مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمين دعائى - امام خمینی آیه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام خمینی آیه جمال و جلال - نسخه متنی

سید عباس رضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمين دعائى

حوزه : باتشكر از حضرت عالى كه قبو ل زحمت فرموديد و مصاحبه با مجله حوزه را پذيرفتيد, لطفاً در ابتدا شرح كوتاهى از زندگى تحصيلى, سياسى و مبارزاتى خود را بيان كنيد.

o با تشكّر از حسن ظنّّ شما به طلبه اى مانند من.

دوران قبل ازطلبگى من, دورانى بود كه با رنج و زحمت ومحروميتهايى كه عمدتاً مادرم متحمل مى شد, طى گشت. تحصيلات ابتدائى و متوسطه رادر كرمان به انجام رساندم. با تشويق و راهنماييهاى مادرم وتنى چند ازمتدينين وارسته اى, كه توفيق آشنائى آنان را داشتم, به تحصيل علوم حوزوى شائق شدم. تحصيلات متوسطه را رها كردم و درحوزهٌ علميه كرمان مشغول به تحصيل شدم. چند ماهى گذشته بود كه پدرم, كه روحانى و مقيم يزد بود ازچهارسالگى ما را به مادرسپرده وتركمان گفته بود, باطلبه شدن من مخالفت كرد وترجيح مى داد كه من, يا به تحصيلات روزادامه دهم ويا اين كه كسبى را انتخاب كنم! براى اين كه, حتى الامكان, رضايت ايشان را هم به دست آورده باشم, بناچار دركنارتحصيل, شغلى همه انتخاب كردم. مدّتى دريكى ازمراكز تهيه و توزيع فرش, به كار حسابدارى مشغول بودم. پس ازگذشت يك سال, دركارخانه برق كرمان, كه درآن هنگام خصوصى بود, به عنوان حسابداراستخدام شدم. دوسالى بدين منوال گذشت ودرضمن كار, دروس حوزوى را تا اواخرشرح لمعه, فراگرفتم. تا اين كه خدمت مرحوم پدرم رفتم, ايشان را قانع كردم كه به گونهٌ رسمى وتمام وقت, به فراگيرى علوم حوزوى بپردازم. بعد از به دست آوردن رضايت ايشان, راهى قم شدم.

حوزه: دردوران تحصيل درحوزهٌ علميه كرمان, اگرفعّاليتهايى عليه دستگاه ستم شاهى داشته ايد بفرماييد.

o درجريان پانزده خرداد, من هنوزكرمان بودم. درهمان وقت, فعاليتهايى عليه دستگاه, به رهبرى روحانيون وارسته اى چون شيخ محمد جواد حجتى كرمانى ودوستان همرزم ايشان, داشتيم. به خاطرهمين تلاشها بود كه ساواك كرمان, يازده مرتبه مرا دستگير كرد. البته مدّت بازداشتها محدود بود وگاه با يك بازجويى چند ساعته پايان مى يافت. دراين جا, خاطره اى ازآن دوران نقل مى كنم:

قراربود, شاه به كرمان بيايد. شهر را آذين بسته بودند: چراغانى, طاق نصرتهاى متعدّد وؤ روحانيّت كرمان, به اتفاق, مخالفت خود را با آمدن شاه به كرمان اعلام كردند و هشداردادند: هيچ كس ازروحانيون, نبايد به استقبال شاه برود, هركس به استقبال برود عمامه اش را برمى داريم; لذا يكى ازروحانيون سازشكار (پدرتيمسارمدنى) كه معمولاً, درمناسبتهاى دولتى شركت مى كرد, نتوانست به طوررسمى شركت كند; ازاين روى مجبورشدند او را با آمبولانس به محل ملاقات ببرند! آمدن شاه درآستانه محرم واقع شده بود وچراغانيها, طبعاً متناسب نبود; ازاين روى, بهانهٌ خوبى بود براى تحريك احساس مردم به همين منظور, درسطح وسيعى اعلاميه توزيع كرديم. علاوه براين, يكى ازطاق نصرتها را, كه نسبتاً مهم بود وبه اسم گرمابه داران كرمان نصب شده بود, درشب ورود شاه, به آتش كشيديم. اين حادثه, براى مقامات محلى, خيلى گران تمام شده بود وبه شدّت موردتوبيخ قرارگرفته بودند. اين برخورد روحانيّت, شاه را به شدّت عصبانى كرد, به طورى كه درسخنرانيى كه دركرمان ايراد كرد, خشن ترين تعابيررا عليه روحانيّت, به كاربرد.

حوزه: ازفعاليتها ومبارزات خود عليه رژيم پهلوى, دردورانى كه حوزهٌ علميه قم, اشتغال به تحصيل داشتيد, بگوييد.

o وقتى من وارد حوزهٌ علميه قم شدم, امام, رحمةاللّه عليه, زندان بودند. ابتداء درمدرسه حجتيه حجره اى گرفتم وبعد هم به مدرسه خان نقل مكان كردم. طولى نكشيد كه امام اززندان آزاد شدند. دراين موقع بود كه براى اوّلين بار, ايشان را زيارت كردم. اواسط درس كفايه بودم كه جريان هجرت امام, به نجف پيش آمد.

دركناردروس حوزه, فعّاليتهاى مبارزاتى هم داشتيم اين فعاليتها عمدتاً, زير نظر هسته اى بود به سرپرستى مرحوم آيت اللّه ربانى شيرازى وحجج اسلام آقاى هاشمى رفسنجانى وآقاى مصباح يزدى وتنى چند ازبزرگان. ازجمله فعاليتهاى اين هسته, دراين زمان, انتشارنشريهٌ سياسى ـ فرهنگى بود, به نام بعثت. اين نشريه را درمنزل جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاى شيخ رضا شريفى گرگانى تنظيم مى كرديم وخود من آن را تايپ مى كردم وبعد ازپلى كپى وتكثيرومنگنه كردن اوراق آن, درقم وديگرشهرها, به توزيع آن مى پرداختيم. نشريه با پشتكاردوستان, منتشرمى شد تا اين كه مسأله كاپيتولاسيون و مسائل بعد پيش آمد. اختلاف موضع بين امام وشريعتمدارى دراين مسائل باعث شد كه دوستان همكار دراين نشريه, دردو فازفكرى قراربگيرند. طبعاً, اين اختلاف, مانع ازادامه كارشد, به نوعى كه به توقف نشريه انجاميد! ازآن پس, دوستانى كه فعاليتهاى خط امامى داشتند, سازماندهى نشريه اى را به نام: (انتقام), درگروه هيأتهاى موتلفه دادندكه نسبتاً نشريه وزين وصد درصد خط امامى بود.

دوّمين كارى كه آن زمان انجام گرفت وابتكارخوبى بود, مسأله تشكيل هسته هاى هفتگى طلاب بود, كه طرح آن را رهبران وروحانيان آگاه داده بودند. مبناى كاربر اين بود كه: طلاب استانها وشهرستانها, جلسات صنفى هفتگى داشته باشند وازبين اين جمعهاى استانى وشهرستانى, فردى را انتخاب كنند كه رابط بين مجمع وهسته مركزى باشد. نتيجهٌ طرح اين شده بود كه : اخبارواطلاعات به همه طلاب مى رسيد, اعلاميه ها به سهولت پخش مى شد, طلاب استانها وشهرستانها, درمناسبتهاى مختلف اطلاعيه مى دادند ودرمقطعهاى مبارزاتى با شدّت وضعف موضع گيرى مى ك.ردند وؤ درهرصورت, اين پديده جالبى بود كه درحوزه به وجود آمده بود, آن هم با الهام از حضرت امام, رحمةاللّه عليه, زيرا ايشان يك چنين ابتكارى را درفاصله بين آزادى اززندان وتبعيد, نسبت به علماى شهرستانها انجام داده بودند. آن مرحوم, طى نامه هايى ازآنان خواسته بودند: درشهرستانهاى محل اقامت خود, جلسات هفتگى داشته باشند. ومن دراجتماع طلاب كرمانى! علاوه براين, سرويس دهى به اين هسته هاى مختلف را هم دركنارتنى چند از دوستان برعهده داشتم, مانند چاپ اعلاميه وتكثير وتوزيع آن بين اين هسته ها.

اين فعاليتها, همچنان ادامه داشت كه مسألهٌ هجرت ما به عراق پيش آمد. من دوسفر به عراق داشته ام.

سفر اوّل وقتى بودكه, نسبتاً, درقم شناخته شده بودم وبه نحوى ساواك نسبت به من حساس شده بود. براى اين كه مدّتى ازانظاردور باشم وازطرفى علاقه داشتم به زيارت عتبات مقدّسه وحضرت امام, راهى عراق شدم وسه ماه درآن جا اقامت گزيدم.

درنجف بودم كه شنيدم, حضرت امام, براى اوّلين بار بعد ازتبعيد, نامه سرگشاده اى به هويدا نوشته اند و اعلاميه اى هم خطاب به فضلاء وروحانيون حوزه هاى علميه صادرفرموده است. اين اعلاميه, درسطح وسيعى تكثيروتوزيع شده بود. درجريان توزيع آن, ساواك موفق شده بود هم چاپخانه وهم هسته هاى توزيع كننده را كشف كند وعده اى را دستگيرنمايد. اين موفقيّت ساواك, تا اندازه اى, شكستى را كه درجريان توزيع ونشر اعلاميه امام وعدم دستگيرى هيچ يك ازافراد هسته هاى توزيع, درجريان كاپيتولاسيون, خورده بود جبران نمود. درگزارشهاى ساواك آمده بود كه:

(ما كليّه هسته هاى مرتبط با آقاى خمينى را دستگير كرده ايم وايشان درداخل كشور, ياورى ندارد!) به همان نسبت كه اين موضوع براى ساواك, خوشحال كننده بود, براى ياوران امام تلخ وناگوار بود.

يك روز, نزديك غروب درمدرسه آقاى بروجردى, منتظر نماز مغرب و عشاءبودم كه حاج آقا مصطفى خمينى, رحمةاللّه عليه, به من فرمودند:

در تهران يك چنين اتفاقى افتاده است. اگر براى شما امكان دارد به ايران برگرديد و اين شكست را جبران نماييد. قبول كردم و گفتم: اتفاقاً من امكانات تكثير اعلاميه هم دارم كه قبل از آمدن, آنها رادر جايى پنهان كرده ام.

مخفيانه از نجف به ايران آمدم وآن اعلاميه را در بيست هزار نسخه تكثير كرديم وبا موفقّيت چشم گيرى پخش كرديم به طورى كه مجدداًنياز به تكثير شد و دوباره سى هزار تا تكثيركرديم. اين با ر هم با موفقًيت توزيع شد.

اين كار, به دوستان و ياران امام, روحيه داد.

جريان جشنهاى تاجگذارى پيش آمد. تنها گروه و هستهٌ مبارزاتى كه جرأت آن را پيدا كرد كه مشخصاً دربرابر شاه موضع بگيرد, روحانيون بودند.

آقاى هاشمى رفسنجانى بيانيه اى را خطاب به شاه تنظيم كردند و روحانيون آگاه و مبارز حوزه علميه قم آن را تأييد كردند. اين بيانيه هم در سطح گسترده اى تكثير و توزيع شد. به دنبال اين جريان, فعاليت ساواك براى كشف و دستگيرى هسته مركزى شروع شد. هر عنصر مبارزى را كه احتمال مى داد دستى در اين كار عظيم داشته باشد, دستگير و بازجويى مى كرد. متأسفانه در جريان توزيع بيانيه عليه تاجگذارى يكى از آقايان دستگيرشد. رابطه اين آقا با من به اين صورت بود كه:و قتى درتهران زندگى مخفى را مى گذراند, من به توصيه آقاى هاشمى منزل ايشان مى رفتم وكارپاكت كردن وبسته بندى نشريات را انجام مى داديم. ايشان, من را نمى شناخت ومن خودم را به عنوان سيد علوى يا حسينى معّرفى كرده بودم. چون لهجهٌ كرمانى, نزديك به شيرازى است, مى گفتم: شيرازى هستم.

درهرصورت, اين آقاى بزرگوار, پس ازدستگيرى وشكنجه هاى بسيار, نتوانسته بودمقاومت كند وقضيه لو رفت. به دنبال آن, ساواك به شدّت دنبال سادات حسينى شيرازى وكرمانى مى گشت هركس را به اين نام و نشان ازطلاب شيرازى يا كرمانى بود, مى گرفت وبازجويى مى كرد. يادم هست: يك سيد حسينى كرمانى بود كه آن موقع, به نحوى با شريعتمدارى ارتباط داشت. بااين كه ساواك ازناحيهٌ او, خاطرش آسوده بود, ولى ازباب احتياط, او را هم دستگير كرده بود! دوستان صلاح ديدند كه من, مجدداً به عراق برگردم. آيت اللّه منتظرى به آقاى قائمى در آبادان, نامه اى نوشتند ومسأله خروج مرا به ايشان توصيه كردند. به آبادان كه رسيدم, متوجّه شدم لورفته ام. ساواك كرمان, عكسهايى درپرونده من داشته بود آنها را به آن آقايى كه دستگيرشده بود, نشان داده بودند واو هم تأييد مى كند: بله, صاحب اين عكس بامن در ارتباط بود وؤ ساواك در به در دنبال من مى گردد, تا اين كه مطلع مى شود من به آبادان رفته ام. درصحن حيات مدرسه علميه آبادان ايستاده بودم كه فردى وارد مدرسه شد. آقاى قائمى به من اشاره كرد مخفى شوم. او به آقاى قائمى گفته بود ما دنبال طلبه سيّدى هستيم با اين خصوصيّات. كه طبق گزارشات, ازتهران با اتومبيل به آبادان آمده است. آقاى قائمى به اوگفته بود: بله چنين شخصى براى تبليغ آمده بود اين جا ومن هم او را فرستادم به بندر ماهشهر! بعد كه اورفت, آقاى قائمى به من گفت: اين شخص ازمأمورين ساواك است كه من با دادن برخى ازاطلاعات سوخته, اعتماد او را جلب كرده ام ودرعوض, او اطلاعاتى را به من مى دهد. واكنون توجّه ساواك را ازآبادان به ماهشهرمعطوف داشتم و بايد هرچه زودتر, شما ازايران خا رج شويد. ايشان مرا به دست فردى مطمئن به نام صمد سپرد كه ازمرز عبور دهد. من عمامه سفيدى برسرم گذاشتم وهمراه صمد, عازم عراق شدم. صمد مرا كنارجاده فاوه, بصره رساند. و از آن جا با مشكلات بسيارى, راهى نجف شدم. دربين راه, به كاظمين كه رسيدم آقاى توسلى را ديدم كه عازم ايران بود. به ايشان گفتم: به آقاى مصباح بگوييد كه فلانى به سلامت ازايران خارج شد. وقتى اين خبر به دوستان درداخل زندانها رسيده بود, خيلى خوشحال شده بودند; زيرا من مدارك بسيارى داشتم كه درصورت لو رفتن, علاوه بر سنگين شدن جرم بسيارى ازآنان, عده اى ديگرى نيز, كه تا آن وقت دستگيرنشده بودند, دستگيرمى شدند.

حوزه: با توجّه به اين كه هسته هاى داخل كشور, اكثراً, لورفته بود, توزيع اطلاعيه ها توسط حضرت عالى, كه پس ازآن كه به توصيهٌ مرحوم آقا مصطفى خمينى به ايران بازگشتيد, چگونه انجام مى پذيرفت.

oتوزيع درتهران, بيش تر از طريق پست انجام مى گرفت. به اين صورت كه: پاكتهايى كه داخل آنها سياه بود(براى اين كه اعلاميه معلوم نشود) تهيه كرده بوديم وآدرس افراد, موسسات, مراكزصنعتى وتوليدى را ازطريق دفترتلفن پيدا مى كرديم وپشت پاكت ها, با رنگهاى مختلف مى نوشتيم واعلاميه ها را داخل پاكتها مى گذاشتيم وسپس, پست مى كرديم. براى علماء شهرستانها, اعلاميه ها را درجعبه هاى گزوسوهان قرارمى داديم و به عنوان هديه مى فرستاديم.

اگرتشخيص مى داديم فلان روحانى, درصورتى كه كسى متوجه نشود, حاضراست به نحوى درتوزيع اعلاميه ها كمك كند, اعلاميه ها را دربسته اى مى گذاشتيم ومتنى محترمانه هم كه آن آقا احساس تكليف كند, ضميمه مى كرديم و درجائى قرارمى داديم كه مطمئن باشيم آن را برمى دارد. خلاصه: با اين شيوه ها توانستيم اعلاميه ها را درسطح وسيعى توزيع كنيم كه مايه شگفتى ساواك شده بود.

حوزه: لطفاً درباره فعاليتها ومبارزات, بويژه فعاليتهاى راديويى, كه پس ازهجرت دوّم به عراق, داشته ايد, توضيح بدهيد.

oاين مرحله ازمبارزات درزمان اوج اختلافات ايران وعراق بود. زمينه براى فعاليتهاى سياسى عليه رژيم ايران ازجمله بهره گرفتن ازراديو مناسب بود.

درهمين راستا, روزى مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى به من فرمودند: به من پيشنهاد شده است اگر بخواهيد مى توانيد برخى ازپيامها ومطالب خود را به وسيله راديومنتشركنيد. اگربراى شما ممكن است اين كار را بپذيريد.

پذيرفتم وبرنامه اى را به عنوان (نهضت روحانيّت درايران) شروع كردم. در ابتدا بين ربع ساعت تا نيم ساعت ازراديو بغداد, دراختياربرنامه هاى ما بود. بعد كه موج مستقلى گرفتيم, اين زمان به 45دقيقه رسيد. درمجموع, اين فعاليت راديوئى هفت سال به درازا كشيد.

حوزه: خبرهاى داخل ايران, چگونه به شما مى رسيد؟ oكسب خبرازچند طريق انجام مى گرفت:

1. توسط دوستانى كه به ايران رفت وآمد مى كردند.

2. زوارى كه ازطرق مختلف به عراق مى آمدند.

3. هسته هاى دانشجوئى خارج ازكشور كه عمدتاً انجمنهاى اسلامى دانشجويان دراروپا بودند. اخبار تلفنى ازايران به آنان گزارش مى شد وآنان دراختيارما مى گذاشتند.

حوزه: آيا دراين فعّاليت هاى راديويى عليه رژيم شاه, حضرت عالى, همكارانى هم داشتيد؟ o خير. دربخش تنظيم برنامه ها واخبار, تنها بودم وهمكارى نداشتم, چه آن وقتى كه موج مستقل دراختيارنداشتم ومطالب را پس ازجمع آورى وتنظيم وتحليل, به بغداد مى بردم ودراستاديو راديوى بغداد, روى نوار پرمى كردم وبرمى گشتم, وچه آن وقت كه موج مستقل دراختيارداشتم وطبيعتاً, كار فشرده تر مى شد. همه اين مراحل به عهدهٌ خودم بود. البته مدّت كوتاهى كه مرحوم شهيدمحمد منتظرى به عراق آمده بودند, با من همكارى خوبى داشتند, دردادن اطلاعات وكسب خبر, زيرا ايشان, با هسته هاى مبارزاتى خارج از كشور, ارتباط وسيعى داشتند.

نكتهٌ جالب اين بود كه: درهمان ايّام گروههاى ديگرمخالف رژيم, درعراق فعّاليتهاى سياسى داشتند وازامكانات راديوئى بهره مى گرفتند. هريك ازاين گروهها, ليستى را به عراقيها داده بودند ودرآن, تعداد پرسنل برنامهٌ راديوئى خود وامكاناتى را كه لازم داشتند, متذكّر شده بودند. به اين طريق,ازعراقيها هزينه مى گرفتند. تنها كسى كه نه ليستى به عراقيها ارائه مى داد ونه هزينه اى مى خواست, روحانيون بودند. من, تنهائى در داخل حجره مدرسه, برنامه را تنظيم مى كردم ومى رفتم بغداد واجرا مى كردم و برمى گشتم. نوعاً, دراين رفت وآمدها, ازوسائل نقليه عمومى بهره مى گرفتم. به خاطر همين مشيى كه داشتم ودست نياز به سوى بعثيها درازنمى كردم, درتصميم گيريها آزاد بودم. يادم هست: تيموربختيار خيلى سعى داشت برنامهٌ ما را به خودش منسوب كند. وتحت اشراف خويش بگيرد; ازاين روى, مدّت سه ماه برنامه را تعطيل كردم. توسط فردى به نام موسى اصفهانى, براى من پيام داد كه : اگرنيايى وبرنامه ات را درفضائى كه منسوب به من است شروع نكنى, اين عمل خنجرى ازپشت تلقى شده وتو را تحويل رژيم مى دهيم.

من هم درپاسخ گفتم: كسى كه ازشاه نترسيد ازبختيارهم نمى ترسد.

درهرصورت, تسليم فشارهاى او نشدم تا اين كه حاضر شد هريك ازگروهها, مستقلاً برنامهٌ خود را اجرا كنند من هم دوباره كارم را شروع كردم.

حوزه: اشراف حضرت امام براين برنامه راديويى تا چه اندازه بود؟ oبه دليل فضايى كه متحجرين برنجف تحميل كرده بودند, سعى ما براين بود تا بنمايانيم كه حضرت امام, ازاين برنامه اطلاعى ندارند وازطرفى خود من هم به دليل نپختگى ممكن بود درمسائل دچار تندرويها وموضع گيريهايى بشوم كه به قداست وپاكى ايشان صدمه اى بخورد; ازاين روى حتى الامكان, انتساب مستقيم خودم را به ايشان كتمان مى كردم. البته اصل پيشنهاد استفاده راديوئى, همان طور كه عرض كردم, توسط حاج آقا مصطفى به بنده شد وحضرت امام هم, به دليل تعهد ومسووليتى كه داشتند آن طورنبود كه بى اطلاع باشند, احتمالاً برنامه را گوش مى كردند.

يك وقتى خواستند مجموعه اى ازبرنامه ها راببينند كه به محضرشان فرستادم. چند نكتهٌ ارشادى داشتند كه پذيرفتم.

به ايشان عرض كردم: ازاين جهت خدمتتان نمىآيم كه شما بتوانيد بگوييد از اين برنامه اطلاع نداريد. ايشان با بزرگوارى دعا فرمودند.

درهرحال,بناى ما براين بود كه ازاهداف ايشان تخطى نكنيم.

بخش ديگرفعاليتهاى من مربوط مى شد به تكثيروپخش اطلاعيه ها وپيامهاى حضرت امام كه پس ازشهادت حاج آقا مصطفى وحركتهاى خود جوش مردمى درايران, چون پيامهاى امام بيش تر شده بود, حجم كار وحسّاسيت هم بسياربود.

اعلاميه ها را تكثيرمى كرديم وازطريق مسافرانى كه با كاروانهاى هفت روزه به عتبات مى آمدند به ايران مى فرستاديم.

علاوه براين, يك سرى افراد ناشناخته اى داشتيم كه نه سفارت ايران آنان را مى شناخت ونه نجفيهايى كه اطراف بيت امام مراقب رفت وآمد افراد بودند. اين آقايان را مى شناختند; ازاين روى, ازاين افراد براى رساندن پيام, درمواقع حساس, به داخل ايران استفاده مى كرديم. يكى ازاين افراد, آقاى ابوترابى بود كه سالها دراسارت به سربردند. و يكى ديگر آقا شيخ محمود محمدى يزدى هستند كه در دفتر استفتائات, امام بودند. اين آقايان, بدون نام ونشان, دربدترين شرايط, ايثار وفداكارى مى كردند. فى المثل همين آقاى محمدى, بعد ازسالها دورى وزندگى درغربت, بستگانشان را دعوت كرده بودند كه ازايران به ديدنشان بيايند. عصر همان روزى كه بستگان ايشان آمده بودند, به ايشان نامه اى دادم وگفتم: اين نامه فورى است وبايد ببريد تهران. بليط هم براى شما گرفته ايم.ايشان همان شب عازم بغداد شد وازآن جا به ايران مسافرت كرد. به خانواده خود گفته بود: مى روم بغداد برمى گردم. رفت ايران وبرگشت! امكانات تكثيرى ما پس ازانعقادقرارداد الجزيره, خيلى محدود شد وما به شدّت درمضيقه قرارگرفتيم, به طورى كه براى تكثير, مجبور مى شدم بروم سوريه وبرگردم! اين كار به اين صورت انجام مى گرفت چون من, مدّت سه ماه درپايگاه فلسطينيها, درلبنان آموزش ديده بودم, ازسازمان الفتح كارت شناسائى داشتم; لذا مى آمدم بغداد لباسهايم را عوض مى كردم وبه وسيله اين كارت, ازمرزخارج مى شدم, مى رفتم سوريه كار را انجام مى دادم, مجدداً برمى گشتم بغداد و لباسهايم را عوض مى كردم ومى آمدم نجف.

دربغداد يك وسيله تكثيرى داشتيم كه تا آخرهم لونرفت. به اين صورت بود: دربغداد مركزى بود براى فروش وتعميروسايل تايپ وفتوكپى مسوول اين مركز فرد مسيحى بود به نام ابوابراهيم. پيش اين فرد رفتم وبه او گفتم: من يك روحانى هستم كه دركربلاء مدرسه علميه دارم. گاهى اوقات نيازاست اوراقى را به تعداد محصلين تكثيركنم, ولى بعثيها, ايجاد مزاحمت مى كنند. در هر صورت, ما وشما به خدا اعتقاد داريم وبه خاطرخدا اين كار را برايم انجام بده. پذيرفت.

گاهى به تعداد يك كلاس وگاهى تا پنج كلاس اعلاميه هاى امام را مى بردم و تكثير مى كردم. با كاركنان اين مركز, مأنوس شده بودم ودرمناسبتهاى مختلف, مانند عيد كريسمس وؤ برايشان هديه مى بردم. خلاصه اعتماد آنان را جلب كرده بودم, به طورى كه برخى اوقات خودم مى رفتم براى دستگاه وتكثير مى كردم.

صبح امام پيام مى دادند, شب, تكثيركرده به دست زوار مى رسانديم. مصاحبه امام را بالوموند, عين روزنامه را, فتواستنسيل كرديم وبا زبانهاى عربى, انگليسى وفارسى در بغداد, ايران, لبنان وخيلى جاهاى ديگر پخش كرديم.

عراقيها حساس شده بودند كه اين امكانات را ما از كجا به دست آورده ايم؟ مأمورين ساواك ووابستگان به سفارت ايران هم, به خيال اين كه اين عراقيها هستند كه به ما سرويس مى دهند وما داريم مجدداً فعّال مى شويم, به رژيم عراق اعتراض كردند كه: اين شما هستيد كه به اينان امكانات مى دهيد كه مى توانند بااين سرعت, پيام صبح را عصر. تكثيرشده به مردم بدهند, حتى با عين دستخط.

عراقيها به تلاش افتادند كه اين جريان را كشف كنند. حتى رئيس سازمان امنيّت بغداد, براى همين منظوربه نجف آمد ومرا, به عنوان فردى كه رابط تشكيلات حضرت امام با گروهها هستم, خواست. گفت: اين كارهاى شما برخلاف آن تعهد وقراردادى است كه ما با ايران امضاء كرده ايم واگر ازاين به بعد اطلاعيه اى تكثيرشود تو را دستگيرمى كنيم وتحويل رژيم ايران مى دهيم. به او گفتم: اولا شما اين كار رانمى كنيد, زيرا شما كه عامل رژيم ايران نيستيد. شايدمتوجه نشديد كه چه گفتيد.

ثانياً من چنين مسئوليتى را نمى پذيرم. شما مى توانيد مرا يك هفته بازداشت كنيد. اگرپيامهاى ايشان تكثيرشد, بدانيد من مقصرنيستم واگرتكثير نشد, معلوم مى شود من مسوولم.

گفت: به هرحال, تو مسوولى! اكنون خاطره اى به يادم آمد كه نقل مى كنم: بعد ازپيروزى انقلاب, كه من به عنوان مسوول سفارت جمهورى اسلامى دربغداد مشغول به كارشدم, روزى يكى ازدستگاههاى فتوكپى سفارت خراب شد. به يكى ازكارمندان سفارت آدرس آن مسيحى را, كه پيش او اعلاميه هاى امام را تكثيرمى كردم, دادم وگفتم: بگو بيايد واين دستگاه را درست كند.

اين شخص مى گفت: وقتى خودم را به آن مسيحى معرّفى كردم وفهميد ازجانب تو هستم, مرا برد گوشهٌ كارگاهش وشروع كرد به گريه كردن وبوسيدن من وگفت: من نمى دانستم شماها كى بوديد وچه مى كرديد, ولى وقتى سيدرا ازتلويزيون ديدم كه برگهٌ اعتماد خود را به حسن البكرمى دهد, فهميدم كه او چه كسى بود وآن اوراق را كه براى تكثيرمى آورده چه بوده است! درهرصورت, من الآن اگربيايم به سفارت شما, بعثيها نسبت به من حساس مى شوند ومرا اذيّت مى كنند. به سيد بگو: به تعمير كاران عراقى اعتماد نكند, زيرا اينان همه مأمورند وبه غيرمأموراجازهٌ ورود به سفارت را نمى دهند. خودتان ازتهران كسى را بياوريد تا برايتان تعميركند.

حوزه: درزمينه هجرت امام ازعراق وخاطراتى كه دراين رابطه داريد بفرماييد.

oهمان طور كه عرض كردم پس ازشهادت حاج آقا مصطفى, فعّاليتها اوج گرفته بود.

رژيم شاه, برمبناى قرارداد الجزيره, به عراقيها فشارمى آورد تا جلوى فعاليتهاى مبارزاتى امام را بگيرند. عراقيها هم روز به روز, محدوديّت را شديدتر مى كردند, تا اين كه يك روز, مرا خواستند ورسماً پيامى براى امام به من دادند مبنى براين كه: ما درعين اين كه به شما احترام مى گذاريم, ولى به خاطرروابط با شاه, محذوراتى داريم, ازاين روى ازشمامى خواهيم كه رعايت شرايط ما را بنماييد وفعاليتها , به صورت علنى نباشد.و قتى اين پيام را براى امام بردم, امام فرمودند: اين آغاز كار است. شما به بعثيها بگو: من چنين چيزى را نمى پذيرم. من نمى توانم ساكت باشم ودرايران كسانى كه به من اعتقاد دارند, مبارزه كنند وخون بدهند. اگراينان نمى خواهند من اين جا باشم, مى روم جاى ديگروحرفم را مى زنم.

عراقيها ابتدا نمى خواستند زياد سخت گيرى كنند; لذاتنها براين جهت اصرار داشتند كه نوارهاى امام, ازطريق عراق به ايران فرستاده نشود واعلاميه ها درعراق تكثير نشود; امّا فشارساواك ومسوولين ديپلمات ايران, به قدرى قوى شده بود كه عراقيها ناگزيرشدند جلو فعّاليتها را بگيرند. به همين منظور, بيت حضرت امام را محاصره كردند وچند تن ازدوستان امام را دستگيركردند امام, به عنوان اعتراض به رژيم بعث, به خاطرفشارها واذيتها, اعتصاب كردند وازمنزل بيرون نمى آمدند! انعكاس اين مسأله درخارج, براى رژيم عراق قابل تحمل نبود; لذا بناچار ازامام عذرخواهى كردند و به ظاهرحلقه محاصره را برداشتند, ولى درواقع, تحت عنوان اين كه ازطرف ايران مى خواهند به شما سوء قصد كنند وما بايد ازشما حفاظت كنيم, مراقبت و كنترل بيت امام را شديد كردند كه امام فرمودند: اينان حفاظت نمى كنند, بلكه نظارت مى كنند! تا اين كه يك روزازبغداد من را خواستند ومن رفتم.

به من گفتند: مركزعالى فرماندهى انقلاب, تصميم گرفته است نماينده اى رسمى براى مذاكره با آيت اللّه خمينى, به نجف بفرستد; لذا وقت آن را تعيين كنيد.

من پيام آنان را به امام عرض كردم. امام هم بعد ازظهرى را براى مذاكره تعيين كردند.

درروز موعود, سعدون شاكر, كه آن وقت رئيس كلّ تشكيلات امنيّت عراق بود, به اتّفاق استاندار ورئيس سازمان امنيّت ورئيس اوقاف نجف, كه فارسى مى دانست, خدمت امام آمدند. ابتدا با اشارهٌ به من سوال كردند كه: ايشان ازطرف شما نمايندگى دارد كه براى ما, پيام شما را مى آورد يا خير؟ امام فرمودند: بله سپس با احترام, ولى درعين حال جدّى, گفت: مطابق تحوّلات جديد دررابطهٌ ما با ايران, قراربراين است كه به مخالفين يكديگر, اجازهٌ فعاليّت ندهيم وما به اين تعهد پاى بنديم; لذا ازشما درخواست مى كنيم: به فعاليتهاى علنى خود, عليه شاه ايران خاتمه دهيد ! امام در پاسخ فرمودند: من دست ازفعاليتهاى خودم برنمى دارم. من نمى توانم مردم ستمديدهٌ ايران را كه زيرستم شاه هستند, فراموش كنم.

مجدداً اوياد آورى كرد: ما موظف هستيم به تعهدمان عمل كنيم ونگذاريم شما فعّاليتى داشته باشيد.

امام فرمود: شما اگرناگزيرهستيد من ازعراق خارج مى شوم. آن گاه, اشاره كردند به زيلويى كه زيرپاى مباركشان پهن بود وفرمودند: هركجا برويم زيلويم را پهن مى كنم و كارم را انجام مى دهم! گفت كجامى رويد؟ امام فرمودند: هركجا كه مستعمرهٌ شاه ايران نباشد ومأمورين او آن جا نفوذ نداشته باشند.

اين سخن, خيلى برآنان تلخ آمد گفت: شما مى دانيد كه ما ازبنياد با رژيم شاه خوب نبوده ونيستيم; امّا اكنون به دليل مصالح كشورمان, ناگزيربه اين كار شده ايم; لذا ازشما خواهش مى كنيم:

مدتّى فعاليتهاى خودتان را متوقّف كنيد.

امام فرمودند: من به تكليف خودم عمل مى كنم وبراى يك لحظه هم سكوت را جايزنمى دانم. اگر براى شما مزاحمتى دارم, مى روم.

دو روزپس ازاين ديدار, مجدداً خانه امام را محاصره كردند وكسانى كه به منزل امام مراجعه مى كردند, دستگيرمى كردند. دراين موقع بود كه امام پاسپورتشان را به من دادند كه پيش مسوولين امنيتى بغداد ببرم واجازه خروج بگيرم. وقتى پاسپورت را دادم, مسوول امنيتى عراق گفت: ما نمى خواهيم ايشان ازعراق بيرون بروند, تنها ازايشان مى خواهيم فعاليت علنى نداشته باشند.

به اوگفتم: ايشان اين پيشنهاد رانمى پذيرند. اين مطلب را به آقاى سعدون شاكر, با صراحت گفته اند.

بنا شد روزبعد جواب بگيرم. وقتى آمدم, گفت: چون ايشان اقامه دارند, ومقيم قانونى محسوب مى شوند مى توانند شخصاً تصميم بگيرند وازعراق, خارج شوند.

به نجف برگشتم ماجرا را به عرض امام رساندم ايشان به حاج احمد آقا گفتند: مفهوم مطالب اينان اين است كه درآينده, دست به فعاليتهاى بدترى مى زنند ودوستان ما را اين جا بازداشت مى كنند, بنابراين, هرچه زودترمن بايد بروم.

مام, پاسپورت خود وحاج احمد آقا را به من دادند تا مقدّمات خروج را درست كنم.

قصد امام اين بود كه به سوريه بروند, ولى چون بين رژيم عراق وسوريه تضادهايى وجود داشت, ممكن بود عراقيها مانع ازرفتن امام به سوريه شوند; لذا تصميم گرفته شد كه اوّل به كويت بروند وازآن جا به سوريه عزيمت نمايند. با مرحوم آقاى مهرى, نمايندهٌ امام دركويت, تماس گرفته شد تا ايشان دعوتنامه اى براى امام بفرستند. چون امام درشناسنامه مصطفوى هستند نه خمينى; لذا دعوتنامه اى بنام روح اللّه مصطفوى, فرزند مصطفى ازكويت توسط فرزند آقاى مهرى آورده شد.

به همين خاطركويتيها وعراقيها, متوجه نشدند كه اين دعوتنامه مربوط به امام مى شود ازآن طرف چون, معمولاً, گرفتن خروجى ويا تمديد پاسپورتهاى امام وبستگان ويارانشان به عهدهٌ من بود ومن هم با مأمورين شهربانى نجف, به خاطر مراجعات زياد وبردن هدايايى دربعضى ازاوقات, خيلى صميمى شده بودم, به طورى كه درزدن مهر خروجى درپاسپورتهايى كه مى بردم به آنان كمك مى كردم وگاهى اوقات خودم مهرمى زدم! وبسياراتفاق افتاده بود كه پاسپورتهاى دوستانى را كه قاچاق آمده بودند و يا مدّت اقامت آنان گذشته بود وخروج آنان به ا مشكل برخورد مى كرد, ازهمين جوّ اعتماد وصميميّت استفاده مى كردم وپاسپورتهاى غيرقانونى را درميان قانونيها قرارمى دادم وخيلى ماهرانه آنها را مهر مى زدم.

درقضيه گرفتن خروجى براى امام وحاج سيد احمد آقا, خواستم رئيس گذرنامهٌ نجف مطلع نشود, لذا با زيركى بسيار, اين دوگذرنامه را مهرخروجى زدم. بدون اين كه اقامه امام را به آنان بدهم, خروجى ايشان را ثبت كردم. آنچنان عمل كرديم كه تا نيم ساعت به غروب آخرين روزاقامت امام درنجف اشرف, هيچ كس غير ازمن وحاج احمدآقا, ازگرفتن خروجى براى امام خبرنداشت. با حاج احمد آقا رايزنى كرديم كه: اگربدون اطلاع مأمورين ازاين جا خارج شويم وخداى نكرده سانحه اى پيش بيايد, ممكن است بعداً, مورد ملامت قراربگيريم; وازطرفى ازنظراخلاقى شايد صحيح نباشد كه بدون اطلاع اينان برويم.

در هر صورت, تصميم گرفتيم به آنان اطلاع بدهيم. شب, ساعت 9, به سازمان امنيت نجف تلفن كردم وگفتم حضرت امام تصميم دارند فردا اوّل وقت ازعراق خارج شوند.

با تعجب پرسيد: مگرخروجى گرفته اند؟ گفتم: بلى گفت: كى؟ گفتم: همين امروز.

گفت: كجا مى روند؟ گفتم: كويت.

گفت: براى ويزا چه كرده اند؟ گفتم: دعوتنامه دارند! بعداً ازگزارشات معلوم شد كه: دراين موقع, بين رژيم عراق وايران دوتصميم متناقض بوده است. رژيم ايران اصرار داشته كه امام ازعراق خارج نشوند; زيرا با خروج ازعراق ورفتن ايشان به كشورديگر, كه ايران با آنها چنين تعهدى ندارد, كنترل ومراقبت امام برايش مشكل است. ازطرفى رژيم عراق مى خواسته است كه امام, با اختيارخود ازعراق خارج شوند تا دربرابر رژيم ايران, اين وضع پيچيده را نداشته باشد.

درهرصورت, پس ازدرجريان گذاشتن مقامات امنيتى نجف, صبح زود, درخدمت حضرت امام, به اتفاق حاج احمد آقا وعده اى ازديگردوستان حضرت امام, به سمت كويت حركت كرديم. شب حركت, تصادفاً دكتريزدى هم وارد شد وبه كاروان پيوست. اين يك پديدهٌ پيچيدهٌ تاريخ است. البته آن وقت وجودش مغتنم بود, به خاطرآشنايى به زبان. درهرصورت, عنصرى بود كه يك دفعه سبزشد! علاوه برما,مأمورين عراقى با چند ماشين, كاروان را همراهى مى كردند وبا بى سيم لحظه به لحظه حركت امام را گزارش مى كردند, تا اين كه به مرزكويت رسيديم.

لحظهٌ خداحافظى, كه بسيارغمناك بود, فرا رسيد. به هنگام خداحافظى, وقتى دست امام را مى بوسيدم, گفتم: (ولاجعله اللّه آخر العهد منى لزيارتكم) ايشان هم دعا كردند و جدا شديم. مدّتى هم ايستاديم تا مطمئن شويم كه ايشان از مرزخارج ووارد كويت شده اند. برگشتيم نجف ورفتيم بيرونى امام نزد آقاى رضوانى. ايشان, با افسردگى, گفتند: مثل اين كه امام كويت نرفته اند وآقاى املائى ازبصره تلفن كرده است كه ما الآن اين جا هستيم. خيلى ناراحت وخسته آمدم منزل كه ديدم مأمورسازمان امنيّت درِ منزل ما ايستاده است! به من گفت: ابوسعد, رئيس سازمان امنيّت نجف, براى شما پيغام دارد. به اتفاق رفتيم منزل ابوسعد. اوگفت:

ازبغداد براى شما پيغام آمده كه آيت اللّه خمينى, الآن دريكى از هتلهاى بصره هستند و فردا صبح بغداد مى آيند. توموظفى به ايشان بگويى اگرمى خواهند نجف برگردند, حقّ هيچ گونه ملاقاتى را ندارند وبايد درمنزل بمانند.

به اوگفتم: با شناختى كه ازايشان دارم اين پيشنهاد را نمى پذيرند ودرعراق هم نخواهند ماند. اينك داستانى ازصدراسلام براى شما نقل مى كنم:

پيامبر اكرم(ص) تحت فشارقريش, مجبور شد ازمكّه به طائف هجرت كند.اهل طائف او را نپذيرفتند. لذا به مكّه برگشت ولى نماند وازآن جا به مدينه هجرت كرد ودرمدينه ماند تا اين كه فاتحانه وارد مكّه شد. من, معتقدم: كويت, همان طائف است كه حرمت سيد (امام خمينى) را نگه نداشت واو را آزرد وبه عراق برگرداند.

ايشان ازعراق هم هجرت مى كند تا روزى كه پيروزشود.

گفت: يعنى مى گويى ما كفّارقريش هستيم؟ گفتم: به هرحال, حقيقت اين است.

گفت: من مى دانم تو خسته هستى والآن نمى فهمى چه مى گويى! درهرصورت, فردا صبح روانه بغدادشدم ودرفرودگاه منتظرآمدن امام شدم. تا اين كه تشريف آوردند. خدمتشان رفتم, دستشان را بوسيدم. ايشان, با تبسم فرمودند: دعايت مستجاب شد. (اشاره به اين كه من گفته بودم: ولاجعله اللّه آخرالعهد منى لزيارتكم.) سپس جريان ملاقاتم را با رئيس سازمان امنيّت نجف وپيامى كه به من داده بودند و جوابى كه به او داده بودم, به ايشان عرض كردم.

فرمودند: همين طوراست. تصميم گرفته ايم برويم پاريس! چون پروازپاريس فردا صورت مى گيرد, امشب دراين جا اقامت مى كنيم.

عراقيها ايشان راآن شب دريكى ازمدرنترين هتلهاى بغداد, به نام دارالسلام جاى دادند. يك طبقهٌ هتل را براى ايشان وهمراهان خالى كردند.

چند خاطرهٌ جالب از آن شب دارم كه برايتان نقل مى كنم:

* حضرت امام, پس از ورود به هتل, تصميم گرفتند مشرف شوند كاظمين, براى زيارت.

به ايشان عرض كرديم: مأموران امنيتى شما را تنها نمى گذارند وچند نفر مراقب با شما خواهند فرستاد واينان مردم را اذيت خواهند كرد.

ايشان فرمودند: مسأله اى نيست. بگذاريد مردم هم بدانند كه ما اين جا آزاد نيستيم.

ازقضا مردم درحرم خيلى ابرازاحساسات كردند, به طورى كه كنترل ازدست مأمورين عراقى خارج شد. امام, زيارتشان را خيلى با شكوه انجام دادند وبرگشتند.

* همان طور كه عرض كردم: هتل بسيارمدرن بود. مركزخارجيها بود, گارسونهاى هتل, همه, به زبان انگليسى صحبت مى كردند. هنگام شام شد وآمدند پرسيدند آقا براى شام چه سفارش مى دهند؟ امام فرمودند: نان با قدرى ماست. خودم هم كشمش همراه دارم! اين سخن امام, براى اينان خيلى مايه شگفتى بود. شخصيتى با آن عظمت, شام شبش اين همه ساده! * بازازخاطرات جالب آن شب اين بود كه: امام به خاطرخستگى وگرد غبارراه, خواستند حمام بروند.

به احمد آقا گفتم: بگوييد حوله اى چيزى تهيّه كنند.

امام فرمودند: لازم نيست حوله هاى همين حمامها خوب است! با اين كه عرض كردم چه افرادى درآن هتل رفت وآمدمى كردند! * فرداى آن شب, درخدمت امام به فرودگاه رفتيم. امام را بردند سالن تشريفات فرودگاه.

دراين هنگام, من به معاون سازمان امنيت بغداد, گفتم: امام وقتى به عراق آمدند, عبدالرحمن عارف دررأس كار بود. وزيرجوانان, ازطرف دولت, به استقبال امام آمد.

حركت خوبى انجام گرفت.

اكنون پيشنهاد مى كنم : شما خوب است يك بدرقه رسمى به عمل آورديد تا تلقى نشود كه بعثيها به ايشان بى حرمتى كردند! هدفم اين بود كه: با اين كاريك تيرى به قلب رژيم شاه وارد شود وعلاوه, روابط اين دورژيم, تا اندازه اى تيره گردد.

گفت: پيغام ترامى برم تا ببينم جواب چيست.

رفت و برگشت گفت: پيشنهاد شما عملى نيست. ولى پيغامى داريم كه شخص شما, بايد درآخرين لحظهٌ حركت هواپيما, آن را به ايشان برسانى.

گفتم: پيغام چيست؟ گفت: به ايشان بگوييد: اگرفرانسه ايشان را نپذيرفت, ديگربه عراق برنگردند.

به او گفتم: اين پيغام شما, به مثابهٌ يك دسته گل نيست كه درهنگام بدرقه به يك مسافرمى دهند. من چون به ايشان خيلى علاقمندم, دوست ندارم درآخرين لحظه افزون بر ناراحتيهاى خودشان, اين جسارت وبى حرمتى هم انجام بگيرد. پيشنهاد مى كنم:

اين پيام را به فرزند ايشان بدهم.

رفت وبرگشت گفت: حتماً بايد اين پيغام به خود ايشان داده شود.

جريان را به حاج سيد احمد آقا گفتم واضافه كردم كه من حاضر نيستم چنين پيامى را برسانم.

ايشان هم موافق بود كه مستقيماً به عرض آقا نرسد.

گفتم درآخرين لحظه, چيزى را به امام مى گويم كه تبسم ايشان را به دنبال داشته باشد تا آنان كه ناظرند بپندارند كه امام نسبت به اين پيغام بى اعتنا بودند.

ازاين روى درلحظهٌ آخر, كنارصندلى ايشان ايستادم, دستشان را بوسيدم وبا افسردگى گفتم: بازهم مى گويم: (ولاجعله اللّه آخرالعهد منى لزيارتكم).

امام با شنيدن اين دعا, تبسمى كردند وبراى من دعا فرمودند.

معاون سازمان امنيّت, ازمن پرسيد پيام را رساندى؟ گفتم: بله.

گفت: چه گفتند؟ گفتم: خنديدند! بعد ازاين كه امام درپاريس رحل اقامت افكندند, پاسپورت همسرحضرت امام و حسين آقا, پسر مرحوم آقا مصطفى, را درست كردم وآنان را روانه پاريس كردم.

من درعراق ماندگارشدم تا اين كه روزاوّل بهمن, حاج احمد آقا به من تلفن كردند كه: ما عازم ايران هستيم وامام فرمودند: به شما بگويم كه بياييد پاريس تا به اتّفاق هم, به ايران برويم! لذا من روز دوّم بهمن ماه وارد پاريس شدم و دوازدهم بهمن, در خدمت حضرت امام, وارد ايران شديم.

اين هم نمودى بود از وفادارى و بزرگوارى حضرت امام كه به يك خدمتگزار كوچك و يار و همراهى كه به هر حال, دورانى همراه ايشان بوده اجازه دادند كه در آن سفر سرنوشت همراهشان باشد.

حوزه: حضرت عالى, ساليانى در كنار حضرت امام بوده ايد, لطفاً از خصلتها وويژگيهاى ايشان, كه نمود بيش ترى داشت براى ما صحبت كنيد.

oبه اعتقاد من, امام, در همه خصائل و فضائل ممتاز بودند, ولى برخى از آنها نمود بيش تر, داشت از جمله:

عمل به تكليف: از اصول تخطى ناپذير امام, عمل به تكليف بود. اگر چيزى را تشخيص مى دادند كه تكليف شرعى است, بى درنگ, انجام مى دادند. هيچ اراده اى نمى توانست ايشان را منصرف كند, ملاحظه هيچ چيز و هيچ كس را هم نمى كردند. اكنون, نمونه هايى براى شما ذكرمى كنم.

1. ايشان در تشخيص خود به اين نتيجه رسيده بودند كه بايد براى بر اندازى رژيم شاه, به هر قيمتى كه شده, كار كرد و تسليم نشد; لذا زندان را پذيرفتند, تبعيد را تحمل كردند, محروميتهارا قبول كردند و تمامى لوازم و پيامدهاى آن را نيزپذيرا شدند.

2.تشخيص ايشان اين بود كه :مشى مبارزاتى, بايد با آگاهى وحركت عمومى مردم همگام باشد و شيوه هاى ديگر مبارزاتى, بويژه مشى مسلحانه را معتقد نبودند; لذا با اين كه تمامى مبارزين روحانى و مذهبى به امام فشار آوردند كه ايشان حركتهاى مسلحانه داخلى را تأييد كند, ولى امام نپذيرفتند.

ما, درهمين رابطه, به ايشان عرض كرديم: ممكن است اين عدم تاييد وحمايت شما از حركتهاى مسلحانه اسلامى داخلى, منتهى به انزواى روحانيّت ازصحنه سياسى ومبارزاتى جامعه شود; زيرا اكنون فضاى حاكم بر كشوربه نفع اين جريانهاى مبارزاتى است و مصلحت ايجاب مى كند كه براى نگهدارى مردم وهمراهى با جوّ حاكم, اين حركتها را به نحوى تأييد كنيد.

ايشان فرمود:

(اگرچنانچه تشخيص دهم وظيفهٌ شرعى من اين است كه دريك دهكدهٌ دورافتاده ومتروك بروم وانجام وظيفه كنم, آن را انجام مى دهم, اگرچه هيچ كس به من توجّهى نكند وازانظارساقط شوم.

شما بدانيد اين حركتها مى گذرد, آنچه اصالت دارد وحقيقت است, خود را نشان خواهد داد.) بعد قضيه اى را به اين شرح نقل كردند:

(مرحوم آخوند ملا عباس تربتى, پدرآقاى راشد, يك وقتى با يكى دونفر ازدوستانش وارد مى شوند به يك محلى كه افراد آن محل, همه سرگرم عياشى وفساد بودند. اين مرحوم, بدون توّجه به آنان, رفت گوشه اى ايستاد, اذان گفت ونمازش را خواند.

مدّتى نگذشت كه همان افراد عياش وفاسد, كم كم تحت تأثير حقّانيت واصالت آخوند ملاعباس قرارگرفتند وبه او پيوستند. صحنه گردانان عياش نيز, صحنه را رها كردند وازآن جا رفتند).

3. نمونه ديگراين كه: ايشان تشخيص داده بودند: ازكسى كه به اواعتقاد ندارند واو را جزوظلمه وفسّاق مى دانند, درخواست وخواهشى نكنند. اين مبناى ايشان بود.

اكنون قضيه اى درهمين باره براى شما نقل مى كنم: يك وقتى عده اى ازافراد مجاهدين سابق(منافقين) درعراق دستگيرشده بودند. تراب حق شناس هم, درهمين رابطه آمده بود عراق ونامه اى ازآيت اللّه طالقانى داشت كه به صورت نامرئى براى امام نوشته بود. من ايشان را خدمت امام بردم. وقتى خدمت امام رسيدند آن نوشته را ظاهر كردند. آيت اللّه طالقانى براى اين كه امام اطمينان پيدا كند كه حق شناس, ازطرف وى آمده است, خاطره اى كه با امام وآقاى زنجانى داشته بودند, برا ى او نقل كرده بود كه به عنوان نشانهٌ صداقت, براى امام نقل كنيم.

پيامى هم مرحوم آيت اللّه طالقانى, توسط تراب حق شناس به من داده بودند تا اين كه مطمئن شوم كه تراب ازطرف ايشان آمده است.

البته اين پيغام هم خاطره اى بود بين من وآيت اللّه طالقانى, ازملاقاتى كه با ايشان در پشت ميله هاى زندان داشتم.

منظور آيت اللّه طالقانى اين بود كه امام ازمسوولين عراق بخواهند كه اين گروه را آزاد كنند.

درهرصورت, بعد ازهمه اين جريانها, امام فرمود: من بايد فكركنم. روزبعد كه رفتم خدمتشان, فرمودند: من شخصاً دخالت نمى كنم, زيرا اگرمن ازبعثيها چيزى را بخواهم, درآينده مديون آنها خواهم بود وآنان چيزهايى ازمن خواهند خواست. من مقدارى توضيح دادم كه شايد موثرافتد.

ايشان فرمودند:

(اگرالآن آقاى طالقانى وآقاى زنجانى اين جا نشسته باشند وهردوهم اين را به من بگويند, من نمى پذيرم; زيرا بنا ندارم ازكسى كه اعتقاد به او ندارم واو را جزء ظلمه وفاسدمى دانم, چيزى بخواهم. ولى خودتان اگر مى توانيد كارى انجام بدهيد, مانعى ندارد.) ازاين روى, من خودم قضيه را دنبال كردم تا اين كه آنان آزاد شدند.

4. نكته ديگراين كه : آن بزرگوار, دركسب اطلاعات وتحقيق دربارهٌ مسائل, بسيار دقيق بودند وهيچ گاه تحت تأثيرجوّيا جريانى تصميمى نمى گرفتند. برهمين اساس, كم ترين لغزش را داشتند.

ازباب نمونه: منافقين سعى داشتند براى فعاليتهاى خودشان ازامام تأييد بگيرند, ازاين روى, درتأييد خود, ازهرچه روحانى سرشناس ومبارز بود, خدمت امام نامه آوردند ازجمله: از مرحوم آيت اللّه طالقانى. آن مرحوم, درنامه اى كه به امام نوشته بودند, تعبيرشان ازاينان اين آيه شريفه قرآن بود:

(انّهم فتية آمنوا بربهم وزدناهم هدى).

تعبيرقرآن از اصحاب كهف.

حسين روحانى, از كادرهاى بالاى سازمان, آمده بود نجف ومدت دوهفته هم آن جا ماند. چند تا ازنشريات سازمان را براى امام آورده بود تا ايشان مطالعه كنند.

خودش هم چند جلسه آمد خدمت امام ومواضع اعتقادى سياسى سازمان را براى امام توضيح داد. دست آخرامام به من فرمودند:

(من ازمطالعه آثاراينان به اين نتيجه رسيدم كه: اينان به معاد, به آن معنايى كه ما معتقديم, ايمان ندارند ودچار بينشهاى التقاطى هستند!) نظر امام را به اومنتقل كردم كه تلقى امام اين است.

گفت: ما اين برداشتها را از كتاب (راه طى شده), نوشته ٌ مهندس بازرگان داريم.

خدمت امام رفتم وگفتم: روحانى اين طورمى گويد.

ابرازتمايل فرمودند كتاب راه طى شده را بخوانند رفتم كتاب (راه طى شده) بازرگان را تهيه كردم وخدمت امام دادم.

ايشان آن كتاب را هم خواندند وفرمودند:

(من مهندس بازرگان را مى شناسم او فرد معتقدى است, گرچه دراين جا او هم اشتباه كرده ومنحرف شده است, ولى شايد به خاطر اين كه برخى از جوانها به مفاهيم مذهبى آشنا نيستند, ايشان خواسته است كه آنان را تا اندازه اى, به دين ومفاهيم آن نزديك كند; ازاين روى, قدرى مسامحه ومماشات كرده است!).

توجيه لطيفى بود.

به هرحال, چون امام دراصالت وخالصى بينش اينان شك داشتند, نتوانستند تأييد كنند وهيچ كدام ازآن نامه ها واصرارها هم اثرى نبخشيد.

شهيد مطهرى سفرى به نجف آمده بودند, خدمتشان رسيدم, فرمودند: مى خواهم به ملاقات آقا بروم. ازاين كه ملاقات علنى باشد ابائى نداشتند; زيرا درتهران به هنگام گرفتن گذرنامه به مأموران ساواك كه به ايشان گفته بودند بايد پيش آيت اللّه خمينى نروى. گفته بودند: من خدمت آقا خواهم رفت; زيرا ايشان استاد من بوده اند.

چند جلسه اى درمعيت ايشان خدمت امام رفتيم.

درهرصورت, شهيد مطهرى به من فرمودند:

(همه ما نگران بوديم كه چرا آقا با آن همه نامه كه خدمتشان فرستاديم, سازمان مجاهدين را تأييدنكرد; اما وقتى هسته هاى انحراف دراينان بروزكرد, ما خدا را شكركرديم كه خداوند اين كانون را حفظ كرد. اگرامام هم اينان را تأييد كرده بود, همه ما لغزيده بوديم وديگر پناهگاه وپشتوانه سالمى نداشتيم, ولى بحمداللّه الآن مى توانيم بگوئيم همه ما اشتباه كرديم واو درست تشخيص داد!) 5. ازديگرخصوصيات ممتازامام, رحمةاللّه عليه, حفظ حرمت واعتبار روحانيت بود.

ايشان, به هيچ وجه, اجازه نمى دادند درمحضرشان به اهل علم, حتى به يك فرد طلبه, اهانت شود.

سعى امام براين بود كه: احترام اين گروه محفوظ بماند. بارها شاهد بودم كه وقتى افراد وجمعيتها خدمتشان مى آمدند, براى افراد غيرروحانى, به طورمعمول احترام مى كردند, اما براى آقايان اهل علم, هركس كه باشد, تمام قدبلند مى شدند واحترام مى گذاشتند.

دررابطه با حفظ اعتبار وحيثيت افراد روحانى, خاطرات زيبايى ازامام عزيز دارم, اكنون چند نمونه را ياد آورى مى كنم:

* در قضيه فلسطين, اوّلين فتوا درحمايت ازحركت فلسطين را امام دادند. براساس آن فتوا, مقلدين ايشان مى توانستند ازوجوه شرعيه(زكات وصدقات), به فعاليتهاى مبارزاتى فلسطينيان كمك بكنند.

اگر چه عراقيها, به خاطرنگرانى كه ازمطرح شدن امام درعراق داشتند, نگذاشتند اين فتوا درست منعكس شود, ولى درايران انعكاس وسيعى داشت.

دراين گيرودار, روحانى فرصت طلب وشيادى, ازموقعيّت سوء استفاده كرده ودرآن زمان خفقان, درتجريش اعلان كرده بود كه: من ازطرف آيت اللّه خمينى وكالت دارم اين كمكها را جمع آورى كنم و براى فلسطينيان بفرستم.

عده اى تعجب كرده بودند كه چه فرد متهوربى باكى است وعدهٌ ديگر هم خوشحال شده بودند كه درهرصورت, كانون مطمئنى درايران به وجود آمده كه مى توانيم ازطريق آن, به مردم فلسطين كمك كنيم! آقاى كروبى, نامه اى به محضرامام نوشته بود وازايشان سوال كرده بودند كه فلان شخصى كه درتهران ادعاى وكالت ازطرف شما را دارد صحيح است يا خير؟ نامه را توسط آقاى احسانى فرستاده بودند نجف. وى نامه را به من داد تا خدمت امام ببرم وپاسخ آن را بگيرم.نامه را كه خدمت امام دادم, فرمودند:

من به اين نامه پاسخ نمى دهم; زيرا اسم آن آقا برده شده است واو ازبستگان روحانى محترمى است كه صدمه به آبروى او, صدمه به حيثيّت آن آقا خواهد بود. به صورت كلى سوال شود تا من جواب دهم.

سوال اين گونه تغيير يافت: آيا شما فردى را درتهران يا جاى ديگر وكالت داده ايد تا وجوه مربوط به فلسطينيان را ازطرف حضرت عالى جمع آورى كند؟ ايشان درپاسخ, نوشتند: خير.

* خاطرهٌ ديگرى هم مربوط به همين فتوا دارم كه نقل مى كنم:

فلسطينيان وقتى فهميدند, امام چنين فتوايى داده, عده اى ازالفتح آمدند نجف كه هم اين فتوا را بگيرند وهم با امام مصاحبه اى انجام دهند. امام فرمودند: همان فتوا را بگيرند.

آقاى حاج شيخ محمد صادقى تهرانى كه رابط اين آقايان بودند, به امام عرض كردند:

اجازه بدهيد من اين فتوا را براى اين آقايان ترجمه كنم.

امام, به ايشان اجازه دادند.

ايشان هم ازروى حسن نيّت وعشق وعلاقه اى كه به فلسطين داشت, فتواى امام را ترجمه آزادى كرده بود وآن را به صورت يك اعلاميه آرمانى وپرشور, تحويل فلسطينيان داده بود.

يكى ازكارهاى خوب فلسطينيان درآن سال, درايّام حج اين بود كه: تمامى تأييدهاى مذهبى شخصيتهاى سرشناس و برجسته جهان اسلام را از حركت فلسطينيان, به چند زبان زندهٌ دنيا: عربى, انگليسى, فرانسه, آلمانى وتركى دريك جزوه چاپ كرده بودند ودرسطح وسيعى درحج منتشركردند.

درميان اين تأييدها كه ازمراجع شيعه, آقاى حكيم وازعلماى اهل سنت, علماى الازهروعلماى بزرگ سعودى وسوريه بودند, داغ ترين وگيراترين فتوا واعلاميه, خصوصاً با ترجمه اى كه آقاى صادقى كرده بود, ازآن امام بود; لذا ازامام تعبير كرده بودند به : امام الاكبر وازآقاى حكيم به مرجع دينى.

امام وقتى اين جزوه را ديدند, به شدت ناراحت شدند.

ناراحتى امام ازدوجهت بود:

1. فرمودند اين تعبير, اهانت به آقاى حكيم است ومن اهانت به ايشان را هرگزنمى پذيرم! 2. فرمودند: من اين مطلب را نگفته ام; لذا تكذيب مى كنم.

به ايشان عرض كرديم: تكذيب اين صحيح نيست; زيرا اولاً به اعتباروحيثيت آقاى شيخ محمد صادقى لطمه مى خورد.و ثانياً درست است كه تعابيرى دراين اعلاميه آمده كه جزء فتواى شمانبوده, ولى شما كه با اين تعابير موافقيد واين مضامين وعبارات ايشان, درحقيقت بيانگر روح فتواى حضرت عالى است.

امام فرمودند: من چيزى را كه نگفته ام, اگر كسى به من نسبت بدهد, تكذيب مى كنم. در توضيح فرمودند. اگر آقاى آقا سيد احمد خوانسارى, كه در تقوا و راستگويى ايشان شكى نيست, بگويد: اقا روح اللّه درفلان مجلس گفته است: (اللّه تعالى واحد) چيزى كه بدون شك همه به او معتقديم, ولى من درآن جلسه آن را نگفته باشم, تكذيب مى كنم و اجازه نمى دهم چيزى را كه نگفته ام كسى ازقول من بگويد! در هر صورت, آقاى صادقى ناگزيرشد به فلسطينيان توضيح بدهد كه اين مقدار فتواى امام بوده واين قسمتها توضيحات من بوده است.

6. ازديگرويژگيهاى بارزامام, سازش ناپذيرى ايشان با عناصرمخالف اسلام و به اصطلاح ستم پيشه بوده, چه درايران وچه درعراق, على رغم فشارها وتضييقاتى كه براى ايشان پيش آمد, درهيچ لحظه اى اجازه ندادند, كوچك ترين سوء استفاده ا ى ازوجود ايشان بشود. خاطره زيبايى تأييد براين مطلب دارم كه نقل مى كنم:

* مرحوم آقاى حكيم, به خاطر موضع مخالفى كه دربرابربعثيها داشتند, به صورت مظلومانه اى درگذشت. پس ازفوت ايشان, حكومت عراق درصدد كسب اعتبار دربين شيعيان وجبران گذشته بود; ازاين روى, رئيس جمهوروقت عراق, حسن البكر, درمراسم تشييع آقاى حكيم شركت كرد ومسوولين حكومتى استان نيز, همّشان براين بود كه درمجلس فاتحه اى كه گرفته مى شود, شركت كنند.

طبعاً, پس ازمجلسى كه بستگان برگزار مى كنند, مراجع نيزمجلس مى گيرند ومراجع مشهورنجف, پس ازآقاى حكيم, حضرت امام, آقاى شاهرودى وآقاى خوئى بودند.

حكومت عراق, به آقاى شاهرودى اهميّت نمى داد, درمجلس ايشان, كسى ازمقامات حكومتى شركت نكرد.

درمجلس آقاى خوئى هم شركت نكردند; زيرا رژيم عراق بنا داشت ازآقاى خوئى حمايت كند ونزديك شدنش به آقاى خوئى, با توجّه به موضع سخت آقاى حكيم دربرابربعثيها, به حيثيّت ايشان لطمه وارد مى شد! با اين حساب, تنها مجلسى كه تصميم گرفتند شركت كنند, مجلس فاتحه اى بود كه حضرت امام گرفتند. عراقيها قصد داشتند با اين كار, به مردم نشان بدهند كه چون ايشان فرد مبارز وضد شاه است, ما شركت مى كنيم وضمناً درانظارعراقيها, امام را به عنوان كسى كه خودشان سمپات او هستند, معرّفى كنند. به هنگامى كه امام, به عنوان صاحب مجلس, دم درنشسته بودند وبه شخصيّتهايى كه مى آمدند احترام مى كردند, مقامات حكومت نيز آمدند: استاندار, فرماندار, فرماندهٌ لشگر, شهردار, رئيس شهربانى وؤ مردم همه منتظر عكس العمل امام, دربرابرايشان بودند. امام, همان طوركه نشسته بودند ازجاى خود, تكان نخوردند, به طورى كه استاندار, ناگزيرشد خم شود وبه امام دست بدهد! اطرافيان هم به پيروى ازامام, جلوى اين افراد بلند نشدند. درنهايت تحقير رفتند وسط جمعيّت جايى پيدا كردند ونشستند.

درهمين حين شيخ ساده وناشناسى وارد مجلس شد, امام به تمام قد جلوى او بلند شدند واحترام كردند. اين دوبرخورد امام, آنچنان بود كه همه حضار, بى اعتنايى ايشان را به رجال حكومتى فهميدند.

حوزه: امام خاطرهٌ تلخى ازمتحجرين ومقدس نماها داشتند, به نظرشما مقصود امام ازمتحجرين چه كسانى هستند, مشخصات آنان را بيان كنيد.

oبه نظرمن, نمودهاى عينى تحجر ومقدس مآبى ازديدگاه امام به لحاظ مقاطع مختلف زمانى متفاوت است. تلقى امام ازمتحجرين, قبل ازپيروزى انقلاب ويا همزمان با آن, كسانى بودند كه مبارزهٌ با شاه را قبول نداشتند وآن را محكوم مى كردند.

امام وپيروان اورا مسوول خونهايى كه ريخته مى شد مى دانستند! اينان, درانديشهٌ امام متحجرانى بودند كه گاه ازآنان به كسانى ياد مى كرد كه:

هنوزمغزشان تكان نخورده ودرك درستى ازاسلام ندارند.و دردوران بعد ازانقلاب, نمودهاى تحجر ازديد امام, بيش تر درمسير فعاليتهاى اجرائى وادارى كشور, بروز مى كند. به عنوان مثال: درمسألهٌ مالياتها, امام دربرابر كسانى كه گرفتن آن را جايزنمى دانستند, موضع گيرى شديد مى نمايد ويا دربرابر برخى ازروحانيون كه ازپذيرش سمتهاى متناسب با شان خود اجتناب مى كنند, مانند: پذيرش پست قضاوت وؤ موضع گيرى مى كند واينان را مقدّسين ومتحجرين مى داند كه به مصالح جهان اسلام بى توجّه هستند. ازهمين مقوله است, موضع گيرى شديد امام, دربرابرعده اى كه به مقابله با دولت مورد حمايت جدّى حضرت امام برخاسته بودند, بدون اين كه رعايت نظام و مصالح آن را بنمايند.

يكى ازمواردى كه متحجرين به تخطئه بينشها وبرداشتهاى صحيح وانقلابى پرداختند برنامه هاى راديو وتلويزيون بود. درحالى كه امام, شخصاً, برنامه ها را زيرنظرداشتند به گونه اى كه حتى گريمرهاى فيلمهاى ساخت داخلى را دقّت مى نمايد وبراى اجتناب ازانحراف تذكراتى مى دهد.

به طوركلّى, موضع گيرى دربرابرهرنوع برداشت نو ونگرشى جديد به اسلام, ازخصيصه هاى تحجّر ومقدّس مآبى است وامام, درطول مبارزه, دربرابراينان ايستاد.

يادم هست: زمانى كه امام نجف بودند, شهيد مطهرى, كتاب مسأله حجاب در ايران چاپ كرده بود ونسخه اى را هم براى امام فرستاده بود. روزى خدمت امام رفتم فرمودند:

(آقايى ازتهران برايش بليط رفت وبرگشت گرفته اند وبه او مأموريت داده اند تا اين كه بيايد پيش من ودوتا پيام بياورد:

پيام اوّل دربارهٌ كتاب حجاب آقاى مطهرى است. آمده بگويد: اين كتاب, زنان جنوب تهران را بى حجاب كرده است! درصورتى كه من مى دانم كه آقاى مطهرى آدمى است كه روى موازين صحبت مى كند وفرد فهميده ومعتقدى است ونه تنها اين كتاب كسى را بى حجاب نكرده كه برعكس, برخى بى حجابها را با حجاب كرده است.

پيام دوّم دربارهٌ كتاب اسلام شناسى آقاى شريعتى است. مى گويد: اين كتاب, برخلاف اسلام است . به او گفتم: همه اين كتاب را كه من نمى توانم بخوانم, همان جايى كه مشخصاً مخالف اسلام است, بگو ببينم كجاست. يك جايى را نشان داد مطلبى بود كه قول شاذونادرى بود, ولى چنان نبود كه ما او را منحرف بدانيم. خوب انحراف دربعضى از كتابهاى ديگرهم هست. اينان قصد دارند ما را عليه اين آقايان تحريك كنند).

اين دروقتى بود كه من اسرار داشتم حضرت امام, بركتاب حجاب آقاى مطهرى, تفريظى بنويسند تا معلوم شود كه اين كتاب, مورد تأييد امام است ودرجامعه خوب جا بيفتد, ولى امام با نظرمن مخالف بودند وفرمودند:

(اگرمن تأييد كنم, كسانى كه ايشان را تخطئه مى كنند فعّالتر مى شوند ومسأله جنبه سياسى پيدا مى كند. ) نكته مهم وخصيصه جالب امام درتحمّل اين انديشه ها ونحوه مقابله با آنها اين بود. با اين كه فشاراينها خيلى قوى بود, ولى امام مرحله به مرحله با اين افكار برخورد كردند به طورى كه انقلابى ترين انديشه ها را درمحيطهاى آكنده ازتقدّس وتحجّر ابرازنمودند.

اساساً انگيزهٌ شاه ازتبعيد امام به نجف, يكى اين بود كه امام را دريك كانونى قرار بدهد كه افكارايشان جايگاهى نداشته باشد. طبيعتاً درغربت ماندن اين افكار, موجب به فراموشى سپرده شدن آن خواهد بود. ولى امام پس ازورود به نجف, خيلى حساب شده ودقيق عمل كردند. ابتدا كه آمدند. هيچ داعيه مرجعيّت نداشتند.

بعد هم كه درس شروع كردند, مباحثى شروع كردند كه درحوزه ها متداول بود. آن وقت كه مرجعيّت وفقاهت و مقام علمى ايشان درنجف به عنوان اصلى انكارناپذيرمطرح شد, بحث ولايت فقيه را مطرح كردند. يادم هست: مباحث دهگانه ولايت فقيه ازنوارپياده شده بود.همان سال كه مكّه مشرف شدم, پياده شدهٌ آن درسها را, كه به صورت يك جزوه درآمده بود, با خودم به مكه بردم. درآن جا استاد مطهرى را ملاقات كردم وبه ايشان گفتم: اگر فرصتى داشته باشيد با شما كارى دارم.

گفتند: مانعى ندارد.

قرار ملاقات رادركنارحجر اسماعيل گذاشتيم. درآن جا به ايشان عرض كردم: امام بحث ولايت فقيه را مطرح كرده اند واينك پياده شدهٌ آن دردست من موجود است; امّا احتياج به تنظيم ونگارش دارد, تا اين كه براى عموم قابل استفاده باشد.

ايشان خيلى خوشحال شد وفرمود:

(از طرف من به امام سلام برسانيد وبگوييد بسياركارخوب واقدام به موقعى است; زيرا ما اكنون درشرايطى هستيم كه بايد يك سرى نظامات مترقّى اسلام را به اين نسل جديد ارائه دهيم. اين مسائل را اگرفردى مانند من مطرح كند, مى گويند: يك طلبه فاضلى, فرضاً, اين را گفته وخيلى مورد توجه واقع نمى شود; ولى اگراين مباحث را كسى كه در حد مرجعيت هست و مقلد دارد, مطرح كند خيلى موٌثر است.

چقدر خوب شد كه ايشان, اين مباحث را در ابتداى ورود به نجف مطرح نكردند, زيرا ممكن بود بگويند: اين آقا هم يك روحانى سياسى و ملائى مانند سيد ابوالقاسم كاشانى است, مرجع نيست كه اين حرفها را زده است.

من تصميم داشتم يك سرى نظامات اسلامى را مطرح كنم, دنبال متنى مى گشتم كه به بهانه شرح آن, به اين نوع مباحث بپردازم, مانند كارى كه در روش رئاليسم كردم.

خواستم تنبيه الامهٌ مرحوم نائينى را متن قرار دهم. ولى اكنون كه حضرت آيت اللّه خمينى بحث ولايت فقيه را مطرح كرده اند. بنا دارم كه كتاب ايشان را متن قرار دهم.) بعد از اين كه به نجف برگشتم وتصميم آقاى مطهرى را براى امام مطرح كردم, امام خيلى خوشحال شدند. امّا متأسفانه مرحوم مطهرى فرصت نيافتند, و اجل ايشان را مهلت نداد.البته آنچه اكنون به عنوان كتاب ولايت فقيه امام دردسترس است, همان جزوهٌ درسى است كه آقاى جلال الدين فارسى آن را با قلم جديد به نگارش درآورده اند. امام هم پس ازمطالعه و تصحيح, آن را تقرير فرمودند.

حوزه: به نظرحضرت عالى, عوامل حفظ ارزشها وآرمانهاى حضرت امام كدام است؟ oبه نظرمن چند عامل است كه دررأس ديگرعوامل قراردارد:

1. حراست ازمبانى استراتژيك امام: پيامهاى حضرت امام, بويژه دراين يكى دوسال آخر عمر, سرشارازمبانى استراتژيك ايشان بود. اصول اساسى وبنيادى تفكّر انقلابى امام, در اين پيامها, بويژه وصيتنامه آن حضرت است.

ما بايد تلاش كنيم اين اصول واين مبانى, زنده بماند. تبيين, تبليغ وترويج نماييم وهوشيارانه مراقب باشيم تا خدشه دارنشود.

امروزحوزه ها بايد درجهت تبيين مبانى فقهى وارائه بينشها وبرداشتهاى جديد ازفقه شيعه, كه امام دراين اواخرعمرنمونه هايى ازآن را با شتاب وصراحت بيش ترى ابرازكردند, تلاش نمايند, تا خداى نكرده مشعلى كه آن بزرگواربر افروخت كم فروغ ويا خاموش نگردد.

2. حمايت وپشتيبانى ازمقام معظّم رهبرى: معتقدم دروضعيّت فعلى, مقام معظّم رهبرى, شخصيّتى هستند كه به عنوان يك استوانه مى توانند پشتوانه نيرومندى براى راهى باشند كه امام آن را پيمود. تا به اكنون هم, ايشان به خوبى شايستگى وپايبندى خود را به راه امام, درصحنه هاى مختلف نشان داده اند; بنابراين, تضعيف ايشان, باعث تضعيف انديشه ها وآرمانهاى امام است كه بايد به شدّت ازآن اجتناب كرد.

3. وحدت نيروهاى انقلابى: وحدت نيروهاى انقلابى همان چيزى است كه امام هميشه برآن تكيه داشتند وازخدشه دارشدن آن نگران بودند.

جناح بندى وگروه بندى دريك جامعه آزاد پديده اى است طبيعى. حضرت امام به اين واقعيّت اذعان فرموده بودند. ولى آنچه برآن تكيه داشتند اين بودكه: به عناصر وافراد پاك وصادق همهٌ اين جناحها بايد احترام گذاشت وآنان را حول يك محور جمع كرد, نه اين كه به حذف يكديگرپرداخت; لذا همواره جناحهاى مختلف را ازبرخوردهاى حذفى وبه دور از راه وروش اسلامى برحذرداشتند.

حوزه: ازاين كه وقت گرانبهايتان را دراختيارماگذاشتيد, صميمانه متشكريم.

o ازشما خيلى ممنون و متشكرم.

/ 49