و اطراف آن كسب نمود.

قسّام در سخنرانيهايش هرگونه سازش با اشغالگران را رد ميكرد. عربي بدوي، يكي از ياران قسام ميگويد: روزي شيخ عزالدين از بالاي منبر ميخروشيد: « جواناني را ديدم كه جاروبهايي را براي تميزكردن خيابانها در دست گرفتهاند؛ آنان بايد تفنگ در دست گيرند و جواناني را ديدم كه براي واكس زدن كفشهاي بيگانگان بُرسهايي به دستشان گرفتهاند؛ آنان بايد هفت تيرهايي را به دست گيرند، تا آن بيگانگان را از پاي درآورند.» 20

قسّام با به كارگيري شيوة برانگيختن احساسات اسلامي مردم، سعي داشت با نهيب بيداري، ملت را از خواب غفلت بيداركند. در اواخر سال 1934 علناً از نمازگزاران پرسيد: آيا شما مؤمن هستيد؟ سپس خود پاسخ داد: گمان نميكنم! بعداً اندكي مكث نمود و در حالي كه همهمهاي در ميان جمعيت افتاده بود ادامه داد: اگر شما مؤمن ( واقعي) بوديد، عزّت نفس مؤمنان راداشتيد. اگر از اين مسجد خارج شديد و يك سرباز انگليسي شما را صدا زد، شتابان به طرفش ميدويد!21

سخنرانيهاي قسّام عمدتاً به اوضاع جاري و تحولات سياسي ميپرداخت، لذا مقامات انگليسي براي ناخشنودي خويش دليل موجهي يافته بودند. البته انگليسيها از انجام مراسم ديني مسلمانان و عبادت در مساجد هيچ گونه نارضايتي نداشتند، ليكن اين بار با شخصيت متفاوتي روبه رو شده بودند كه اسلام ناب را با تمام وجوه و گسترهاش مطرح ميكرد. لذا اشغالگران تحملشان را از دست دادند، چون با اسلامي مغاير با آنچه منافعشان اقتضا ميكرد، مواجه گرديده بودند. حركت قسّام احياي مجدد سنّت پيامبر(ص) و عبادت او عبادت مجاهدين در راه خداست. استعمار انگليس هم از اين نكته واهمه داشت. پس دور از انتظار نبود كه قسّام را تحت نظر گيرند، بهطوريكه روزي از وي خواسته بودند كه در مورد تكرار و اصرار وي درتفسير آية شريفة « و أعدّوا لَهم ما استعطعتم مِن قوّه» توضيح دهد. قسّام به آنان پاسخ داده بود كه اين آيه بخشي جدا ناشدني از آيات قرآن كريم است و او وظيفه دارد در شرايط دشواري كه كشور با آن دست به گريبان است، اين آيه را تفسير كند.22

قسّام علاوه بر اينكه امام جماعت مسجد « استقلال» حيفا بود، تصدي ثبت ازدواج و طلاق را نيز برعهده داشت. چنينكاري براي وي اين امكان را فراهم ميكرد كه از نزديك با شمار زيادي از اقشار مختلف مردم تماس برقرار كند؛ ضمن اينكه معاشرت با مردم در مساجد و قهوه خانهها و مراسم شادي و غم... با روحية « مردم دوست» قسّام سازگاري كامل داشت.

از آنجا كه شيخ عزّالدين از بنيانگذاران جمعيت جوانان مسلمان حيفا بود، نخست تحت پوشش اين جمعيت و بدونآنكه سوء ظن مقامات انگليسي را تحريك نمايد، بههمراه شماري از اعضاي جمعيت امر به معروف و نهي از منكر بهطورمتوالي و منظم به روستاهاي اطراف ميرفت تا زمينه را براي نشر افكار اسلامي و انقلابيش فراهم آورد.

1. كامل محمود خلّة، فلسطين و الانتداب البريطاني، صص 35ـ334.

2. اكرم زعيتر، الحركه الوطنيه الفلسطينيه 39ـ1935.

3. خليل السكاكيني، كذا انايادنيا، صص 1ـ250.

4. بيان نويهض، وثائق الحركة...، صص 4ـ301.

5. عبدالوهاب الكيالي، وثائق المقاومه الفلسطينيه العربيه، صص 44ـ338.

6. عجاج نويهض، رجال من فلسطين، ص 371.

7. بيان نويهض، همان، ص 243.

8. محمد عزه دروزه، فلسطين و جهاد الفلسطينين، ص 27.

9. بيان نويهض، همان، صص 47ـ246.

10. همان، صص48ـ247. 11. John Marlowe,Rebellion Palestine, (London: the Cresset Press, 1946), p. 134.

12. عيسي' السفري، فلسطين العربيه بين الانتداب و الصهيونيه، ص 229.

13. اكرم زعيتر، وثائق الحركة الفلسطينيه، همان، صص 91ـ381.

14. محمد عزه دروزه، فلسطين و جهاد الفلسطينين، ص 35.

15. زهير المارديني، الف يوم مع الحاج امين، ص 81.

16. سميح حموده، الوعي و الثوره، ص 22.

17. زهير المارديني، همان،ص 82 و علي خلف، تجربة الشيخ عزالدين القسّام، صص 15ـ14.

18. علي خلف، همان، صص 16ـ15.

19. همان، صص 50ـ49.

20. عبدالستار قاسم، الشيخ المجاهد عزالدين القسّام، ص 32.

21. همان.

22. علي خلف، همان، ص 48.

/ 14