مصاحبه با آيت الله يوسف صانعى - امام خمینی آیه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام خمینی آیه جمال و جلال - نسخه متنی

سید عباس رضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصاحبه با آيت الله يوسف صانعى

آيت اللّه آقاى حاج شيخ يوسف صانعى. به سال 1316,به دنيا آمد. مقدمات علوم حوزوى را ازاساتيد اصفهان فراگرفت ودروس عالى سطح را نزد عالمان ومدرّسان حوزه علميه قم تلمّذ نمود. دورهٌ عالى خارج فقه واصول را ازمحضر آيات عظام:

بروجردى, داماد وامام خمينى, رضوان اللّه عليهم, بهره مند شد كه بيش ترين وگسترده ترين اين بهره علمى وفقهى ازمحضرحضرت امام بوده است. ايشان پس ازمدت طولانى تدريس سطوح عالى دروس حوزه, اين كه حدود سيزده سال است كه به طور مداوم به تدريس دروس خارج فقه واصول اشتغال دارند. برخى ازآثارقلمى ايشان تا كنون بدين قرار است: تقريرات دروس فقه وبخش مهمى ازاصول حضرت امام خمينى, قدس سرّه الشريف, رساله اى درمنجزّات, رساله اى درلاضرر, رساله اى درلاحرج, رساله اى درقاعده فراق, رساله درتجاوز, ولايت فقيه يا حكومت اسلامى ومقالات ديگر. آقاى صانعى پس ازپيروزى انقلاب اسلامى, عضو شوراى نگهبان قانون اساسى دوره اوّل بودند ومدتى هم مسوليت دادستانى كلّ كشوررا به عهده داشتند.

حوزه: حضرت استاد, چه خاطرهٌ شيرينى ازدوران تحصيل درمحضرامام داريد؟ oاولين خاطره اى كه بنده با حضرت امام دارم, مربوط به اولين روزى است كه به محضرامام امت, درهمين باغ قلعه رسيدم. قضيه ازاين قراربود: روزدهم ذيقعده اى بود, سال دوم بود كه ظاهراً من خدمت امام بودم ودرس امام را حاضرشده بودم, مرحوم آيت اللّه سعيدى, قدس اللّه روحه, ازامام درخواست كردند كه روز عيد بنشينيد كه دوستان به ملاقاتتان بيايند. امام چون هيچ ديد وبازديدهاى رسمى نداشتند. ايشان اول فرمودند: نه. بعد مرحوم سعيدى اصراركردند كه ما مى خواهيم خدمتتان برسيم وبه هرحال, شما را زيارت كنيم. روزعيد, روز ولادت ثامن اشئمه (ع) واين براى ما ارزش دارد. بعد ازاصرار مرحوم شهيد سعيدى, امام فرمودند من كسى را ندارم كه كمك كند وبه افراد چائى بدهد وازآنان پذيرايى كند. مرحوم سعيدى فرمودند: آقايان حاضرند, مى آيند وكمكتان مى كنند. امام اشاره كردند به بنده فرمودند: شما حاضريد فردا بياييد كمك كنيد وازآقايان پذيرايى كنيد. اين براى من يك نعمت بود ولطفى ازطرف خداوند بود. من عرض كردم: بله, من حاضر هستم.و قتى كه امام, ازجلسه تشريف بردند, دوستان ورفقاى ديگر آمدند كه آقا, اگر شما حاضرنيستيد ما حاضرهستيم, گفتم: نه, افتخار م ى كنم. ازحسن اتفاق, امروز روزدهم ذى القعده است كه من خدمت شما, دوستان مجله, دارم مصاحبه مى كنم. اين اتفاق را من به فال نيك مى گيرم.

ينها جريان عادى نيست. براى اولين بارى كه من با شما مصاحبه مى كنم وراجع به خصوصيات امام بناست صحبت بشود دهم ذى القعده است. يعنى همان روزى كه امام به من دستور دادند كه شما فردا بياييد منزل. بالاخره, صبح آن روز(يازدهم ذى القعده) درخدمت آقاى اخوى وآقاى آقا شيخ زين العابدين ذوالفقارى, به منزل امام رفتيم. ساليان دراز اين حالت ادامه داشت. روزهاى اعياد وهمين جورايّام فاطميه اى كه ايشان منزلشان روضه داشتند, فاطميهٌ دوم, ما مى رفتيم ودرخدمت ايشان بوديم. خاطرهٌ دومى كه باز براى بنده خيلى شيرين بود, وقتى بود كه خدمت امام بعد ازفوت آقاى بروجردى, به تهران رفتيم. حدود يك ساعتى به ظهرمانده بود كه به منزل آقاى لواسانى, كه درامام زاده يحيى بود, رسيديم. تشريف نداشتند; رفته بودند مسجد. خدمت امام نشسته بودم كه ازاندرونى آقاى لواسانى, دوتاليوان فالودهٌ گرمك آوردند.من درمقابل آن همه عظمت وابّهت امام خيلى منظم نشسته بودم, كه امام فرمودند: اگرناراحتيد پا شويد برويد بخوابيد. اتاقى بود, رفتم آن جا استراحت كردم اول ظهر, مذن كه اذان مى گفت, امام, قدس اللّه روحه, دررا زدند وفرموند: آقاى صانعى, اول ظهر است اگرمى خ ا واهيد نمازبخوانيد. پاشدم آمدم وضوگرفتم وپشت سرامام به نمازايستادم.

آقاى لواسانى وارد شد ونهارآوردند. وقتى كه نهاررا آوردند. من درخوردن غذا درمقابل امام امت خجات مى كشيدم . امام, قدس اللّه روحه, متوجه شد. امام برخوردهايش خيلى برخوردهاى عاطفى وآقائى بود وهمهٌ جهات را توجه مى كرد.

سرسفره مقدارى ماست آب گرفته شده بود كه ازلواسانات آورده بودند. امام براى اين كه مقدارى ازخجلت زدگى مرا كم كند, فرمودند: اين ماستها, ماستهاى لواسانات است وآب گرفته شده است, بخوريد. آقاى لواسانى اضافه كردند كه به هرحال بخوريد, ضررى به ما نمى خورد. اين جمله امام وآن جملهٌ آقاى لواسانى, يك مقدارآن حالت خجلت زدگى مارا كم كرد.

خاطره سوم من, دررابطه بادرس وبحث است. حدود چندين سال, معمولاً بعد ازدرس, ازمسجد سلماسى, درخدمت امام مى رفتم تا درمنزلشان وسالاتم را مى پرسيدم وايشان جواب مى دادند. يك روزنشد كه امام برخوردش گوياى اين باشد كه الآن حاضر به جواب دادن نيست. اين هم كار يك روزدوروزنبود, تقريباً غالب روزها من به دنبال امام حركت مى كردم, چه آن روزهاى اولى كه دردرسشان شركت مى كردم وچه روزهاى آخر. براى يك بارهم نشد كه ايشان قيافه اش را جورى كند كه گوياى اين باشد كه خوشش نمى آيد من دنبال سرش بروم ومطلب بپرسم.تا يك روزى كه امام اززندان برگشته بودند (درآن زمان امام شخصيت ومرجعيت ظاهرى زيادى پيدا كرده بودند) بعد ازدرس, به خاطراين كه جمعيت زيادى براى دست بوسى ايشان مى آمدند وايشان هم با تاكسى مى آمدند مسجد اعظم ومى رفتند, من رفتم منزلشان ومطلبم را مطرح كردم وامام فرمودند: بنويس. من سالم را نوشتم ودادم خدمت امام. امام باز جواب ندادند. ازباب پرتوقعى من وآن برخوردهاى چندين سالهٌ امام, من وقتى بيرون آمدم يك مقدارناراحت بودم كه امام هم احساس كردند من ناراحتم.

اخوى رسيدند, گفت چراناراحتى؟ گفتم: بله, رفتم مطلبى را ازامام پرسيدم, ولى امام به من جواب ندادند. اخوى خيلى به من تند شد, گفت:

صبيّه شان مريض است ايشان ناراحت هستند وبه من دستورفرمودند امشب ختم(امن يجيب) بگيريم ومرحوم آيت اللّه قاضى را بگوييم بيايد. تو توقع دارى دراين شرايط, امام مثل هميشه به تو پاسخ بگويد.

بنده رفتم. امام فرداى آن روزكه به درس تشريف آوردند, مطلب مرا دردرس مطرح كردند, كل مطلب ما را دردرس, كه حدود هزار نفرشركت مى كردند, مطرح فرمودند وبعد هم جواب دادند. ضمناً, به ناراحتى من وعدم پاسخ گويى خودشان درروزگذشته به طور ضمنى اشاره فرمودند. مطرح كردن مطلب من درمقابل هزارنفر, خيلى برايم شيرين ولذت بخش بود. البته امام, همه وجودش به من لطف بود. مثل لطفى كه به همهٌ جامعه داشتند.

حوزه: حضرت عالى كه مدت طولانى ازمحضرمبارك حضرت امام استفاده برده ايد, لطفاً مبانى فقهى وامتيازات درس آن بزرگواررا شرح دهيد.

oدررابطه با تبيين مبانى فقهى, بايد عرض كنم بعد ازشيخ انصارى, كتب فقهى را كه من مطالعه كرده ام يا درسهايى كه ازبزرگان ديده ام, فقيهى به مانند امام امت, درتبيين مبانى فقهى وتثبيت مطالب فقهى نيافتم.

اينك چند امتيازرا, كه مبناى كار ايشان درفقه بود, نقل مى كنيم:

1. امام, اكتفا نمى كرد به نقل مطالب ديگران ويا به نقل مطالب به همان گونه كه دركتب آمده, بلكه امام يك مسأله فقهى را وقتى كه وارد مى شد به طور كلى سبك ورود و خروج درمسأله را عوض مى كرد, اين ازابتكارات امام بود. بارها من عرض كرده ام به دوستان, درجلسات بحث, كه سبك تدريس امام وتبيين مطالب فقهى, بلاتشبيه, شبيه وجود ذات بارى وجهان خلقت است, كه مى گويند (داخل فى الاشياء لا بالممازجه خارج عن الاشياء لابالمباينه) يعنى اوبا اشياء است, امّا نه به صورت امتزاج, بيرون ازاشياء است, اما نه به صورت جدايى ومباينت. درس ايشان كل مطالب بزرگان بود, امّا نه به صورتى كه دركتب آنها آمده وبيرون بود ازمطالب بزرگان; امّا نه به صورت ضديت ومباينت; يعنى اصل كل بحث عوض مى شد همانها بود اما با عوض شدن وبا تغيير پيدا كردن. فايدهٌ اين گونه درس اين بود كه طلبه مجبور بود براى فهميدن درس امام بسيارى ازكتبى را كه دررابطهٌ با درس امام لازم است مطالعه كند, تا فردا بداند امام چى دارد مى گويد وچه جورى وارد شده است. اگرمطالعه نمى كرد فردا كه مى آمد درس امام, اگر آدم با انصافى بود, مى گفت درس امام مشكل بود, من نفهميدم واگرآدم مغرض ونادانى بود, مى گفت كه: بله, اين فقه امام خيلى خوب نيست.

چون فقهائى كه آنها ديده بودند, بخصوص بعد ازمرحوم بروجردى, كسانى بودند كه متن حدائق يا جواهر را مى خواندند وچند اشكالى هم اگر به ذهنشان مى رسيد مى كردند.و قتى مى آمدند دردرس امام, مى ديدند كه درس امام اين جور نيست, درس ايشان مكاسب شيخ نيست, بيانات شيخ نيست, تقريرات مرحوم نائينى نيست, تعليقات كمپانى وايروانى ومرحوم سيد نيست, ولى درعين حال به آنها توجه وتحليل ونقد مى شود.

امتياز درس امام, اين بود كه مطلب را زيرورو مى كردند ودرنتيجه, طلبه ها را وادار به كار مى كردند.

2. امتياز دوم درس امام اين بود كه روى ضوابط فقهى دقت داشت وضابطهٌ فقهى بيان مى كرد. شاگرد, وقتى كه ازدرس بيرون مى رفت, حتماً يك ضابطه فقهى دستش بود.

البته ضابطه اى كه دستش مى آمد, ضابطه اى بود همراه با تحقيق.

3. امتياز سوم درس امام, ارج نهادن فراوان به روايات اهل بيت, صلوات اللّه عليهم اجمعين, بود. مبدع اين شيوه, مرحوم آيت اللّه العظمى آقاى بروجردى, قدس اللّه روحه, بود وتكميل كننده اين شيوه امام, قدس اللّه روحه. درنجف اين جورنبوده است. الآن هم مى گويند درنجف اين جور نيست وحتى از كتابهاى شيخ هم اين معنى بر مى آيد. امام گاهى اشاه مى كردند. مثلاً شيخ, رضوان اللّه تعالى عليه, در مكاسبش, چه در بيع وچه درخيارات, مى گويند ما رواياتى را نقل مى كنيم تيمناً وتبركاً. روايات جنبه تيمن وتبرك پيدا كرده است. درحالتى كه روايات اصل است:

(انى تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه وعترتى) اين روش درنجف چون معمول بوده است, شيخ هم درهمان حوزه بوده, لذا روايات را مى گويند تيمناً وتبركاً . امّا امام, عنايت داشت به اين كه روايات را نقل كند. به سند روايت ومتن آن هم عنايت داشت.

بعد ازفوت مرحوم بروجردى وتبعيد امام, مدتى پاى درس بعضى ازبزرگان, رفتيم.

آنان روايت مى خواندند ودرباره آن هم بحث مى كردند; امّا درس آنان دوتفاوت با درس امام داشت:

1. انسان, يك سرى مطالب دستش مى آمد; امّا ضابطه وقاعده اى كه بتواند براى خودش استفاده كند, دستش نمى آمد.

2. عدم عنايت عملى به روايات. امام, عملاً به روايات عنايت داشت.

آن بعضى كه من در درسشان شركت مى كردم, اين طور نبودند. يكى ازآنان روايات را دريك دفترچه اى مى نوشت ودردرسش مطرح مى كرد, ولى امام يك كتاب وسائل, ازچاپهاى قديم, (چاپ اميربهادرى كه درسه جلد بود) را هرروز زير بغل مى گرفت تا مسجد سلماسى مى آورد ودوباره ازمسجد سلماسى تا منزلشان مى برد. اين خودش, عملاً, اهميت به روايت را مى فهماند. امام اين شيوه را خيلى خوب دنبال كرد.

درفقه شيعه, روايات اهل بيت را به عنوان ركنى دركنار قرآن جاى داد. همان سفارشى كه امام دروصيت نامه اش دارد عملاً هم درطول زندگى عمل كرد. اين امتياز درس امام بود كه من بعد ازآقاى بروجردى, درديگرى نيافتم. البته امام, علاوه براين كه به روايات عنايت داشت به سند روايت هم مقيد بود كه آيا معتبر است يا نيست وؤ اميدوارم اين امتياز درحوزه هاى علميه ومخصوصاً آقايانى كه به درس خارج مى روند, بايد توجه كنند كه دردرس خارج اين شيوه بماند. يعنى عنايت به روايات اهل بيت, صلوات اللّه عليهم اجمعين, دقت درسند ودقت درمتن وتحقيق وبيان ضابطه كه طلبه وقتى ازدرس مى آيد بيرون, يك ضابطه اى همراه با تحقيق براى اوباقى مانده باشد.

4. امتيازچهارم درس امام, اين بود كه به فقهاء وفتاواى آنان عنايت داشت. اين هم بازچيزى است كه ازآقاى بروجردى گرفته شده است.

آقاى بروجردى, شهرت قدماء واصحاب را هم جابرمى دانست وهم كاسر; يعنى نظرشان اين بود كه: شهرت قدماء واصحاب هم ضعف سند را جبران مى كند, هم يك روايت صحيحيه را اگر شهرت قدماء برخلافش باشد ازحجيت مى اندازد. اين اصل آقاى بروجردى بود كه شهرت را هم جابر مى دانست وهم كاسر. اين مبنا را امام, هم دراصول خيلى خوب تحقيق كردند وتثبيت فرمودند هم درفقه به اين مبنا عنايت داشتند كه حفظ كنند. اين روش, قطع نظرازاين كه ازنظرمبانى فقهى ارزش دارد, ازجهات ديگر هم ارزش دارد. زيرا گوياى ارج نهادن به علماء وزنده نگاه داشتن فقهاء وزنده نگاهداشتن آثار بزرگان است. ما اگر بگوييم آراى قدماء واصحاب نه شهرتشان كاسر است ونه جابر ونه اعتراضشان مسقط ازحجيت است ونه عملشان به يك روايت ضعيف, جابر ضعف سند است. اين قطع نظرازاين كه به نظرما مبناً غلط است, سبب مى شود كه ما براى آراى بزرگانمان ارزش قائل نشويم. عدم مطرح كردن آراى بزرگان, مثل: ابن جنيد اسكافى, ابن بابويه, ابوعقيل عمانى, شيخ طوسى, شيخ مفيد, سيد مرتضى وؤ كم كم منجربه بى ارزشى اجماعات در نظرما مى شود.و قتى كه نام اين بزرگان درمجامع علمى مطرح نشد, قداست آنان اسوه بودن آنان از بين مى رود. بعد كم كم اين خطر را دارد, خداى ناخواسته, يكى روزگار به جائى برسد كه وسائط با ائمه ازبين برود, زيرا ما آراى آنان را وقتى ناديده بگيريم, خداى ناخواسته, ودررأى فقهيمان تحت تأثير محيط قراربگيريم و به طور كلى فقه ما سرازيك فقه جديد دربياورد, تا آن جا كه به قياس واستحسان هم عمل كنيم, واضح است كه ارتباط ما وائمه قطع مى شود. من اين خطررا اين جا گوشزد مى كنم.

من اين خطر را اين جا عرض مى كنم به عنوان كسى كه تا حدى به مبانى اسلام آشناست. اگر كسى هم اين عقيده را دارد كه : شهرت قدماء جابروكاسر نيست; امّا درعين حال دربحث وتدريس به اقوال قدماء عنايت كند. ديگران انسانهاى بزرگ ندارند; امّا براى خودشان مى سازند, حال كه ما داريم نكند كه فراموششان كنيم.

فراموش كردن آنان براى فقه ما خطرزياد دارد.

اگر ما, مانند آقاى بروجردى وامام امت براى فتاواى قدماء ارج بنهيم, ازنظر مبنائى اطمينان بيش ترى براى مردم وبراى فقه مى آورد كه آدم به هرحال, حرفش مطابق است با حرف قدما واصحاب. چگونه كسى براى شهرت ارج ننهد درحالى كه فقيهى مثل صاحب جواهر, كه ديگر مادرروزگار فقيهى مثل اونمى زاد, خيلى وقتهاست كه شهرت را جابر ضعف دلالت مى داند نه تنها جابر ضعف سند بلكه جابر ضعف دلالت هم مى داند.

خلاصه, درس امام, تحقيق, ضابطه و ارج نهادن به روايات بود.

امام, عترت را دركنارقرآن حفظ مى كرد. معناى ولايت واقعى همين است كه امام داشت.

ارج ننهادن به روايات يا كم بهاء دادن به روايات دردرس, اين گوياى اين است كه ولايتمان به اهل بيت, صلواةاللّه عليهم اجمعين, كم است, كه ناخود آگاه درافكارمان اثر مى گذارد. دوستان طلبه وبزرگانى كه درس خارج مى دهند, بايد عنايت داشته باشند كه سبك درسشان را, سبك درس امام وآقاى بروجردى,(ره) قرار بدهند. امام دراين وصيت نامه اش هم داردكه: بايد درفقه تحقيق برتحقيقات اضافه شود. يعنى فقه ما تنها يك فقه تقليدى نباشد. درس خارج ما يك درس خارج تقليدى نباشد. ازتقليد به صورت تحقيق درآيد. آن چنان كه شيخ, قدس اللّه روحه,تحقيق كرده و آن چنان كه صاحب جواهرتحقيق كرده است.

دريك كلمه, فقه امام, هم فقه جواهربود وهم فقه شيخ انصارى. وقتى امام درس مى داد گويا شيخ انصارى است تدريس مى كند وصاحب جواهر است دارد تدريس مى كند.

5 . تبحر ودقت نظر: شاهدى كه خوب مى تواند شهادت دهد برتبحر ايشان درفقه وآگاهى ايشان به مسائل فقهى ودقت نظرشان درمسائل فقهى, همچون دقت نظرشان درهدايت جامعه وانقلاب ونهضت, مراجعه به كتب فقهى ايشان است. امام, تغمده اللّه برضوانه و حشرنا اللّه معه, كتابهاى فقهى كه دارند درعبادات, به معناى خاص, كتاب الصلاة را دارند ودرعبادات به يك معناى ديگر, كتاب الطهاره را دارند.در معاملات به معناى خاص به عبارت امروز, درحقوق اجتماعى, مكاسب محرمه (كه دوجلد است) و كتاب البيع و كتاب الخيارات را دارند. براى آشنائى با امام در بعد فقهى, يك راه خيلى ساده مراجعه به رساله هائى است كه قواعد را ايشان نوشته اند. قاعده القرعه را در همين الرسائلش نوشته است. قاعده القرعه, از آن قواعدى است كه بين متأخرين معروف است كه عموم (القرعة لكل امر مشكل) قابل عمل نيست. گفته اند اگربخواهيم به آن عمل كنيم لازمه اش اين است كه بگوييم.

تخصيصات زيادى به آن خورده است وچون تخصيص كثير مستهجن است, پس نمى توانيم به قاعده قرعه عمل كنيم; الاّ در آن جائى كه قدما و اصحاب عمل كرده باشند. سرّش اين است كه مى گويند لابد قدماى اصحاب كه عمل كرده اند, ق رينه اى در كنارشان بوده كه آن موارد را مى گرفته است. امام آمده, اصلاً, اين مبنى را به طوركلى زيرورو كرده است. آقايان متأخرين ومحقق ازمتأخرين همچون صاحب الكفايه وديگران معتقدند كه: قاعده قرعه,يك قاعده فقهى است. نگوييد اين بحث اصولى است. مى گويند: آن قدر به قاعده قرعه تخصيص خورده كه قابل عمل نيست. حرف آقايان اين است. امام آمده, با تتبع دراقوال, با تتبع درروايات, با آن برداشتنى كه ازمسائل جامعه وعرف دارد (امام وقتى بناست ذهن عرفى اش را پياده كند, آدم خيال مى كند, امام, كسى است كه همهٌ مسائل عرفى را بلد است وچهل سال تو بازار وخيابان وكارخانه بوده ويا كشاورزبوده وكشاورزى مى كرده است.) مى فرمايد: تنها قاعده اى كه تخصيص نخورده يا تخصيص آن بسيار ناچيز است, قاعده قرعه است.ايشان با تحقيق در اقوال و روايات مى گويند: اگردوقاعده داشته باشيم كه تخصص كم خورده باشد, يكى از آنها قاعده قرعه است. ايشان مدعى هستند يا يك تخصيص به قاعده قرعه خورده يا دو تا تخصيص. قرعه براى هركار مشكلى است. قرعه براى هر كار مجهولى است. ريشهٌ قضيه هم درآشنائى امام, قدس اللّه روحه ونوراللّه مضجعه, به بازاروخيابان است.

بزرگان وقتى رسيدند به قاعده قرعه, گفتند: روايت مى گويد قرعه براى هرامر مشكلى است. به اين نمى شود عمل كرد; زيرا خيلى بايد به آن تخصيص بزنيم همهٌ مشكلات را نمى توانيم با قاعده قرعه حل كنيم. يك سرى مشكلات را بايد با روايات حل كرد, يك سرى را بايد با اصول عمليه حل كرد ويك سريش را بايد با كتاب وسنت رفع كرد.

(يا لكل امرمجهول) يا قرعه براى هركارمجهول است, اين هم نمى شود. دركارمجهول بايد به اصول عمليه عمل كرد.

گفته اند: به اين قاعده نمى شود عمل كرد; زيرا تخصيص زياد خورده است, تخصيص زياد هم مستهجن است. از اين جا درمى يابيم يك چيزى دركنارش بوده كه نزد قدماء اصحاب, بوده, ولى به دست ما نرسيده است. امام,خيلى ساده, اين را با ذهن عرفى معنى كرده اند ومى گويند تخصيص نخورده است.

مى گويند: بايد برويم وببينيم مردم قرعه رادركجا به كار مى برند.

مردم قرعه را درتزاحم دوحق مى بينند; دوحقى كه هيچ يك برديگرى ترجيحى ندارد.

دوفرش ازپدرى باقى مانده مثل هم, يكى مى خواهد اين فرش را بردارد, آن يكى مى گويد من اين فرش را برمى دارم. عقلا در اين جا قرعه مى زنند ومى گويند يكى را تو بردار ويكى را آن يكى بردارد. ريشهٌ قرعه هم درقرآن, داستان يونس است: بنا شد يك نفررا ازكشتى بياندازند داخل دريا, گفتند: چه كسى را بيندازيم؟ همه يكسانند. هيچ راهى اين جا نبود جزاين كه بيايند وقرعه بزنند. قرعه زدند وقرعه به نام حضرت يونس درآمد, يونس را انداختند توى دريا. امام با توجه به همين وضع عقلاء وداستان يونس (ع) مى گويد: قرعه مال اين جورجاهاست وهيچ تخصيص نخورده. ايشان ازاين ذهن عقلانى كنار نمى روند وبعد بگويد هركارمشكل را كه نمى شود با قرعه حل كرد. اين اصول عمليه است كه دركارمشكل به فرياد آدم مى رسد وؤ.

روايت را با ذهن عرفى معنى كرده است كه مى گويد هيچ تخصيص به روايت نخورده است. اگر كسى حوصله ندارد بقيهٌ كتب فقهى امام را مطالعه كند وبه تبحرامام درفقه آگاه بشود, كافى است كه به اين(رساله القرعه) اى كه به قلم مبارك خودشان هم هست وبه عنوان: الرسائل امام چاپ شده مراجعه كند.

جالب است كه امام هم صاحب بيان بود وهم صاحب قلم. دربين فقهاء ماكم پيدا مى شود كه جامع اين دوباشند.

مرحوم حاج آقا رضا همدانى صاحب كتاب مصباح الفقيه, قلم خيلى زيبائى دارند; امّا ايشان بيان نداشته اند.

مرحوم آقا ضياء صاحب بيان بود, ولى صاحب قلم نبوده است. امام ازآن كسانى است كه هم صاحب بيان وهم صاحب قلم است. البته مرحوم آخوند خراسانى, جامع درهردوبوده است, امّا نمى دانم قلمش درفقه آيا مثل قلمش در اصول بوده يا نه؟ قلم كفايهٌ ايشان, قلم زيبائى است. حاشيه اى هم دارند برمكاسب كه مختصراست.

آيا اگر صاحب كفايه مى خواست درفقه تأليفات زياد داشته باشد, آيا مى توانست اين قلم زيبا را حفظ كند؟ من نمى توانم باور كنم كه ازقلم زيبا وروان برخوردارباشد. درمختصرنويسى ودركم نويسى, مثل اصول كه بنا بوده مختصر باشد قلم زيباست.

6. امتياز ششمى كه درس امام داشت, اين كه ايشان مباحث فلسفى راازمباحث فقهى واصولى جداكردند. مباحث فلسفى بعد ازفخرالمحققين خيلى درمسائل اصولى ما راه پيدا كرد. البته, يك مقدارش مال علامّه بوده است بعد ازعلاّمه, فخرالمحققين, فرزند مرحوم علاّمه وصاحب كتاب ايضاح, كه قواعد را شرح كرده است, خيلى مطالب فلسفى راآورده وبعد ازايشان درفقه ما هم وارد شد. اصول كه خيلى ازمسائل فلسفى ما را به خودش جلب كرد. ازكارها وخدمات بزرگى كه امام كرد اين كه: مسائل فلسفى را ازفقه واصول جدا كرد.

اگر آن مسير ادامه پيدا مى كرد, معلوم نبود كه فردا فقه واصول ما با چه اشكالاتى روبرو مى شد.

كافى است كه مقايسه بكنيد امام را با صاحب كفايه مى آيد مباحث فلسفى راداخل درمسائل اصولى مى كند. در معناى امر, كه معنى امر طلب است يا اراده؟ طلب واراده يكى هستند يا نه.

مرحوم آخوند, دامنهٌ بحث را به مسائل فلسفى مى كشاند وازآخر كه نمى تواند راه حلّ را بيان كند, مى گويد: (قلم به اين جا كه رسيد سربشكست).

امّا امام, درزمانى كه هنوز چهل سالش نشده است, اين مسأله را حلّ مى كند.

اين ازخدمات بسيار بزرگ امام است, كه بارها بنده عرض كرده ام. يك مطلبى شهيد مطهرى دارد, درعدل الهى, راجع به عدل خدا كه صحبت مى كند, بعد ازتثبيت عدل خدا مى گويد: اگر من درحوزه هاى علميه نبودم, نمى توانستم اين مطلب را اين چنين بفهم.

من بارها عرض كرده ام: من اگر ازمحضر امام استفاده نكرده بودم, نمى توانستم به اين نكته برسم كه اصلاً وابداً مسائل فلسفى را نبايد به مسائل فقهى مخلوط كرد.

نبايد درك بشر را ازحقايق عالم, به قانونگذارى خدا وآفرينندهٌ بشر مخلوط كرد.

ادراكات بشر, ولو ادراكات فردى مثل امام, حشرنا اللّه معه, كه پدر فلسفه وعرفان بود, نبايد وارد فقه واصول بشود. يك وقت ادراكات بشر را مى آوريم مبين قرآن قرارمى دهيم, اشكال ندارد; ولى چه وقت مى آوريم معارض با قرآن قرارمى دهيم, كه متأسفانه درفقه واصول ما گاهى اينجورديده مى شد. اين خطرناك است, گرچه به نتيجه نمى رسيد; اما شايد دردرازمدت به نتيجه مى رسيد كه اينها مى آمدند وفقه را تقريباً, يك نحو معارضه با فلسفه برايش قرارمى دادند وگاهى مى شد كه تبيين يك حكم مثرباشد.

ازباب نمونه: درفقه يك بحثى هست كه آيا شرط سقوط خيارمى شود درمتن عقد باشد يا خير؟ آن وقت هم عامه وهم خاصه يكى ازادله اى را كه اقامه مى كنند كه نمى شود خياررا درمتن عقد ساقط كرد, عبارت است ازاين كه: چيزى كه هنوز موجودنشده چطور مى شود معدومش كرد. مى گويند: خياربعدالعقد مى آيد چطور مى شود وسط عقد ساقطش كرد؟ مى گويند كه: اين اسقاط مالم يوجد است اين اعدام مالم يوجد ومحال است. فلسفه تا اين جا آمده بود كه يك مطلب عقلانى وعرفى دررابطهٌ با فقه را بااين مسائل فلسفى مى خواستند حل كنند.

حوزه: ازابداعات فقهى امام, غير ازقاعده قرعه كه خيلى براى ماجالب بود, اگر بياد داريد لطفاً بيان كنيد.

oفكرمى كنم دربارهٌ ابداعات فقهى امام, مناسب باشد قاعدهٌ لاضرر ولاضرار رامطرح كنم.

مطلب اولى كه حضرت امام, درلاضرر دارد اين كه: ضرررا به معناى حرج گرفته اند, ولى ديگران ضرر را بمعناى ضرر گرفته اند وحرج را معناى ديگر.

مطلب دومى كه امام درلاضرر دارد اين كه: اصلاً لاضرر را حكم الهى نمى داند. برعكس همه كه لاضرر را حكم الهى مى دانند وحاكم براحكام اوليه. ايشان مى گويد: اگر لاضرررا به معناى ضرر بگيريم اين يك حكم الهى حاكم برادلهٌ اوليه نيست. بلكه حكم ولائى وسلطانى است.

اين سلطان است كه بايد به لاضرر توجه كند ودراجرا پياده كند,نه اين كه لاضرر بتواند جلوى ادلهٌ اوّليه را بگيرد.

توضيح مطلب: من, يك وقت وضو برايم حرج دارد وفقهاء به استناد لاحرج مى گويند وضو نگيرد وتيمم كند; امّا يك وقت وضوبراى من حرج ندارد ولى ضرر دارد; حرج ندارد ولى ضرر مالى دارد واين ضررمالى به سرحد حرج نمى رسد. فقهاء ديگر مى گويند: اين جا هم جوب وضو برداشته مى شود; زيرا لاضرريك حكم الهى است ومى آيد مقدم مى شود برادلهٌ وضو وبراطلاقات وضو; لذا وضو براين شخص واجب نيست.

امام مى فرمايند: نه, لاضرريك حكم الهى نيست كه بتواند با احكام اوليه بجنگد ووضوى ضررى را بردارد. اگر بخواهى بگويى وضوى ضررى واجب نيست بايد ازراه ديگرى بروى وتثبيت كنى اين معنى را. امام, درمادهٌ لاضرر, نظرفقهى خاص دارند ومى گويند ضرر, به معناى ضررنيست, بلكه به معناى حرج است وهم نسبت به حكم نظردارند ومى فرمايند: اين حكم, حكم شرعى اولى نيست, بلكه ولائى است. با عبارتى ساده تر: لاضررولاضرار درحوزهٌ كارحاكم است, نه درحوزهٌ كار فقيه كه بتواند ازآن استفاده كند.

باز ابداعات ايشان, مسأله نذر است. معمولاً فقها مى گويند: با نذر, يك كار مستحب واجب مى شود يا بانذر, يك كار مباح واجب مى شود. دررساله هاى عمليه هست كه: غسل واجب چند تاست ويكى ازآن غسلهاى واجب,غسلى است كه با نذرواجب شده است.درنمازهم همين طور, يكى ازنمازهاى واجب, نمازواجب بالنذراست.

درحج هم همين طور, حج به استطاعت داريم وحج بالنذر. امام مى فرمايد:

نخير, هيچ وقت نذر سبب وجوب چيزى نمى شود. نذر, وفا را واجب مى كند. عنوان وفا واجب است, نه متعلق نذر; يعنى من اگر نذركردم نمازشب بخوانم, نمازشب بر من واجب نمى شود, وفاء به نذرواجب مى شود, نه متعلق نذر. ازمبانى امام است كه:و فاء به نذرواجب است, نه متعلق به نذر, وفاء به عهد واجب است, نه متعلق عهد, وفاء به اجاره واجب است, نه متعلق اجاره. در بحث استيجارعبادات , بعضى ازفقها گفته اند كه: عبادت را كه اجيرمى شود, آن امراجارى عبادت را واجب مى كند برانسان. گفته اند عبادت مستاجره دوتا وجوب دارد: عبادتى را كه من اجيرمى شوم براى ديگران انجام بدهم, اين برمن واجب است ازباب وجوب اجاره. يك وجوب ديگرهم داشته كه نسبت به شخص متوفى بوده است. پس يك وجوب براى او داشته; يعنى واجب بوده نمازظهرش را بخواند ونخوانده ويك وجوب, الآن براى من دارد. زيرا اجيرشده ام.

امام مى فرمايند: عقد واجاره وسايرعناوين وجوب به آن كه درمتن قانون آمده وتعلق مى گيرد. نه به آن مصداقى كه درخارج تحقق پيدا مى كند. آن مصداقى كه درخارج تحقق پيدا مى كند ظرف سقوط حكم است نه ظرف ثبوت حكم.

حوزه: دربارهٌ نقش حضرت امام, دررهبرى امت ويژگيهاى ايشان دراين راستا, اگرممكن است مطالبى را بفرماييد oو اما راجع به رهبرى امام, اين رابايد تشبيه كنيم, بلاتشبيه, به ذات بارى (يا من هواختفى لفرط نوره الظاهر البارزفى ظهوره) نسبت به ذات بارى مى گويند: كثرت ظهور, سبب خفاء شده براى كسى كه نمى بيند. امام درمسأله هدايت انقلاب, دربرخى ازمواقع تنها بود ودرتمام موارد مقدم بود بربقيه اى كه او را كمك مى كردند. من دراين باره بيش ازاين مطلبى نداريم; زيرا رهبرى امام وخصوصيات ايشان دراين زمينه, واضح وروشن است.

حوزه: به نظرحضرت عالى, امام به دنبال چه اهدافى بودند وآرمانهاى حضرت امام, كه اينك بايد باتمام وجود به حفاظت آن همت گماشت چه بوده است؟ oوامّا امام چه اهدافى را دنبال مى كردند؟ امام اهدافى را كه دنبال مى كردند دريك كلمه مى شود پياده كردكه در وصيت نامه امام به آن سفارش كردند: عدم وابستگى به شرق وغرب درتمام ابعاد. به عبارت ديگر, آن اسلامى كه امام اسمش را گذاشته اند: اسلام ناب محمّدى پياده بشود.

امام هم حكومت مى خواهد وهم مى خواهد مردم سربلند وباعزت وشرف زندگى كنند.

امام مى خواهد, احكام اسلام با حفظ تعبد, پياده وحفظ شود. امام مى خواهد, دراحكام اسلام, كمال تحقيق انجام پذيرد وتعبد هم باشد.

امام,كمال تعبد رادارد. وقتى ازامام راجع به رسانه هاى گروهى وآنچه از رسانه هاى گروهى پخش مى شود, سال مى شود, امام مى گويد كه بسيارى ازاينها جايز است ومن خلاف شرعى درآنها نمى بينم. اين را كسى مى گويد كه دررابطهٌ با غناء چهل صفحه درمكاسب محرمه بحث كرده است. حالا يك فقيهى بخواهد بگويد: مگرشما نگفتيد كه بايد متعبد باشيم پس چطورمى گوييد: آنچه در رسانه هاى گروهى است جايز است؟ نخير, اينها همه حرام است, اينها همه غناء است, اينها همه لهو است وؤ.

مى گوييم آقا, چند ساعت راجع به موسيقى بحث كرده ايد؟ مى گويد: يك صفحه بيش تر بحث نكرده ام. اين بى انصافى است. امام مى گويد تعبد را حفظ كنيد, امّا با تحقيق اگر مى خواهيد راجع به آنچه دررسانه هاى گروهى درزمان امام, قدّس اللّه روحه, پخش مى شده وتا به امروز هم كه روزدهم ذيقعده 1409هجرى قمرى است, پخش مى شود, نظر بدهيد, برويد همهٌ جوانب قضيه را بنگريد. برويد ببينيد كه راجع به كلمهٌ غناء بيش ازسى تفسيرشده است.

بعد ازآن هم به آنچه كه درجامعهٌ امروزمى گذرد وآنچه كه درجامعه ديروز مى گذشته درست وبه دقت بنگريد آن وقت نظرتان را بدهيد. نه اين كه فورى تا ما مى گوييم تعبد اين معنايش اين باشد كه بگوييد: بله, حرام است.

با گفتن حرام است, نه تنها تعبد حفظ نشده كه خلاف تعبد عمل شده وتعبد حذف گرديده است. بايد توجه داشت كه امر را برمردم مشكل كردن, خلاف سهولتى است كه اسلام براى اوآمده است.

شيخ صدوق متعبد ترين انسان است ودرعين حال دربرخى ازاحكام فقهى, استناد مى كند به اين مرسلهٌ نبوى (كل شغء مطلق حتى يرد فيه نهى).

هرچيزى آزاد است تانهى برسد وبا همين مبنى قنوت بالفارسى را جايز مى داند.

اگر اين را شما به يك آخوند متحجر, به يك آخوندى كه خيال مى كند, هميشه سرش را پائين مى كند, محترم مى شود ومردم دستش را مى بوسند, بگوييد اگرشما را تكفير نكند خداراشكركنيد.

البته اگر بگوئى شيخ صدوق اين چنين مى گويد, آن وقت چون نمى تواند به شيخ صدوق حمله كند, مى گويد كه: بله, شما درنقلتان اشتباه كرده ايد. بنابراين امام تغمده اللّه برضوانه وحشرنا اللّه معه, دررابطه با مسائل زنان درهمين وصيت نامه اش مى فرمايد: زنانى ماداريم كه اينها حاضردرصحنه اند ودردفاعى كه ازواجبات مهم اسلامى است, شركت مى كنند. همان جا اشاره مى كند كه اين زنان با اهميت وبا ارزش را بعضى ازنادانان آنان را محروم كرده اند, آدمى كه نفهمدوتوجه نكند كه دفاع ازواجبات ودراسلام اهميت خاصى دارد واگريك روز دفاع موقوف شد براين كه زنان به جبهه بروند بجنگند, برآنان واجب است. يا زنان بايد سلاح را ياد بگيرند. بلافاصله ناراحت مى شود ومى گويد كه:آقا زنها چطوربيايند وبجنگند ويا سلاح ياد بگيرند اين خلاف است وؤ اين آخوندهاى متحجر, بدون دقت وبدون فهم درست ازمسائل وشناخت موقعيت, تا اسم بسيج وسلاح را براى زنان مى شنوند, فرياد واسلاما سرمى دهند. ممكن است, آدمهاى خوبى هم باشند; امّا توجه به اهميت دفاع دراسلام ندارند. توجه ندارند كه يادگرفتن سلاح, مقدمهٌ دفاع است ومقدمهٌ واجب, واجب است, مى داند دفاع واجب است, اما نم ى تواند او را درمورد پياده كند. اين ناشى ازهمان عدم آگاهى به وضع زمان, به وضع مكان ويا به برخى ازمسائلى ديگر است. بالاخره, ازكلمه تعبدسوء استفاده نشود.

امام فقيهى بود متعبد. امام با تحقيق درمسائل فقهغ, ازنظر صناعت فقهى, فقيهى بود كه وقتى مى خواست نظربدهد, جهات اوّليه وثانويه را مى ديد وبا احاطهٌ به همهٌ احكام فقهى نظر مى داد. اما ما درمسأله ماليات بدون توجه به جوانب قضيه بخواهيم نظربدهيم يك وقت مى گوييم: بله, گرفتن پول به زورازمردم حرام است.

امّا اگر به جوانب قضيّه توجه كنيم, مى گوييم: گرفتن ماليات اشكال ندارد, زيرا حاكم دستورداده است. مسأله را مى بريم زير عنوان ولايت فقيه. يا مى بريم تحت اين عنوان كه چون حفظ نظام ازاهم واجبات است, اگر حفظ آن بستگى به ماليات داشته باشد, مانعى ندارد كه گرفته شود.

حوزه: حضرت عالى بفرماييد كه حضرت امام, در موقعى كه شديداً به درس وبحث مشغول بودند آيا به مطالعه جنبى هم, اهميت مى دادند,مثل خواندن روزنامه, كتابهاى جديد وؤ.

oبه طورقطع, امام, مطالب ديگررا مطالعه مى كردند ومسائل كه دررابطهٌ با جامعه يا جهان اسلام بود مطالعه مى كردند. تمام جهات را ايشان مراعات كردند, حتى جزئى ترين مسأله را. دوتا دليل من براى قضيه دارم, امّا دليل اول: امامى كه اين گونه انقلابى را به وجود آورد و اين جورحركت كرد و اين جور نسبت به جهان شناخت داشت, نمى تواند بدون آگاهى ومطالعهٌ دقيق قبلى وتلاش وكار ممتد روى مسأله جهانى درشصت سالگى, يك دفعه به اين جا رسيده باشد , اين غير ممكن است. امام, ازقبل آگاه به مسائل بوده است.

كتاب كشف الاسرارشاهد اين مدعا است. آدم وقتى كتاب كشف الاسرار را برمى دارد ونگاه مى كند, مسائل را جديد مى يابد وفكر مى كند كه امام درهمين جوّ فعلى كتاب را نوشته است.

امام راجع به مسائل اسلامى, آن جا نظرمى دهد, يك نظرياتى كه به حق همان است وبه حق همان جوراست وگوياى آگاهى امام به همهٌ مسائل است. ازباب نمونه:يكى ازشبهاتى كه آن جا مطرح مى شود اين است كه: اسلام زكاة قرارداده براى كشاورزى ودامدارى درحالى كه امروزجهان, جهان صنعت كارخانه دارى است. اين كه ما مى گوييم اسلام به درد نمى خورد براى همين جهت است كه اسلام, زكاة را بركشاورزى ودامدارى قرارداده و آن هم دارد ازبين مى رود. دنياى امروزدنياى صنعت است وكارخانه واسلام چيزى براى آنها قرارنداده است. اگر كسى وارد به مسائل نباشد درجواب مى ماند; امّا امام همان وقت (حدود50سال قبل) مى گويد نخير, اسلام اين پيش بينى راكرده است ومالياتى را كه در اين جا قرارداده است خيلى بيش تر از مالياتى است كه بركشاورزى ودامدارى قرارداده است.

بركشاورزى فوقش يك درهم ماليات قرارداده ولى درصنعت وكارخانه وؤيك پنجم.

يكى ازشبهاتى كه مطرح مى شود دركشف الاسرار وامام جواب مى دهند, اين است كه مى گويد: چرا برگندم زكاة قرارداده شده است; اما بربرنجى كه قيمتش بالاتر است زكاة قرارداده نشده؟ جوابى راكه امام مى دهند, آگاهى ايشان را به مسائل مى فهماند.

كانّه امام, كشاورزى هم بلد است.

مى فرمايند. علت اين كه زكاة را اسلام برگندم قرارداده وبربرنج قرارنداده, اين است كه تهيه برنج به شدت زحمت دارد; امّا گندم بيش ترينش ديم است. گندم را مى ريزند توى بيابان, باران هم مى آيد سبزمى شود. آن مقدارى هم كه ديم نباشد وچشمه وقنات باشد زحمتى ندارد. ازقضا اين جورهم هست. تنها حاصلى كه در كشاورزى زحمتش كم تر ازهمه است, گندم است. دربحث سربازى كه وارد مى شود,مطالبى دربارهٌ سربازى دارد. سربازى بايد چطورى باشد وؤان شاء اللّه ما اميدواريم جامعهٌ ما يك وقت برسد به آن حدّى كه سربازيش آن جور بشود وهمين بسيجى كه الآن داريم, امام, دركشف الاسرارشان, پيش بينى كرده اند.

اين حالت بسيجى را آن جا پيش بينى كرده است.

امّا دليل ديگر من براين كه امام, به طورمستمر, درزمانى كه درس وبحث داشته اند, مطالعه جنبى مى فرموده اند واخبار را پى گيرى مى كرده اند وبه مسائل سياسى, اجتماعى توجه داشته اند ازاين قراراست: مرحوم آيت اللّه كاشانى را به خاطردرگيريها ومخالفتهايى كه با مصدق داشت ازشخصيت اجتماعى انداختند وايشان مريض شدند. تنها كسى كه ازقم به عيادت آيت اللّه كاشانى رفت امام بود. به اين خاطرحوزهٌ درس اصول امام, عصر تعطيل شد.

صبح درس فقه شان را دادند, ولى درس اصول به خاطر رفتن ايشان به عيادت مرحوم كاشانى تعطيل شد. اين حركت امام, زمانى بود كه براى مرحوم آقاى كاشانى سرودهاى مبتذل مى خواندند.

مرحوم كاشانى را درروزنامه ها با سرودها وشعرهاى مبتذل هتك مى كردند.

امام, كه درآن زمان داراى شخصيت علمى وشخصيت اجتماعى (البته شخصيت علمى در حوزه هاى علميه وشخصيت اجتماعى درنزد خواص) بود, براى عيادت مرحوم آيت اللّه كاشانى به تهران رفت. دليل وشاهدى ازاين زنده ترنمى شود پيدا كرد كه امام به همه جهات عنايت دارد; يعنى امام نمى رود به ديدن آيت الله كاشانى به عنوان يك مسلمانى كه بخواهد ازيك بيمار عيادت كند وبه ديدن آيت اللّه كاشانى, به عنوان يك روحانى, هم نرفت كه روحانيون زيادى مريض مى شدند وبنا نبود كه امام به ديدن همه آنها بروند. وقت خودش را مصرف واجب مى كرد. تشييع جنازه, معمولاً, نمى آمد. امام دنبال كار ديگر وهدف ديگرى بود. اين جا اين كه مى رود به عيادت آيت اللّه كاشانى ومخصوصاً درسش را هم تعطيل مى كند, براى اين است كه امام مى خواهد بگويد كه به مبارزه ودفاع وبه حفظ اسلام ارج مى نهد. به نظرمن تعطيلى درس اصول, به همين خاطر بود كه بفهماند احترام به كسى كه از اسلام دفاع كرده تاچه پايه اى است.

حوزه: اين گونه مشهوراست كه حضرت امام, تا زمانى كه مرحوم بروجردى درقيدحيات بودند, درامورحوزه دخالت نمى كردند, لطف كنيد علت اين مسأله را بيان كنيد.

oبله, امام, درامورحوزه وقتى كه آقاى بروجردى بود هيچ دخالتى نمى كرد. براى اين كه كه به نظرشان حوزه رئيس داشت. من يادم است كه رئيس شهربانى قم, آقاى شيخ حسن آقاى تهرانى را, كه ازفضلاء وعلماى قم است, كتك زد.

عده اى ازدوستان رفته بودند پيش امام وجريان را به ايشان گفته بودند. امام, فرموده بودند كه: حوزه رئيس دارد به رئيس مراجعه كنيد وبه ايشان بگوييد:

ما آن وقت نمى فهميديم منظورامام را ومى گفتيم چرا امام دخالت نكرد. حالا يك ذره مى فهميم كه امام چه مى خواهد بگويد. مى خواهد بگويد: وقتى حوزه رئيس دارد, نمى شود هركسى بيايد درهركارى دخالت كند. اين مستلزم هرج ومرج مى شود.

مستلزم اين مى شود كه هركسى دوريك كسى را بگيرد ويك كارى را به پيش ببرد.

حوزه: حضرت استاد, حضرت عالى, چه قبل ازانقلاب وچه بعد ازآن با امام ارتباط داشته ايد, لطف كنيد يكى ازخصوصيات وويژگيهاى برجسته امام را كه خود ازنزديك با آن برخورد داشته ايد بيان كنيد.

oاحمد آقا, خدا حفظشان كند, مى فرمودند: امام هيچ وقت به ما نگفت نمازبخوانيد, اما ماهم هيچ وقت نمازمان را ترك نكرديم. حالا اين چه جورحركتى است توى زندگى, من نمى دانم.

ايشان فرمودند يك روز نماز ظهر وعصرم را نخوانده بودم ازمنزل بيرون آمدم; نه اين كه مى خواستم نخوانم, نخير, ولى بيرون آمدم. ازقضا وقتى كه بيرون آمدم, در داخل كوچه, با امام كه ازدرس مى آمدند برخورد كردم. يك كمى هنوز به غروب آفتاب مانده بود. تا امام رسيد به من, من خيال كردم كه امام دارد به من مى گويد چرا نمازت را نخواندى. برگشتم نمازم را خواندم. اين قضيه اى بود كه حاج احمد آقا نقل كردند. البته كسى كه امام را بشناسد اين جورمسائل توى زندگى امام خيلى كوچك است, خيلى جزئى است. در مسائل حكومتى هم اين جوربود. امام دراعمال ولايت اين جور بود. امام دراعمال ولايت, يا من يادندارم يا نشده كه يك جا حق حاكميت خودش را به عنوان دستوراعمال كرده باشد, يعنى بگويد من دستور مى دهم:

چنين كن, اگر بوده خيلى كم بوده است. امام جورى حركت مى كردند كه هيچ كس نمى توانست ازخواسته ها وازنظرهاى ارشاديش تخلف كند. هيچ كس جرأت تخلف نداشت.

البته براى بيش ترمسولان مسأله جرأت نبود, بلكه با عشق وعلاقه كار مى كردند, امام جورى حركت مى كرد كه خواسته هايش دربين مردم, با عشق وعلاقه عمل مى شد.

يكى ازامتيازات امام اين بود كه درزمان حكومتش, هيچ گاه به كسى نفرمودند من به تو مى گويم اين كاررابكن يا ازتو خواهش مى كنم اين كار را بكن. اين خيلى قدرت است كه آدم بتواند يك حكومت اسلامى را ده سال, بعد از2500سال حكومت ستم شاهى, بچرخاند, بدون اين كه به يك نفر التماس كند كه تو بيا اين پست را دردست بگير.

يا به يك نفراعمال ولايت كند وبگويد به تو مى گويم بيا اين پست رادردست بگير.

جورى حركت كرد كه مسولين التماس مى كردند كه درخدمت او كار كنند. من يك نمونه اى را دربارهٌ خودم بگويم: وقتى كه مى خواستم استعفا بدهم, دوباردريك نوبت, ازبنده تعريف كردند: يك بار روز اولى كه به خدمتشان رفتم, يك بارروزى كه رساى ديوان عالى كشور به خدمتشان رفتند. حال چه كس است كه حاضر نشود, وقتى كه به اونيازهست وبتواند كاركند,نرود كار نكند. امام بزرگوارانه دوباراز من تعريف كردند درحالى كه ديگران هم بودند واصلاً يك جمله نگفتند ومرا نخواستند كه: شما چرا استعفا داديد.

طبيعى است كه كسى براى آنها كارنمى كند. اگرهم كار بكند ازباب اين است كه كيان اسلام را درخطرمى بيند. امام ازكسى كه كاركرده تعريف مى كند, حفظش مى كند.

طبيعى بود اگرروزى جائى نيازبود آدم مى رفت وكار مى كرد. اما ديگران اصلاً كار ندارند كه تو كار كردى يا كار نكردى. گويا اصلاً كسى نبوده كه كار بكند. خيلى تفاوت است بين اينها با امام با اين كه زمينه هم برايشان بوده است كه اين كار را بكنند, اما نكردند.

حوزه: از اين كه وقت حضرت عالى را گرفتيم, پوزش مى طلبيم.

oخيلى متشكرم از شما, موفق باشيد.

/ 49