زير سقف خوبىرفيع افتخار - امام خمینی آیه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام خمینی آیه جمال و جلال - نسخه متنی

سید عباس رضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زير سقف خوبىرفيع افتخار

حس مـى كـنى آدمهـا, هـمه آدمها, حتى خواهران و برادرانت نامهربانانه نگاهت مى كنند. خصمانه نيست اما در آن نگاهها تلائلوئى مهر و همدلى هويدا نيست. فـكـر مـى كـنى همه به گونه اى تو را زير نظر دارند كه پندارى گربه دزدى هـستى و آمـده اى تا گوشت سفره آنها را بربايى! روزهاى در تجرد مىآيند و مى روند. برخلاف تصورت چنان عرصه بر تو تـنگ شده كه حالت ماهى به خاك افتاده اى را يافـته اى. توى خودت فرو رفته اى. تـمام رنجهاى زنـدگى را بر گرده ات حس مى كنى. روزها و روزها كوشيده اى جلوى بغضت را بگيرى. تلخى تنهايى همچون غده اى سرطانى بيخ گلويت پنجه مى كشد.

تـنهايى شوم طلسمى است. منتظر بوده اى تا كسى از راه برسد و اين طلسم را بشكند. اما, افسوس. تجرد دوباره تو پايدار است.

بى هيچ اميدى

بـى هـيچ اميد و آينده اى روز را به شب مى رسانى. زندگى كسل و مرارت بار. راديو را روشـن مـى كنى. صداى خانمى از راديو مىآيد, متين و آرام: ((... مراسم عقد را در محضر امام (رحمت الله عليه) وقت گرفتيم. وقتى خطبه عقد خوانده شد حضرت امام با لحن خاص و با تحكم فرمودند: با هم خوب باشيد.

ايـن جـمـلـه در تـمام لحظات زندگى با ما بود و هرگز از هم دلگير نمى شديم. اگر اختلاف سـليقه اى بـود و مـسـاله اى پيش مىآمد سريع مطرح مى شد: ((با هم خوب بـاشـيـد.)) ... اين يادآورى مهم و اين كلام حضرت امام در زندگى ما موئثر بود و احساس مى كـنم از افـتخارات زندگى من است كه اول زندگى را با كلام امام شروع كرديم ...)) ناگهان تكان مى خورى. چيزى در درونت به خروش مىآيد.

طـنـين دار, آن صدا در گوشت مى پيچد. بارها و بارها: ((امام با تحكم فرمودند: با هم خوب باشيد)).

((اين جمله در تمام لحظات زندگى با ما بود)).

((هرگز از هم دلگير نمى شديم)).

((اگـر اختلاف سليقه اى بود و مساله اى پيش مىآمد سريع مطرح مى شد: با هم خوب باشيد)).

به گريه مى افتى. بغض مى تركانى. عقده گشايى مى كنى براى اين يك سال تجردت. پـريـشـان و افـسـرده مثل روزهاى ديگر مشغول كارى. درً اتاقً كارت, يكهويى باز مى شود. باوركردنى نيست! باورت نمى شود.

سـعـيـد اسـت! بـا دسـتـه گلى ـ گل مريم ـ آمده است و گلدانى بلورين. با تو حرف نـمى زند, هيچى نمى گويد. گلها را در گلدان مى گذارد. ليوانى آب پاى گلها مى ريزد.

بعد روى صندلى مى نشيند. روبه روى من.

آرام و شـمرده مى گويد: ـ سركار خانم مريم خانم, من به اينجا آمده ام تا رسماش از شـما خواستگارى بنمايم. ضمناش تعهد مى نمايم مهريه سركار عالى دو برابر ازدواج قـبل باشد. و ضمناش مى توانم قسم بخورم و مطمئنتان سازم كه اخلاق و رفتار خود را اصلاح و هـمچون معمارى باشم كه خرابيهاى گذشته را جبران و مرمت مى نمايد. حال, سركار خانم مريم خانم, آيا حاضريد مجدداش با من زندگى كنيد؟ و مى خندد. خنده اش مثل يك منشور شيشه اى مى درخشد. تو هم لبخند بر لبان مىآورى, بى اختيار مى گويى: فـقـطـ تو مقصر نبودى. منم معمار بدى نيستم. براى جبران گذشته حاضرم با چهارده شاخه گل به خانه ام برگردم و ديگر هيچ.

مـهـريـه ات را مـى گـويـى هـمـان چند شاخه گل باشد. آن روز بار ديگر و در حضور هـمـكـارانـت حـلقه هاى قديمى ازدواجتان را رد و بدل مى كنيد و به محضر مى رويد و عقدتان را تجديد مى كنيد.

تصميم گرفته اى هميشه ((با هم خوب باشيم)). غبن رو به اتمام است. يكدلى, شكفتن, آغازيدن كرده است.

تـو, سعيد و زواياى خانه تان را با نگاه مى كاوى. احساس مى كنى برگى ديگر از درخت زنـدگـيـت فـرو افتاده است. اين برگ تجربه سالى است كه بر تو گذشته است. سعيد مى گويد: ـ هر زندگى اى را روحى و معنايى است. هر زندگى اى را رنگى است و حالتى. روح و مـعـنى زندگـى را بـايد با روح و معنويت خود شناخت. طنين و آهنگ زندگى مشترك را بايد در قلب خود شنيد. بـه حرفهايش گوش مى دهى و فكر مى كنى. اما, به يكباره و ناگهان مى پرسى: ـ سعيد, چـى شد آمدى دنبالم؟ سعيد به تو خيره مى شود, لحظاتى. بعد, انديشناك مى گويدت: ـ روزى راديـو را روشن كردم. توى خانه بودم, تنها. خانمى مى گفت: ((... مراسم عقد را در مـحضر امام (رحـمت الله عليه) وقت گرفتيم. وقتى خطبه عقد خوانده شد حضرت امام با لحن خاص و با تحكم فرمودند: با هم خوب باشيد.

ايـن جـمـلـه در تـمام لحظات زندگى با ما بود و هرگز از هم دلگير نمى شديم. اگر اخـتـلاف سلـيقه اى بـود و مـسـاله اى پيش مىآمد سريع مطرح مى شد: ((با هم خوب بـاشـيـد.)) ... اين يادآورى مهم و اين كلام حضرت امام در زندگى ما موئثر بود و احـساس مـى كنم از افـتخارات زندگى من است كه اول زندگى را با كلام امام شروع كـرديـم ...)) نـاگـهان تكان خوردم و بر خود لرزيدم. چيزى در درونم به خروش در آمـده بـود. آن صـدا, بـارهـا و بـارها در گوشم طنين افكن مى شد: ((امام با تحكم فرمودند: با هم خوب باشيد)).

((اين جمله در تمام لحظات زندگى با ما بود)).

((هرگز از هم دلگير نمى شديم)).

((اگـر اختلاف سليقه اى بود و مساله اى پيش مىآمد سريع مطرح مى شد: با هم خوب باشيد)).

به ناگاه منقلب شدم. فردايش بود كه به سراغ تو آمدم. آمدم كه با هم باشيم و با هم خوب باشيم.

ناباورانه به حرفها و دهان سعيد چشم دوخته اى. فكر مى كنى مهريه ات تنها چند شاخه گـل نـبـوده است. مهريه اين بار تو, چند شاخه گل بوده به اضافه ندايى آسمانى كه ضامن بقاى سعادت آينده توست. سعادت تو و سعيد, با هم.

/ 49