مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمين عباسعلى عميد زنجانى - امام خمینی آیه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام خمینی آیه جمال و جلال - نسخه متنی

سید عباس رضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمين عباسعلى عميد زنجانى

حوزه: با تشكر از حضرت عالى كه مصاحبه با مجله ما را پذيرفتيد لطفاً, شرح كوتاهى از زندگى خود, بخصوص دوران تحصيل و تحقيق بيان بفرماييد.

oمن در سال 1316 در زنجان متولد شد. يكى از بزرگ ترين حوادث دوران كودكى من, جنگ بين المللى دوم بود. آنچه از اين جنگ به ياد دارم اين است كه: در اثر جنگ بين المللى, مشكلات اقصادى و اجتماعى شديدى گريبانگير ملت و كشور شده بود.

در 6سالگى, براى تحصيل, وارد مدرسهٌ (توفيق) زنجان كه مرحوم (روزبه) هم, از معلمين ابتدايى آن مدرسه بود, شدم ...

سر انجام, بر اثر علاقه شخصى و تشويق خانواده, به تحصيل علوم حوزوى پرداختم.

مقدّمات تحصيل را در مدرسه (سيّد) گذراندم. ضمن ادامهٌ تحصيل در حوزه, تحصيلات كلاسيك را هم با پشتكار و دقّت فراوان دنبال كردم.

در سالهاى 1330و 1331, براى ادامهٌ تحصيل به قم هجرت كردم. در قم, مورد عنايت مرحوم آيت اللّه حجت قرار گرفتم و در حجره اى در مدرسه (حجتيّه) در اختيارم قرار گرفت. درمدرسه حجتيّه, سخت گيريهاى شديدى نسبت به شرايط طلاب ساكن معمول مى گرديد كه از آن جمله: شرايط درسى و سنى بود.من على رغم اين كه هيچ كدام از شرايط را نداشتم, ولى به خاطر لطف خاص مرحوم آيت اللّه حجت كه فرمودند: كسى كه از امام زمان,فقط يك حجره مى خواهد مامضايقه نمى كنيم. افتخار اشتغال به تحصيل در مدرسهٌ حجتيه را احراز كردم.

در آن زمان, در عرف تحصيلى طلاب آذربايجان, به دورهٌ سطح اهميت بيش ترى داده مى شد و دروس سطح, با راهنمايى اساتيد, به طور عميق خوانده مى شد.

من, در دورهٌ سطح, نزديك به هفت سال, مدام و بدون تعطيلى, مشغول تحصيل بودم.

اين طول مدّت ودقت موجب گرديد, ضمن مرور دقيق سطح, آمادگى كامل را براى بهره گيرى هر چه بيش تر, از دوران خارج كسب كنم.

به عنوان مثال: مطوّل را, دقيقاًَ, تا آخر خواندم. در زمينهٌ منطق, غير از حاشيه تجريد قوشجى, شرح تجريد شوراق را خواندم. در فقه, به صورت تدريجى, از تبصره, شرايع و شرح لمعه آغاز كردم. در عرض شرح لمعه, مسالك و رياض را خواندم. مكاسب را كه شروع كردم, در واقع كتاب پنجم و ششم, در زمينهٌ فقه بود كه فرا مى گرفتم.

نكتهٌ ديگرى كه در دوران سطح رعايت كردم وبه آن پاى بند بودم اين بود كه: علاوه بر فراگيرى دروس حوزه, توانستم به مقدار ميسور, هيئت, نجوم, كلام, تفسير و مباحث ديگر علوم اسلامى را فرا بگيرم.

در فلسفه, منظومه و شرح اشارات را در دوران سطح خواندم و همزمان با كفايه و آغاز درس خارج, در درس اسفار شركت كردم.

شركت در درسهاى مرحوم علاّمه طباطبايى يكى از افتخارات دوران تحصيلى من مى باشد.

مرحوم علامه طباطبايى, بنا به توصيهٌ آيت اللّه بروجردى, درس اسفار را تبديل به درس شفاء نمودند و همين امر توفيقى شد كه شفاء را در مدّت 2 سال در خدمت ايشان تلمّذ كنم. بخشى از اسفار را هم در خدمت آيت اللّه منتظرى خواندم.

در سال 1338, به حضور در درس حضرت امام توفيق يافتم و درس آن حضرت را درس اصلى خود قرار دادم, به دو جهت:

1. با چند درس خارج آشنايى پيدا كرده بودم, به تصور خودم, بهترين را برگزيده بودم.

2. تذكرى از ناحيهٌ امام باعث شد كه: درس حضرت امام را درس اصل قرار دهم. تذكر اين بود:در يكى از روزها, قبل از درس, برخى طلاب, پيشنهاد كردند: به علت اين كه بعد از درس استاد, بلافاصله, درس دارند, حضرت استاد در س را زودتر شروع كند, تا بشود با فاصلهٌ مناسبى كه ايجاد مى شود از درس ديگرى هم استفاده كرد.

اين پيشنهاد, سبب گرديد كه حضرت امام, در آن روز, چند تذكر عميق به طلاب بدهند:

1. سعى كنيد تا جوان هستيد, خصلتهاى بد, در وجودتان ريشه نداوند; زيرا با گذشت عمر, اين خصلتها راسخ مى شود و انسان به جايى مى رسد كه رهايى از دست اين خصلتها امكان پذير نيست. تا جوان هستيد, با عادات و خصلتهاى خوب, خودتان را عادت بدهيد. من سعى فراوان مى كنم كه زود بيايم; امّا زودتر از اين نمى توانم بيايم.

البته اين سخن, در حقيقت شكسته نفسى از حضرت امام بود; ولى به هر حال درس آموزنده اى بود براى طلبه ها.

2. سعى كنيد يك درس و استاد اصلى انتخاب كنيد و روى آن درس كاركنيد. اگر درس ديگرى مى رويد, درجنب اين درس اصلى باشد. درس اصلى را فداى درس جنبى نكنيد.

درسهاى آقايان را ببينيد,, يكى را انتخاب كنيد و روى آن درس سرمايه گذاراى كنيد. از اين درس به آن درس رفتن, نه درشأن طلبه است و نه مفيد براى طلبه.

3. درس خواندن به اين نحو نيست كه از اوّل عمر تا آخر عمر, آدم درس بخواند, يا از اول فقه تا آخر فقه را انسان, در درس بنشيند. شما يك كتاب از مباحث معاملات و يكى را از عبادات انتخاب كنيد و اين دو كتاب را به دقّت بخوانيد, بقيه را مطالعه كنيد. نمى شود كه همهٌ فقه را درس گرفت.

به خاطر دارم از اين تذكرات, سخت تحت تأثير قرار گرفتم و درحد استعداد خود اين سه نكته را نصب العين قرار دادم و به آن عمل كردم و به تصوّر خودم تا به حال سعى كرده ام كه بدان ملتزم باشم.

حضرت امام, گاه به مناسبتهايى در اثناى درس, وارد تذكر اخلاقى مى شدند و بخشى از درس اختصاص به همين تذكرات اخلاقى پيدا مى كرد و گاهى هم تمام آن دقائق سكوت معنى دارى بر جلسه درس حاكم مى شد و جذبهٌ خاص عرفانى امام, چون آهن ربا, دلها را مى ربود و خود حكايت از نيازمندى شديد طلاب به اينگونه ارشادها مى نمود.

يكى ديگر از خاطرات آموزنده كه از درس امام, به ياد دارم, اين است كه: وقتى درس حضرت امام منتقل شد به مسجد سلماسى, روزهاى اوّل, حضر ت امام روى زمين مى نشستند. كم كم جمعيت زياد شد, به طورى كه طلاب روى پله هاى مسجد و گاه در بيرون مسجد هم مى ايستادند. از حضرت امام, خواهش شد كه روى يك منبر دو پله اى تشريف ببرند, تا طلاب بيش تر بتوانند استفاده كنند. امام, قبول كردند. روز اوّلى كه امام, استفاده كردند, روز پرخاطره اى در زندگى تحصيلى من بود. آن روز, امام در آغاز درس, با تذكر اين نكته كه: يك ـ دو پله بالا نشستن, براى آدم شخصيت نمىآورد و نبايد موجب كبريايى انسان بشود, به يك بحث مفصل اخلاقى وعرفانى كشانده شدند و صحنهٌ درس اصول به درس اخلاق و عرفانى تبديل شد.

آن روز, امام به اصل درس اصول نرسيدند و تذكرات بسيار جالبى, در زمينه مفهوم تكبّر, تواضع, ارزش تواضع براى عالم و آفاتى كه تكبر در زندگى دانشمندان مى تواند داشته باشند, بيان فرمودند.

من, درس فقه و اصول حضرت امام را به عنوان درس اصلى انتخاب كردم و مدّتى هم درس مرحوم آيت اللّه بروجردى و مدتى هم نيز درس مرحوم آقاى شيخ عباسعلى شاهرودى و آيت اللّه اراكى رفتم و برخى ديگر از اساتيدى كه در آن زمان, معمولاً, طلاب به درسشان مى رفتند; ولى اين درسها مدّتشان كوتاه و به عنوان درس اصلى نبود.

در سال 41, به نجف رفتم, در نجف, بنا به همان روشى كه از حضرت امام آموخته بودم, در ابتدا, در همه دروس شركت كردم: درس مرحوم آيت اللّه حكيم, درس مرحوم آقاى حلّى, درس مرحوم آقاى شاهرودى, درس آقاى ميرزا باقر زنجانى, درس آقاى خويى و ديگر درسها. حتّى به درس اساتيد درجهٌ دو هم رفتم. نهايتاً, درس مرحوم, آقا ميرزا باقر زنجانى را به عنوان درس اصلى انتخاب كردم, به دو دليل:

1. به خاطر تواضع فوق العاده علمى ايشان. درس ايشان, بسيار محكم و عميق بود; امّا نظرياتش را به عنوان: حاشيه به نظريات استادشان بيان مى كردند.

2. تقريرات درس برخى از اساتيد مشهور نجف, چاپ شده بود و درسها, معمولاً, تكرار همان تقريرات بود.

از اين روى, اين درسها نمى توانست به عنوان درس اصلى به شمار آيد. شايد اين مطلب هم در انتخاب من مثر بود كه: مبانى اصولى مرحوم آقا ميرزا باقر زنجانى, خيلى نزديك بود, به مبانى حضرت امام, و گاه, در بعضى از موارد, اصلاً بيان هم بيان مشتركى بود. در صورتى كه مرحوم آقا ميرزا باقر زنجانى, از شاگردان مرحوم نائينى بود و در نجف تحصيل كرده بود و حضرت امام, از شاگردان مرحوم شيخ عبدالكريم بودند. نه استادشان مشترك بود و نه تقريرات چاپ شده آن موقع داشتند. البته بسيارى از فحول و طلبه هاى سابقه دار, قوّى, محصل و محقّق, درس ايشان را ترجيح مى دادند و بسيارى از شركت كنندگان افراد با فضل و سطح بالا بودند.

دوران تحصيل نجف, براى من, يك نقطه ضعف داشت و آن كه: بحثهاى فلسفى را نتوانستم دنبال بكنم ؤ در نجف, فقط يك نفر به تدريس فلسفه شهرت داشت و آن مرحوم شيخ صدرا بود; ولى هر چه از ايشان درخواست شد كه لااقل, هفته اى يك روز, فلسفه تدريس كنند, نپذيرفتند, لذا دور ان تحصيل من در نجف, ممحض در فقه واصول بود.

خاطرات تحصيلى نجفم را در دو مقطع عرض مى كنم:

1. قبل از ورود حضرت امام به نجف.

2. بعد از ورود حضرت امام به نجف.

قبل از ورود حضرت امام به نجف, ما به عنوان حاملان پيام نهضت امام خمينى شناخته شده بوديم. هرگز از فكر مسائل نهضت غافل نبوديم. با تمام جديّتى كه در درس و بحث داشتيم و مشغول مطالعه و نوشتن تقريرات و مباحثه بوديم, پا به پاى جريانات ايران پيش مى رفتيم. در جريان مدرسه فيضيه, ما عزادارى راه انداختيم. به صورت دسته جمعى, در مدارس, جلساتى به عنوان فاتحه براى شهداى فيضيه, بر پا كرديم.

طلاب ايرانى طرفدار نهضت,به طور دسته جمعى راه مى افتاديم و به منازل مراجع مى رفتيم و جريانات تكان دهندهٌ ايران, همچون: جريان فيضيه و دستگيرى حضرت امام و جريان 15 خرداد و تبعيد حضرت امام را مطرح كرده و مسائل نهضت را تازه نگه مى داشتيم.

اعلاميه هايى كه از ايران مى آمد با زحمت زياد توزيع و نوارهاى صحبتهاى امام را تكثير مى كرديم. البته, تهمت هاى زيادى به ما زده مى شد. از نظر بعضى از آقايان, اين كارها, سبك تلقى مى شد و خلاف شأن طلاب فاضل بود, ولى ما مسائل نهضت را مقدّم بر همه چيز دانسته و همه چيز را فداى نهضت مى كرديم. عشق و علاقهٌ به امام, از يك سو و اعتقاد به اين نهضت مقدس از سوى ديگر, موجب شده بود كه ما تحت تأثير اين گونه سخنها واقع نشويم و تمام طعنها, نيش زبانها را تحمل كنيم.

البته, نجف, در آن زمان, متأسفانه, در برابر نهضت جبههٌ منفى گرفته بود. علّت عمدهٌ اين جبهه گيرى خود نجف نبود; بلكه حضور دائمى و فعّال سفارت شاهنشاهى در آن جا بود كه با لطايف الحيل, افراد را تحريك مى كرد و با تطميع, افراد را عليه ما, تعداد محدود طلبهٌ جوان, تحريك مى كردند. سفارت جوّى را ايجاد كرده بود كه, خواه ناخواه, عليه اين جريانى بود كه ما با زحمت بسيار به حركت در آورده بوديم.سفارت, در بيوت مراجع نيز, حضور فعّال داشت. برخى از اطرافيان مراجع را, اغفال و تطميع كرده بود. گاه اتفاق مى افتاد: وقتى طلاب, به خاطر نهضت, به خانهٌ مراجع مى رفتند, اطرافيان, اين آقايان را بيرون مى كردند و به آنان اهانت مى نمودند. على رغم همهٌ اينها, قبل از ورود حضرت امام به نجف, در نجف آمادگى هاى مقدّماتى, بر اثر اين نوع فعاليّتها به وجود آمده بود.

امّا قسمت دوم دوران تحصيل من در نجف اشرف, مربوط مى شود به بعد از آمدن حضرت امام به نجف اشرف. شبى, حدود دو ساعت از شب گذشته, توسط حاج شيخ نصراللّه خلخالى متوجه شديم كه امام آمده اند به كاظمين. با ناباورى شروع به تحقيق كرديم. بعد متوجه شديم: شيخ نصراللّه نيز, به كاظمين رفته است. اين, بهترين قرينه بود بر صحت خبر ورود امام به كاظمين. عدّه اى از طلاب و فضلا را خبر كرده و به اتّفاق, به كاظمين مشرف شديم. امام, به منزل شخصى به نام سيّد جواد, كه صاحب مسافرخانه بين الحرمين بود, وارد شده بودند. شبانه رفتيم محل اقامت امام.

مرحوم حاج آقا مصطفى, كه همراه امام بودند, از آقايان استقبال كردند. با ديدن ايشان بسيار خوشحال شديم. با اصرار زياد خواستيم همان شب, خدمت امام, براى دست بوسى برسيم; امّا, ايشان فرمودند: امام خسته اند و استراحت مى كنند. خود ايشان تا يك, يا دو ساعت بعد از نيمه شب با ما بودند و اوضاع زمان تبعيد را نقل مى كردند. دو سه روز, امام, در كاظمين بودند. ملاقاتهاى مختلفى صورت گرفت.

يكى از ملاقات كنندگان نمايندهٌ رسمى رئيس جمهور عراق بود. سبك برخورد حضرت امام, با اينان كاملاً روشن بود. يكى از ت جربيات زندگى من, نحوهٌ برخورد حضرت امام با جباران و وابسته هاى جباران است.

حضرت امام, با اينان كه رو به رو مى شد, مصداق (اشدّاء على الكفّار) بود. با سختى آنان را مى پذيرفت. با وقار كامل, توأم با حالت منفى, با آنان برخورد مى كرد, تا كوچك ترين طمعى در دلشان راه ندهند. به هر حال. نمايندهٌ رئيس جمهور, آمد و مراتب خوش آمد گويى را انجام داد و پيامى كه داشت, به خدمت حضرت امام رساند. در مدّت سه روزى كه حضرت امام, در كاظمين بودند, با تماسهاى تلفنى كه توسط دوستان با نجف داشتيم و نيز, با همت و تلاش بسيار حاج شيخ نصراللّه خلخالى, كه از ارادتمندان به حضرت امام بودند, گروههاى مختلفى از طلاب, توانستند, از نجف, براى ملاقات امام, به كاظمين مشرف شوند.

بعد از چند روز, حضرت امام اظهار علاقه كردند. كه به سامرّا, براى زيارت عسكريين, مشرف بشوند. مقدمات سفر مهيّا شد. مرحوم حاج شيخ نصراللّه, وسائل بسيار مناسبى را فراهم كردند كه هم خود حضرت امام و هم كليهٌ آقايانى كه ملازم حضرت امام بودند و از نجف آمده بودند, بسيار با شكوه به صورت يك كاروان زنجيره اى از ماشينها, كه در جلوى كاروان, ماشين حضرت امام و در پشت سر, دهها ماشين كه حامل طلاب و فضلا بودند به سامرا منتقل شدند.

نكته اى را به عنوان خاطره در اين جا عرض مى كنم: يكى از آقايان (كه مدعى بود:

به صورت تبعيد به نجف آمده است.البته در آن زمان جزء مبارزين به حساب مى آمد; امّا خالى از داعيه شخصى نبود و با آمدن حضرت امام به فكر تشكيلات افتاد) با من و چند نفر از دوستان صحبت كرد كه: ما بايد كارى بكنيم كه افراد ناباب به حضرت امام نزديك نشوند; (البته نيتش خير بود) زيرا حضرت امام در موقعيتى است كه ممكن است, افرادى از طريق دستگاه و يا از طريق ديگر تماس بگيرند و موجب نفوذ در امام شوند. در نتيجه, ايشان موضعى بگيرند و پاسخى بگويند كه خلاف مصلحت اسلام باشد.

به آقاى بزرگوار عرض كردم: شما امام را نمى شناسيد. احساس خطر شما طبيعى است; امّا اين خطر, در مورد حضرت ايشان صادق نيست. ايشان, در قم هم كه بودند, با تمام عظمتى كه داشتند كه حتّى مرجعيّت آيت اللّه بروجردى, با آن همه عظمت را, تحت الشعاع قرار داده بودند, حجاب نداشتند و كسى هم نتوانست در ايشان نفوذ كند; بنابر اين, شما از اين فكر صرف نظر كنيد. عملاً در طول مدتى كه تا سال 47 ـ48 در نجف خدمت امام بودم اين را كاملاً احساس كردم.

امام, پس از تشرف به سامرا, چند روزى در آن جا ماندند و به زيارت مشغول بودند.

در اين جا شيوخ عرب, از شيعه و سنى, به خدمت ايشان مشرف مى شدند. اين ملاقاتهاى امام, اثر مثرى روى شيوخ عرب, مخصوصاً اهل تسنن گذاشت.

روزى كه براى بازديد طلاب مدرسهٌ ميرزاى شيرازى, تشريف بردند, از روزهاى خيلى با شكوه بود.

سر انجام, پس از چند روز, تصميم گرفتند به كربلا بروند. در اين جا بود كه من و چند نفر از دوستانم, براى مهيا كردن زمينهٌ استقبال, زودتر حركت كرديم و خود را به كربلا رسانديم.

آقايانى كه آن روز, در كربلا, ذى نفوذ بودند, در تهيّهٌ وسايل براى مستقبلين, همكارى كردند. بسيارى از مردم كربلا, تا شهر مسيّب (طفلان مسلم در اين شهر دفن شده اند) به استقبال آمدند. عدّه اى از علما و معاريف كربلا جزء استقبال كنندگان بودند.

جريان استقبال كربلا, از جريانات مثردر نهضت است. اولين بار بود كه امام در عراق, با عظمت و تجليل مطرح شد; زيرا ورودشان به فرودگاه و كاظمين غريبانه بود. از كاظمين به سامرا گر چه بدرقه خوبى بود, ولى در ورود به سامراء, استقبال آنچنانى نبود. فقط آقايان فضلاء و اساتيد, كه آن جا بودند, استقبال كردند. امّا كربلا, به عنوان شهر مذهبى شيعه نشين مهم عراق, لازم بود اوّلين استقبال شايان را انجام مى داد كه زمينه ساز نجف باشد; زيرا همه از نجف در هراس بودند كه مبادا, استقبال خوبى صورت نگيرد و اين باعث خوشحالى ساواك, سفارت و رژيم شاهنشاهى گردد. همه مى دانيم كه: انتخاب نجف اشرف براى حضرت امام, به اين مناسبت بود كه: امام مى آيند آن جا و در برابر آن همه اساتيد و فحول و فقها, تحت الشعاع قرار مى گيرند و مسأله اندك اندك, به فراموشى سپرده مى شود. و بدين جهت ما معتقد بوديم: براى استقبال كربلا, بايد سنگ تمام گذاشت, تا زمينه ساز استقبال نجف باشد و امام, با استقبال بسيار با شكوهى وارد نجف شوند, تا جوّ بشكند و توطئه هاى ساواك و سفارت, خنثى گردد. سعى فراوان شد, استقبال كربلا با عظمت و شكوه انجام پذيرد كه همين هم شد.

استقبال كربلا, انصافاً, استقبال خوبى بود. جمعيّت در مسيّب موج مى زد. عربها, علماء, طلاب و ؤ حضور داشتند. با اين تجليل بى سابقه, امام وارد كربلا شدند. يكى از آقايانى كه در صحن سيّد الشهدا, نماز مى خواندند, جاى نمازشان را به حضرت امام تفويض كردند. و اين امر براى ما بسيار جالب و خوشحال كننده بود. آن يك هفته اى كه امام در كربلا بودند, نماز جماعت با شكوهى در صحن امام حسين(ع) برگزار مى شد. نجفى كه جبهه گرفته بود و نجفى كه, دقيقاً, تحت تأثير القائات شيطانى ساواك و سفارت بود, دگرگون شد و زمينه در آن شهر براى استقبال فراهم آمد. اين آمادگى به نحوى بود كه ما, نيازى نديديم كه زودتر به نجف بياييم و مقدّمات استقبال را مهيا كنيم.

براى حاج شيخ نصراللّه خلخالى, به آسانى ميسّر شده بود كه وسائل و امكانات استقبال را فراهم بياورد.

جمعيّت بسيارى از, علما, فضلا و مردم, تا خان نوس, كه تقريباً نيمه راه كربلا و نجف است, به استقبال آمده بودند.

از آقايان مدرسين بزرگ, كه نتوانسته بودند تا خان نوس بيايند, در مدخل شهر نجف روبه روى مدرسه بغدادى اجتماعى كرده بودند. استقبال, بسيار غير منتظره و بسيار با شكوه بود در استقبال, نجف به عكس كربلا بود, بيش تر استقبال كنندگان مردم بودند, علما و طلاب بودند. در استقبال نجف, قضيه اى رخ داد كه ما, آن زمان, با بد بينى تلقى مى كرديم و مى گفتيم عمدى بوده است وآن اين بود كه:

بدون اطلاع به ماشينهاى بعدى, ماشين حضرت امام را, با سرعت از دائرهٌ استقبال كنندگان, در آوردند و ماشين تك و تنها آمده بود نجف و بنابه توصيهٌ حضرت امام, ابتدا, به حرم حضرت امير(ع) مشرف شده بودند.

به طورى كه وقتى حضرت امام, از ماشين پياده شده بودند, جز يكى دو نفرى كه همراه ايشان بودند, كسى ديگر با ايشان نبوده است.

اين امر, براى ما بسيار ناراحت كننده بود, ما و دوستانمان مى خواستيم كه امام, در ميان يك حلقه اى از طلاب و فضلاء وارد صحن و حرم شوند. در هر حال, امام بعد از انجام زيارت برگشتند به منزل محقرى كه قبلاً, توسط حاج شيخ نصراللّه تهيه ديده شده بود.

از همان شب اوّل, ديدارها شروع شد. شب اوّل, تعدادى از مراجع و بزرگان نجف به ديدن امام آمدند و برخى شب دوّم برخى شب سوم. آقاى حكيم تا آن جايى كه من به ياد دارم, شب دوّم براى ديدن حضرت امام آمدند كه اين ديدار بسيار جالب بود.

حضرت امام, طبق اخلاق و روشى كه داشتند, معمولاً, كم صحبت نمى كردند, مگر اين كه از ايشان سال مى شد; ولى در نشستهاى نجف, بنا را بر اين گذاشته بودند كه بيش تر صحبت كنند.

آقاى حكيم سال كردند كه جناب عالى جايى نماز جماعت مى خوانيد؟ ايشان فرمودند:

من قم هم كه بودم نماز جماعت نمى خواندم. آقاى حكيم, نظرشان اين بود كه: به حضرت امام تعارف كنند جايى را,يا جاى خودشان را براى نماز قبول كنند كه حضرت امام با اين جواب, در حقيقت, بيان فرمودند كه: مايل به اين مسأله نيستند.

ملاقات, چند دقيقه طول كشيد و عكسهايى هم گرفته شد. خيلى به اين عكسها دل بسته بوديم و دوستان همه خوشحال بودند كه اين عكسها را فردا تكثير مى كنند و مى فرستند ايران. بالاخره, در قبال سياست دستگاه, كه شايع مى كردند موضع گيرى آقاى حكيم, چنين و چنان است, اين عكسها مى توانست, دليل واضحى باشد بر اين كه: خير آقاى حكيم هم با امام هستند و نهضت را تأييد مى كنند. متأسفانه, فردا صبح, وقتى كه دوستان رفتند سراغ اين عكسها, معلوم شد: فيلم عكسها را شبانه گرفته اند و از بين برده اند كه مسلماً دست سفارت در كار بود, گر چه اين كار از طرف خائنان انجام گرفت.

حضرت آيت اللّه شاهرودى و آقاى خوئى از جمله مراجعى بودند كه به ديدن امام آمدند.

ديدارها ادامه داشت. اساتيد و طلاب مدرسه هاى: سيد, آخوند و آقاى بروجردى جزء ديدار كنندگان بودند. ساعتها از شب گذشته, خانهٌ امام مركز اجتماع و رفت و آمد آقايان اهل علم و فضلاء و طلاب بود. بعد از اين كه چند صباحى از اين ديدارها گذشت, حضرت امام, اظهار تمايل فرمودند كه بازديدها را آغاز كنند. در تمام بازديدها جمعيّت زيادى از طلاب, امام را همراهى مى كردند. حتّى از درشكه كه استفاده مى شد, طلاب پشت سر درشكه حركت مى كردند. هر چند حضرت امام, اظهار ناراحتى مى كردند, ولى طلاب از فرط علاقه اى كه به حضرت ايشان داشتند, نمى توانستند خود دارى كنند. شبى كه حضرت امام به بازديد آقاى حكيم رفتند, طلاب زيادى حضرت امام را همراهى كردند. در آن بازديد. حضرت امام به آقاى حكيم پيشنهاد كردند كه: خوب است يك سفر به ايران تشريف ببريد كه هم زيارتى است و هم اوضاع ايران را از نزديك ببينيد و تنها به گزارشهاى اكتفا نكنيد.

سپس آقاى حكيم, نكته اى فرمودند و امام توضيح دادند. از آن جا كه جزئيات اين ملاقات, مشهور است, از ذكر خصوصيّات آن خود دارى مى كنم. فقط, اين نكته را عرض مى كنم كه: امام, در اين بازديد, دقيقاً موضع خود را نسبت به ادامهٌ نهضت مشخص كردند.

بعد از بازديد, آقايان تشريف بردند. سپس اظهار تمايل كردند كه به غير از آقايان مراجع, با بازديد اساتيد هم بروند, حتى اساتيد درجهٌ 2و 3. پس از بازديد اساتيد, به بازديد آقايان طلاب, مدرسه به مدرسه, تشريف بردند, كه قسمت با شكوه بازيدهاى امام اين قسمت است.

البته در اين مدارس, صحبتى از طرف امام انجام نمى گرفت ولى در آن شرايط, حالات امام, بيان كنندهٌ خيلى از مسائل بود. هر كه دقت مى كرد, مى توانست مطالبى برداشت كند.

بعد از آن كه بازديدها, به تدريج, پايان پذيرفت, كه تقريباً يكى دو ماه از ورود امام گذشته بود, سه پيشنهاد به حضرت امام عرض شد:

1. خدمت امام, پيشنهاد شد كه: درس شروع كنند. حضرت امام فرمودند: من, در نجف, يك طلبه هستم, دوستان گفتند: اكثر ما كه اكنون در خدمت شما هستيم, از شاگردان قم هستيم و در درس مكاسب شما شركت داشته ايم. اينك مى خواهيم كه همان درس را ادامه بدهيد. با اصرار زياد دوستان, ايشان پذيرفتند كه همان درس قم را ادامه بدهند.

روزهاى اول, اجتماع خوبى شد. به دليل كار شكنى ها, شايعات و بدخواهى ساواك و سفارت و عوامل وابسته, باعث پراكندگى برخى افراد شد. ولى, پس از آشكار شدن عمق و بحث درس, به تدريج بر تعداد شيفتگاه افزوده شد و جمعيت به حالت اوليه برگشت.

من به عنوان خاطرهٌ تلخ شخصى عرض مى كنم كه: بودند برخى از اساتيد درجه 2 و 3 نجف كه با يك عناد و كينهٌ و خباثت وصف ناپذيرى نسبت به امام مطالبى را ابراز مى كردند كه باعث تخريب طلاب مى شد. اينان هم نسبت به مقام علمى امام, سمپاشيهايى مى كردند و هم نسبت به عنوان مرجعيت ايشان و هم به لحاظ مسائل نهضت و رهبرى ايشان در نهضت. اين افراد, به خبيث ترين وسائل و حرفها متوسل مى شدند كه شايد چند قدم هم از ساواكيها جلو افتاده بودند. خباثت اينان, به قدرى بود كه, واقعاً, گاه, از شدت ناراحتى, اشك مى ريختم; امّا, حضرت امام, با كمال صبر و استقامت همهٌ اينها را تحمل مى فرمودند.

به ياد دارم, حضرت امام, پيشنهاد بازديد يكى از اينان را, كه الآن هم هست و در خباثت, واقعاً, دست ابليس را از پشت بسته بود, دادند. به او اطلاع داده شد كه امام امشب مى خواهند جهت بازديد, منزل شما بيايند. او قبول نكرد. و عذر آورد كه: من وقت ندارم. امام, بازيد را به شب ديگرى موكول كردند. باز عذر آورد.

امام, مجدداً, به شب ديگرى موكول كردند. باز, عذر آورد. با وجود اين كه به ديدن امام آمده بود. تا براى خودش نكتهٌ منفى درست نكند; امّا از اين كه امام, به بازديدش بروند, ابا داشت از اين گونه افراد بودند كه بحمداللّه بعدها كه مقام حضرت امام براى نجف و نجفيها روشن شد, در انزوا قرار گرفتند.

2. خدمت امام, پيشنهاد شد كه: به طلاب نجف شهريه بدهند. ايشان نپذيرفتند. در دليل عدم پذيرش, گفتند: براى من امكان ندارد. حاج شيخ نصراللّه كه پيشنهاد دهنده بود, گفت: من وجه شهريه را, به عنوان قرض, در اختيار شما مى گذارم, شما فقط اجازه بفرماييد.

امام, به خاطر آن عنوانى كه شهريه دادن دارد, ابا داشتند از اين كار; امّا با اصرار زياد قبول كردند كه به مناسبت ماه رمضان, كه زمان پيشنهاد, مصادف بود با فرا رسيدن آن ماه, تقسيمى داشته باشند. بعد حاج شيخ نصراللّه, با تلاش زياد,به امام, قبولاندند كه شهريه راه ادامه بدهند. اين ادامه خيلى فوائد داشت و مى توانست حداقل در رفع برخى از موانع مفيد و مثر افتد.

3ـ به وسيلهٌ حاج شيخ نصراللّه, خدمت امام, پيشنهاد شد كه تحرالوسيله چاپ شود.

تحرير الوسيله را حضرت امام, در دور ان تبعيد در تركيه تحرير فرموده بودند.

آقا شيخ نصراللّه از امام خواستند كه: دستنويس تحرير الوسيله را لطف كنند, تا ايشان چاپ كنند.

امام فرمودند: چرا مى خواهيد چاپ كنيد؟ حاج شيخ نصراللّه گفت: براى مقلدين عرب.

امام فرمودند: من مقلد عرب ندارم.

حاج شيخ نصراللّه گفت: اولاً, عده اى از شيعيان عراق, مقلد شما هستند, ثانياً, بايد فتواى مرجع در اختيار باشد. عدم تقليد, شايد براى اين است كه فتواى شما در اختيارشان نيست. وقتى فتواى شما در اختيارشان باشد تقليد خواهند كرد.

التبه حرف شيخ نصراللّه درست بود; زيرا عربها, بخصوص عربهاى عراق دلبستگى عميقى به امام داشتند.

در هر حال, امام نپذيرفتند و فرمودند: اگر من, اين تعداد مقلد داشته باشم به كتاب فروشى مراجعه مى كنند و كتاب فروش, وقتى تقاضا را ديد, در صدد چاپ رساله من بر مى آيد, چرا با پول بيت المال چاپ شود؟ حاج شيخ نصراللّه خلخالى گفت: شما قبول بفرماييد. من, به جاى كتاب فروشى, رساله را به خرج خودم, چاپ مى كنم.

امام نپذيرفتند.و لى اصرار حاج شيخ نصراللّه, ادامه داشت. در نهايت, امام, به ايشان فرمودند:

اگر اين كه مى گوييد صحت داشته باشد, همه تحرير الوسيله به درد عوام عرب نمى خورد. اين را مى دهيم تلخيص كنند.

در اين جا بود كه حضرت مرا خواستند. و فرمودند : حاج شيخ نصراللّه مى خواهد تحرير الوسيله را چاپ كند. من با آن حجم, صلاح نمى دانم آن را چاپ كنند; از اين روى, شما تحرير الوسيله را خلاصه كنيد; حدود 250 تا 300 صفحه, به صورت رساله عربى مختصر. مقرر فرمودند: يك اطاقى, در بيرونى, در اختيار من گذاشتند.

من هم, حدود 3ماه, روزى چند ساعت, وقت گذاشتم و آن را خلاصه كردم. اين خلاصه, به نام (زبدة الاحكام) چاپ شد. آن زمان, به تناسب (تحرير) تا مباحث ارث پيش رفتم.

در سال 61 ـ 62, با همت سازمان تبليغات اسلامى, آن را تكميل كردم و مسائل مستحدثه را هم, به صورت خلاصه ضميمه كردم و توسط سازمان تبليغات اسلامى چاپ شد.

به نظر من, مجموعهٌ فقهى جامع و بسيار متقنى است, مانند: كتب مختصر گذشت:

شرايع, مختصر النافع, تبصره و امثال اينها. (زبدة الاحكام) هم در زمره و رديف آنهاست, منتها با مايه هاى بيش تر و متناسب با زمان.

از نكاتى كه من اين جا بايد عرض كنم, اين كه: حضرت امام در طول اين مدت, دقيقاً, مراقب اوضاع ايران بودند. گزارشات اوضاع ايران را با دقت و به طور مفصل به امام مى رساندند. امام هم, وقت بيش ترى براى اين كار مى گذاشتند.

افراد از خارج و از ايران مى آمدند و امام, گزارشات آنان را استماع مى فرمودند, لكن طبق روالى كه داشتند, تحليل و تصميم گيرى با خودشان بود.

جريان حسين روحانى را, كه از منافقين بود و حضرت امام, در يكى از سخنرايهايشان فرمودند: من, دقيقاً, يادم هست. اين شخص, اول آمد ما راديد. به تصور اين كه از طريق ما, در امام نفوذ كند. به او گفتم: اين تصور غلطى است كه دارى. امام, مستقيماً, حرف طرف را مى شنود و مستقيماً, تصميم مى گيرد. كسى در امام, نفوذ ندارد. تمهيد مقدمات, بى فايده است.

خاطرهٌ مهم ديگر اين كه: عارف, رئيس جمهور وقت عراق, مى خواست بيايد نجف, منتهى نمى خواست با آقاى حكيم ملاقات كند. رژيم بعث, قصد داشت كه آقاى حكيم را تحقير كند و در عين حال وجههٌ اسلامى را هم حفظ كند! رئيس جمهور سياستش بر اين بود كه با دو تن از مراجع ملاقات كند, آن هم در حرم يا صحن. مرحوم آقاى شاهرودى كه تن به اين كارها نمى دادند. اگر دستگاه مى آمد پيش آقاى شاهرودى مى گفت: آقا يك بسم اللّه براى ما بنويس. ايشان بسم اللّه را هم نمى نوشتند.

ايشان خيلى محتاط بودند. اين روش ايشان بود. آنان هم ايشان را شناخته بودند و فهميده بودند كه نمى توانند از ايشان سوء استفاده كنند. رفته بودند سراغ آقاى خوئى.

رژيم عراق وزيرى داشت كه شيعه و از دوستان قديمى آقاى خوئى بود; از اين روى, او را به خدمت آقاى خوئى فرستاده بود كه ايشان رابراى ملاقات با رئيس جمهور آماده كند. آقا سيّد جمال خوئى, پسر بزرگ آقاى خوئى, يك ملاقات مخفيانه اى با من كرد و در آن ملاقات گفت: آقا قبول كردند كه با رئيس جمهور, ملاقات كنند, به شرط اين كه حضرت آيت اللّه خمينى هم بپذيرند. اگر ايشان پذيرفتند, آقا (آيت اللّه خوئى) آمادگى دارند كه در صحن و يا حرم, با رئيس جمهور, ملاقات كنند.

اين ملاقات براى حوزه خوب است. ضمناً, حوزه از تك مرجعى بيرون مى آيد.

آقا سيد جمال گفت: ما فكر كرديم كه: به چه وسيله مطالب را با آيت اللّه خمينى, در ميان بگذاريم. به نظر رسيد: از طريق شما باشد و شما مسأله را به ايشان منتقل كنيد, و در ادامه گفت:

عارف مى گويد: ما اين جا زندانبان ايران نيستيم. از تركيه كه مى خواستند آيت اللّه خمينى را اين جا بياورند, شرط كرديم كه ايشان آزاد باشند, نه مثل تركيه و كسى را فرستاديم به نمايندگى براى گفتن خير مقدم. حالا, متقابلاً, انتظار داريم كه ايشان هم يك كارى براى ما انجام بدهند. آقاى خوئى هم آمادگى دارند.

به ايشان بگوييد: شما هم قبول بفرماييد.

من بعد از استماع اين حرفها, رفتم خدمت امام وهمه ماجرا را كه شنيده بودم, بدون كم و زياد و تحليل و بدون اظهار كوچك ترين نظرى, عرض كردم. اين را هم اضافه كردم كه: اگر احتمال مى دادم عرائض بنده كوچك ترين اثرى در شما داشته باشد, نقل نمى كردم. چون مى دانم, نقل من هيچ اثرى ندارد; از اين نظر, مثل ضبط صوت دارم نقل قول مى كنم. ايشان لبخندى زدند, فرمودند كه: اوّلاً, من با اينهاهرگز ملاقات نكرده ام و نمى كنم. در ايران, سرهنگ مولوى, اصرار كرد كه:

شما, 5دقيقه فقط با شاه, در قيطريه, ملاقات كنيد, همه چيز درست مى شود (اين را مستقيم از خود امام نقل مى كنم) انقلاب سفيد, همه اش حرف است, فقط شما يك ملاقاتى بكنيد سر و صداها مى خوابد. امام فرمودند كه: من مى دانستم اينان, منظورشان اين است كه:ملاقات صورت بگيرد وبعد هم هو و جنجال راه بيندازند كه قضيه تمام شد. (همان كارى كه بعدها كردند. امام بعد از برگشت از قيطريه بالاى منبر مدرسهٌ فيضيه رفت و داد زد كه: هيچ توافقى نشده است).

ثانياً, حوزه رئيس دارد. آقاى حكيم رئيس حوزه است. من يك طلبه ام.

ثالثاً, براى آقاى خوئى هم اين كار صلاح نيست. اين كار را بگذارند براى آقاى حكيم كه هر طور صلاح مى دانند تصميم بگيرند.

امام, اخبار نجف را از طريق ما طلاب, دريافت مى كردند. اين گروه به دستور امام, اخبار را گرد مى آوردند و بدون هيچ گونه تصرف, به عرض ايشان مى رساندند.

حتى, مطالب جزئى را هم منتقل مى كردند, از جمله: به ايشان عرض شد: آقايى مى گويند: عمامه و محاسن شما, كوچك است و در ذىّ يك مرجع نيست. ايشان فرمودند:

بگوييد: من, هنوز مشرك نشده ام.

خاطرات بسيار جالبى از زهد حضرت امام به ياد دارم. امام به حداقل خوراك و استراحت اكتفا مى كردند.

سالهاى 44 ـ 45, كه اختناق نظام به اوج خود رسيده بود, تعدادى از مبارزين در زندانها, تحت شكنجه بودند و اخبارى كه به امام مى رسيد خيلى ناراحت كننده بود.

علاوه بر اين اندوه, نامه هاى مغرضانه اى هم به امام نوشته مى شد كه: شما رفتيد نجف, راحت شديد; امّا تعداد زيادى گرفتارند.

احتمالاً, اين نامه ها, از طريق ساواك و ايادى او نوشته و فرستاده مى شد. در هر حال, امام دوران سختى را مى گذراندند.

در بيت امام, مدتى, دعوا بر سر آوردن كولر بود. حاج شيخ نصراللّه, مى گفت: آقا كولر كه چيزى نيست. اين را فقراى نجف هم دارند. كولر, در نجف, با گرماى 48 درجه اى, مثل لباس مى ماند.

به ايشان اصرار مى شد كه: تابستان خيلى گرم است; از اين روى, به جاهاى معتدل تر سفر كنيد, همان طور كه در ايران, اين كار را مى كرديد.

امام در پاسخ اين اصرار مى فرمودند: اين صحيح نيست كه من اين جا خوش بگذرانم و مسلمانان در زندانها و در زير شكنجه باشند.

رژيم بعث, سعى مى كرد به نحوى از امام تأييد بگيرد; امّا, هشيارى حضرت امام, نقش آنان را بر آب مى كرد. در اين زمينه, خاطره اى دارم كه نقل مى كنم: امام بعد از يك بيمارى طولانى, طبق معمول, شب جمعه اى به كربلا, مشرف شدند من هم فرداى آن شب, از قضا, در كربلا بودم. به قصد زيارت حضرت امام, به طرف اقامتگاه ايشان به راه افتادم. وقتى كه وارد خيابان محل اقامت امام شدم, ماشينهاى پليس و افراد مسلح را ديدم. از اين صحنه, ناراحت شدم, فكر كردم, مسأله اى پيش آمده است. بعد با ديدن ماشينهاى رسمى دولتى, فهميدم كه: خير, مسأله اى نيست, عده اى از شخصيتهاى وابسته به رژيم آمده اند. براى ديدن امام, وارد بيرونى منزل ايشان شدم. در بيرونى سه نفر از مقامات دولتى را ديدم:

1. استاندار كربلا 2. رئيس امنيّت كربلا 3. رئيس شهربانى استان من يك لحظه, دم در ايستادم. مردد بودم بيايم تو يا نيايم. در اين هنگام, امام, از اندرون وارد شدند. با دست اشاره كردند كه بياييد داخل. من هم آمدم و نشستم.

امام, گوشهٌ اطاق نشسته بودند. مقامات عراقى, دو نفرشان يك طرف امام, و يك نفر, طرف ديگر امام نشسته بودند.

برخورد امام با اينان خيلى سرد بود. امام به جاى احوالپرسى با آنان فقط با من حوالپرسى كردند.

استاندار, بعثى بود. خيلى خوش سيما, خوش برخورد وخوش بيان بود. محورهايى را كه فكر مى كرد مى شود ازامام بنفع رژيم بعث تأييد بگيرد, مطرح كرد. ازجمله:

1. تسهيلات دولت دربارهٌ هيئتهاى عزادارى.

2. حضرت رئيس جمهور ازبيمارى حضرت عالى مطلع شدند وخيلى متأثّر شدند وقصد داشتند كه يك شوراى پزشكى, تشكيل دهند وبفرستند نجف براى عيادت شما. اگراجازه بفرماييد, اين كارانجام بپذيرد.

3. گزارش مفصلى ازتعميرات ضريح وقبر مطهر حضرت ابوالفضل (ع) ارائه كردند كه:

بله, آب به سرداب ضريح افتاده بود وباعث نگرانى شديد ما شد; ازاين روى, آن جا را بتون كرديم وؤامام دربرابر تمام بندهاى صحبت استاندار, هيچ(لا ونعم) نفرمودند.

استاندار كه ديد تمام صحبتهايش بى ثمرشد, اين گونه وانمود كرد كه: امام عربى نمى داند; ازاين روى, روبه من كرد وگفت: براى آقا ترجمه كنيد.

درپايان, قبل ازاين كه حركت كنند وبروند, امام حركت كردند وتنها با من خداحافظى كردند وبه اندرونى رفتند.

يكى ديگر ازوقايعى كه سعى كردند درتأييد رژيم, بهره بردارى كنند, ملاقاتهايى بود كه مقامات نظام, پس از رحلت آقاى حكيم, با آقايان: شاهرودى, خوئى وحضرت امام داشتند. پس ازملاقات, درروزنامه نوشتند كه آقايان مراجع براى نظام دعا كردند! حضرت امام, به يكى ازاصحابشان امر كردند: تلفن كنيد وبگوييد تا 24 ساعت, اگراين روزنامه ها خبر را تكذيب نكنند, من به دنيا اعلام خواهم كرد كه اين مطلب دروغ است.

روزنامه ها خبر را تكذيب كردند. البته تنها گزارشى كه راجع به امام ارائه داده بودند; اما گزارشى كه نسبت به آقاى خوئى وشاهرودى داده بودند, چون ازطرف آقايان اعتراضى نشد, تكذيبى هم صورت نگرفت.

حوزه: ازنخستين لحظهٌ برخورد وآشنايى خود, با حضرت امام رضوان اللّه تعالى عليه, صحبت بفرماييد.

oمن, از سال 1332 با امام آشنا شدم. درآن موقع مقدمات مى خواندم اين آشنايى, آشنايى علمى نبود, اما به دلايلى, نورمحبت حضرت امام, در دل من افتاده بود. به طورى كه, معمولاً, وقتى به درس مى رفتم ويا برمى گشتم, مسير رفت و برگشت را, جورى تنظيم مى كردم كه , لااقل, روزى يك بارامام را ببينم.

صحبت امام, خصوصيات اخلاقى وساير جهات ايشان را درآن دوران, نه درك مى كردم ونه برايم مقدوربود كه به دست بياورم. مشغول معالم ويا لمعه بودم, امّا قيافهٌ امام وطرز راه رفتن او را تقليد مى كردم.علاقه ام دراين متجلى نبود كه به اخلاق وانديشه هاى وا لاى حضرت امام دسترسى پيدا كنم; ولى طرز راه رفتن امام را تقليد مى كردم. طرز گرفتن عبا, قدم برداشتن, سررا روى بدن نگهداشتن, چشم را به دور ويا نزديك دوختن, تكان خوردن سربه چپ ويا راست, به زمين نگاه كردن وؤ همه را به دقت ديده بودم. اين ارادات را تا آخرين لحظه اى كه امام را ازدست داديم, داشتم.

درروان شناسى, تعبيرى هست درباره (اندوه هاى عميق). ازحالاتى است كه در صورت استمرار, تعادل را بر هم مى زند. من در رحلت امام, اين حالت را, دقيقاً درخود احساس كردم. حضرت امام درسال 68 رحلت فرمودند ومن 53ـ52 سال, سن داشتتم. يك آدم 52 ساله تجربه كمى ندارد. درتمام عمرم چنين احساسى را نداشتم. براى من, اولين بار بود كه اين چنين حالتى دست مى داد.

حوزه: لطفاً, شيوهٌ حضرت امام را درتدريس, استنباط ومزاياى درس آن حضرت را نسبت به ساير درسها بيان بفرماييد.

oشيوهٌ درس امام, به نظرمن, شيوهٌ اقناعى بود; يعنى امام, چنان مطلب را مستدل بيان مى كردند كه شاگرد قانع مى شد. تنها علم نبود, باور مى كرد. علم يك مرحله است وباور, مرحلهٌ ديگر. نشاندن مطلب, درجايگاه باور, يك فن خاصى است.

دريكى از خطب, پيامبر (ص) مى فرمايند:

(غفراللّه عبداً سمع مقالتى فوعاها).و عى غير از فهميدن ودريافت كردن است. وعى ظرف ومظروف است. ومنظور قرار گرفتن درعمق دل است.

تمايز شيوهٌ تدريس امام بر ديگران, ازتقريراتى كه من ازدرس ايشان وساير اساتيد دارم, به خوبى نمايان است.

در درس امام, مجال اظهار نظر وتقرير براى شاگردان, بسيار بود; امّا, در درس ديگران, اين چنين مجالى نبود.

الآن ملاحظه بفرماييد: خيلى ازشاگردان مبرّز امام, هنوز به مبانى اصولى وفقهى حضرت امام, پايبند هستند; زيرا, مطالب ونظرات امام, خوب به دلشان نشسته است.

اين يك شيوهٌ خاصى بود كه شايد آن معنويت امام ورابطهٌ خاص مريد ومرادى كه بين ايشان وشاگردانشان برقراربود, اين اثر را به جاى گذاشته است.

حضرت امام, درمباحث مختلفى كه من در درس ايشان بودم, مبانى خاص خودشان را داشتند. به عنوان مثال: درمواردى كه تشبيه هايى وجود دارد, چه در قرآن وچه در مبناى ادبى.

درمثل: (فاسئل القرية), معمولاً, مى گوييم اين مجاز دركلمه است, يا به حذف مضاف است, يا كلمه جاى كلمه ديگر را گرفته. ولى حضرت امام دراين موارد مى گفتند:

اين, مجاز دراسناد است; يعنى متكلم ادعا مى كند كه دونوع قريه داريم: يك قريه اى كه ديوار دارد, خانه دارد وؤ يك قريه اى هم داريم كه به شكل آدم است. در اين جا متكلم ادعا مى كند كه : اين هم قريه است (فاسئل القريه); يعنى ازهمين قريه بپرس. نه اين كه قريه به معناى اهل قريه به كار برده شده باشد. يا در دلالت امر بر وجوب, درشبهات مفهوميه, دراستصحاب واقسام استصحاب, امام ديدگاه خاصى داشتند. كه نظرات اصولى صرف نبود; بلكه آثار فقهى داشت. يا درنذر كه آيا نذر منذور را واجب مى كند؟ شما نذر مى كنيد نماز شب بخوانيد, آيا نماز شب واجب مى شود؟ ايشان مى فرمودند: نذر, منذور را ازحكم اولى آن خارج نمى كند.

نافلهٌ شب بعد ازاين كه شما نذر مى كنيد باز مستحب است, منتهى اين وجوب وفاى به نذر را (اوفوا بالعقود) است كه برشما واجب مى كند.

خلطى كه درفقه پيش آمده است: مستحب واجب شد, و واجب مستحب, با اين مبنا حلّ مى شود.

حوزه: نظرات فقهى حضرت امام, چه تحوّلى در فقه شيعه به وجود آورد؟ وعناصر وعلومى كه حضرت امام, دراستنباط دخيل مى دانستند چه بود؟ oدراين رابطه من, به دونكته رسيده ام كه عرض مى كنم:

1. مسألهٌ تقسيم بندى شكل فقه است.واقع قضيّه اين است كه شيعه در دوران متأخر, تحولى درفقه ايجاد كرده است. استخوان بندى وابواب بندى فقه, چيزى است كه آغازش معلوم نيست, ازفقهاى اهل تسنن است يا شيعه.

در دوران محقّق وعلامه, كه شروع دورهٌ متأخرين است, يك تحوّلى درشكل بندى فقه به وجودمى آيد. مى دانيد كه مسألهٌ شكل بندى ابواب فقه, مورد اختلاف است.

تقسيم بندى ابواب فقه, بين ابواب مختلف, ازكتاب الطهاره بگيريد, تا حدود و ديّات, چه شكلى باشد؟ درتقسيم بندى, بگوييم: عبادات, معاملات, احكام وؤ يا بگوييم : عبادات, عقود, ايقاعات, سياسات وؤ يا به شكل ديگر.

يكى از تحولاتى كه به اعتقاد من,مباحث فقهى امام را به وجود آورد درصورت و شكل تقسيم بندى وابواب فقه است:

ملاحظه كنيد: بحث ولايت فقيه, يكى ازمباحث جزئى است كه دريكى ازابواب كتابى ازكتابهاى فقه مطرح شده است: يعنى فقيه, درباب بيع بحث مى كند از: بيع صغار, بعد اصل ولايت, ولايات, ولايت حاكم و آن گاه ولايت فقيه. ازنظر تقسيم بندى فقه, ولايت فقيه يك مسأله درجهٌ پنجم است. درصورتى كه درروش حضرت امام, ولايت فقيه درسطح بسيار بالايى, قرا ر مى گيرد. دراين تقسيم بندى, فقه سياسى در رديف اصل عبادات است. در ذيل مباحث بيع نيست, بلكه جزء مسائل حكومتى است.

بنابراين, ازنظرشكل, تقسيم بندى كه حضرت امام ايجاد مى كند بسيارمهم است.

امام, آن طبقه بندى وآن اسكلت بندى سنتى فقه را به هم مى ريزد. اين روش ايشان, منافات با موضع وسخنانشان كه, كراراً, فرموده اند: ما مقيّدبه فقه سنتى هستيم, ندارد; زيرا, آن مسأله محتوا و استدلال است واين مسأله شكل است كه نه آيه دارد ونه روايت ونه فقها قسم خورده اند براين تقسيم بندى.

2.به اعتقاد من, امام, درفقه, صاحب سبك وروش هستند. اين سبك وروش تحقيق, تا آن جايى كه من مى فهمم, مربوط به محتوا است. امام درعين تقيّد به فقه سنتى, ازحيث محتوايى وشيوهٌ استدلال, يك سلسله عناصرى را درمحتواى استدلال وارد كردند كه اين عناصر, درتحوّل فقه بسيار مثر است.

اين جا, واژهٌ تحول را معنى مى كنيم كه اشتباه پيش نيايد.تحول , معنايش اين نيست كه تا حالا يك چيزى مى گفته ايم, ازحالا به بعد چيز ديگر بگوييم. تحول به اين معنى نيست كه تا كنون, به ادلهٌ اربعه استناد مى كرديم, ازحالا به بعد به غير ادله اربعه استناد كنيم; مثلاً به ادلهٌ سته استدلال كنيم.

تحول مربوط به فهم واستنباط است. امام, عناصرى را درفهم واستنباط فقهى وارد كردند كه تحول در ديدگاه فقهى ما ايجاد كرد وسبب گرديد دراين مقوله گسترده تر فكركنيم وازمحدودهٌ خاصى بيرون بياييم.

به عنوان مثال: اگرما, درزمان شيخ طوسى, براساس (مبسوط) 200 مسأله در كتاب صلاة 4000ـ 5000 مسأله را مطرح مى كند, اين, تحول درتفريع است. به اعتقاد من, درفقه, تحول از روز اول بوده است. هرتحولى, موجب توسعه وتكامل بيش تر مى گردد. فقها, سعى كرده اند, هركدام درزمان خودشان, يك سلسله عناصرى را برطبق زمان و مكان وارد فقه كنند و فقه را ازمحدوديت برهانند وگسترده كنند.

درزمان علامه, شيخ انصارى وصاحب جواهر اين كارشد. اين تحولى كه حضرت امام ايجاد كردند; يعنى دخالت عنصر زمان ومكان دراستنباط وؤ اگر, دقيقاً, مراعات شود, ديد فقيه, افق بيش ترى را در مى نوردد, مسائل را بازتر مى بيند وكلى گويى وكلى فكر كردن را تبديل مى كند به جزئى گويى, وعينى فكركردن. شما, اگرمسائل سياسى را كه درفقه, تا زمان صاحب جواهر, مطرح بوده ا ست, استقصا كنيد, حداكثر, 2000مسأله مى شود; ولى براثر اين تحولى كه حضرت امام ايجاد كرده اند, امروز, براى فقيه, درزمينهٌ مسائل سياسى, به معناى عام آن, كه شامل: سياسى اقتصادى, سياسى فرهنگى وؤ هم بشود, بيش از 40 هزارمسأله مطرح است. بنابراين, ما انتظار نداريم كه فقيهى بيايد بگويد: تا حالا ا ستناد در استنباط به ادله چهارگانه بوده, ازاين به بعد ديگر به ادله شش گانه است. يا بگوييم: ما تا كنون مقيّد به دلالت ظاهرى روايات بوديم, ازاين به بعد باطنى مى شويم وازاين ديدگاه, به بحث دربارهٌ روايات مى پردازيم. اين شايد همان سخنى باشد كه منافقين مطرح مى كردند:آقا, اين پوسته فقه است كه به دست ما رسيده است, لذا بايد ازپوسته گذشت. اين فقه مال قديم است وؤ همان كارى كه ا سماعيليه و باطنيه درمورد قرآن ومذهب انجام داده اند. اينها شيوه هاى انحرافى در فقه است. امام, به شدت وحدّت , جلوى اين انحرافات ايستادند.

تأكيد مى كنم: آنچه امروز, درفهم مسائل فقهى, بسيار مثر ومفيد است: مراعات شرايط زمان و مقتضيات جامعه است. اين شرايط, مى تواند درتفريع فقه وفهم مسائل فرعى فقه, مثر باشد. دراين رابطه نكته اى را اضافه مى كنم: تا براى فقيه, موضوع تبيين نشده باشد, احكام براى وى روشن نخواهد شد. به اين نكته توجه داشتند. موضوعات فقهى وموضوعات شرعى را نمى گويند. مثل (الصلوة واجبه) كه هم موضوع وهم حكم آن فقهى است.

موضوعات بسيارى را درفقه داريم كه اينها به فهم عرف واگذار شده است. اين جاست كه مسائل زمان ومكان نقش مثرى دارد; يعنى وقتى شرايط زمان ومكان مفهوم شد, عرف ملموس تر مى شود. به تعبير ديگر, موضوعات دراحكام, نقش رابطهٌ علت ومعلول را دارند.

اين نكته را امام, مخصوصاً, در رهنمودهاى اخير تأييد كردند وديدگاههاى وسيعى را ازاين طريق, به روى حوزه هاى علميه گشودند. قم از اين روش فقهى استقبال كرد. سمينارهايى هم گذاشته شد; ولى به اعتقاد من, اينها بايد ادامه پيدا بكند وما تا رسيدن به آنچه كه امام مطرح كرده اند دراين سه زمينه: (تحول شكلى فقه, تحول به معناى گسترش وتوسعه موضوعات فقهى وبه معناى فراگيرى مسائل جامعه) راه طولانى درپيش داريم.

اين كه من عرض مى كنم تحول, منظورم اين سه نوع تحول است.

اين كه مى گويم: امام, ديد فقهى جديدى را مطرح كردند, صاحب سبك درفقه بودند و منظورم دراين سه تحول است.

اين تحول, يك ضرورت بود; نه به خاطر وضع انقلاب اسلامى ونظام اسلامى, بلكه درفقه مى بايست اين تحول ايجاد مى شد كه خوشبختانه به بركت انقلاب وبه بركت وجود حضرت امام, قدس سره, اين تحول به وجود آمده است. حال, نوبت ديگران است كه آن را ادامه دهند.

حوزه: برخى ازمسائل, درديدگاه فقهى واستنباط حضرت امام به صورت اصل ومبنا, مطرح شده كه درديدگاه ديگر فقها, به اين شكل نبوده است, مانند: نظرايشان دربارهٌ حفظ نظام كه مى فرمايند: حفظ نظام, ازاهم واجبات است. لطفاً دراين باره توضيح بدهيد.

oعناوين ثانويهٌ فقه, استقصاء نشده است. معمولاً , موازينى كه گفته مى شود:

عناوين ثانويه, درقالب لاضرر, لاحرج, اهم ومهم, دفع افسد به فاسد وؤ خلاصه مى شود. گاه گاهى, كلمهٌ حفظ بيضهٌ اسلام دربرخى ازتعبيرات به چشم مى خورد.

مى فرمودند: اگراين طور بشود, لزم منه اختلال النظام. حالا اختلال نظام كه مى گفتند, احياناً, اختلال نظام موجود, يا همان جامعهٌ محدود خودشان بود.

امّا امام, به مسأله حفظ نظام اصالت داد. وقتى امام مى فرمايند: حفظ نظام اسلامى وحفظ امامت به مفهوم سياسى آن, ازاهم واجبات است, اين را ازعناوين ثانويه خارج مى كنند.

ازاين نظر, لاحرج با آن اهميتى كه درنزد فقهاى ما دارد وهيچ فقيهى به طرف حرج نمى رود, دربرابر مسأله حفظ نظام; يعنى امامت به مفهوم سياسى آن كه قرار مى گيرد ازكارمى افتد وشاهپرش مى سوزد.

به اعتقاد من, اين تنها جنبهٌ فقهى ندارد, بلكه جنبهٌ اعتقادى هم دارد. اعتقاد شيعه از روز اوّل همين بوده است. اين كه دربرخى ازروايات وارد شده ا ست: مقصد از نماز, روزه وعبادات امام است ويا اين كه بعد ازحج, لازم است حاجى به زيارت امام زنده برود وامثال اين دستورات. بدان جهت است كه : درتفكّر شيعه, از همان آغاز, مسأله امامت, به مفهوم سياسى آن, اصل بوده است.

شما اگرامامت به مفهوم سياسى آن را داشته باشيد, نماز داريد, روزه داريد, عقود و ايقاعات را دا ريد, اخلاق را داريد وؤ وقتى اين را نداشته باشيد, هيچى نداريد و درعراق, تحت رژيم صدام, در دل شب, نماز شبها خوانده مى شود, ولى همه بى روح وبى اثر است.

خلاصه, امامت, دربعد فقهى در بعد سياسى وهم دربعد اعتقادى اصل ومحور است. شايد بهترين تعبير همان باشد كه اميرالممنين (ع) درخطبهٌ شقشقيه مى فرمايد:

(وانا منها كالقطب من الرحى) قطب درلغت, محور سنگ آسياب است. آسياب, بدون قطب, موزون حركت نمى كند; يك قدرى مى چرخد, ولى درآخر, سنگ مى افتد روى پاى خود آن كسى كه درطلب آرد است.

حوزه: درپايان, اگربراى ما وديگر طلاب عزيز, توصيه اى داريد بفرماييد.

oدر رابطه با مسائل حوزه, خودم را كوچك تر ازآن مى بينم كه مطلبى را عرض كنم; امّا شما به من فرصت داديد كه درپايان مصاحبه, راجع به يك ـ دومسأله اى كه هميشه فكر مرا مشغول مى كرده است, صحبت كنم:

حوزه و دانشگاه: حضرت امام, تأكيد داشتند به وحدت حوزه ودانشگاه. وحدت حوزه ودانشگاه, ابعاد مختلفى دارد: ازجمله: دانشگاه, ازشيوه هاى وسبكهاى متقن ومفيد ومّثر حوزه, در زمينهٌ آموزش وتحقيق استفاده كند.

حوزه هم, ازروشهاى خوب وپسنديده اى كه درزمينهٌ آموزش وتحقيق در دانشگاههاست, استفاده كند. به نظرمن, اين يكى از راههاى تقارب و وحدت حوزه ودانشگاه است.

حوزه واستاد راهنما: درحوزه هاى علميه, مسأله راهنمايى طلاب ازطرف اساتيد, به صورت سليقه اى وذوقى انجام مى پذيرد; يعنى اگرطلبه اى سليقه اش گرفت, مى گردد استاد راهنمايى پيدا مى كند كه: چه درسهايى را فرا بگيرد چگونه تحقيق كند وؤ يا آموزش آنان را زير نظر مى گيرد. در گذشته, اين را به عنوان يك اصل, درسبك حوزه داشته ايم. قدما, اين افتخار را داشته اند.

اگر درحوزه هاى علميه, اين مسأله احياء بشود واساتيدى عهده دار اين كار بشوند, نقش بسيار مثرى در رشد وكمال طلاب خواهد داشت.

امروز رهنمودهاى حضرت امام, بايد به صورت درس درآيد واساتيد محترم روى آنها كاركنند. اين كه امام فرمودند: زمان ومكان دراستنباط فقه دخيل است را بايد جدى گرفت.

اين سخن مثل اين است كه بگوييم: قرآن يا روايت دخيل است.همان طور كه قرآن و روايت ودخالت آنان درفقه نياز به شرح وتبيين چند ساله دارد, عنصر زمان ومكان ودخالت آنها درفقه هم, نياز به شرح وبسط وكارمحققانه دارد.

پس, انتخاب موضوع وشيوهٌ تحقيق براى طلاب مستعد وپرانرژى, ازطرف اساتيد خبره وزمان شناس, مى تواند دربيش تر بارورتر شدن حوزه مثر ومفيد باشد. يكى از آرزوهاى من تحقق اين مسأله درحوزه هاى علميه است. اميدوارم كه به وقوع ان شاءاللّه بپيوندد.



/ 49