مصاحبه با حضرت آيت الله محمد هادى معرفت - امام خمینی آیه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام خمینی آیه جمال و جلال - نسخه متنی

سید عباس رضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصاحبه با حضرت آيت الله محمد هادى معرفت

حضرت آيت اللّه محمّد هادى معرفت, به سال 1312 هجرى شمسى, در كربلا متولد شدند. تعليم علوم اسلامى را از محضر پدر آغاز نمود و در ادامه آن تا پايان سطح و قسمتى از خارج فقه و يك دوره اصول را از محضر استاد, شيخ يوسف بيارجمندى خراسانى بهره مند گرديد. وى در ادامهٌ تحصيل به حوزهٌ نجف وارد شد و از محضر استادان و فقيهان آن ديار:آيات عظام:حكيم, خوئى, شيخ حسين حلّى, ميرزا باقر زنجانى, علاّمه فانى و حضرت امام, رضوان اللّه عليه, فقه و اصول را استفاده نمودند. ايشان, به سال 1351, وارد حوزهٌ علميه قم شدند و مدتى در درس اصول آيت اللّه ميرزا هاشم آملى حاضر شدند.

حضرت ايشان در حوزه هاى ياد شده, تدريس سطوح عاليه را به عهده داشته اند و اينك از اساتيد خارج فقه و اصول حوزهٌ علميه قم به شمار مى آيند.

جناب آقاى معرفت, آثار ارجمندى نيز نگاشته اند: از آن جمله مى توان التمهيد فى علوم القرآن, حديث لاتعاد,ولاية الفقيه, تحقيق و تعليق شرح تبصره حاج آقا ضياء وؤ را نام برد.

حوزه: با تشكر از حضرت عالى براى شركت در اين مصاحبه, لطفاً علل و عوامل نفوذ عميق و ظهور وبروز علمى و فقهى حضرت امام را در نجف, با توجه به وضعيت فقهى و علمى كه نجف داشته و اساتيد بزرگى كه در سطح خارج بودند بيان بفرماييد:

oما از همان دوران اول, شايد قبل از اين كه حركتى بشود, مى شنيديم كه از امام اين جور تعريف مى كردند:(خويى قم است) در نجف, ايشان اين طور مطرح بودند. شناخت ما از ايشان, اين گونه بود.بعد كه حركت و نهضت شروع شد و ايشان حركت كردند و مخصوصاً سال 42,عدهٌ زيادى از طلاب و فضلا, تقريباً هم عقيده با ايشان شده بودند و راه ايشان را پسنديده بودند و حتى در بعضى از درسها به مدرسين اعتراض مى شد كه:چرا حرفى نمى زنيد قيام نمى كنيد و كذا. كه من خودم در يكى از درسها به استاد گفتم:شما بر اثر اين سكوت ضربه خواهيد خورد. اين قدر جسارت هم كردم به آن استاد. حالا اسمش را نمى آورم, چون فوت كرده.واقعاً يك عده اى تشنه بودند كه به محضر ايشان برسند و از نزديك ايشان را لمس كنند. اين عده, روز به روز زيادتر مى شدند. عقيده ام اين است كه تبعيد ايشان به نجف, يكى از الطاف خفيهٌ الهيه بود. اين مطلب را من بارها در بحث ها و درسهايم گفته ام; چرا؟ به جهت اين كه بنا بود كه يك همچنين حركت عظيم در سطح جهانى به وجود بيايد. اين حركت, كه قائم به شخص ايشان بود.فى الواقع مربوط مى شد به جنبهٌ فقاهت بالاى ايشان. كه از همان مقام فقاهت معناى ولايت تراوش مى كند. روى اين حساب بود كه اين حركت شكل گرفت و مردم و علماء پيروى كردند و الاّ از افراد عادى, هر چند هم با خبر و با صلابت باشند, مردم; مخصوصاً افرادى كه يك مقدارى براى خودشان ارزش علمى قائلند مشكل است پيروى كنند. لذا شخصيت امام بايد از طرف كسانى كه مى خواهند به ايشان كمك كنند, يارى كنند يا اصلاً هدف و آرزويشان اين است كه اين كار را بكنند و بايد در اين نهضت شركتى داشته باشند مورد شناسائى دقيق قرار بگيرد و از نزديك لمس بشود. چون يك دانشگاهى محقق يا يك حوزه اى محقق, با يك عوام بازارى فرق مى كند. حسابش اين است كه تا در شخصى اطمينان نكند حاضر نيست حتى يك كلمه تأييد بكند. و لذا آمدن ايشان در حوزه سبب شد كه عده اى از فضلاء, چه عرب و چه عجم, به ايشان ارادت بورزند. من شاهد بودم كه بسيارى از شخصيتهاى علمى عرب, اين مدت در نجف مثل يك مريد به ايشان ارادت مى ورزيدند.با اين كه آنان كسانى بودند كه قبلاً براى بزرگان آن مقدار احترام قائل نبودند. آمدن ايشان به نجف اين اثر بزرگ را داشت,امّا كارى كه ايشان كرد; يعنى در ايشان سراغ كرديم;نجف با اين كه در سطح بالايى و والائى از علم و تحقيق بود چطور شد كه عدهٌ بى شمار از فضلاء نجف به ايشان گرويدند و سخت به عنوان يك شاگرد مطيع در خدمت ايشان شدند؟ ايشان يك ويژگيهايى خاصى داشت, چه در مقام علمى كه فضلاء را به دنبال خود بكشد; و چه در مقام رهبرى كه دنيا را به دنبال خودش بكشد. ويژگيهاى ايشان, البته آن طورى كه به نظر من مى رسيد. من نوعاً روى افراد بزرگ دقت مى كنم حرص و ولع دارم به اين كه ويژگيهاى افراد بزرگ را بفهمم.بنده در همان نجف هم به رفقا گفتم اين خصوصيت و ويژگى امام را از لحاظ علمى.ايشان ابتدا كه تشريف آوردند نجف و خواستند درس شروع بكنند; يعنى از ايشان خواهش شد كه درس شروع بفرمايند, ايشان اين پيشنهاد را كردند كه بيش تر روى قواعد بحث كنيم, يا روى روايات و نقل اقوال؟ روى اين حساب همه رفقا به اتفاق گفتند كه بيش تر ما روى جنبه قواعد مايليم; يعنى همين كارى كه شيخ در كتاب مكاسب كرده; چون ايشان بيع شروع كردند. آن وقت ايشان تحولى كه در نجف, حداقل در ما ايجاد كرد و موجب شيفتگى ما به ايشان شد و روز به روز بيش تر مى شد اين بود كه:مسألهٌ اقوال بزرگان در فقه, بعنوان يك حريمى مقدس بود; مثلاً اگر مى گفتيم اين نظريه ٌ مرحوم نائينى است, كافى بود براى دليل.اين قدر مسألهٌ شخصيت روى آراء اثر مى گذاشت. اين, در واقع فقه را از صورت تحقيقى به صورت تقليدى مى برد.همان طور كه مسبوق هستيد, مى گويند:

بعد از شيخ, تا قبل از ابن ادريس, فقه صورت تقليدى به خودش گرفته بود. آن بزرگ, آمد و اين حريم را دريد و مسألهٌ تحقيق را شروع كرد. اخيراً فقه, واقعاً رنگ تقليدى به خودش مى گرفت. كلام, كلام مرحوم آقا ضياء است يا كلام مرحوم نائينى است يا كلام آقا شيخ حبيب اللّه رشتى است يا مرحوم فشاركى اصفهانى است يا ميرزا يا شيخ.انتساب قول به اين گوينده ها يك نوع حريم ايجاد مى كرد.لذا طلبه هائى مانند ما, جرأت كنيم و بخواهيم يك رأيى بر خلاف رأى بزرگان بدهيم, يا تحقيق بكنيم, اين جرأت را به خودمان نمى داديم.اين ويژگى كه مى خواهم عرض بكنم اين است:امام يك تحول ايجاد كرد; يعنى راه مناقشهٌ كلام بزرگان را باز كرد و حريم را شكست.به عالم تحقيق و فقاهت اين درس را داد كه بايد حريم كلام بزرگان را شكست; زيرا احترام به كلام بزرگان مناقشه كردن در كلام آنهاست والاّ انسان كه در كلام هر كسى مناقشه نمى كند.

فرض كنيد يك آدمى كه به فقاهت معروف نيست كسى قبولش ندارد, كلامش مطرح نخواهد شد, هيچ وقت در هيچ جا.پس اين كه ما كلام بزرگان را مطرح مى كنيم و مناقشه مى كنيم, احترام به بزرگان است, نه اين كه ما بگوييم اين كلام چون كلام ايشان است بايد در بسته پذيرفت.خلاصه, اين جرأت و شجاعت را ايشان داشتند كه در كلام بزرگان مناقشه بكنند. اين كه حق را و حقيقت را آن جورى كه هست بيان كنند و در واقع راه اجتهادى را كه تشيّع و فقهاء تشيّّع مى گويند مفتوح است, احيا كنند, و اين ستودنى است. به معناى حقيقى, ايشان, با آن شهامتى كه داشتند, تحول در شاگردها ايجاد كردند. اين يكى از ويژگيهاى بسيار مهم جنبه هاى علمى ايشان است كه من در ايشان سراغ دارم. حوزه: ويژگيهاى حضرت امام را در مسأله رهبرى, تا آن جا كه امكان دارد, تشريح بفرماييد.

oاما جهاتى را كه ايشان در مسأله رهبرى كل جهان اسلام دارا بودند: يكى مسأله صلابت, يكى مسأله قاطعيت يكى هم مسأله نفوذ, يعنى آماده كردن افراد براى پذيرش.اين از ويژگيهاى شخص ايشان است.انسان كه يك رأى انتخاب مى كند, حالا مى خواهد رأى علمى,يا رأى سياسى, يا اجتماعى باشد, گاهى مسبوق به فكر طولانى است; يعنى روى اين خيلى فكر كرده, جوانب اين را درست بررسى كرده, سد ثغور كرده; لذا رأى را كه با مسبوقيت, اين جور تفكر است انتخاب كرده باشد, اين رأى براى او مثل يك كوه است; يعنى صلابت دارد محكم است, روى همين اساس قاطعيت مىآورد براى طرف. آينده اش را فكر مى كند, كه خوب حالا اين براى عرضه كردن با چه چيزهائى ممكن است برخورد بكند. اينها را اگر دقيقاً تحت فكر و انديشه قرار داده باشدو جوانبش را بررسى كرده باشد, قاطعيت پيدا مى كند. اين شخص, اين جور نيست كه بخواهى بروى برايش تشكيك بكنى. فردى كه رأى را اين گونه اتخاذ كرد, مردم دنيا هم جمع بشوند نمى توانند در رأى آن فرد تشكيك بكنند. مثلاً الآن حضرت عالى اين رأى را كه محمّد(ص) نبى است, اتخاذ كرده ايد, اگر تمام دنيا تشكيك بكنند در شما, شما از رأيتان بر نمى گرديد; يعنى شك هم نمى كنيد; چرا؟ چون شما اين رأى را به خاطر جامعه, يا از باب اين كه پدر و مادرتان اين جور فكر مى كرده اند, انتخاب نكرديد, بلكه از روى فكر و تعمق و انديشه بوده است.حضرت امام(ره) اين جور بود در آرائش.اگر ثقلين جمع مى شد از رأيش بر نمى گشت; زيرا با تعمق و انديشه به آن رأى دست يافته بود. سومين ويژگى ايشان اين بود كه براى ساختن انسانها مهارت فوق العاده داشت, يعنى اين كه افراد و جامعه را آماده كند براى پذيرش حرفهاى خودش.من در سنه 42 در قم نبودم, ولى مى گفتند:وقتى كه در قم تظاهرات مى شد و درگيرى ايجاد مى شد, در اين موقع اگر طلبه ها مى خواستند در مغازه اى پنهان شوند راهشان نمى دادند و مردم درخانه هايشان را به روى طلاب باز نمى كردند, امّا وقتى كه اين حركت عظيم عليه شاه شروع شد من در قم بودم, به چشم خودم ديدم كه مغازه دارها طلبه ها را پشت ويترينها مخفى مى كردند.درخانه ها را مردم باز مى كردند و طلبه ها را مخفى مى كردند.

كوچه اى كه ما زندگى مى كنيم بن بست است, من خودم ديدم كه در خانه ها باز و افرادى ايستاده بودند, طلبه ها كه فرار مى كردند فوراً مى آوردندشان داخل منزل و مخفى مى كردند.اين تحول در مدت اين 15 سال به وجود آمد. اعلاميه ها و رهنمودهاى ايشان ومبلغينى كه ايشان به اين طرف و آن طرف مى فرستادند, مردم را ساختند.

هر مصلح بزرگى, وقتى كه مى خواهد فكرش را پياده بكند بايد زمينه سازى بكند.مرحوم مدرس آن دو جهت اول: صلابت و قاطعيت را داشت, اما هنر زمينه سازى نداشت.حالا يا نداشت يا زمينه نبود. بالاخره,كمك و يار نداشت كه زمينه بسازد.خوب نوعاً با بعضى از افراد بزرگ و اينها صحبت مى كرد كه آنها كالحجر الاصمّ بودند. به خلاف امام كه اصلاً آنها را داخل آدم نمى دانست. خلاصه, اين سه جهت در امام سبب موفقيتش در سطح جهانى بود.

حوزه: ما و همه, احساسشان اين است كه رحلت امام, خش عظيمى را, چه در فضاى رهبرى جامعه و جهان اسلام و چه در فضاى تحولات فكرى و حوزوى و فقهى, خواهد داشت و دارد; امّا حركت سالم اين را اقتضاء مى كند كه همهٌ رهبران فكرى جامعه در جهت پر كردن اين خش در حدّى كه ممكن است تلاش بكنند, به نظر حضرت عالى, كه از شاگردان برجستهٌ حضرت امام و آشنا با مبانى حضرت امام هستيد, چه نوع حركت و چه تلاشى در جهت پركردن خش مناسب خواهد بود؟ oبه شما عرض شود اين مسأله مطرح است كه با رحلت امام خش عظيمى ايجاد شد. آيا اين خش بايد سدّ بشود و يا نه؟ قطعاً بايد بشود و الاّ انقلاب قدرت تداومش را از دست مى دهد. اگر ما بخواهيم منتظر بشويم كه باز يك فرد مثل امام پيدا بشود و اين خش را سد, كند اين شايد دهها سال يا قرنها طول بكشد تا اين كه تاريخ يك همچنين رَجُل بيافريند, اينها را در اصطلاح مى گويند فلتات تاريخ است, يعنى گاهى تاريخ غلط اندازى مى كند كه يك افرادى را مى اندازد بيرون. همچنين كه مى گويند (حضرت امير(ع) فلتة تاريخية) تاريخ يك اشتباهى كرد كه حضرت امير را آن زمان انداخت بيرون. اينها از فلتات تاريخ است, گاهى يك همچنين افرادى پيدا مى شود.امّا اين كه مى شود به نحوهٌ ديگر؟آرى.به جهت اين كه امام به شخصيت حقيقى اش قطعاً رحلت فرموده اند و در بين ما نيستند.فرض اين است كه ايشان چه قبل از پيروزى انقلاب, چه بعد از انقلاب, افرادى را ساختند و يك برنامه هايى پياده كردند.اهداف ايشان الآن روشن است كه ايشان دنبال چه بود. آيهٌ شريفه كه مى گويد:(وكذلك جعلنا كم امة و سطاً لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا) كلمه شهداء در قرآن به معناى مسولين است. شهيد يعنى مسئول. شهيد در آيه به معناى قتيل فى سبيل اللّه نيست.

اين كه بعضى روايات مى گويد:(وكذلك جعلنا كم امة) يعنى ائمة, تفسير اين آيه است.

به اين معنى اين آيه خطاب به زعماى مسلمانان است.(وكذلك جعلنا كم امة) خداوند به رهبران و زمامداران, اينهايى كه در جامعه داراى نفوذ هستند,مى فرمايند:ما يك رسالتى به عهده شما گذاشتيم و آن رسالت اين است كه شما جهانيان را به راه عدل هدايت كنيد(وكذلك جعلنا كم امة و سطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا) حضرت امام همين راه را خواستند پياده كنند. اين را هم به دنيا فهماندند.

اسلام را آن گونه كه هست, واقعيت اسلام را آن گونه كه هست, نه اسلامى كه قبل از انقلاب اسلامى در ايران و دنيا مطرح بود و وقتى كه مى خواستند الگويى از حكومت اسلامى نشان بدهند, ملك فهد و سعودى را نشان مى دادند, به دنيا شناساندند.اين يك واقعيتى است, در مصاحبه ها و در نوشته ها سعودى به نام يك الگوى اسلامى مطرح بود.

انقلاب اسلامى به دنيا فهماند اشتباه مى رويد آن حكومت الگو نيست. الگو اين است كه ما ارائه مى دهيم.به دنيا هم حالى كرد, دنيا هم پذيرفت.الآن دنيا پذيرفته كه اسلام سعودى, اسلام نيست.پس اسلام محمّدى(ص) اين است كه ما داريم و عرضه مى كنيم و خوشبختانه دنيا پذيرفت, همه دنيا, دوست و دشمن پذيرفتند كه بله اسلام اين است. آيا اين مطلب را امام نتوانسته در پيروانش حالى كند؟ به نظر من توانسته است.به علماء, فقهاء و بزرگان, چه شاگرد ايشان و چه غير شاگرد ايشان, منتهى عقيده به راه ايشان داشته باشند,اين را فهمانده كه من چه كردم و هدف چه بود و مى خواستم چه كنم.

آيا ما واقعاً به اين راهى كه ايشان رفت ايمان داريم, آيا از وظيفه شرعى خودمان نمى بينيم كه همين راه را ادامه بدهيم؟ و آيا در قدرت و امكانمان هست يا نيست؟

قطعاً هست, چرا چون ايشان در اين ده سال تمام امكانات را براى ما فراهم كرد. حتى سد ثغور كرد. از عجايب اين است كه ايشان طبق رواياتى كه ما داريم:مومن قبل از مرگش مرگ خود را حس مى كند, امام, مرگ خويش را قبل از مرگ حس كرد.

اين از روايات مسلّمه است و اين از حقايق مسلمه است. امام, با يك نوع شتابزدگى اين حركات اخير را انجام داد. چرا اين كارها را كرد؟ امام بر اساس(المومن ينظر بنور اللّه) حس كرد كه رسالت او به پايان رسيده; لذا سد ثغور كرد.به اين معنى, امام تمام راهها را براى ما آماده كرد. راه را آسفالت كرد و ما را روى جاده قرار داده, گفته يا اللّه حركت بكنيد. پس ما الآن, هم از اهداف امام آگاه هستيم, و آن اداء رسالت اللّه فغ الارض است, و هم امكانات براى ما فراهم كرده و سد ثغور كرده است. اگر ما الآن كوتاهى بكنيم خيانت كرده ايم.

اگر چنانچه ما كوچك ترين اغراض شخصيه را الآن بخواهيم مطرح كنيم و اللّه خيانت به اسلام, خيانت به خداست, خيانت به امام زمان است.خوشبختانه سردمداران ما اين حقيقت را فهميده اند, لذا من مطمئنم كه ديگر مسائل شخصى مطرح نخواهد شد. اين را من مطمئن هستم, چون اين اخوان الصفائى كه الآن بين پيروان امام و سرسپردگان راه امام حس مى كنيم, ان شاء اللّه راه امام تداوم خواهد يافت. ببينيد شما, آقاى هاشمى رفسنجانى, آقاى خامنه اى و آقاى اردبيلى نگذاشتند آب از آب تكان بخورد و عملاً نشان دادند كه مى شود اين خش را با همت و با آگاهى و با وحدت كلمه پر كرد و راه امام بزرگ را ادامه داد.اين كار را اينها در يك مقطع سياسى احساس كردند و بر حوزه و بزرگان حوزه است كه اين كار را براى هميشه و در سطح گسترده اى ادامه بدهند.ان شاء اللّه.

حوزه:در قسمتى از جواب سال اول, مبانى فقهى امام را مطرح فرموديد; اما دوست داشتيم به صورت منسجم تر و روشن تر جايگاه امام را در تبيين مبانى فقهى بيان بفرمائيد.

oهمان طوركه عرض كردم ما از اول امام را به عنوان يك محقق مى شناختيم محقق عاليقدر.بعد از نزديك شدن ما به ايشان ابعاد ديگرى از شخصيت ايشان براى ما روشن شد. وقتى كه درس شروع كردند اول يك مقدار شلوغ بود, طلبه هاى زيادى آمدند,ما يك كمى صبر كرديم, افرادى كه صرفاً به عنوان تأييد امام آمده بودند ديگر نيامدند درس را خلوت كردند, آن عدهٌ از افاضلى كه شايستگى فهم و درك مطالب را داشتند باقى ماندند, از قبيل آقاى رضوانى,آقاى قديرى, آقاى خاتم, آقاى راستى, آقاى كريمى وؤ اين افراد هم زياد بودند. بنده تفأل به قرآن زدم كه بروم محضر ايشان, تفأل بود, واللّه قاطع بودم بروم, اين آيه آمد:(ولا تايئسوا من روح اللّه) اين از عجايب اتفاق بود كه براى رفقا هم گفتم خيلى تعجب كردند. امام از افرادى است كه به فقه جهش داد. فقه يك وقت نسقى است و عطف به ما قبل است. صرفيّون چنين كردند و ما هم چنين مى كنيم. اسم اين را مى گذاريم فقه نسقى. امام آمد فقه نسقى را نسخش كرد و فقه را جهش دار كرد. حالا ما اسمها را عوض مى كنيم شايد آن كه مى گويد پويا و آن كه مى گويد سنتى شايد هم مقصودشان همين باشد.

امام, در فقه چه در مبانى و چه در فروع, صاحب يك اختيارات تام است. حديث لاضرر و لاضرار, كه در فقه روى آن خيلى استدلال و بحث شده, يكى از قواعدى است كه اساس براى استنباط بسيارى از فروع فقهى است. شيخ در مكاسب و همهٌ علماء روى اين حديث تمسك كرده اند براى اثبات خيار غبن. به دليل (البيعان بالخيار ما لم يفترقا فاذا افترقا وجب البيع) بيع لازم مى شود حالا اگر روشن شد كه اين شخص مغبون است. اگر بگوييم اين بيع لازم است و حق فسخ ندارد, لاضرر ولاضرار, او را ور مى دارد. فقها تمسك كرده اند براى اثبات خيار. حالا من از شما سال مى كنم اين حكم خيار, حكم اولى است يا حكم ثانوى؟ اين حكم اولى است.اثبات خيار براى معامله غبنى از احكام اوليه است.امام آمدند گفتند: حديث لاضرر از احكام سلطانيه است. احكام سلطانيه جزو مدارك احكام ثانويه است. مثل تقيه, حكم ثانوى است.

شيخ در مكاسب مى فرمايند: حكمى از احكام اوليه اگر تصادم كرد با نظام, محكوم است. عبارتش اين است: (حفظ النظم و حفظ النظام من الاحكام الثانوية الحاكمة و من الاحكام المطلقة الحاكمة و على جميع الاحكام الاولية).

هر حكمى از احكام, وقتى كه تصادم كرد با مسأله نظام, محكوم است و نظام حاكم است.اين را شيخ مى فرمايد و همهٌ علماى محقق اين را قائلند. لاضرر ولاضرار را امام مى فرمايند كه مربوط به احكام سلطانيه است.احكام سلطانيه يعنى چه؟

يعنى اگر سلطان وقت, ولىّ امر در امرى مصلحت ديد, حكم اوليه را نقض مى كند. پس لاضرر وسيلهٌ نقض احكام اوليه است, نه اين كه خودش حكم اولى را ثابت كند.

مثلاً: (الناس مسلطون على اموالهم) از احكام اوليه است. آقاى صاحب نخل به حكم اولى, حق داشت كه رسيدگى به ملك خودش بكند.حضرت رسول با چه مدركى اين حكم را نقض كرد؟ به حكم حديث لاضرر. پس حديث لاضرر, حكم ثانوى است كه حاكم بر دليل اولى است. فقها با اين حديث كه مدرك است براى اجراى احكام سلطانيه در مراحلى كه مى خواهند نقض كنند احكام اوليه را, آمدند به اين حديث تمسك كردند و خيار غبن, كه حكم اولى است, ثابت كرده اند.لذا ايشان از راه شرط ضمنى آن را اثبات مى كنند.خلاصه, مى خواهم بگويم كه ايشان يك همچنين كارهايى در فقه, يك همچنين فرموده هاى علمى دقيق در سطح عميق و بالا و خيلى وسيع پياده كرد و لذا ايشان به فقه جهش داد.

حوزه:حضرت عالى علاوه بر اين كه از بحث ولايت فقيه از محضر امام استفاده كرده ايد, اين كتاب شريف را هم تعريب كرده ايد لطف كنيد ويژگى اين بحث را بيان فرماييد.

o مسأله ولايت فقيه را بنده از اول در درس ايشان بودم. وقتى كه پياده مى كردند از روى نوار, آقاى شيخ حسن كروبى مى آوردند منزل ما و بنده تعريبش مى كردم. بيش تر حكومت اسلامى ايشان تعريبش به دست بنده انجام گرفته است. در اين مسأله بنده خوب آميخته شدم, زيرا هم در درس ايشان بودم و هم در تعريبش دست داشتم. من يك عشق خاصى به درس ايشان داشتم.شب مى نشستم درس را مى نوشتم و احياناً فردايش نوشته هايم را نشان امام مى دادم. بعضى اوقات آن جائى كه اشكال داشتم پاورقى مى زدم.

يك شب نشسته بودم و درس را مى نوشتم ديدم بلند گو بنا كرد صدا كردن, من ناراحت شدم و با خود گفتم:چقدر مردم بى تربيت اند, اين وقت شب چرا بلندگو روشن كرده اند؟ يك وقت متوجه شدم اذان صبح است, يعنى به خاطر علاقه اى كه به نوشتن اين درس داشتم,اصلاً متوجه وقت نبودم. ولايتى كه ايشان پياده كردند, همان طورى كه صاحب جواهر دارد, كه من عبارتش را در همين ولايت فقيه نقل كردم, اگر كسى منكرش بشود (لم يذق من طعم الفقه شيئا) پس با اين بيان چطور شيخ مى فرمايد: (دون اثباته خرط القتاد) آخر اين معنى ندارد.مرحوم صاحب جواهر مى گويد:اگر كسى منكر ولايت براى فقيه بشود, اين اصلاً طعم فقه را نچشيده; يعنى بوئى از عالم فقاهت نبرده است.

خيلى خوب پس چطور شيخ مى فرمايد دون اثباته خرط القتاد؟ اين حلّش براى ما روشن است. شيخ نمى خواهد منكر ولايت فقيه بشود.شيخ مى خواهد اين روايتهايى كه مرحوم نراقى به آنها تمسك كرده, بگويد كه نمى شود از اينها استفاده كرد(دون اثباته من هذه الروايات خرط القتاد) لذا اگر كسى بخواهد علم كند كه ايشان منكر ولايت فقيه است, اين واقعاً ظلم به شيخ و به فقاهت است.

اما كارى كه حضرت امام كردند, همان طورى كه آقاى جوادى آملى, اخيراً در سخنرانى فرمودند اين است كه رابطه بين فقيه و مردم را ممزوجش كردند با مسألهولايت فقيه. فقيه نه تنها يك متخصصى است كه شما به عنوان اين كه به متخصص رجوع مى كنيد به فقيه هم رجوع مى كنيد. فقيه مثل طبيب نمى ماند. من مريض رجوع مى كنم به طبيب; امّا بر من واجب نيست اطاعت طبيب. سرسپردگى لازم ندارد, خواستم حرفش را عمل مى كنم نخواستم عمل نمى كنم, به ضرر خودم است. ايشان مسأله را آوردند بالا.

فرمودند:فقاهت رجوع به متخصص نيست فقط, بلكه رجوع به يك متخصصى است كه بر تو هم ولايت دارد. اين ربط مسأله ولايت به فقاهت يكى از جاهايى است كه حضرت امام به فقه جهش داده است.

حوزه: از حضرت عالى مى خواهيم كه از خاطراتتان از دوران تحصيل در محضر امام براى ما و خوانندگان عزيز بفرماييد؟

oخاطراتى كه ما را ساخته است عرض مى كنم.ايشان عادتشان اين بود كه شبها بعد از نماز مغرب وعشاء در منزلشان در بيرونى جلوس مى فرمودند. آزاد بود, هر كسى مى توانست خدمتشان برسد. بعد از اين جلوس به حرم مشرف مى شدند. جلوس, تا ساعت 3 بعد از غروب بود و بعد ايشان به حرم مشرف مى شدند. اين كار منظم بود كه اگر كسى مى خواست ساعتى تنظيم كند, ايشان را در خيابان شارع الرسول, كه منزل امام در آن خيابان بود,مى ديد رو به حرم است, مى دانست الآن ساعت 3 است. وقتى كه ايشان از حرم مى آمد بيرون, مى دانست ساعت5/3 است.اين كارها عملاً آموزنده است براى ما. وقتى كه مى نشست, آقايان فضلاء و علماء, چه عرب چه عجم, مى آمدند به آنان مجال بحث مى داد. بعضيها مى گفتند كه اين شيوه را ايشان در قم نداشته اند. اين شيوه را در نجف ايشان افتتاح كردند كه در جلسه عمومى اجازه مى داد بحث كنند. گاهى ايشان خودشان هم وارد بحث مى شدند و اجازه مى داد به امثال بنده و اينها كه با ايشان مثلاً بحث بكنند. در همين بحثها وقتى كه بين رفقا بحث بود ايشان سكوت مى كردند و گوش مى دادند.ايشان وارد بحث نمى شدند, مگر اين كه بگوييم:آقا, شما چه مى فرماييد.

آن وقت ايشان وارد بحث مى شدند.وقتى وارد بحث مى شدند, جدى وارد بحث مى شدند.نه اين كه بخواهد ما را اقناع كند يا مثلاً از بحث در برود. اين روشهايى كه ايشان داشت براى ما كاملاً افتخار آميز و حياتبخش و آموزنده بوده ما در همين جلسات يك چيزهايى گاهى ديديم از ايشان كه خيلى آموزنده بود; مثلاً يك دفعه ما نشسته بوديم يك عده اى از ايران آمده بودند و براى ايشان سهم امام آورده بودند, يك پول زيادى بود, در همان جلسه مى خواستند پول را خدمت ايشان بدهند.

خوب, مانعى نداشت. اين افراد به امام گفتند:در محل,يك مسجد بسازيم, يا مى خواهند بسازند, اجازه بدهيد مقدارى از اين پول را آن جا صرف كنيم.ايشان با كمال صلابت و سختى گفتند:ابدا, اجازه نمى دهم.آنها التماس مى كردند.نوعاً انسان راجع به كسى كه مى خواهد پول بدهد, تند نمى شود; ولى امام تند شد.بعد ايشان فرمودند:جزء شوون اسلامى مسلمانان هر منطقه است كه براى خودشان مسجد بنا كنند. اين از شوون زندگى مسلمان است. مسلمانان كه در مكانى زندگى مى كنند, نبايد مسجد داشته باشند؟ آيا مهرى كه مى خواهى داخل جيبت بگذارى و با آن نماز بخوانى,بايد من بخرم؟ تو مى خواهى نماز بخوانى بايد مهرش را هم خودت بخرى. در يك منطقه اى كه عده اى مسلمان هستند نياز به مسجد دارند. من نمى توانم از سهم امام پول بدهم و مسجد بسازند. من از سهم امام چطور اجازه بدهم كه شما در شئون زندگى خودتان مصرف بكنيد.بالاخره, امام به افراد پول نداد. آنوقت اين را فرمودند:آرى, اگر يك منطقه اى فرض كنيد بهايى نشين باشد كه مسجد ساختن در آن جا براى دعوت به دين است تبليغ دين است آن حسابش جدا مى شود, مثل راه امام زمان مى شود. اين مطالب براى ما در عين تازگى آموزنده بود. اين جور برخوردها و اين جور تحقيقها واقعاً براى ما آموزنده بود.

خاطره اى ديگر نقل مى كنم كه مربوط مى شود به كربلا: من در كربلا, حرم امام حسين(ع) بودم كه ايشان تشريف آوردند.كربلاء هفت زيارت مخصوصه دارد در سال. نجف سه زيارت مخصوصه دارد. علاوه بر شبهاى جمعه ايشان هفت زيارت را مقيد بودند مشرف بشوند كربلا.

شبهاى جمعه نمى رسيدند تشريف بياورند.

ايشان در حرم متعبد بودند, مثل ساير متعبدين, دعا و نماز بخوانند.ساير آقايان علماء اين جور نبودند, حرمشان ده دقيه و فوقش يك ربع ساعت طول مى كشيد و دعا را هم از حفظ مى خواندند و يك ـ دو ركعت نماز مى خواندند و مى رفتند; اما ايشان مثل ساير مردم مى نشستند و مفاتيح مى خواندند. من ديدم كه در بالا سر امام حسين نشستند و مشغول نماز شدند.رسم مردم بغداد اين است كه مى آيند و شيرينى يا شكلاتى يا خرمائى, از اين چيزها, تقسيم مى كنند.

امام آن جا نشسته بودند. بنده در نزديكى ايشان نشسته بودم.بنده زاده هم با من بود. بنده زاده, خيلى كوچك بود آقايى شيرينى آورد و جلوى من و امام و ديگران گذاشت. امام شيرينى را برداشت و با كمال مهربانى داد به بنده زاده, زيرا به بنده زاده شيرينى نداده بودند و ايشان در چنين جايى به اين مسأله توجه فرمودند. در همين جا مطلب ديگرى جالب نظرم بود اين كه ايرانيان آمده بودند براى زيارت, يكى از آنان مهرى كه خريده بود و داخل جيبش بود, درآورد و به امام داد كه امام روى آن نماز بخواند, تا تبرك شود.امام هم با كمال خضوع پا شدند و دو ركعت نماز خواندند و مهر را به ايرانى برگرداندند من از اين منظره بسيار لذت بردم.اين منظره هم عقيده مردم را به ايشان, كه به عنوان يك فردى كه داراى قداست است, مى رساند و هم اعتقاد ايشان را به اين مسائل. چون تصور انسان اين است كه ايشان كه مرد مبارزه هستند, بايد اين جور چيزها را مثلاً خرافات بدانند, ولى معلوم شد كه خير, به رواياتى كه در اين زمينه هست كاملاً توجه دارند و عمل مى كنند.

پيغمبر اكرم كه وضو مى گرفت آب وضويش را روى زمين نمى ريخت; زيرا صحابهٌپيامبر دستهايشان را زير دست آن پيامبر بزرگوار مى گرفتند و از آب وضو به عنوان تبرك استفاده مى كردند. پيغمبر هم تقرير كرد. اين كار را در شرح حال ائمه داريم كه پيراهنهاى زيرشان را به افراد براى تبرك مى دادند. همچنين در تاريخ داريم كه شخصى مى آيد خدمت حضرت و مى گويد:اين بساطى كه روش نماز خواندى به من بده, مى خواهم براى تبرك.اينها بوده, پس اينها خرافات نيست. امام خمينى(ره) با كمال خوش روئى استقبال مى كرد. من اين منظره را ديدم يك حالت مسرت برايم رخ داد.

خاطره اى ديگر:يكى از رفقا به من گفت كه من در حرم اباالفضل ايشان را به افراد معرفى مى كردم. امام من را طلبيد و در گوشم گفت كه چه داعى براى اين كار دارى؟ براى خودت مى گويم. گفتم:اتفاقاً همين حادثه براى من هم اتفاق افتادهبود. وقتى كه آقاى كروبى, آقا شيخ حسن, ولايت فقيه را مى آورد تا من تعريب كنم, مى گفت امام مى فرمايند كه كسى نفهمد.امام اين را اضافه كردند كه اين را براى خودش مى گويم وگرنه ما از كسى باك نداريم. خلاصه اين جور عنايتهاى خاص, از افراد بزرگ ارزشمند است.افرادى كه بزرگند, براى اين كه اهداف بزرگ دارند, نوعاً, از چيزهاى جزئى غافلند; ولى اين خصوصيت توجه به مسائل جزئى, كه در معصومين بوده است ما در ايشان مى ديديم. ايشان در عين اين كه افكارش در يك آفاق بالايى سير مى كرد, ولى عنايتش از اين پايين و از اين جزئيات منصرف نبود و اين خيلى اهميت دارد.

حوزه:از حضرت عالى درخواست مى كنيم كه اگر خاطره اى دربارهٌ تربيت شاگرد, به ياد داريد بفرمائيد.

oمهم ترش اين است كه ايشان در درس, مجال مى داد كه اشكال كنند. شما مى دانيد كه در درسهاى عمومى آن هم در سطح خيلى وسيع, علمى و دقيق كه مدرس روى هر موضوعى فكر كرده و خيلى وقت صرف كرده, يعنى اين مسأله اى را كه امروز مثلاً امام دارند بالاى منبر مى گويند, نتيجه بيست سال فكر كردن است, مسأله اى نيست كه ديشب فكرش را كرده باشند, لذا طبق روال عادى, اين جور افراد نوعاً به شاگرد مجال نمى دهند كه در سر درس حتى حرف بزنند اما حضرت امام, خوب با اين وضعى كه عرض كردم, مجال مى داد كه اشكال كنند در سر درس. خلاصه اين مجال دادن به شاگرد در بحث خيلى مهم است.ابتدا كه به درس خارج مى رفتم يكى از دوستان به من گفت كه اگر مى خواهى ملا و چيز فهم بشوى در سر درس حرف بزن و اشكال كن.

به حرف آوردن شاگرد سر درس, يك نوع سازندگى و پرورش شاگرد است كه ايشان اين خصوصيت را داشتند. اين هم از امتيازات ايشان بود. حوزه:لطفاً درباره تأليفات حضرت امام(ره) مطالبى را بيان بفرماييد. oملفين يا محققين آثار نوشته زياد دارند, ولى ما مى بينيم كه اين نوشته ها دو گروه است:بعضى ها راه خلود را در پيش مى گيرند و بعضى نوشته ها زود راه نسيان و فراموشى را پيش مى گيرند.اين مسأله سرّ ى دارد. مولف وقتى كه كتاب را مى نويسد: يعنى متاعى را عرضه كرده است,اگر اين متاع ارزش داشته باشد, جامعه مى پذيرد, چرا؟ چون طبق قانون عرضه و تقاضا صورت گرفته است. اين در صورتى است كه اين ملف يا محقق, زحمت كشيده باشد و وقت صرف كرده باشد و به آنچه كه نوشته, خود ايمان داشته باشد.اگر ما روى اين سبك بخواهيم بحث بكنيم و بررسى بكنيم, نوشته هاى امام را كه راه خلود را در پيش گرفته و براى هميشه جزء آثار باقى ايشانند, به عقيده من دو كتاب است:(البته كتابهاى ديگرشان نه اين كه كم ارزش است,آنها هم پر ارزش است).

يكى همين بيعشان است كه به قلم خودشان است. درسى كه مى فرمودند خودشان هم مى نوشتند كه خيلى محققانه و خيلى وسيع است.

در اين كتاب مناقشه با آراء بزرگان و فقها و تحقيقات فراوان است.گنجينه اى از تحقيقات است. درس هم بايد همين جور باشد. شما يك مكاسب شيخ را اگر تحقيقى بخوانيد, مجتهديد, در همه ابواب فقه.اين بيعى كه ايشان نوشتند در همين سطح بالا و وسيع است. اين يك از كتب خالد است.

كتاب ديگر كه از ايشان خالد خواهد بود, تحرير وسيلهٌ مرحوم آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى, است.فرق وسيلهٌ مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى, با عروة الوثقى در اين است كه عروة الوثقى, يك كتاب درسى است كه فقهاى بزرگ حاشيه مى زنند و آن حاشيه نمودار مقام علمى آنان است و بعد هم در درسهاى خارج مطرح مى شود; ولى غالب مسائلش, مسائل مورد ابتلاء نيست; يعنى فرمولى و فقط يك نظريه است. مرحوم آقاى سيد ابوالحسن كارى كرد كه مسائل مورد ابتلاء مطرح بشود, ولى در اين كار به طور كامل موفق نشد.

امام آمد زحمت كشيد اين كتاب را مهذب و تكميلش كرد. يعنى يك كتابى است كه دو تا ملاّى درجه يك رويش زحمت كشيدند: اول مرحوم آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى, دوم حضرت امام(ره) اين كتاب نتيجه زحمت دو تا از اعلام فقاهت است. اين كتاب به عنوان نمونهٌ دورهٌ فقه جامع و كامل, براى هميشه ان شاء اللّه خالد است.

/ 49