مديريت نظام روحانيان در هرم - امام خمینی آیه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام خمینی آیه جمال و جلال - نسخه متنی

سید عباس رضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مديريت نظام روحانيان در هرم

ابوالقاسم يعقوبى(كارگزار) نـسـلى كه امروز با آن روبروييم و با آن سروكار داريم و نيز آنان كه پس از اين مـى آيند و پا به عرصه مى گذارند, از رخدادهاى آغاز انقلاب و آنچه بر اين پديده شـگـفـت قـرن گـذشـتـه, بى خبرند و آنچه را نسل انقلاب دريافته و جانش با آن در آمـيـخـته, احساس نكرده است; از اين روى روشن گرى و آشنا كردن اين نسل به آنچه بـر ايـن انـقـلاب گـذشـته است و نيز توجه دادن آنان به فلسفه تصميمها, آهنگها, عـزمـهـا و بـرخوردهاى امام خمينى و ترسيم سيره عملى آن بزرگوار در مسائل اصلى نظام, وظيفه اى است ملى و دينى.

شـايد از پرسشهاى مهم نسل جديد و بى خبران از مسير جريانها, اين باشد: پافشارى امام بر حضور روحانيان در اداره نظام اسلامى بر چه اساس و تراز و معيارى استوار بوده است.

آيا چون امام, خود از روحانيان به شمار مى رفت و در مسلك عالمان دين بود, چنين تصورى داشت؟ يا آن كه آگاهى دينى امام او را به اين جا كشانده بود؟ و يـا فـراز و نشيبهاى تاريخ آموخته بود كه بايد عالمان دين و نخبگان حوزوى در مديريت نظام نقش داشته باشند؟ وو.

امـامـى كـه از يك سو هم سياست شناس بود و هم سياسيون را آزموده بود; و از سوى ديگر, در درياى معارف اسلامى غرق بود درجاى جاى سخنانش به اين پرسش پاسخ داده كه در اين نوشتار به آنها اشاره مى كنيم:

از سـپـيـده دم پيروزى و شايد اندكى پيش از آن, اين پرسش مطرح شد و در پاره اى ذهـنـهـا نقش بست: (جايگاه روحانيان و حوزه ها پس از پيروزى كجاست؟) در اين كه عـالـمـان زمـان شـناس و روحانيان آگاه و انقلابى, توانسته بودند در پرتو رهبرى امـام, به خوبى و به شايستگى مردم را در نهضت بسيج و سازماندهى كنند و آنان را بـه صـحـنـه آورنـد و آنـان را عليه تباهيها بشورانند. و پى و بنيان استبداد و اسـتعمار را به لرزه درآورند و فرو ريزند و حكومت ستمشاهى را براندازند, گمانى وجود نداشت. همگان اين حقيقت را دريافته و پذيرفته بودند.1 آنـچـه كـم و بـيش, ذهنها را به خود مشغول مى داشت, اين بود: آيا عالمان دين و روحـانـيـان آگاه, در ادامه نهضت, در جايگاه پند و اندرز دهى و ارشاد گرى قرار خـواهـند گرفت و از راه منبر و محراب با مردم رو به رو خواهند شد, يا آن كه به ميدان مديريت قدم خواهند گذارد و با به دست گرفتن زمينه هاى خدمت و مديريت, به گـونـه مـسـتـقـيـم, ژرف و هـمه سويه, در امور جارى كشور به نقش آفرينى خواهند پرداخت.

بـه ديگر سخن, اين پرسش وجود داشت: روحانيان در حاشيه قدرت خواهند زيست و تنها بـه نـظارت, آن هم نظارت اخلاقى و نه قانونى مى پردازند, يا آن كه به متن كار و تلاش سياسى و اجتماعى, گام مى نهند و عهده دار پستها و مقامهايى مى گردند؟ در اين زمينه, دو ديدگاه جداى از هم و ناهمگون, وجود داشت كه به آنها اشاره مى كنيم:

شـمـارى بـر ايـن بـاور بـودند: روحانيت در حريم حكومت قدم نگذارد و خود را به كـارهـاى ادارى و اجـرايى گرفتار نسازد, همان گونه كه حوزه هاى تشيع از ديرباز خـود را از حكومتها, از هر نوع آن, جدا كرده و تنها به نظارت اخلاقى و خيرخواهى مـى پرداختند, درحكومت اسلامى نيز, كارى به مسائل سياسى و اجتماعى نداشته باشند و دورادور, امـر بـه مـعروف و نهى از منكر كنند, آن هم به گونه اى كه دخالت در امـور پيش نيايد. كسانى كه از اين ديدگاه جانبدارى مى كردند و مى كنند, به چند دسـتـه تقسيم مى شوند و هر دسته اى مبنا و انگيزه اى برگزيده اند كه درنوشتارى ديـگـر, از ايـن مـقوله به شرح سخن گفته ايم2 و در اين جا, به اشارتى بسنده مى كنيم:

جـدايـى ديـن از سـيـاسـت: در بـاور شـمـارى از آنان, از اساس بين دين و سياست نـاسـازگـارى وجـود دارد. نبايد مسائل دينى را با مسائل سياسى و اجتماعى در هم آمـيخت و آن دو را يكى دانست; زيرا سياست (به نظر اين گروه) همراه است با خدعه و نـيـرنـگ , دروغ و دغـل وو و ايـن مـقـولـه هـا با جوهر دين و ديانت سازگارى ندارند.3 بـه نـظـر صـاحـبان اين تفكر, قلمرو دين و شريعت مسائل فردى و پيوند بندگى بين آفـريـده و آفريدگار است. آنچه در پيوند و پيوسته به اداره زندگى مادى انسان و رخـدادهـاى سـيـاسـى و اجتماعى و اقتصادى است, از ساحت دين به دور است. بر اين اسـاس, تلاش در جهت سياسى كردن دين و دينى نمودن سياست, تلاشى است بى ثمر و نـاكـام. اين باور كه ريشه در تفكر (سكولاريسم) دارد, هرگونه دخالت دين در امور اجـتـمـاعـى را بـا جوهره دين ناسازگار مى شمرد و از مدافعان و پاسداران دينى, مـانـند حوزه ها و فقيهان و عالمان نيز مى خواهد كه قدم در اين مقوله نگذارند, چون در حوزه كارى و مس,وليت آنان نيست.

اين ديدگاه, برخاسته از برداشت نادرست از آموزه هاى دينى و اسلامى است. دينى كه سـياست جزء ماهيت و اركان اصلى آن به شمار مى رود و رهبران آن به عنوان: (ساسه الـعـباد)4 معرفى شده اند و بسيارى از دستورهاى آن بدون نظام سياسى و حكومتى و نيروى اجرايى, درخور پياده شدن نيستند, چگونه با سياست ناسازگار است؟ خداوند در آيينها و برنامه هايى كه براى بشر فرو فرستاده, بويژه در آخرين آيين كـه محمد(ص) براى بشر به ارمغان آورده, در كنار تربيت و ساختن فرد و همراه آن, بـه سـاختن و پرداختن جامعه نيز اهميت فراوان داده و قرآن پيامبران الهى را از پـيـشـتـازان استقرار عدالت اجتماعى در جامعه بشرى مى داند و به ابزار و وسائل اجراى عدالت در گستره اجتماع مانند: قانون, ميزان و آهن دلالت آشكار دارد.5 به گفته امام خمينى:

(هـدف بـعـثتها, به طور كلى, اين است كه: مردمان بر اساس روابط اجتماعى عادلانه نـظـم و تـرتـيـب پيدا كرده, قد آدميت را راست گردانند و اين با تشكيل حكومت و اجراى احكام, امكان پذير است.)6 سياست, به معناى سامان دادن امور زندگى در جهت خير و صلاح انسانها, از پايه هاى اسـاسـى دعـوت پـيامبران الهى بوده است. چدايى افكندن بين ديانت و سياست و نيز پرهيز دادن فقاهت از سياست, از سياستهاى استعمارى است:

(ايـن را كـه ديـانـت بـايد از سياست جدا باشد و علماى اسلام در امور اجتماعى و سـيـاسـى دخـالت نكنند, استعمارگران گفته و شايع كرده اند, اين را بى دينها مى گـويـند: مگر زمان پيغمبر اكرم(ص) سياست از ديانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عده اى روحانى بودند و عده ديگر سياستمدار و زمامدار؟)7 عـالـمـان راسـتـين, با حضور در انقلاب اسلامى و شركت گسترده و همه سويه در نظام سـيـاسـى اسلام, بر اين تز استعمارى خط بطلان كشيدند و در عمل نشان دادند از اين كـه او را (آخـونـد سـيـاسـى)8 بـخوانند, به تعبير امام نه تنها هراس و نگرانى ندارند كه آن را از افتخارات حوزه و مكتب تشيع مى شمارند.

امـام, در پـاسـخ كـسـانى كه بين فقاهت و سياست و دين و مسائل اجتماعى گونه اى نـاسـازگـارى مـى بينند و محدوده كار فقها و عالمان دينى را تنها در استنباط و استخراج احكام شرعى و اعلام آن به مردم مى دانند, مى گويد:

(منافات ندارد كه فقيه باشد, دخالت در امور مسلميين هم بكند.)9 اگـر كسى اندك آشنايى با معارف قرآنى داشته باشد, مى فهمد كه نسبت مسائل سياسى و اجـتماعى اسلام به مسائل عبادى و فردى بسيار بيش ترو گسترده است.10 نوشته هاى فـقهى نيز, به جزچند كتاب, بيش تر درباره مسائل و احكام و آداب اجتماعى و دادو ستدها و مانند آن است.

شـرف و پـاكى عالمان دين:شمارى بر اين عقيده اند:چون ابزار كار و سرمايه و سلاح عـالـمـان ديـن, مردم هستند و با اين پشتوانه است كه مى توانند, به رسالت خويش عـمـل كـنـنـد, بـنابراين, شايسته است كه روحانيان از كارهاى اجرايى و حضور در مـيـدانـهـاى ادارى بـپـرهيزند, تا زمينه هاى اثر گذارى, پيامها و سخنان آنان, همچنان پايدار و ماندگار باشد.

پـيـونـد ژرف عـالـمان دين با مردم, ايجاب مى كند كه عالم دين همواره در ديد و داورى مـردم, بـزرگ,بـاشرف,پاك و با شوكت بماند و اگر اين پايگاه سست شود و يا از دسـت بـرود, فـلـسـفه وجودى حوزه ها و روحانيت نيز نمود عينى و عملى نخواهد داشت.

دخـالـت در امـور و پـذيرفتن مديريت از سوى عالمان دين, گرچه به انگيزه خدمت و سـودرسـانى به مردم هم باشد, گاهى به مسائلى كشيده مى شود كه راه جرات و جسارت مـردم نـسـبـت به اهل علم را مى گشايد و با اين گونه رخدادها و رويدادها, حريم حـرمـت حـوزه و روحانيت شكسته مى شود و به همان اندازه و ميزان اثر گذارى آنان در نـفسها فروكش مى كند. پس چه بهتر كه روحانيان و عالمان از اين گونه امور بر كنار باشند.11 صـاحـبان اين انديشه, بر خلاف دسته اول, پيوند دين و سياست را پذيرفته اند, لكن بـر ايـن بـاور نـد: بـازوهـاى اجرايى و مديران و دست اندركاران مسائل سياسى و اجـتماعى در نظام اسلامى, عالمان دين و روحانيان نباشند, تا پيشينه درخشان حوزه و روحـانيت, كه نگهدار و نگهبان شريعت است, بر اثر ناخرسندى مردمان از كارها و كار كردها مخدوش نگردد.

اينان, پيشنهاد مى كنند: روحانيان در نظام اسلامى, ناظر بر امور باشند, نه مدير و مجرى.

مقصود از زير نظر داشتن كارها,زير نظر داشتن اخلاقى است, يا قانونى؟ پـاسـخ:اگـر نـظاره گرى قانونى و نهادينه شده در قانون اساسى مقصود است كه اين بـدون دخـالت و مديريت عملى, در خور اجرا و پياده شدن نيست. چگونه مى شود (ولى فـقـيـه) و ولايـت آنـرا پذيرفت; اما از او خواست كه از اختيار هاى قانونى خود, استفاده نكند؟ اگـر مـقـصـود از نظاره گرى عالمان دين بر امور, نظارگى اخلاقى است كه اين گونه نـظـاره گـرى, بدون دخالت در مديريت كشور امكان پذير است, اما كارى از پيش نمى بـرد.در طول تاريخ, در كنار حكومتهاى ستم, عالمان خيرخواه و نظاره گر بوده اند كـه گـاه بـا سـخن و گاه با قلم, خيرخواهيهاى كرده و راه نموده و از بى راهه و كـژراهـه و بـاتلاقها و سياهيها و درشتيها و خشونتها پرهيز داده اند; اما ره به جـايـى نـبـرده انـد و نتوانسته اند, مردم را از رنج و بدبختى برهانند و احكام سياسى اجتماعى اسلام را پياده كنند و بگسترانند.

افـزون بـر اين, اين كه گفته مى شود:وارد ميدان سياست و مديريت شدن با بزرگى و شـرف و پـاكـى اهل علم نمى سازد و (فلانى روحانى جليل القدرى است كه اصلا به كار مـردم كـارى نـدارد) سـخـنـى است نادرست و ناسازگار با روح شريعت و دين و آيين محمد(ص) و سيره و روش و منش علوى(ع) :

(ايـن طور نيست كه آدم خوب كسى باشد كه در كنارى نشسته باشد, تسبيحى دست بگيرد و در مـسجد ذكـر بـگـويـد. اگر انسان خوب اين گونه بود, حضرت رسول(ص) و حضرت امـيـر(ع) هـم ايـن كار را مى كردندوبلكه بر عكس همه جا حضور داشتند و در صحنه بودند.)12 پيامبر(ص) داراى سه منصب در عرض هم بود: ابلاغ, قضاوت و حكومت.13 بـا تـاسيس (مدينه النبى) كه خود در راس آن قرار داشت, توانست شكوه و عظمت اسلام را در تـمـام زمينه هاى :قضايى, سياسى, اقتصادى, و اجتماعى به نمايش بگذارد.در عـمـل بـيـن مـسـجد ومردم, نماز و نيازهاى اقتصادى و و پيوند ناگسستنى به وجود آورد.هـمـانـهـا كه در مسجد از ترس خدا اشك مى ريختند و به خود مى پيچيدند, از هـمـان پـايـگاه, به سوى جبهه هاى نبرد با كفر و نفاق گسيل مى شدند و هيچ گونه ناسازگارى هم بين آن دو نمى ديدند.

امـام عـلـى(ع) نيز, كه در اوج معرفت و عرفان و بندگى قرار داشت, به هنگامى كه تـكـلـيـف امامت و رهبرى امت بر دوش او آمد, از آن شانه خالى نكردو با شهامت و شجاعت, اعلام كرد:

(در مـديـريـت و سـياست خلفاى پيشين تجديد نظر مى كنم, حقوق از دست رفته را به مـظـلـومـان بر مى گردانم, آنهايى كه بى جهت و بى دليل از كار بركنار شده اند, بـاز مـى گـردانـم و كسانى كه بى معيار بر كرسى و منصب مديريت نشسته اند, كنار خواهم زد.)14 آيـا اين گونه دخالتها و مديريتهاى انقلابى و دگرگون ساز با پاكى و شرف و بزرگى آن امام همام, ناسازگارى داشت, يا آنها را عين عدالت و معنويت مى شمرد؟ امـام بـزرگوار خطاب به كسانى كه زير پوشش پاكى و بزرگداشت وشرافت عالمان دين, بـا اصـل حـضـور آنـان در مسائل سياسى و اجتماعى اسلام, مخالفت مى ورزيدند و مى گويند:

(ما ميخواهيم احترام اينها محفوظ باشد. اگر اينها وارد سياست بشوند, احترامشان از بين مى رود پيش مردم و ما ميل داريم كه احترامشان محفوظ باشد.)15 مى گويد:

(واين قداست, درزمان حضرت رسول نبوده؟ حضرت رسول قداستش محفوظ نمانده؟ حضرت امير قداست نداشته؟ حضرت سيدالشهداء و امام حسن(ع) قداست نداشتند؟)16 امـام عـلـى(ع) بـا حـضور در تمامى صحنه هاى: نظامى, سياسى, اجتماعى و پذيرفتن مـديـريـت و مـسئوليت رهبرى امت, بر تمامى پندارهاى موهوم كوته انديشان و بسته ذهنان خط بطلان كشيد و به روشنى مى فرمود:

(اگر بتوانم به وسيله اين حكومت و مديريت, حقى را زنده كنم و داد مظلومى را از ستمگرى بستانم, بهترين ارزش و افتخار را به دست آورده ام.)17 الـبـته كه عدالت دشمن ساز است.دو نفر كه به قاضى مى روند, همواره يكى ناخرسند بـرمى گردد.نبايد به خاطر اين گونه ناخرسنديها, دست از كار كشيد و مديريت نظام اسلامى را رها كرد و ازآن فاصله گرفت.

مردم, به شيفتگان خدمت عشق مى ورزند و از تشنگان قدرت, بيزارند.

گـواه اين سخن اظهار ارادتها و مهربانيها و دوستيها و مهرورزيهاى مردم نسبت به شـهداى خدمتگزار روحانى, مانند:شهيد مطهرى, بهشتى, باهنر, مفتح, مرحوم طالقانى و واست.اگر مردم احساس كنند عالمان خدمتگزار, مورد بى مهرى برخى از نابخردان و ورشـكـسـتـگـان سـياسى قرار گرفته اند, با جان و دل, به پشتيبانى از آنان برمى خـيـزنـد. ايـن گونه نيست كه كار اجرايى و ادارى عالم دينى, وى را از چشم مردم بـيـنـدازد و مـردم او را بزرگ نشمارند و به او مهر نورزند, بلكه بر عكس, خدمت عـالـم ديـن بـه مـردم, جـايـگاه وى را بالا مى برد و او را در كانون توجه ها و مـهـرورزيـهـا قـرار مـى دهد و اگر همه عالمان دينى و روحانيان لباس خدمتگزارى بـپـوشـند و در غم و درد مردم شركت جويند و در صدد راه اندازى درست و قانونى و شـرعـى كـارهـاى مردم باشند و در راه خدمت, سر از پا نشناسند, مهرورزى و دوستى مردم به روحانيت و حوزه ها و عالمان دين, نهادينه مى شود.

شـمـارى ديگر از كسانى كه به پرهيز روحانيان از كارهاى اجرايى نظر دارند و اين كـارهـا را بـا جـايـگـاه والا و مـقدس روحانيت ناسازگار مى بينند, توجيه ديگرى دارنـد. ايـنـان مى گويند: كارهاى اجرايى, هميشه موفقيت آميز نيست و چه بسا در پـاره اى از كـارها كندكارى, كم كارى, بدكارى, و يا كاستى و كمبودهايى به وجود مى آيد كه شمارى از مردم را نا خرسند و خشمگين مى سازد و يا در گرماگرم كارها, بـه كـسـى ستم مى شود, آبروى فرد و يا افرادى زير س,ال مى رود, شخصى بى جهت از كـار بـركـنـار مـى شود و يا بر سر كار مى آيد و گرفتاريها و دشواريهاى روزمره ديـگـرى نـيز ممكن است پيش آيد و زندگى را بر بعضى از مردمان تنگ وتاريك سازد; از ايـن روى,اگـر روحـانيان مستقيم در امور ادارى و اجرايى, حضور داشته باشند, هـمـه ايـن انحرافها و ضعفها و دشواريها به آنان نسبت داده مى شود و در نتيجه, زمـينه هدايت و ارشادگرى از آنها گرفته مى شود و پايگاه تبليغى و مردمى خود را بـه تـدريـج از دسـت مـى دهند و پيامدهاى نا گوار ديگرى نيز به دنبال آن رخ مى نـمـايـد.بنابراين, صلاح و مصلحت حوزه و حوزويان نيست كه در كارهاى اجرايى دستى داشته باشند.

در پاسخ به صاحبان اين تز و انديشه بايد گفت:

نخست آن كه: بسيارى از نسبتها و بدگوييها, از روى كينه ورزى به اصل نظام اسلامى اسـت و ارتباطى به روحانيت ندارند. آنانى كه به گفته امام, از اسلام سيلى خورده انـد, هـميشه دست اندر كار شايعه و شكاكيند و در هر كوى و برزن و به هر مناسبت شـروع بـه لجن پراكنى و جوآفرينى و شايعه پراكنى مى كنند و به هيچ خط قرمزى هم پاى بند نيستند.18 دو ديـگر:مديريت روحانيت به معناى اين نيست كه هيچ گونه مشكلى در هيچ زمينه اى ديـده نـشود و هيچ گونه خلافى صورت نگيرد. كسى ادعا نكرده است, اگر روحانيت دست انـدر كـار امور مملكت گردد.يك روزه همه جا بهشت مى شود و ايران مدينه فاضله و كشور بدون كمبود وكاستى خواهد شد و همگان از حقوق خود به گونه شايسته برخوردار خواهند شد.

سـه ديـگر: بر فرض وجود دشواريها و ناكاميها بر سر راه اداره نظام, كه بخشى از آنـهـا طـبـيـعـى اسـت و بخشى از سوى دشمنان و بخشى هم برخاسته از بى تجربگى و ناكارآمدى مديران در بخشهاى گوناگون وو ايـن سـخـن نـا درسـت اسـت كه براى نسبت ندادن پاره اى از انحرافها, كاستيها و كـمـبودها به روحانيت از آنان بخواهيم كه از صحنه هاى مديريت جامعه كنار بروند و در امور سياسى و اجتماعى دخالت نكنند, تا ديگران جايگزين آنان شوند.

ايـن انـتـظـار و چشم داشتى غير منطقى است كه بگوييم: در حكومت اسلامى و مديريت روحـانيت, نبايد هيچ گونه خلاف و كاستى وجود داشته باشد وگرنه آبروى روحانيت به خـطـر مـى افـتـد; آيا در حكومت على(ع) كه پاك ترين و پرهيزگارترين و بامعنويت تـريـن و بـاايـمـانـتـريـن هـمه روزگاران به شمار مى رود همه كارگزاران و دست انـدركـاران حـكـومت وى, خالص,صالح, درست كردار بودند؟ آيا در بيت المال خيانت نـمـى شـد؟ آيـا بـه مردم و حقوق آنان به خوبى رسيدگى مى شد؟ بى گمان به گواهى تـاريخ و سخنان آن حضرت در نهج البلاغه پاسخ منفى است.19لكن اين دليل بر آن نمى شود كه آن حضرت نبايد دخالت كند و كارها را به ديگران بسپارد.

امام راحل در اين زمينه مى گويد:

(آن مقدسى كه خيال مى كند كنار نشسته و دخالت در امور اسلامى نمى كندو به واسطه ايـن مـثـلا يـك اعوجاجى از يك نفر مى بيند, يا از يك گروهى مى بيند كنار برود, ايـن بـرخـلاف اسلام عمل مى كند.اين معانى در صدر اسلام هم بوده است در زمان ائمه ما هم بوده استو و لكن آنها كنار نمى رفتندو)20 نـداشـتـن تـجربه و تخصص: شمارى از مخالفان حضور روحانيان در كادر مديريت نظام اسـلامـى, نـغمه ديگرى ساز كردند و آن را در بوق وكرنا دميدند: روحانيت در امور اجـرايـى و ادارى سـررشـتـه نـدارد.تجربه عملى و تخصص علمى و آشنايى با فنون و روشـهـاى مديريت از ابزار نخستين هر مدير و مس,ولى است و روحانيت در اين زمينه آمـادگـيهاى لازم را ندارند.درست است كه روحانيان و حوزويان در رشته علوم اسلامى مهارت و تخصص ويژه دارند, لكن اين تخصص در صحنه كارهاى اجرايى كارآيى چندانى ندارد.

بنابراين, شايسته است كه اين گونه امور را به اهل تجربه و تخصص واگذارند و خود دورادور بر كار مديران و مس,ولان نظارت داسته باشند.

آقـاى بازرگان اين مطلب را به روشنى در جمع علما و در مدرسه فيضيه اظهار داشت:

(عـلـمـا خوب است نظارت داشته باشند و در اداره مملكت دخالت نكنندو.علما تجربه شـان كـم اسـتـوما كه تجربه مان بيش تر است, بهتر است مديريت مملكت را به عهده داشته باشيم.)21 دولـت موقت در اين زمينه بسيار كوشيد تا عالمان دين و آگاهان حوزه ها را به هر بهانه اى از مجارى امور دور سازد وهمه چيز را خود به دست بگيرد.تلاش اين دولت و اعـضـاى كـژانـديـش و كوتاه فكر آن, هنگامى به اوج خود رسيد كه در مجلس خبرگان قـانـون اساسى, ولايت فقيه به عنوان روح قانون و محور همه مديريتها و فعاليتهاى اساسى نظام مطرح شد.

ايـنـان در اين حركت نابخردانه خود, تا پيشنهاد انحلال مجلس خبرگان قانون اساسى هم پيش رفتند.

حـسـاسـيـت بازرگان و ياران او, چه وابستگان به بيگانه و چه فريب خوردگان و چه كـژانـديـشـان, آنـگاه اوج گرفت كه در عمل مديريت و مدبريت شهيد بهشتى و ياران بـاوفـاى امام را در اداره مجلس بررسى نهايى قانون اساسى مى ديدند و ترس آن را داشتند كه روحانيت با اين روند, همه كارهاى كليدى را به دست گيرد و آنان را كه شايستگى اداره دولت و ملت را نداشتند, از صحنه برانند.

بـازرگان, كه هميشه مخالف حضور روحانيان آگاه در صحنه مديريت كشور بود, به اين بـهانه كه آنان تخصص ندارند, وقتى كه در راس كار قرار گرفت و در اداره كشور در ماند و پى به ناتوانى خود برد, اعتراف كرد:

(نـه خـود مـن يـك سياستمدار و دولتمرد و نخست وزير حرفه اى بودم و نه پدران و اجـداد مـن چنين سابقه اى داشتند و در نتيجه, يك سلسه اشتباهات و خطاهايى ازمن سرزد كه هرگز پيش بينى آن را نمى كردم.)22 اين مدعيان تجربه و تخصص, بهترين فرصت را از انقلاب گرفتند و نتوانستند كارى از پـيـش بـبـرنـد, نـه تـنها خدمت چشمگيرى از آنان ديده نشد, بلكه خيانتهايى نيز آگاهانه و يا ناآگاهانه از آنان سر زد:

1. بـرهـم زدن قـرار داد و پـيمان نظامى ايران با آمريكا, با اين كه آمريكا از ايـران پـول گـرفـتـه بود و سلاح ها و تجهيزات مدرن نظامى خريدارى شده را تحويل نداده بود .

2.كـم كردن از مدت خدمت سربازى و بخشودن دوره هاى گذشته, با نياز شديد كشور به ارتش قوى.

3. برخورد قاطع نكردن با تجزيه طلبان كردستان.

4. اسـتـفـاده از افـراد جـاسـوس و بـدسـابقه در هيات دولت و در استانداريها و مديريتها.

5. ميدان دادن به ساواكيها و طاغوتيها.و و اين هـمـه نـنـگ و نفرت در دولتى رخ داد كه رئيس آن و اعضاى آن, ادعاى تخصص و تجربه كارى داشتند و ديگران را بى تخصص مى خواندند.

ايـن پـرمـدعـاهـا, هيچ گاه حاضر نشدند تخصص را تعريف كنند و به تقسيم بندى آن بـپردازند و به روشنى بگويند در كدام بخش نبايد روحانيت به خاطر بى تخصصى دستى داشته باشد, تا ببينيم در آن بخشها روحانيت ادعايى دارد يا ندارد؟ اگر مقصود از تخصص, سد و جاده و ساختمان و پل سازى است, يا راه اندازى و اداره صنايع سنگين, امور كشاورزى و دامى, دارويى و پزشكى و و هـيـچ عـاقل و انسان صاحب شعورى نگفته در اين كارهاى فنى, صنعتى و علمى از غير مـتخصص اسـتفاده شود و يا روحانى غير متخصص, عهده دار اين كارها شود و ساحت روحانيت برى از اين نسبتهاى نا بخردانه است.و اگـر مـقصود از تخصص, تخصص در قانونگذارى, قضا, آموزش و پرورش وو است, كه به گفته امام, روحانيت در اين زمينه از ديگران چيزى كم ندارد:

(مـى گـويند كه روحانيون بايد بروند سراغ كار خودشان و ملت را بگذارند و سياست را بـگـذارنـد بـراى مـا, شـمـا سـياست را پنجاه سال در دست داشتيد و هيچ غلطى نـكـرديد.شما كجا كار مثبتى توانستيد انجام بدهيد؟ هر كدامتان كه ملى بوديد يا فـرض كـنـيد متدين بوديد, تا صدايتان در مى آمد تو سرتان مى زدندوشما را من مى شناسم.)23 در دوران حـكومت پهلوى اين به اصطلاح دكترها و مهندس هاى با تجربه و برخودار از تـخـصـص, چـه دسته گلى به سر اين ملت زده اند و چه خدمت چشمگير و بنيادى انجام دادنـد كـه حـال بـه مـديريت و سازندگى روحانيت اشكال مى گيرند و همواره به آن خرده مى گيرند و آن را بر نمى تابند.

در دوران دولـت موقت و حاكميت ليبرالها, چه معجزه اى رخ داد كه اكنون اين گونه به حضور روحانيت در مديريت نظام مى تازند؟ شـمارى از پندار گرايان و دنيا گرايانى كه با حضور عالمان برجسته دينى در صحنه و يـا حـضـور روحـانـيان آگاه در مديريتها و با حضور فقيه جامع الشرايط در راس امـور, جايى براى خود نمى يابند, و يا روزنه اى براى خدمت به اربابان خود پيدا نـمـى كـنند, بر آن شده اند جلوى خورشيد كلام امام را بگيرند و فكر كرده اند با جـامـعـه كـران, لالان, و كـوران و لادگـان طرف هستند هر چه بگويند و ببافند, كسى مـتـوجـه دغل بازيها و تحريفها و شگردهاى كينه آلود آنان نخواهد شد.اين بار در بـاب ولايت فقيه, به تحريف سخنان امام پرداخته اند و به انكار خورشيد نشسته اند و گـفـتـه انـد اصـل دخالت روحانيان در مديريت نظام, از مسائلى است كه وارد بر انـقلاب شده و پيش از انقلاب, چنين چيزى نه تصور داشته و نه هم مطرح بوده است.24 زهى خيال باطل! حضرت امام دراين باب, چنان روشن, شفاف و بى آميغ سخن گفته كه هـيـچ كـس, حـتى بى انصاف ترين انسانها و كم خردترين و كم فهم ترين و لاده ترين آنـهـا نـمى تواند, آن فرازهاى روشن سخنان امام كه در باب ولايت فقيه و روحانيت است, نا ديده بگيرند.

با اين حال كسانى براى هدفهاى ويژه سياسى, دست به تحليها و تفسيرهاى ناشيانه و به دور از خرد زده اند و يكى از اينان مى نويسد:

(اين رساله فقهى امام{ولايت فقيه }اولا, يك بحث فقهى است كه كليات را در بر دارد و وارد جـزئـيـات نـشده است, ثانيا, در سالهاى نزديك به پيروزى اين رساله مورد بـحـث و نـظـر نبوده است. ثالثا, در پيش نويس قانون اساسى كم ترين اشاره اى به ولايت فقيه نشده است.)25 در پاسخ اين پرسش و يا تعبير بهتر شبهه, چند نكته را بايد در نظر داشت:

1. امام ازنخستين روزهاى شروع مبارزات اسلامى در آموزشهاى خصوصى و عمومى خود و به سال 1346, به روشنى حوزويان را مورد خطاب قرار داده و مى گفت:

(شـمـا هـم مـى تـوانـيـد مـملكت را اداره كنيد, مگر ديگران چطور بودند كه شما نـيستيد.)26و درجاى ديگر در همان تاريخ به شايستگى فقها براى اداره امور و نيز تخصص آنها در مسائل سياسى و اجتماعى اشاره مى كند و مى نويسد:

(آنـچه مربوط به نظارت واداره عاليه كشور و بسط عدالت بين مردم و برقراى روابط عادلانه مردم باشد, همان است كه فقيه تحصيل كرده است.)27 كژ انديشان و شبهه آفرينان در نوشته هاى خود, اين فراز از سخنان امام را آورده انـد, ولـى بـا ايـن تـوجـيه انحرافى كه:(امام, كلى گويى كرده و به مسائل جزئى نپرداخته) از كنار اين سخن روشن و گوياى امام گذشته اند.

آيـا سـخن از (اداره), (عدالت) و (روابط عادلانه) كلى گوئى است.آيا به كار بردن چـنـين واژگانى در نـوشـتـه و سـخـنرانى, كلى سخن گفتن است و به مسائل جزئى نپرداختن؟ ايـن آقـايـان كه خود را متخصص وانمود مى كنند, اگر بخواهند در همين مقوله سخن بگويند, از چه واژگانى استفاده مى برند؟ بـا نگرش گذرا به برخى از مطالب اين رساله فقهى (ولايت فقيه) كه در حقيقت رساله سـيـاسـى, اجـتماعى است بر اساس ترازها, معيارها و مبانى فقهى در بردارنده طرح حـكومت اسلامى, با روح ولايت فقيه است, در مى يابيم كه امام راحل از همان آغازين روزهـاى حـركـت گسترده و بنيان برافكن خود, بر اين باور بود:عالمان برجسته دين دانايى و توانايى اداره جامعه و حكومت دينى را داراند:

(ايـن خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد, در عده بى شمارى از فقهاى عـصر ما موجود است. اگر با هم اجتماع كنند, مى توانند حكومت عدل عمومى در عالم تشكيل دهند.)28 بـا وجـود اين سخن شفاف و روشن امام, آيا مى توان به ايشان نسبت داد كه پيش از انـقـلاب نـظـر ايـشـان اين بوده: عالمان دين و روحانيان بزرگ و آگاه, نبايد در اداره جامعه نقشى داشته باشند.

در طول ساليان درازى كه در تبعيدگاه به سر مى برد نيز, براين انديشه ناب اسلامى و انـقـلابـى و ديـنـى استوار و پابرجا بود و پيامهاى ايشان در اين برهه هم, بر مـحور اين مساله دور مى زند كه روحانيت بايد باور كند كه مى تواند كارى بكند و از تـبـلـيغات دشمنان در اين زمينه نبايد هراسى به دل راه بدهد و دست از آرمان ها و هدفهاى بلند و متعال خود بردارد.

در پاسخ به تلگرافهاى و نامه هاى روحانيان مى نگارد:

(بـا تـوجـه بـه وظـايف سنگينى كه ان شاءالله در آتيه به عهده شما خواهد بود و مـصـالـح مسلمين به دست شما سپرده خواهد شد, از حالا خود را براى اين سنگر عظيم مجهز و مهيا فرماييدو)31 2. درآسـتانه پيروزى انقلاب اسلامى, در پاريس در جمع خبرنگاران رسانه هاى جهانى, در پاسخ پرسش يكى از خبرنگاران كه پرسيده بود:

نقش روحانيت پس از تشكيل حكومت اسلامى چگونه خواهدبود؟آيا تمام كارهاى كليدى و اهـرمهاى قدرت را به دست خواهد گرفت؟ آيا از افراد متخصص و با تجربه سود خواهد جـسـت؟ آيـا به جز روحانيون و معممين, كسان ديگرى هم كارها را عهده دار خواهند شـد؟ بالاخره آيا روحانيت به ديگران مجال و ميدان حكومت و مديريت خواهد داد, يا نه؟ در اين برهه تاريخى امام, با تكيه به باورهاى و ديدگاههاى پيشين خود, پاسخى مى دهد كه مفهوم و پيام آن چنين است:

روحـانـيـت, هدفش از مبارزه, حكومت كردن نيست; يعنى در مبارزه قصد آن ندارد كه خـود بـه نـام و نـوايـى بـرسد, بلكه مى خواهد قانون اسلام و سياست اسلامى را در جـامـعـه آيـنـده پـياده كند.البته طبيعى است كه در برخى از امور دخالت مستقيم خواهد داشت و در برخى از امور هم به ارشاد و نظارت خواهد پرداخت.و يا به طور روشن مى گويد:

(ممكن است علما, هم به صورت عضو كامل و يا عضو ناظر در آن شركت كنند.)30 يا:

(روحانيان در حكومت آينده نقش ارشاد و هدايت دولت را دارا مى باشند.)31 روشن است كه اين سخنان ناسازگارى با آن ديدگاههاى اصولى امام ندارد.امام در آن شـرايـطـ تـاريخى به دنيا اعلام كرد: هدف روحانيت از نهضت و قيام, منافع شخصى و گـروهـى نـيـست.آنان براى رهايى ملت از زنجير استعمار و استبداد, مى كوشند, نه براى رسيدن به مكنت و مقام و حكومت و رياست.

به ديگر سخن, امام بر اين باور بود: آن دسته از كارهايى كه بدون حضور و مديريت روحـانـيـت سـامـان مى يابد و اجتهاد و فقاهت شرط احراز آنها نيست و تنها جنبه اجـرايـى و ادارى دارند, لزومى ندارد كه روحانيت آنها را به دست بگيرد, ديگران هـم اگـر صـالـح و شـايسته باشند و كارشناس و كاردان, مى توانند عهده دار آنها گـردنـد وايـن بـراى عـالـمان دينى شان و مقامى نيست كه در راس مديريت اجرايى, مانند:رياست جمهورى, وزارت و و قرار گيرد.

سـخـنان امام, در رابطه با نقش نظارتى و هدايتى روحانيت در حكومت اسلامى, مربوط بـه ايـن گـونه كارها و مديريتهاست. امام بر اين باور و عقيده باقى ماند و حتى پس از پيروزى هم اجازه دخالت در اين گونه امور را نداد.

لـكن در عرصه عمل, معلوم شد, حضور نداشتن عالمان و روحانيان در اين گونه امور, مـمـكـن است به انقلاب و آرمانهاى اسلامى آن ضربه هاى جبران ناپذيرى وارد سازد و تـجـربـه هم نشان داد كه حضور و مديريت روحانيت در اين گونه امور, ضرورت دارد; از ايـن روى امـام اجـازه كـار و تـلاش و نـقـش آفرينى و مديريت آنان در دستگاه اجـرايى دادند, با آن كه كار در اين دستگاه را (شانى براى علما)32 نمى شمردند:

(پيش از انقلاب من چنان فكر مى كردم وقتى انقلاب پيروز شد, افراد صالحى هستند كه كـارهـا را طبق اسلام عمل كنند; لذا بارها گفتم روحانيون مى روند كارهاى خودشان را انـجام مى دهند. بعد ديدم خير, اكثر آنها افراد ناصالحى بودند.ديدم حرفى كه زده ام درست نبوده است.)33 يا مى گويد:

(در مصاحبه هايى كه كردم, چه با كسانى كه از خارج آمدند, حتى در نجف و پاريس و چـه در حـرفهايى كه خودم زدم, اين كلمه را گفته ام كه: روحانيون شغلشان يك شغل بـالاتـر از ايـن مسائل اجرايى استو لكن وقتى ما آمديم و وارد معركه شديم ديديم اگـر روحـانـيون را بگوييم برويدو اين كشور به حلقوم آمريكا يا شوروى مى رود و {از اين روى }تن داديم كه رئيس جمهورمان از علما باشد.)34 3. افـزون بـر ايـنـها, گيريم كه امام, پيش از پيروزى انقلاب اسلامى, بر اين نظر بـوده: بـايـسـته نيست عالمان دين و روحانيان در كار اجرايى نقشى داشته باشند.و لـى پـس از پيروزى انقلاب اسلامى و تجربه عملى ديد, مديريت نداشتن عالمان دين و روحـانـيـان در كشور, به مصلحت نظام نيست و ممكن است با دور شدن آنان از مسائل اجـرايـى و ادارى, اسـاس و بنياد حكومت اسلامى دچار آسيب و آفت گردد;از اين روى از آن نظر پيشين خود برگشت و نظر ديگرى برگزيد.

ايـن رويـه نـيكو, در ميان فقيهان شيعى, صاحب نظران و سياستمداران خردمند وجود دارد كـه هـرگاه به نظرى رسيدند كه با نظر پيشين خود, ناسازگار يافتند, ولى با حـق ودليل و مصلحت سازگار ديدند, از نظر پيشين خود دست برمى دارند و نظر جديدى را كه با معيارها برابر ديده, مى پذيرند و اعلام مى دارند:

(آنچه مهم است اين كه ما مى خواهيم مطابق شرع اسلام مسائل را پياده كنيم پس اگر قـبـلا اشـتـباه كرده باشيم, بايد صريحا بگوييم اشتباه نموده ايم و عدول در بين فقها از فتوايى به فتواى ديگر, درست همين معنا را دارد.)35 از مـجـمـوع ديـدگاههاى امام, به دست مى آيد: ايشان از آغاز شايستگى و توانايى عـالـمان دينى را براى اداره امور سياسى و اجتماعى, باور داشته و بارها پيش از پـيروزى نيز آن را به زبان آورده, لكن پس از پيروزى و در آستانه آن براى پرهيز از نـسـبـت نـارواى قـدرت طلبى و پاره اى نسبتهاى نارواى ديگر به عالمان دين و روحـانيان آگاه, دوست داشتند: فقها و روحانيان آگاه كارهاى بنيادى مانند:رهبرى و قـضاوت را مستقيم در دست داشته باشند و از پستها و كارهاى ديگرى مانند رياست جـمـهـورى, وزارت و و كـه از ديـگـران اگـرصـالح و متخصص باشند نيز ساخته است, بپرهيزند به همين جهت, در جمع خبرنگاران مى گويد:

(ممكن است علما به صورت عضو كامل و يا عضو ناظر) در امـور شـركـت كنند. منظور از عضو كامل, همان كارهاى ويژه حوزويان است و عضو ناظر, ساير امورى كه به آن اشارت شد.

از ايـن روى, هـيـچ گـونـه نـاسازگارى در سخنان و سيره امام, در اين باره وجود ندارد.

چرايى حضور؟

روشـن شد كه امام هم بر اصل حضور روحانيان در انقلاب و اداره نظام پاى مى فشرده و هـم آن را ضرورى و لازم مى شمرده است اين باور از محكمات انديشه ايشان است كه از روزهاى نخستين شروع حركت و خيزش اسلامى, تا واپسين روزهاى زندگى از آن سخن گفت.

در ادامـه نـوشـتـار, بر آنيم كه چرايى اين حضور را در چشم انداز انديشه امام, بـررسـى كـنيم, تا نسل جوان و آيندگان, با ژرف نگرى و بصيرت بيش تر و بهترى به آن مـقـولـه بـنـگـرند و در پاسخ شبهه آفرينان, خناسان و فريب گران بتوانند از انقلاب و ارزشهاى آن و نيز مديران و مس,لان روحانى آن دفاع كنند.

پاسخ اين پرسش در سخنان امام بسيار گسترده است كه در اين جا به چند محور از آن اشارت مى كنيم:

1. ماهيت انقلاب اسلامى و خواست مردم: در انقلاب اسلامى, دين, باورهاى دينى, تكليف و وظـيفه شرعى, نقش بنيادى دارند و رهبرى امام خمينى بر معنويت اين قيام افزود و آن را به حركتى مكتبى و ارزشى ژرف و همه سويه دگر كرد.

ايـن انـقـلاب در دورانى و در حاكميتى روى داد كه از يك سو به دين و شعائر دينى تـوجـه نـمى شد و با دين به گونه جدى و برنامه ريزى شده مبارزه مى گرديد و تلاش مـى شـد از مـتـن زنـدگى مردمان به كنار رانده شود; و از ديگر سوى, ستم, برترى دادنـهـاى بى وجه, خوار كردن و به خوارى انداختن مردم و پايمال كردن حقوق مردم و نـاديـده گـرفـتـن جايگاه انسان مسلمان وو جامعه را فرا گرفته بود و قدرتهاى خـارجى, به ويژه آمريكا و صهيونيت جهانى در اين سرزمين فرمانروايى و تاخت وتاز مـى كـردنـد و مـنابع انسانى و زير زمينى را به يغما مى بردند. اين همه و دهها نـاهـنجارى و زشتى و پليدى ديگر سبب شد, مردم بپاخاستند تا ارزشهاى دينى را در جـامـعه حاكم سازند و در پرتو آن به سامان يابى سالم زندگى و برگردندن كرامت و حـيـثيت انسانى و نيز پياده شدن قسط و عدل قرآنى دست يازند. جانبدارى همه سويه و پيروى آگاهانه مردم از امام خمينى و گسترش پيامها و رهنمودهاى ايشان نيز, به ايـن جـهت بود كه آنان امام را تجسم عينى و عملى ارزشها مى ديدند و سخن و سيرت او را هـمسو و همآهنگ با معيارهاى قرآنى و اسلامى يافتند و در چهره با صلابت او, فرهنگ اسلام ناب محمدى(ص) و سياست ناب علوى را جلوه گرديدند.

امام خمينى, به عنوان عالم دينى, رهبرى بزرگ ترين انقلاب معاصر را به عهده گرفت و بـا قـدرتى شگرف و عظيم و قاطعيتى بى بديل, قدرت دين را در زواياى گسترده به نـمايش گذاشت. او كليه مواضع, تاكتيكها و استراتژيهاى انقلاب را از متن و جوهره ديـن اسـتـخـراج كرد و مبانى دينى را در اين سرزمين متجلى ساخت. اين واقعيت از هـمان آغاز, سلطه گران جهانى را سخت در انديشه فرو برد و آنان را وادار به تلاش بـراى بـه انـزوا كـشـاندن دين و زدودن ارزشهاى دينى, از صحنه زندگى مردم كرد.

آنان كه ازنقش حساس و سرنوشت ساز و دگرگونى آفرين دين و عالمان دينى به هراس افـتـاده بودند, استقرار و استمرار و رشد جمهورى اسلامى را بر نمى تابيدند و بى تابانه جمهورى اسلامى را مورد تهاجم قرار دادند و شبان و روزان, بر طبل يورش مى كوفـتنـد. گرچه تهاجم فرهنگى در كليت خود, هدفهاى گوناگونى داشت كه هر يك از آنـهـا بـخـشى از سناريوى فرهنگى غرب را نشان مى داد; اما آنچه در جوهره تمامى ايـن هـدفـهـا جـارى بـود و هـست, ناسازگارى كينه آلود با دين و مذهب و حاكميت ارزشهـاى دينى است. تجلى پرشكوه و جامع دين در عرصه حيات بشرى, دشمنان نظام و انقلاب را عليه نظام ارزش گرا و انسان دوست, در يك صف قرارداد و كانون هاى قدرتهاى جهانى را وادار به وا كنش.

ايـن بـازتـاب, آن گـاه شدت بيش ترى يافت كه ولايت فقيه به عنوان ركن ركين نظام مـطـرح شد و بر آن اساس انقلاب تداوم يافت و نظام نهادينه گرديد. انقلابى با اين ويـژگيها كه ياد شد, به طور كامل از دين و معارف دينى الهام گرفته بود و طبيعى بـود كـه كارشناسان دينى مى بايست در كنار آن حاضر و ناظر باشند, تا قانونها و آيـيـنـها به درستى و شايستگى, برابر ترازها و معيارهاى دينى, پياده شود و پيش رود. بـه اعـتـراف دوست و دشمن, روحانيان, به عنوان كارشناسان دين, هنر بسيج و سـازمـان دهـى نيروهاى انسانى و جهت دادن به تواناييها و ساز و برگ مادى را در پـديـد آوردن انقلاب و دفاع از آن به خوبى عهده دار شد. از آغاز, مردم انقلاب را بـا روحـانـيـت درآمـيـخـته مى ديدند و روحانيت جداى از انقلاب و انقلاب جداى از روحانـيت را تصور نمى كردند. از آن آن مقدسى كه خيزش بزرگ و حماسى مردم, نظام يـافت و در قالب جمهورى اسلامى ريخته شد, همگان مى دانستند كه (اسلاميت) نظام در گـرو حـضـور و نـظارت و مديريت روحانيان و فقيهان آگاه, عادل, همه سونگر, جامع انديش و عالى مقام است.

از اين روى, چـون مـحـتواى نظام (اسلامى) است و شكل و قالب آن (جمهورى) اين دو اقـتـضـا مـى كـند كه روحانيت برابر خواست مردم و براساس آشنايى با معارف دينى عـهده دار مس,وليتها و مديريتها گردد. امام بزرگوار براساس اين برداشت از اسلام و انقلاب و خواست مردم, مى گويد:

(من دولت تعيين مى كنمو من به پشتيبانى اين ملت دولت تعيين مى كنم من به واسطه ايـن كـه مـلـت مـرا قـبول دارند[ دولت تعيين مى كنم]و. دولتى كه ما مى گوييم, دولتى است, متكى به آراء ملت است, متكى به حكم خداست.)36 مـى نـگـريـد كه در اين بخش از سخنان امام, هم به ماهيت انقلاب و مشروعيت آن كه (مـتـكـى بـه حكم خداست) و هم به (آراء ملت) كه پذيرش ژرف و خواست مردمى آن را نشان مى دهد, به روشنى اشاره شده است.

بـدين سان, روشن مى شود: سپردن كار به روحانيان آگاه و ژرف انديش, در اين نظام چـيـزى نيست كه از بيرون بر اين كشور تحميل شده باشد, بلكه ويژگى بافت و جوهره انقلاب; يعنى حكم خدا واسلام و خواست مردم است كه حضور روحانيت را در صحنه هاى سـيـاسـى و اجـتـماعى و مديريت, مى طلبد. از آن جا كه به گفته امام (ميزان راى مـلت)37 و مردم هم به قانون اساسى با محور بودن ولايت فقيه راى داده اند, نتيجه مـى گـيـريـم: مـردم در انـقـلاب اسـلامـى, مديريت اهل علم و حوزويان را به گونه قانونمند پذيرفته و به آن صحه گذاشته اند.

2. آموزشهاى دينى: پيش از اين اشارت شد: انقلاب با الهام از معارف قرآن و فرهنگ نـاب مـحمدى(ص) و علوى(ع) آغاز شد و استقرار پيدا كرد و استمرار آن نيز در گرو هـمـين ويژگى است. از اين زاويه اگر به قرآن و سخنان و سيره معصومان بنگريم مى تـوانـيـم چرايى حضور روحانيت در اداره نظام اسلامى را بهتر درك كنيم و به شبهه آفرينان پاسخ منطقى و همراه دليل ارائه دهيم.

امام, با بهره گيرى از قرآن و سنت, كه مجموعه آموزشهاى فردى و اجتماعى اسلام در آن دو گـرد آمـده است, به اين نتيجه رسيده بود كه عالمان آگاه و متعهد, شايسته ترين افراد موجود براى كارهاى كليدى نظام اسلامى به شمار مى روند و بر اين ادعا دلـيلهاى فراوانى اقامه مى كرد كه در كتاب (ولايت فقيه)38 موجود است و ما به دو دليل از آن دليلها كه آسان ياب تر و همگانى و فراگير ترند, اشاره مى كنيم:

الـف. سپردن امانتها به شايستگان: قرآن مجيد در زمينه سپردن مس,وليتها و كارها به افراد كاردان و كارشناس و شايسته مى فرمايد:

(ان الـله يامركم ان ت,دوا اشمانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل.)39 خـدا به شما فرمان مى دهد: امانتها را به صاحبانشان باز گردانيد و چون در ميان مردم, به داورى پرداختيد, به عدل داورى كنيد.

امام خمينى, در تفسير آيه مى نويسد:

(عـده اى بر اين عقيده اند كه: منظور از (امانت) هرگونه امانت خلقى (مانند مال مـردم) و خالقى (يعنى احكام شرعى) مى باشد و مقصود از (رد امانت الهى) اين است كه: احكام اسلامى را آن گونه كه هست اجرا كنند.

گـروه ديـگـرى مـعتقدند كه: مراد از (امانت) (امامت) است. در روايت هم آمده كه مـقـصود از اين آيه, ما (يعنى ائمه, عليهم السلام) هستيم.40 كه خداوند تعالى به ولايـت امـر (رسـول اكـرم(ص) و ائـمـه(ع)) امر كرده ولايت و امامت را به اهلش رد كنند.)41 امـام پس از اين اشاره به اين نكته مى پردازد كه خطاب ادامه آيه: (اذا حكمتمو) بـه زمـامـداران و رهـبران است و قضاوت تنها نيست; زيرا قاضى قضاوت مى كند, نه حكومت گرچه از جهتى حاكم است, اما اين حكومت از همه جهت نيست.42 بـنـابـرايـن, مجموع آيه به قرينه ادامه آيه هاى بعدى, ظهور در مسائل حكومتى و مـديريتى دارد و منظور از (رد امانت به اهلش) آن است كه كارهاى ادارى و اجرايى در حكومت دينى به دست شايستگان و وارستگان سپرده شود.

روشـن است كه نمونه برجسته و كامل و جامع شايستگى, امامان معصوم(ع) هستند و در زمان حضور امام معصوم(ع) همه قلمرو كارى حكومت ونظام اسلامى در دست اوست, لكن در زمـان غـيـبـت ايـن امـانـت; يعنى فهم و استنباط احكام دينى و اجراى حدود و قـانـونـهـا و آيـينهاى آن در گستره جامعه به دست عالمان و فقيهان عالم و عادل سپرده شده است.

بـديـن سان در مى يابيم در امورى كه جز فقيه كسانى ديگر در آن تخصص ندارند, به گـونه واجب شرعى, فقيه عهده دار آن مس,وليت و مديريت بايد باشد و در امور ديگر نـيز, اولويت از آن كسانى است كه در نگهدارى و پاسدارى اين امانت شايسته ترند.

امـام خـمـيـنى, با توجه به اين رهنمود قرآنى است كه بر حضور و دخالت عالمان و روحـانـيـان در امور قضايى و اجرايى و حتى سياسى و اجتماعى اصرار دارد, و آنان را نمونه روشن (اهل) در اين آيه شريفه مى داند.

(از مـهمات امور مساله قضاوت است كه سروكار آن با جان و مال و ناموس مردم است.و صـيـت ايـن جـانـب به رهبر و شوراى رهبرى آن است كه: در تعيين عالى ترين مقام قـضـايـى كه در عهده دارند, كوشش كنند كه اشخاص متعهد سابقه دار و صاحب نظر در امـور شرعى و اسلامى و در سياست را نصب نمايندو و نگذارند اين مقام به غير اهلش سـپـرده شود و كسانى كه اهل هستند از تصدى اين امر سرباز نزنند و به اشخاص غير اهل, ميدان ندهندو و مى دانند كه تصدى قضا براى اهلش واجب كفايى است.)43 ب . اهـتـمـام بـه امـور مـسـلـمانان: اهميت دادن به امور مسلمانان و تلاش براى سروسامان دادن به زندگى اجتماعى مردم, بست و گشادكارها, گشودن گره ها و فراهم ساختن بستر خدمت به همگنان وهمنوعان, وظيفه اى است همگانى كه در معارف اسلامى بـه ايـن مـهـم سـفـارش و تـاكـيـد بسيار شده است و مسلمانان به انجام اين مهم فـراخـوانـده شـده اند: در مجموعه هاى روايى, بخش ويژه اى در اهميت پرداختن به امـور جـامـعه اسلامى به چشم مى خورد: تعاون, تعاضد, تراحم, هميارى و اهتمام به امـور مـسلمانان, نمونه هايى از فراخوانى مردم مسلمان به حركتهاى اجتماعى است:

(من اصبح لايهتم بامور المسلمين فليس بمسلم.)44 آن كه شب را به صبح آورد و اهتمامى نسبت به امور مسلمانان نداشته باشد, مسلمان [كامل] نيست.و در بيانى ديگر امام صادق(ع) مى فرمايد:

(من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم.)45 آن كـه صـداى انـسانى به گوشش بخورد كه از مسلمانان كمك مى طلبد, و آن را پاسخ ندهد, مسلمان نيست.

اهـتمام به امور مسلمانان تنها شامل مسائل فردى و جزئى آنان نيست, بلكه هرگونه تـلاش اجـتماعى, سياسى, فرهنگى و برآوردن نيازهاى اقتصادى را در بر مى گيرد. هر كـس بـا توجه به موقعيت اجتماعى و جايگاه مردمى خود, بايد به انجام امور زندگى بـرادر مسلمانش اهتمام ورزد و او را در دشواريها يار و مددكار گردد و در اندوه هـا و غـمها و دشواريها و گرفتاريها او را وانگذارد و در زندگى همواره در كنار ديگر مردمان قرار گيرد.

عـالـمـان دينى, از آن جهت كه از مردم هستند و با مردم, به اين امر سزاوارتر و شـايـسـته ترند. عالمان دين, (حجت) خدا هستند بر مردم و (مجارى امور)46 به دست آنـان سـپـرده شـده است; از اين روى, بايد هميشه درصحنه باشند و با حضور, تلاش, نـقـش آفـريـنـى در زواياى گوناگون جامعه و مديريت خود به اين اصل مهم اسلامى و انسانى عمل كنند:

(همه امور و تمام كارهاى مسلمين, به آنان واگذار شده است. در امر حكومت, تمشيت امـور مـسلمين و اخذ و صرف فوائد عمومى و هر كس تخلف كند, خداوند بر او احتجاج خواهد كرد.)47 امام, با اشراف و آگاهى همه جانبه اى كه بر معارف اسلامى داشت و مردم و نيازهاى اسـاسـى آنان را نيز به درستى مى شناخت و اهل درد و درمان و طرح و برنامه بود, مقوله (اهتمام به امور مسلمانان) را بسيار خوب تفسير كرده است:

(مـا بايد اهتمام به امور مسلمانان داشته باشيم و اهتمام به امور مسلمين, تنها مـسـالـه گـويـى نـيست. علاوه بر آنها, امور سياسى و اجتماعى و ساير گرفتاريهاى مـسـلـمـيـن است كه هر كس به آنها اهتمام نكند,مسلمان نيست و شما بايد بر تمام امـور مـسـلـمـين نظارت داشته باشيد و سعى كنيد كه مساجد ما به مساجد صدر اسلام برگردد و توجه داشته باشيد كه عزلت و كناره گيرى در اسلام نيست.)48 بـرپايى نظام اسلامى و اداره شايسته آن و كمك به امور زندگى مردم, از نمونه هاى روشـن و انـكارناپذير (اهتمام به امور مسلمانان) به شمار مى رود. بى گمان, اين مـهـم در پرتو قدرت و تواناييهاى اجرايى و به دست گرفتن زمام امور, بهتر انجام مـى پـذيـرد. اگـر عالمان دين و روحانيان آگاه و شايسته, افتخار خدمتگزارى منت مـردمـان را در سـرلوحه كار و مس,وليت خود دارند, بايد وارد صحنه مديريت شوند, تا بتواند در اين زمينه به شايستگى ايفاى مس,وليت و اداى وظيفه كنند.

فقيهى دژ اسلام است كه در عمل اسلام و قانونها و آيينهاى سرافرازانه و عزت آفرين آن را پـيـاده كـنـد و در بـرابر هجوم بيگانگان, قد برافرازد و از شرف و كرامت مـسـلمانان به دفاع برخيزد. اين چنين فقيهى است كه (حصن)49 و حصار اسلام ناميده شـده و ايـن لـقـب و عـنوانى تشريفاتى نيست, بلكه جايگاه فقيه در نظام سياسى و اجتماعى اسلام را نشان مى دهد:

(اگـر فقيه كنج منزل بنشيند و در هيچ امرى از امور دخالت نكند, نه قوانين اسلام را حـفظ كند, نه احكام اسلام را نشر دهد نه دخالت در امور اجتماعى مسلمانان كند و نه اهتمام به امور مسلمين داشته باشد, به او حصن اشسلام گفته مى شود؟ او حافظ اسلام است؟!)50 مـى بـيند كه امام (اهتمام به امور مسلمانان) را يكى از مبانى و پايه هاى حضور روحـانـيـت در صـحـنه عمل مى شمارد و در گوناگون سخنرانيها و پيامها, سربسته و روشن از آن نام مى برد.

2. فـقه تئورى كامل: قدرت و توانايى فقيه, كه پرتو جلوه اى از قدرت بى پايان و جـاودانـه دين در بيدارى و هدايت توده هاى مردم بود, توانست پايه هاى نظام چند صـدسـالـه سـتـمشاهى را از اساس ويران سازد و به جاى آن جمهورى اسلامى را بنيان نـهـد. هـمـين قدرت و توانايى در مراحل پس از پيروزى به شايستگى كارآيى خود را نـشـان داد و در برابر تماميت كفر و شرك و نفاق جلوه اى شگفت پيدا كرد و خشم و هراس جبهه متحد كفر و شرك را برانگيخت.

امـام امـت بـه عـنـوان فقيهى دانا و هوشيار و استوار, تئورى نوينى در دنيا پى افـكـنـد و روشهاى مديريتى ويژه اى را در دنيا مطرح كرد كه مانند ندارد, از آن جـمـله: مقوله (ولايت فقيه) و قلمرو گستره كارى مجتهد عادل در بست و گشادكارها, سروسامان دادن به زندگى سياسى اقتصادى مردم ايشان با بهره گيرى از منابع دينى, از يـك سو تاسيس و تشكيل نظام و حكومت اسلامى را وظيفه و تكليف فقيهان مى شمرد:

(وظـيفه فقهاست كه عقايد و احكام و نظامات اسلام را تبليغ كنند و به مردم تعليم دهـنـد, تـا زمـيـنـه بـراى اجراى احكام و برقرارى نظامات اسلام در جامعه فراهم آيد.)51 و از ديگر سو, بر اين باور بود: (فقه تئورى واقعى و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است)52 و از اين دو چنين نتيجه مى گيرد:

(يـك مجتهد, بايدو علاوه بر خلوص و تقوا و زهدى كه در خور شان مجتهد است, واقعا مدير و مدبر باشد.)53 افـزون بر اينها, در بينش امام, فقيهان آگاه مى بايست طرح و روش مديريتى را پى ريزى كنند كه توان پياده كردن احكام فقهى را دارا باشد; زيرا:

(هدف اساسـى ايـن اسـت كه ما چگونه مى خواهيم اصول محكم فقه را در عمل فرد و جامعه پياده كنيم و بتوانيم براى معضلات, جواب داشته باشيم.)54 روشن است كه انجام اين كار سترگ وبنيادى واساسى, بدون حضور در صحنه و در دست گـرفتن پستهاى اجتماعى, سياسى, قضائى وو نشايد. فقيهى كه مى خواهد از دور دستى بـر آتـش داشـته باشد و به نظارت بسنده كند و وارد ميدان و عرصه كار نشود, نمى تواند در سازمان و ساماندهى, امور پيروزى به دست آورد:

(روحـانيت, تا در همه مسائل و مشكلات حضور فعال نداشته باشد, نمى تواند درك كند كه اجتهاد مصطلح براى اداره جامعه كافى نيست.)55 بـنابراين, بدون حضور درميدانهاى: سياسى و اجتماعى و بدون دخالت در اداره امور حـكومتى, نمى توان فقه شيعى را پياده كرد و بر اين اساس اگر زمينه اجراى احكام ديـنـى و فـقهى فراهم شد و عالمان دينى هم در خودتوان و شايستگى لازم را ديدند, نبايد صحنه ها را خالى بگذارند كه عذر آنان پذيرفته نخواهد بود:

(اگـر طـلبه اى منصب امامت جمعه و ارشاد مردم يا قضاوت در امور مسلمين را خالى بـبيند و قدرت اداره هم در او باشد و فقط به بهانه درس و بحث, مسئوليت نپذيردو در پـيـشگاه خداوند بزرگ يقينا م,اخذه مى شود و هرگز عذر او موجه نيست. ما اگر امروز به نظام خدمت نكنيمو هرگز فرصت و شرايط بهتر از اين را نخواهيم داشت.)56 4. ارزيابى عملكردها: نمودار ديگرى كه با آن مى توان بايستگى حضور روحانيان در مـديريت را ثابت كرد,عملكرد آنان در طول ساليان پس از پيروزى است. اگر به ديده انـصـاف و از روى داد به قضيه بنگريم و پيش داوريها و بدبينيها و جناح گراييها را كـنـار نهيم, به روشنى مى توانيم عملكرد روحانيان و دولتهايى را كه به گونه اى عـالـمـان و روحـانيان آگاه در آن نقش مديريتى و اجرايى داشته اند, با ديگر دولتها نيز با دولتهاى پيش از انقلاب مورد ارزيابى قرار دهيم.

پـيش از پيروزى انقلاب اسلامى, در اين مرز و بوم, ساليان سال خاندان پهلوى با آن هـمـه بـوق و كـرنـا سـروصـدا, حـاكم بودند, درحالى كه گرفتاريها, و دغدغه ها, بـازدارنده ها و درگيريهاى خانمان براندازى مانند: جنگ هشت ساله و حصر اقتصادى و تـوطـئـه هـاى داخـلـى را هـم نداشتند. اگر بيلان كار دولتهاى پس از پيروزى و مـديـريـتهايى را كه بخش مهمى از آن بر دوش روحانيت راستين و فداكار بوده است, بـا دوران پنجاه ساله دوران پهلوى بسنجيم, به درستى داورى خواهيم كرد كه تفاوت از زمين تا آسمان است:

(و مـقـايسه با زمان سابق و رسيدگى به عملكرد دولت و جهاد سازندگى در روستاهاى مـحـروم از هـمه مواهب, حتى آب آشاميدنى و درمانگاه و مقايسه با طول رژيم سابق بـا در نـظـر گـرفـتـن گـرفـتارى به جنگ تحميلى و پيامدهاى آنو و با نظريه حصر اقـتـصـادى و توطئه هاى پى درپى آمريكا و وابستگان خارج و داخلشو و دهها مسائل ديگر.)57 نـشـان مـى دهـد كـه در اين مدت كوتاه, كه در بخشى از كارهاى اجرايى, عالمان و روحـانـيان رشته امور را در دست داشته و در هرم مديريت قرار گرفته اند, بيش تر از تـمـام دوران پـهـلوى به مردم و جامعه خدمت شده است. اگر مساله را از زاويه مـقـايـسـه دولـتـهاى به اصطلاح ملى و به گفته خودشان دولت متخصصان و اهل فن با مـديـريـت روحانيان نيز بسنجيم, باز به اين نتيجه خواهيم رسيد كه (دو صد گفته, چـون نـيـم كـردار نـيـسـت) صاحبان ادعا و لاف و گزاف بسيارند; اما مردان عمل و سازندگى, راست كردار و راست گفتار و شيفته خدمت, اندك و انگشت شمار.

عـالـمـان بـزرگ و روحـانـيان آگاه و دست اندركار اجرا, در اين دوران كوتاه از مـديـريـت, بـا تـوجـه به گرفتاريها و دشواريها سياسى و اقتصادى بسيار و ويران گـريها و نابسامانى آفرينيهاى دشمن, جنگ هشت ساله و پيش از آن اشوبهاى گروهكها در جـاى جـاى مـيـهن اسلامى, محاصره تمام عيار اقتصادى, بايكوت سياسى و تبليغات شـبـان و روزان رسـانـه هـاى اسـتـكبارى, شايعه پراكنيها, ترور و هتك چهره هاى خـدمتگزار وو توانسته اند با اتكاى به خداوند بزرگ, به دين, ميهن و مردم, چنين افـتـخـارآميز خدمت كنند و در جاى جاى ميهن اسلامى نسيم دل انگيز انقلاب با شكوه اسـلامـى را بـوزانـند, نشانگر هوشيارى, توان مديريتى, استوارى, خستگى ناپذيرى, شـايـسـتـگى و تعالى انديشه اين جمع فداكار و ايثارگر و خدمتگزاراست كه بر اهل داد و انصاف پوشيده نيست.

امـام به عنوان فقيهى مدير و مدبر, نه تنها فقه و فقيهان را در اداره و مديريت كارآ و توانا مى ديد, بلكه با تقوا, انصاف, هوشيارى و دقت نظر وزيركى كه داشت, بـه مقايسه مديريتهاى روحانيان و ديگران پرداخت و مديريت عالمان و دينداران را از مديريت ديگران, قوى تر و موفق تر و عزت آفرين تر و ارزش گراتر مى ديد.

(مـن بـا يقين شهادت مى دهم كه اگر افرادى غير از روحانيت جلودار حركت انقلاب و تـصـميمات بودند, امروز جز ننگ و ذلت و عار در برابر آمريكا و جهانخواران و جز عدول از همه معتقدات اسلامى و انقلاب چيزى برايمان نمانده بود.)58 ايـن گـواهـى انـسـانى است كه عمرى با عدالت و انصاف زيسته و پرورش يافته و جز خـشـنـودى خدا و انجام وظيفه به هيچ چيز ديگر نينديشيده است. شهادت و تاييد او از مـديريت شايسته روحانيت و ستودن آن, برخاسته از وابستگى صنفى و گروهى نيست; زيـرا افـق فـكر و انديشه امام و حوزه داورى و قضاوت او, بسى والاتر و بالاتر از آن بـود كـه در دام ايـن گونه مسائل گرفتار آيد, بلكه قضاوت و شهادت او براساس واقـع بـيـنى و درك بالاى سياسى و اجتماعى او بود كه هم به خوبى سياست و زواياى آن را مى شناخت و هم به درستى سياسيون را آزموده بود.

تجربه دولت موقت و حاكميت ليبرالها و ملى گراها را پيش روى داشت و آن را دولتى ناموفق و ناكام خواند:

(من شخصا مايل به روى كار آمدن آنان نبودم, ولى با صلاحديد و تاييد دوستان قبول نـمـودم و الآن سـخـت مـعـتقدم كه آنان به چيزى كم تر از انحراف انقلاب از تمام اصولش و حركت به سوى آمريكاى جهانخوار قناعت نمى كنند, در حالى كه در كارهاى ديگر نيز, جز حرف و ادعا هنرى ندارند.)59 آن گـاه كـه محك تجربه و آزمون به ميان مى آيد و مرحله و هنگامه عمل, افراد به خوبى ماهيت خود را نشان مى دهند, به فرموده مولا على(ع):

(فى تقلب اشحوال علم جواهر الرجال.)60 در دگرگونى روزگار, گوهر مردان پديدار مى شود.

امـام, بـا تـجـربـه اى كـه پيش روى داشت و مقايسه اى كه انجام مى داد, مديريت فـقـيـهان و عالمان دين را بر مديريت پر ادعاى ديگران برترى مى داد و آن را مى سـتـود و بـر اين باور بود: توفيق عالمان آگاه و خدمتگزار, برخاسته از پشتوانه مـعـنـوى و مردمى آنان است كه براى رسيدن به قدرت از ابزارهاى ناروا و نامشروع بـهـره نگرفته و نمى گيرند. در منطق عالمان و حوزويان, هدف وسيله را توجيه نمى كـنـد; از ايـن روى, مـديريت عالمان دينى در نگاه مردم, گونه ديگرى از تكليف و وظيفه درآميخته با بندگى و خشنودى پروردگار است:

(در تـرويـج روحانيت و فقاهت, نه زور سرنيزه بوده است, نه سرمايه پول پرستان و ثـروتـمـنـدان, بـلـكـه هنر و صداقت و تعهد خود آنان بوده است كه مردم آنان را برگزيده اند.)61 در داورى تـاريـخى امام, واقع بينى و عينيت گرايى ديده مى شود نه ستايش ذهنى و خـيـالـى. امـام بـا نگاه و نگرش به عملكردهاى دولت موقت و ليبرالها و كارنامه حـوزه و روحـانـيـان در طول انقلاب و نهضت اسلامى, به اين نتيجه رسيد: اهل حرف و ادعـا و مـردان هـنر و صداقت و تعهد را بايد از يكديگر بازشناخت و نبايد هر دو را به يك ديده نگريست.

5. تـجـربـه تـاريخى: امام ديده بان تيزهوش و تيزبينى بود كه جلوتر از زمان مى انـديـشـيد. همواره گذشته راه چراغ راه آينده قرار مى داد و براساس تجربه هايى كـه در طول زندگى سياسى خود آموخته و ديده بود, نهضت و انقلاب و نظام را پيش مى بـرد و اداره مى كرد. در زمينه موضوع اين نوشتار نيز, تجربه هاى فراوان داشت و از تـاريـخ مـشروطه همواره به عنوان درس عبرت ياد مى كرد و از تكرار دوباره آن بيم داشت.

يـكـى از مبانى آن بزرگوار در زمينه حضور و مديريت روحانيان در نظام اسلامى, آن بـود كـه: اگـر اين مديريت از نظام گرفته شود و روحانيت مشغول و گرفتار كارهاى حوزوى گـردد و نسبت به سرنوشت نظام و اداره آن احساس مس,وليت نكند و از دخالت در امور بپرهيزد, دوباره همان داستان مشروطه تكرار خواهد شد و روشنفكران و ملى گـرايـان غـيرمذهبى و سياستمداران خود فروخته و وابسته, ميدان دار خواهند شد و خـواهـد آمـد بر سر مردم و مملكت مسلمان, آنچه كه بر سر مشروطه آمد. بنابراين, بـايـد فـتنه را در نطفه نابود ساخت و جلو انحراف را از سرچشمه بست, تا دوباره دشـمـن در ديوار آهنين اراده ملت رخنه نكند و اين نعمت بزرگ حكومت اسلامى را از آنان نگيرد:

(هـمـه ديـديـد و نـسـل آتـيه خواهند شنيد كه دست سياست بازان پيرو شرق و غرب, روحـانـيـون را كـه اسـاس مشروطيت را با زحمات و رنجها بنيان گذاشتند, از صحنه خـارج كردند و روحانيون نيز بازى سياست بازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمين را خارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به غرب زدگان سپردند.)62 آن پـير روشن ضمير, اين تجربه تلخ را از زواياى گوناگون تحليل و بررسى مى كرد, تـرفـنـدهاى روشنفكران وابسته و ورشكستگان وا زده سياسى را مى ديد و مى شنيد و بانگ بر مى داشت:

هـان اى حـوزويان! غفلت و تغافل بس است, ياس به خود راه ندهيد. تهمتها و شايعه هـا در اراده پـولاديـن شما خللى وارد نسازد, طوفانها شما را از پاى در نياورد, نـوح گـونـه بـه ناخدايى كشتى انقلاب ادامه دهيد و رهبرى و اداره بندگان شايسته خـدا را عهده دار شويد و دستهاى پيدا و نهان را كه در صدد شكستن اين كشتى اند, شناسايى و از سر اين ملت كوتاه كنيد.

(درجنبش مشروطيت, همين علما در راس بودند واصل مشروطيت اساسش ازنجف به دست عـلـمـا و در ايـران به دست علما شروع شد و پيش رفتو لكن دنباله اش گرفته نشد, مردم بى طرف بودند و روحانيون هم رفتند هر كس سراغ كار خودش. از آن طرف عمال قـدرتهاى خارجى و گويندگان و نويسندگان آنها كوشش كردند به اين كه روحانيون را از دخـالت در سياست خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايى كه مى توانند به قول آنها; يعنى فرهنگ رفته ها و غربزدها و شرق زدها و كردند آنچه را كردند.)63 نـكـتـه اى كـه در ايـن سـخـن امام, بيش تر بايد مورد توجه قرار گيرد, شناخت و تـاراندن موج آفرينان فتنه گر و زمينه سازان حيله گر است. براى پرهيز از تكرار تـاريـخ, بـايـد هـشـدار امـام را جـدى گـرفت, تا مبادا امواج تبليغى و تخريبى گـويـنـدگان و نويسندگان مزدور و وابسته, به عقب نشينى عالمان آگاه و پرهيزكار بينجامد.

روشـن اسـت كـه اسـتـكـبار جهانى و ايادى پنهان فرهنگى و سياسى او, بى كار نمى نـشينند آنان با استخدام و به كارگيرى قلم بمزدها تلاش مى ورزند تا همواره فضاى مـسـمـوم و تنش زايى را فراهم سازند, تا بتوانند آبها را گل آلود كنند و از آن مـاهـى بـگـيـرنـد. امـام ما را به رشد سياسى فرا مى خواند و در برابر حزبها و جـنـاحـهـايى كه قارچ گونه از گوشه و كنار سر بر مى آورند و آرمانها و اهداف و ارزشهاى دينى را نشانه مى گيرند, بسيج مى كند كه اگر احساس كرديم:

(آن ريشه هاى پوسيده باز به هم پيوند بكنند و اسباب زحمت بشوند.)64 آن را بخشكانيم و نگذاريم فلان آقا:

(در مـنـزلش, با الفاظش يا قلمش يا مقاله اش, مطالبى بگويد كه بر خلاف مسير ملت است.)65 و هشدار ديگر اين كه:

(نـبـايـد گـروه گروه بشويم كه در ظرف چند ماه دويست گروه با اسماء مختلف و يا حرفهاى مختلف.)66 (هـمان مسائلى كه در صدر مشروطيت براى شكستن آن قدرتهايى كه آن وقت مجتمع شده بـودنـدو دوباره مشغول شدندو و هر چه مى خواهند به دولت حمله كنند به ملت حمله كنند, هر چه مى خواهند به مجلس خبرگان حمله بكنند.)67 در مشروطيت, قلمهاى مسموم و زهرآگين و كينه آلود به كار افتادند و واقعيتها را واژگـون جـلوه دادند و مردم و بويژه جوانان را به كژ راهه كشاندند و در نتيجه, شايستگان دلسرد و نااميد شدند و ورشكستگان و غرب زدگان ميدان دار.

(مثل زمان مشروطيت نشود كه آنها كه اهل كار بودند مايوس بشوند و كنار بروندو و عـده اى كـه با اسلام سروكار دارند, به نام اسلام و پيروى از آداب اسلامى روى كار بيايند.)68 گزيده سخن: در چشم انداز انديشه والاى امام, تجربه, حكم مى كند: عالمان بيدار و آگـاه بـا مـطـالـعه در نهضت مشروطيت, خود را از صحنه هاى اجرايى و ادارى كنار نـكشند و نگذارند دوباره اين غفلت تكرار شود و اين اقتدار اسلامى به سستى گرايد و مكتب در غربت و اسارت نامردمان قرارگيرد.

از آن چه بدان اشارت كرديم روشن شد:

1. بـه نظر امام, حضور روحانيان در هرم مديريت نظام اسلامى ضرورت دارد, تا بدان جـا كـه اگر شخصى از روحانيان و عالمان دين. توانايى انجام كارى و خدمتى را در ايـن نـظام داشته باشد و از آن بپرهيزد, عذر و توجيه وى در نزد خداوند پذيرفته نيست.

2. هدف امـام از آغـاز انـقـلاب اسـلامـى از حضور روحانيان در عرصه هاى گوناگون اجـتـمـاعـى, عـبارت بود از: به دست گيرى كارهاى كليدى و بنيادى كه در قلمرو و گـستره تخصص او قرار دارند, مانند: رهبرى, قضاوت, قانونگذارى وو اما در كارهاى اجـرايى, مانند رياست جمهورى, وزارت وو اگر افراد شايسته غير روحانى, اين امور را در دسـت بـگـيـرنـد, لزومى بر حضور روحانيان نيست, گرچه براى امام به تجربه ثابت شد كه اين نوع از حضور هم, بايسته است.

3. افزون بـر ضـرورت و چـگونگى حضور, امام امت چرايى حضور روحانيان در مديريت نـظـام را نيز, تفسير كرده است و آن را بر اساس ماهيت انقلاب, خواست مردم, فقه, تئورى كامل اداره جامعه, تجربه تاريخى وو شرعى و عقلى مى شمارد.

1. (شكست شاهانه) مارويين زونيس, ترجمه اسماعيل زند, بتول سعيدى/168, 107, نشر نور.

2. مجله (حوزه), شماره 60/331.

3. (ولايت فقيه), امام خمينى/128, م,سسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى.

4. (مفاتيح الجنان), محدث قمى, زيارت جامعه.

5. سوره (حديد), آيه 25.

6. (ولايت فقيه), امام خمينى/59.

7. همان/16.

8. همان.

9. (امـام و روحـانـيـت), مجموعه سخنان و ديدگاههاى امام درباره روحانيت /483, دفتر سياسى سپاه پاسداران.

10. (ولايت فقيه)/5.

11. طلوع و غروب دولت موقت), سميعى/208 شباويز, تهران.

12. (امام و روحانيت)/564.

13. (ولايت فقيه)/17.

14. (نهج البلاغه), فيض الاسلام, خطبه 16.

15. (صحيفه نور), رهنمودهاى امام خمينى, ج13/177, وزارت ارشاد.

16. (امام و روحانيت)/462.

17. (نهج البلاغه), ترجمه شهيدى, خطبه 33, سازمان آموزش انقلاب اسلامى, تهران.

18. (صحيفه نور), ج18/205.

19. (سـيـمـاى كـارگـزاران عـلـى بـن ابـى طالب), على اكبر ذاكرى, ج1/74, مركز انتشارات, دفتر تبليغات اسلامى, قم.

20. (صحيفه نور), ج18/205.

21. مجله (حوزه), شماره 32/108.

22. (از سيد ضياء تا بازرگان), ناصر نجمى, ج2/1863.

23. (صحيفه نور), ج13/170.

24. (انقلاب ايران در دو حركت), مهدى بازرگان/82, دفتر نهضت آزادى.

25. همان/85.

26. (ولايت فقيه)/127.

27. همان/126.

28. همان/39.

29. (نهضت امام خمينى), سيد حميد روحانى, ج2/165, بنياد شهيد.

30. (صحيفه نور), ج4/180.

31. همان.

32. همان, ج18/178.

33. همان.

34. (امام و روحانيت)/504.

35. (صحيفه نور), ج18/178.

36. همان, ج4/285.

37. همان, ج10/181.

38. در ايـن اثـر گـرانبها, حضرت امام, به گونه گسترده و استدلالى, بحث حكومت و ولايـت فقيه را مطرح كرده و از آيات و روايات, سيره و دليل عقل و جامع بودن دين اسلام بر بايستگى حكومت اسلامى كمك گرفته است.

39. سوره (نساء), آيه 58.

40. (اصول كافى) كلينى, ج1/276, دارالتعارف, بيروت.

41. (ولايت فقيه)/72.

42. همان /73, 76.

43. (صحيفه نور), ج21/188.

44. (اصول كافى), ج2/164.

45. همان.

46. (ولايت فقيه)/112.

47. همان/71.

48. (صحيفه نور), ج17/54, 84.

49. (اصول كافى), ج1/38.

50. (ولايت فقيه)/72.

51. همان/116.

52. (صحيفه نور), ج21/98.

53. همان.

54. همان.

55. همان.

56. همان.

57. همان/179.

58 . همان /98.

59. همان /96.

60. (نهج البلاغه), حكمت 217.

61. (صحيفه نور), ج21/90.

62. همان/186.

63. همان, ج15/202.

64. همان, ج10/65.

65. همان.

66. همان.

67. همان.

68. همان, ج18/151.

/ 49