مصاحبه با آيت الله سيّد عزالدين زنجانى (قسمت اول) - امام خمینی آیه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام خمینی آیه جمال و جلال - نسخه متنی

سید عباس رضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصاحبه با آيت الله سيّد عزالدين زنجانى (قسمت اول)

آنان كه سرى در معقول و منقول دارند, آيت اللّه سيد عزّالدين زنجانى را خوب مى شناسند. فقيهى بلند مرتبه و فيلسوفى متبحّر, مدرّس متون فلسفى و نقّاد آراى فقهى و اصولى! عارفان و صاحبدلان نيز, بر مقام والاى وى و والد بزرگوارش, مرحوم آيت اللّه ميرزا محمود زنجانى واقفند. جويندگان اسرار قرآنى و رموز فرقانى را, جلسات تفسير آيت اللّه زنجانى, منبع فيض و شيفتگان معانى و دلدادگان حديث دوست را, حلقه درس مثنوى استاد, محفل انس بود و است كه گم شده خويش را در آن محافل و مجالس مى جستند و مى جويند. دليران و مبازان تاريخ مبارزات صدساله اخير ايران هم, با جايگاه بلند خاندان امام جمعه زنجان آشنايند. هنوز خاطرهٌ مبارزات قاطع و سازش ناپذير امام جمعه و فرزند دليرش در ياد كهنسالان و عاقل مردان خطه زنجان زنده است.
در جاى جاى قيام پانزده خرداد, به رهبرى امام امّت, حضور آيت اللّه زنجانى را مى توان ديد; چه همراه بزرگانى چون آيت اللّه شهيد مطهرى در سيه چال رژيم و چه با امضاها در پاى اعلاميّه ها, براى تشجيع مردم يا افشاى رژيم! از آن جايى كه آيت اللّه زنجانى فقيهى است آشنا به فلسفه, اخلاق, عرفان, تفسير و مسائل سياسى و اجتماعى, براى حوزه ها سخنى رهگشا و پيامى درس آموز دارد.
دست اندركاران مجلّه با شناختى كه از استاد دارند و ازموقعيّت وى در حوزه علميّه مشهد آگاهند; اين شماره و شمارهٌ آينده را به مصاحبه با آن بزرگوار اختصاص دادند, تا از رهنمودهاى استاد, بهره اى بايسته دستگير خوانندگان شود.
استاد, در اين گفت و گو از مقوله هاى گوناگون و متنوّع سخنانى سنجيده و پربار گفته است. راه افراط و طريق تفريط بكنار نهاده و اعتدال را در همه آموزشها و پرورشها توصيه كرده است. در اكثر زمينه ها, تصفيه و بازنگرى را سفارش مى كند.
متون فلسفى را به بازنگارى, نيازمند مى داند و دروس حوزوى را به تخصّصى شدن مفتقر! استاد, طرحهاى نو, همگام با مقتضيات زمان و نيازهاى عصر را در هر موردى ضرورى مى شمارد; امّا در هيچ يك از آنها, هدف را بى تحقق اخلاقيات و آفرينش انسانى الهى برآورده نمى بيند.
آرزومند است روزى, مبانى عرفان و فلسفه از ميان متون قرآنى و نصوص روايى ـ كه معتقد است در آن به وفور وجود دارد ـ بيرون كشيده شود و جاى پاى فلسفه و عرفان, در متن احاديث و آيات نشان داده شود تا آنان كه سر جدالى با فلسفه و عرفان دارند, دريابند كه هر آنچه معرفت و شناخت است ريشه در دين دارد و سر نخ در آيين! استاد, كتب اخلاقى و تربيتى را هم بى نياز به اصلاح و تزكيه نمى بيند و آفتهايى نظير پا گرفتن (جدايى دين و سياست) را از انحرافاتى مى داند كه در كتب اخلاقى و تربيتى مسلمانان پيدا شده است و رهايى از آن را در گرو اصلاح منابع تربيتى مى داند.
مطالعه مصاحبه با استاد گوشه هايى از اين بايدها را به خوانندگان خواهد نمود و اصلاحات مورد نياز را نشان خواهد داد. اميد كه همه از سخن استاد پندگيريم و درس آموزيم. (حوزه) حوزه: با تشكر از فرصتى كه به شاگردانتان داده ايد تا واسطهٌ خير شوند و از احوال و آراى حضرت عالى براى طلاب و ديگران پژوهندگان, راه و تجربه اى را نشان دهند. ابتدا مطابق معمول, اوّلين سال را از شرح زندگى و دوران تحصيلى شروع مى كنيم; با اين انتظار كه ما و خوانندگان را از انبوه تجربيات, خاطرات و اطلاعات اين دوران محروم نسازيد:
oمطابق معمولِ طلاب زنجان, تقريباً سطح را در آن شهر, به اتمام رساندم (يعنى رسائل و قسمت عمدهٌ مكاسب و مقدار كمى از كفايه) و همچنين مقدارى از طهارت شيخ را هم در زنجان, نزد مرحوم آيت اللّه شيخ حسين دين محمّدى و مقدارى از اصول را نزد والد مرحوم تحصيل كردم.
در سن 21 ـ 22 سالگى به قم مشرف شدم و در آن زمان هنوز, مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى, وارد قم نشده بودند و آيات سه گانه (مرحوم حجت, صدر و خوانسارى) حوزهٌ قم را اداره مى كردند.
ابتداى ورود به قم, درس آيت اللّه مرحوم آقاى حجّت, رفتم و از ابتداى بحث (خيار مجلس) تا آخر (خيارات) را, در درس ايشان شركت كردم. همچنين در درس خارج اصول ايشان, از اوّل تا اواخر استصحاب شركت كردم و نوشتهٌ اين درس را ـ البته نه به طور كامل ـ دارم. بيان ايشان, بسيار جالب و روان بود. مقدارى هم در درس اصول آيت اللّه مرحوم صدر, حاضر مى شدم. ايشان بعد از نماز مغرب و عشا در مدرسهٌ فيضيّه, خارج اصول تدريس مى كردند. از جمله حاضران بحث ايشان, مرحوم آقاى سيد حسن مدرس, وآقاى عبدالحسين حائرى, نوادهٌ دخترى شيخ بودند حضرت امام, دام ظله العالى, در آن وقت, اسفار مى فرمودند كه از اول در آن شركت كرديم. ايشان در صحن بزرگ, تدريس مى كردند. درس فلسفه در آن زمان رايج نبود.
در آن درس, آقاى حاج آقا مهدى حائرى, فرزند آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى, شيخ عبدالجواد اصفهانى, آقاى شيخ محمّد فكور يزدى وؤ شركت مى كردند. تعداد شركت كنندگان به ده نفر مى رسيد. من آن درس را, با آقاى حاج آقا مهدى حائرى, مباحثه مى كردم. يك مقدارى از معقول (اسفار) را هم, خدمت آيت اللّه حاج شيخ مهدى مازندرانى, طاب ثراه, كه معقول مى فرمودند, تلمذ كرديم. ايشان, مجتهدى بسيار بزرگوار و از شاگردان مرحوم شريعت اصفهانى و آقا سيد محمد كاظم يزدى بودند. به معقول تسلط داشتند و خيلى خوب درس مى فرمودند. يادم است در آن هنگامى كه شايع بود (فلسفه چه نفعى دارد؟) روزى در تدريس جلد دوّم (اسفار), آن جا كه شايع بود (فلسفه چه نفعى دارد؟) روزى در تدريس جلد دوّم (اسفار), آن جا كه مرحوم صدرالمتألهين, خطبهٌ (نهج البلاغه) را در بحث توحيد صفات عنوان كرده اند; ايشان, كتاب را بست و درد دلش باز شد و فرمودند: (نمى دانم اينهايى كه با فلسفه مخالفند آيا اين مطالب را به غير فلسفه, مى توان فهميد؟) بعد از شهريور 1320, سيدنا الاستاد علاّمه طباطبائى, رضوان اللّه عليه, به قم مهاجرت كردند. بنده از ايشان سابقه اى نداشتم. در آن موقع, مرحوم والد در قم بودند. مرحوم والد از شاگردان بسيار خصوصى مرحوم حاج شيخ محمّد حسين كمپانى ومورد توجه و علاقهٌ ايشان بودند و باعلاّمه طباطبائى خيلى صميمى. ايشان, به من فرمودند: (حتماً بايد يك دوره (اسفار), پيش استاد علاّمه طباطبائى بخوانيد و تكرار بشود.) من خدمت علاّمه رفتم و در مدرسهٌ حجتيه, ابتدا براى سه چهار نفر, درس را شروع كردند و حضرت امام, دام ظله العالى, چون ديدند كه درس فلسفه و معقول من به الكفايه هست, لذا درس فلسفه را تعطيل و درس فقه و اصول, شروع كردند.
يكى ديگر از اساتيدمان, مرحوم آيت اللّه حاج سيد احمد خوانسارى, بودند. ايشان, از جمله افرادى بودند كه با مرحوم والد, بسيار مرتبط بودند. مرحوم والد مى فرمودند: (وقتى كه به نجف رفتم و در درس آقا ضياء عراقى شركت كردم, كسى را نمى شناختم, از ايشان درخواست كردم كه يك نفر از حاضرين را كه علماً و عملاً خودشان مى پسندند, به من معرفى كنند كه با ايشان, مباحثه كنيم. يك روز مرحوم آقا ضياء, به منزل آمدند و همراه ايشان سيّد جوانى با سيماى نورانى (سيد احمد خوانسارى) بود آقا ضياء فرمودند: (اين آقا, همان فردى است كه شما مى خواستيد; علماً و عملاً جامع است.) مرحوم والد مى فرمودند: (در چند سالى كه با ايشان هم مباحثه بودم; در طول اين مدت, مكروهى از ايشان نديدم).
يك روز كه مرحوم والد به قم آمده بودند, مرحوم آقاى حاج سيداحمد خوانسارى, طاب ثراه, به ديدن ايشان تشريف آوردند. بعد از رفتن ايشان, مرحوم والد فرمودند (آيا از ايشان هم درس مى گيريد؟) عرض كردم: (ايشان منزوى هستند و درس و بحثى ندارند كه من شركت كنم.) مرحوم والد فرمودند: (حتماً بايد از ايشان درس بگيريد. من از موقعيت علمى ايشان خبر دارم.) در بازديد كه خدمت ايشان رفتيم, مرحوم والد, راجع به درس به ايشان پيشنهاد كردند. مرحوم خوانسارى, بسيار متواضع بود. خواص, ايشان را كم تر از مرحوم حجّت نمى دانستند; امّا ايشان با تواضع فرمودند كه: براى ايشان (اشاره به اينجانب) احتياجى نيست. ايشان كه درس آقاى حجت مى روند. مرحوم والد فرمودند: (من بهتر مى دانم كه احتياج دارد و بايد از خدمتتان استفاده كند.) بالآخره, به هرنحوى بود, ايشان قبول كردند. ما خدمت ايشان رفتيم و ايشان مقالات آقا ضياء (استادشان) را شروع كردند و پيدا بود كه خيلى مسلط هستند. بسيار نقّاض بودند و در باز كردن مطالب, وارد. در معقول و فلسفه هم كاملاً وارد بود. زياد مى ديدم كه (اسفار) را مطالعه مى كردند و فلسفه ـ مانند شرح اشارات و شوارق لاهيجى ـ را خصوصى تدريس مى كردند. فضائل و علوم جنبى نيز, خيلى داشتند مثلاً خط خوبى داشتند. به تاريخ مسلط بودند. و در جنبهٌ عملى و فضائل اخلاقى, آنچه پيش من خيلى مهم است, بسيار ضبط لسان داشتند. بيشتر ساكت بودند; مثل سيدنا الاستاد علاّمهٌ طباطبائى, مگر كسى از ايشان سالى مى كرد. اگر صحبتى مطرح مى شد كه احتمال مى رفت به غيبت منتهى شود. مانع مى شدند. ايشان, در عين قلّت كلام, بسيار شيرين سخن بودند. از مرحوم كمپانى نقل مى كردند كه فرموده بود: (بسيار مواظب افكار و مطالب علمى كه به نظرم مى رسد هستم; به صورتى كه اگر موقع خواب در بستر مطالبى به ذهنم بيايد, بلند مى شوم و مطلب را يادداشت مى كنم.) بعد فرمودند: (كسى كه آن طور مطالب علمى را صيد كندو آن گونه قيد كند, به همان مقامى كه ايشان از علم رسيدند, مى رسد. راجع به مرحوم آقا ضياء, اعلى اللّه درجته, فرمودند: (كه روزى در اثناء درس ايشان فرمود: (به اين مطالبى كه از من مى شنويد, با دقت گوش كنيد كه همهٌ آنها متن واقع است!) مرحوم آقاى حاج سيد احمد خوانسارى با لحن متواضعانه فرمودند: (من خدمت ايشان عرض كردم پس وقتى كه در مطلب خودتان عدول مى فرماييد, در متن واقع عدول مى فرماييد).
بعد كه حضرت آيت اللّه العظمى آقاى بروجردى به قم مشرف شدند و بناى درس گذاشتند, درس فقه و اصول حاضر مى شديم. اصول را تا اوائل ظن فرمودند كه من اغلب آنها را نوشته دارم. فقه را از اجاره شروع كردند. بعد صلوة شروع كردند.
بحمداللّه از محضر مبارك ايشان استفاده كرده ايم.
حوزه: در ارتباط با حوزهٌ علميه زنجان كه جناب عالى مقدمات و سطح را در آن جا فراگرفته ايد; مطالبى را بيان بفرماييد:
oقبل از زمان رضاخان, اكثر شهرهاى ايران حوزه علميه داشتند و زنجان كه تقريباً (ضرب المثل) بود. چند نفر از بزرگان در همين حوزه درس خوانده اند; ازجمله:
مرحوم آيت اللّه آقا سيّد يونس اردبيلى, طاب ثراه, كه قبل از مرحوم آيت اللّه ميلانى, قدس سره, در مشهد رئيس على الاطلاق بودند. ايشان از شاگردان بسيار برجسته و معروف و مبرّز مرحوم آخوند بود; با سواد و فقيه كامل واهل مبارزه بود. يكى از افرادى بود كه بعد از واقعهٌ مسجد گوهرشاد, تبعيد شد. ايشان, مدتها و تقريباً بيشتر سطح را در زنجان تحصيل كرده بودند و در مواقع مقتضى ياد مى كرد. ديگرى مرحوم آيت اللّه آقاى فاضل لنكرانى, (پدر همين آقاى فاضل, دامت افاضاته,) بود و سوّمى مرحوم والد كه از شاگردان (ايشان هم در زنجان از شاگردان مرحوم آخوند ملا قربانعلى بودند) مرحوم آيت اللّه نائينى و مرحوم آيت اللّه كمپانى بودند. و همچنين آقا شيخ عبدالكريم خوئينى كه خودآموز كفايه هم دارند. يكى هم آيت اللّه آقا شيخ حسين دين محمّدى كه ايشان جزء تلامذهٌ مرحوم آخوند ومجاز از طرف ايشان, و استاد رسائل و مكاسب بود. و نيز آيت اللّه آقا ميرزا عبدالرحيم فقاهتى بودكه از شاگردان دوره ٌ اوّل درس مرحوم آخوند و صاحب كتابى در قضاست و افراد ديگرى هم مانند: مرحوم آقاميرزا ابراهيم حكيم و آقا ميرزا مجيد حكيم, كه فلسفه و رياضيات تدريس مى كردند, بودند. زنجان, هشت مدرسه دارد و ازاردبيل و اطراف, براى درس خواندن به آن جا مى آمدند. همهٌ اين مدرسه ها طلبه هاى فاضل داشت. مسلماً تبريز هم حوزه داشته است. وسالهاى متمادى, كاشان هم حوزه داشت, مرحوم نراقى آن جا بوده اند.
اصفهان قبل از شيخ انصارى مانند نجف بود. رضاخان كه آمد اينها را از ميان برد. از ميان اين مدرسه ها از همه مهم تر مدرسهٌ معروف به مدرسه يامسجد سيّد مى باشد كه مراد, جدّ اعلاى ما, مرحوم آيت اللّه سيد محمّد مجتهد بود كه با فرقهٌ بابيّه جنگيد و بالآخره با فتواى ايشان محمّد على باب كه داعى سيد على محمّد باب بود, كشته شد. بحمداللّه درس و بحث و اقامهٌ نماز جمعه و جماعت در آن جا ترك نمى شود.
حوزه: خصوصيات و امتيازات هر كدام از آيات ومراجع ثلاثه را بفرماييد:
oهر سهٌ اين بزرگواران را كاملاً از نزديك مى شناختم. هركدام, از مقام عالى فقاهت برخوردار بودند و امّا روش سياسى اين بزرگواران: روشِ سياسى مرحوم آقاى حجت, ظاهراً سنخ روش آقا سيد محمد كاظم طباطبائى بود; و يا مثل روش مرحوم آقا سيّد ابوالحسن اصفهانى, خيلى به كارهاى سياسى كار نداشتند. بيشتر به همان درس و بحث مى پرداختند. حتى در بحث صلوة, صلوة جمعه را ذكر نكرد و اصلاً وارد بحث نشدند و صحبتى پيرامون آن بيان نداشتند. امّا مرحوم آقاى سيّد محمد تقى خوانسارى به عكس, ايشان بينى و بين اللّه جامع بودند. كراراً از مرحوم والد, تعريف ايشان را چه در ايام تحصيل نجف و چه بعد از مهاجرت به قم, شنيدم. امام, حفظه اللّه, به نماز ايشان بسيار مقيد بودند و مرتب حاضر مى شدند. مرحوم والد, نقل مى كردند: (تنها كسى كه مى توانست در درس مرحوم آقا ضياء روى مطلبش تكيه كند و بايستد, ايشان بود; كه اشكال مى كردو بامثالهاى عرفى, آنچنان مطالب خود را در برابر استاد مجسم مى كرد كه اغلب حاضران جلسهٌ درس مى خنديدند و اين وضع خوش آيند مرحوم آقا ضياء نبود.) وقتى كه جنگ عراق و انگليس پيش آمد, ايشان به صف مجاهدين پيوست و با انگليس وارد جنگ شد.
انگليسى ها, ايشان را به اسارت به هند بردند و ايشان بعد از برگشتن, دچار كسالتى شده بود. ايشان بسيار با تقوى بودند, با تقواى بدون تكلف كه نماز استسقاى ايشان هم, خيلى معروف است. اين نماز واستجابت استسقاى ايشان, مايه حيرت و تعجب افراد ارتش انگليس, كه در اواخر جنگ دوّم جهانى در قم بودند, گرديد و نقل شد كه گفته بودند از كشيشتان درخواست كنيد كه به پيروزى كامل ما دعا كند! و امّا مرحوم آيت اللّه صدر: ايشان نيز ازجمله زعماى حوزه بودند كه معتقد بودند بايد در امور سياسى اقدام جدّى بشود و بايد در امور, دخالت كرد و بايد به فكر اصلاح امور حوزه بود و در سياست دخالت كرد. امّا اين حرفها, آن موقع هيچ خريدار نداشت. حتى افرادى كه اينگونه بودند; قدرى خلاف حوزه اى و به روشنفكر و متجدد, معروف مى گرديدند. واقعاً اين انقلاب, بزرگ ترين خدمت را به حوزه ها كرده است. شما اكنون نمى توانيد وضع آن زمان را باور بكنيد; چنانچه آن روز هم كسى تصور اين چنين وضعى را نمى كرد كه اين گونه واقعيتها مطرح شود.
مرحوم آقاى صدر, طاب ثراه, از نجف بامرحوم والد رفيق بودند. يادم است در يك جلسه اى, صحبت از مادهٌ تاريخ بود, مرحوم صدر, فرمودند: (من راجع به مرحوم والدم اين ماده تاريخ را گفتم (وفى الخلد اسماعيل طاب له الصّدر) كه اين مطابق تاريخ وفات ايشان است.) مرحوم آقاى صدر, طاب ثراه, شاعرى قوى بود, اشعار روى سنگ قبر مرحوم آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم, از ايشان است:
اجدب ربع العلم بعد خصبه وهد اركان المعالى فقده كوكب سعد سعد العلم به دهراً وغاب اليوم عنه سعده كان لاهل العلم خيروالدٍ وبعده امست يتامى ولده فى شهر ذى القعدة غاله الردى بسهمه ياليت شلّت يده فى حرم اشئمة الاطهار فى شهرالحرام كيف حلّ صيده دعاه مولاه فقل مورخا لدى الكريم جلّ ضيفاً عبده عبد الكريم آيت اللّه قضى وانحل من شمل العلوم عقده پدر ايشان, مرحوم حاج سيّد اسماعيل صدر است.
مرحوم حاج سيّد اسماعيل صدر, از شاگردان مرحوم ميرزاى كبيرو از مراجع زمان خود بود. ايشان گرچه فقيه, با تقوا و زاهد بودند, ولى معروفيت مرحوم آخوند و آقا سيّد محمّد كاظم طباطبائى را نداشتند. البته اوضاع حوزه قم در آن هنگام, سر و سامانى نداشت; تا اين كه مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى, از بروجرد براى معالجه راهى تهران شدند. پس از بهبود, امام, دام ظله, براى رونق بخشيدن به حوزه, از ايشان درخواست كردند كه در قم توطن كرده و حوزه را به نحو احسن در تحت زعامت خويش اداره كنند. آن بزرگوار هم, دعوت امام رااجابت فرموده وارد قم شدند و درس شروع كردند. چنانچه ذكر شد من هم مرتب درس فقه و اصول ايشان مى رفتم. ايشان, ابتداء كتاب اجاره و بعد از آن كتاب صلوة را تدريس فرمودند.
بزرگان حوزه مانند خود امام و مرحوم آيت اللّه آقا سيد محمّد داماد و آقاى حاج آقا مرتضى حائرى نيز, در درس ايشان شركت مى فرمودند و احياناً صحبت مى فرمودند. پس از ورود ايشان بود كه حوزه حيات علمى ديگرى گرفت و رونق فراوان يافت. غرض, حوزه ماهيت ديگرى بخود گرفت بايد به ابيات مولوى متثبث گردم و به شكرانهٌ بهره هاى روحى و معنوى و تشويقات خصوصى آن مرحوم و ساير اساتيد عرض كنم:
اين نفس جان دامنم برتافته است بوى پيراهان يوسف يافته است كز براى حق صحبت سالها بازگو رمزى ازآن خوشحالها تا زمين و آسمان خندان شود عقل و روح ديده صد چندان شود حوزه: با مرحوم آيت اللّه ميلانى, ارتباطهاى فراوان داشته ايد; در اين زمينه, مطالبى را بيان فرماييد:
oمرحوم آيت اللّه ميلانى, به واسطه رفاقت زيادى كه با مرحوم والد داشتند, وقتى كه مرحوم والد از ايران به نجف مى آمدند در كربلا به منزل ايشان وارد مى شديم.
يا آن گاه كه ايشان به تبريز مسافرت مى كردند در زنجان به منزل ما وارد مى شدند. يادم مى آيد مرحوم آيت اللّه ميلانى فرمودند: در نجف, با مرحوم والد در جلسه اى پيرامون بعضى از علوم وارد صحبت شديم صحبت ما از صبح تا ظهر به طول انجاميد و در اين نشست, پيرامون هفت علم صحبت كرديم. وقتى ديگر در مشهد مقدس فرمودند: (كه سى سال است, من با مرحوم آقا, رضوان اللّه عليه, رفاقت داريم.
اين رفاقت نيست, قرابت است.) من عرض كردم مضمون فرمايش شما منطبق است بر روايت امام هشتم, سلام اللّه كه فرمودند: (مودة عشر من سنة قرابة) آن گاه كه اينجانب على رغم ميل باطنى خودم مى خواستم از نجف به ايران برگردم (چرا كه گفته مى شد حوزه زنجان, كسى را ندارد چون آن ايام, مصادف بود با كسالت و بسترى شدن مرحوم والد براى ادارهٌ مدرسه و مسجد سيّد و شايد زنجان, مرحوم والد, لازم ديدند كه مراجعت كنم و احساس تكليف مى شد.) مرحوم آيت اللّه ميلانى, كه ناراحتى من را در مراجعت به ايران ديدند, گفت ند: (شما ناراحت نشويد; به شما روشى ياد مى دهم كه دورى حوزه را جبران كند.
اين روش, نوعى رياضت مى خواهدو آن اين است كه يا با نذر و يا چيز ديگرى, خود را موظف كنيد كه يك متن فقهى را در ساعاتى از روز, عميق مطالعه كرده و نظرات خود را پيرامون آن يادداشت كنيد. به شما قول مى دهم كه اگر بر اين كار به طور منظم اهتمام كنيد, دورى شما از حوزه جبران خواهد شد. سيدنا الاستاد, علاّمهٌ طباطبائى معظم له را معرفى مى نمودند. و آثارى كه از درس ايشان طبع شده, گواه فقاهت و درجهٌ اجتهاد آن مرحوم مى باشد. بسيار متواضع و بزرگوار و چون از تلامذهٌ خاص مرحوم آقاى حاج شيخ محمّد حسين كمپانى بودند; طبعاً داراى حالات و مقامات معنوى بودند. در اوانى كه اينجانب در كربلا به منزل ايشان, كه منزل كوچكى بود, وارد مى شدم; پيوسته احساس مى كردم كه شبها بعد از تهجّد و نماز بدون اندك صدايى, درب حياط را باز مى كردند و به حرم مطهر مشرف مى شدند.
مرحوم آيت اللّه ميلانى, در سال 42 جزء پيشگامان در حركت انقلابى بودند و به همين جهت به تهران تشريف آوردند. كاملاً يادم است كه ورود ايشان به تهران, مصادف با زندانى شدن ما, در همان تاريخ بود. بعد از خلاصى از زندان, مجالسى داشتيم با بعضى از مراجع وقت و علماء كه به تهران آمده بودند; اين مجلس در منزلى كه ايشان ساكن بودند, منعقد مى شد. گاهى هم جلسهٌ خصوصى راجع به اوضاع, در منزل يكى از منسوبين ما تشكيل مى شد; در بعضى از اين محافل خصوصى, مرحوم شهيد مطهرى, رضوان اللّه عليه, نيز شركت داشتند.
حوزه: از خصوصيات اخلاقى و علمى والدتان, كه از بزرگان حوزه بوده اند, و همچنين خاطراتى كه از آن بزرگوار داريد, براى ما بيان بفرماييد:
oاگر من از ايشان بخواهم بگويم, تقريباً (تزكية المرء لنفسه) مى شود, امّا در حدّ اجابت دعوت, مطالبى را عرض مى كنم. ايشان, از شاگردان مرحوم حاج شيخ محمد حسين كمپانى و مرحوم نائينى بودند و از هر دو اجازه داشتند و مرحوم كمپانى, نامه هائى به ايشان دادند. بعد از پايان تحصيلات, ايشان, وارد زنجان مى شوند.
آن مرحوم به تزكيهٌ نفس, بيش از هر چيز ديگر اهميّت مى دادند و در اين مراتب به مرتبه اى بالا رسيده بودند. ايشان در تهران, بسيار آشنا و ارادتمند داشت و آنان, خيلى معتقد به وى بودند. پدرم, رضاخان راكافر مى دانست و مى گفت كه من در كفر او هيچ شك ندارم. چرا كه رضاخان, منكر حجاب است و حجاب هم از ضروريات دين است. يك نفر در تهران بود (كه به ظاهر به امر مجتهد, مدير كل اوقاف بود; ولى در واقع يكى از وارستگان روزگار به شمار مى آمد) به نام مرحوم ميرزا مهدى شهيدى (اهل مازندران و از شاگردان مرحوم آخوند خراسانى بود) ايشان, با اين كه مدير كل اوقاف بود, مرتب از صميم قلب در مجالس, از رژيم به صراحت انتقاد مى كرد. خيلى برجسته بود. رژيم هم, چون بدل او را پيدا نمى كرد تا با او جايگزين كند, متعرض معظم له نمى گرديد. اع شان, خيلى مريد مرحوم والد بود و با ايشان در ارتباط دائمى بودند و اهل حال و ذكر و سلوك بود. مرحوم ميرزا مهدى شهيدى, آن موقع در تهران, مكرر گفته بود:
(براى دلدارى و تسكين افرادى كه از اوضاع رژيم منحوس پهلوى به تنگ آمده بودند) (من از امام جمعه (مرحوم والد) شنيدم كه اين رژيم (شاهنشاهى) از ميان خواهد رفت و به جاى آن, جمهورى برقرار خواهد شد و به من گفته, آن را خواهم ديد.) مرحوم شهيدى, قريب پانزده سال پس از سكته اى كه كرد زنده بود. سرتاپاى او نور بود. آن قدر لاغر شده بود كه مثل ميت درون قبر, امّا با همان حال, بسيار با نشاط و در كمال رضا و تسليم بود. هر موقع از رژيم پهلوى به او شكايت مى شد, آن وعده را نقل مى كرد و تا اوائل انقلاب زنده بود وعدهٌ مرحوم والد متحقق شد و ايشان تبديل سلطنت به جمهورى را ديدند. مرحوم والد, با علاّمهٌ طباطبائى بسيار ارتباط داشتند و مى توان گفت, مذاكرات خصوصى و سرّى داشتند. گاهى مرحوم علاّمه, اوقاتى كه والد در تهران بودند از قم تشريف مى آوردند. صبح, منزل ما تشريف مى آوردند و غروب مى رفتند. دو مرتبه هم بعد از فوت مرحوم والد, به زنجان تشريف آوردند و هر دفعه, شايد يك ماه ـ يا بيشتر ـ در منزل ما مى ماندند.
مرحوم والد در مسجد خودمان منبر هم مى رفتند و بسيار منبر خوبى داشتند و روضه هاى خيلى خوب مى خواندند.
در جريان پيشه ورى به فتواى مرحوم والد, مردم مقاومت كردند و در مقابل سلطهٌ شوروى, ايستادگى كردند (اين گونه نيست كه ملازمه داشته باشد كه انسان وارسته, بايد دور از دنياى سياست باشد) تا اين كه به ايشان خبر داده بودند كه شما را مى خواهند بگيرند. و ايشان, سرّى از زنجان خارج شدند.
مرحوم والد, باحضرت امام نيز مرتبط بودند و امام, به ايشان علاقه مند بودند.
يادم مى آيد كه بعد از جنگ جهانى, ايشان به قم آمدند و ضعيف و عليل المزاج بودند. اوضاع اقتصادى مخصوصاً نان, بسيار بد بود, صف نانوائى ها, بسيار ممتد بود و آردى را كه از آن نان تهيه مى كردند, مقدارى از آن, آرد بود و بقيه چيزهاى ديگر. به اين جهت, مرحوم والد, نمى توانستند از آن نان بخورند. امام در آن زمان ظاهراً, از مزرعه اى كه در خمين داشتند,مقدارى آرد براى ايشان مى آوردند و در آن موقع, روزى دو عددنان مخصوص مرحوم والد, مى فرستادند.
يك روز, يكى از علماى بزرگ تبريز به نام آقا ميرزا رضى (ايشان, شاگرد مرحوم آخوند بود, اما چون حالاتشان غير متعارف بود, لذازياد شاگرد نداشتند; ولى امام, سابقه علمى ايشان را داشتند و با ايشان خيلى رفيق بودند) و امام, به منزل ما تشريف آوردند. روز زمستان بود و در منزلمان كرسى داشتيم. روى كرسى, حاشيه مرحوم كمپانى بود. آقا ميرزا رضى, با آن كه از شاگردان مرحوم آخوند بود امّا مى گفت: (نبايد مباحث فلسفى را با اصول, مخلوط كرد. چون حاشيهٌ حاج شيخ را ديد, به صورت اعتراض گفت كه اين چه كتابى است؟ اينها فلسفه را با اصول, مخلوط كردند.) امام در جواب فرمودند: (اگر اين مطالب را از اصول برداريد, چه برايتان باقى مى ماند؟) اغلب اوقات ايشان, با تلاوت قرآن كريم و يا اذكار و باشخص شبها با نماز مى گذشت. تا مزاجشان اجازه مى داد نماز جماعت صبح را, هر چند بيش از عدد معدودى نبودند, ترك نكردند. اغلب در نماز صبح, سوره مباركه والفجر را مى خواندند.
همان طور به تدريس خارج فقه با تلامذه خاصى ادامه مى دادند. بسيار ملتزم به مستحبات بودند. يك وقت كه ماه مبارك مصادف با زمستان بود, آن هنگام, من هنوز به سن بلوغ نرسيده بودم, امّا يادم هست با رفيق شفيق خود, مرحوم شاهزاده عبدالمجيد ميرزا,كه فيلسوف و عارف ربانى بود, هر دو, شبها, هزار مرتبه تلاوت (انا انزلنا را) كه در شبهاى ماه مبارك مستحب است, شروع مى كرديم كه تا سحر تمام مى شد. همان طور مقيّد بودند صد مرتبه سورهٌ دخان را در شب بيست و سوم ماه مبارك مى خواندند. و مى فرمودند: (باشخص عمل روحى, در ازدياد يقين و نورانيت, اثر عجيبى دارد. (صاحب ارتباطات و مكاشفات غيبى بودند از اشغال زنجان توسط روسها, چند سال قبل خبر دادند. در استخاره هم يد طولائى داشتند; بعضى از پيش آمدها را براى اينجانب گوشزد كرده بودند. با اين كه انگشتر (حبوه) و مال فرزند بزرگ است; امّا در وصيت نامه قيد كرده بودند كه آن انگشتر را من به دست بكنم و به مراعات دستورات شرع مقدس, جزئى و كلى اهميت مى دادند.
مرحوم والد به اساتيد خود, باشخص مرحوم علاّمه مجتهد اعظم تشيّع, مرحوم نائينى, بى اندازه ارادت مى ورزيدند و مى فرمودند: (كتاب (تنبيه الامة وتنزيه الملة) يكى از آيات فضل و اجتهاد آن مرحوم است. ولى عوام زدگى و جوّ, عرصه را برايشان چنان تنگ كرد كه ناچار آن كتاب را به قيمت بالا خريدارى و جمع مى كردند).
همان طور كه اشاره شد, مرحوم والد, با رضاخان و دستگاه سلطنت بسيار بد بودند.
در مجلس مسسان كه عده اى از علماى بزرگ دعوت شده بودند, مرحوم والد, يگانه فردى بود كه بر خلاف قاطبهٌ حاضران مجلس, بلند شده و مجلس را ترك كردند. ايشان مى گفتند: (يك شيخ مقدس نماى احمقى كه هميشه تحت الحنكش باز بود, رساله اى در وجوب سلطنت رضاخان تأليف كرده بود.) آن عدم شركت و تفرد در آن را, يكى از اهمّ توفيقات الهى, نسبت به خودشان مى دانستند و آن جريان, تاحدّى در تاريخى كه يكى از درجه داران ارتش وقت نوشته, منعكس است. در آن جا, از غير ايشان با تجليل مناسب, اسم برده, امّا از ايشان, فقط اينگونه ياد مى كند: (ميرزا محمود امام جمعه).
در اين انقلاب, از ديدار بعضى از مظاهر دينى و شيوع حجاب بحمدالله پس از دعا بوجود مبارك امام امت, آرزو مى كنم كاش آن مرحوم زنده بود و اين انقلاب را مى ديد. يادم است در يكى از مسافرتهاى ايشان به قم, وارد مدرسهٌ فيضيه شديم. از قضا آن روز, مرحوم آيت اللّه حاج سيد محمد تقى, رضوان اللّه عليه, حاضر نبودند. حاضرين, امام, دام ظلّه, را جلو انداختند و نماز با شكوهى كماً و كيفاً به امامت معظم له منعقد شد. مرحوم والد رو به من كرده و فرمودند: (روزى اين مرد, منشاء خدمات بزرگى به اسلام خواهد شد.) بعد فرمودند: (متأسفانه از ما كه كارى ساخته نشده) حتى يادم هست فرمودند: كه (يكى از ماها, در راه مبارزهٌ دينى, خون از دماغمان نيامد.) شهداللّه در آن وقت با آن ضعف و مرض يعنى سردرد بسيار شديدى كه نوعاً عارض ايشان مى شد, از توان خود كوتاهى نكردند در ساختن مرحوم آيت اللّه طالقانى و تقويت روح مبارزه در ايشان, مسلماً سهم بزرگى داشتند. يادم است روزى, مرحوم طالقانى براى خوشحالى مرحوم والد در تهران, اوائل روز بود كه به منزل ما تشريف آوردند و با بشاشتى گفتند: (آقا من امروز يك نهى از منكر عينى را موفق شدم و آن چنين بود: ك ه پسرك روزنامه فروشى را پول داده بودند كه در ضمن فروش روزنامه به آقاى كاشانى, توهين كند. پسرك هم, در ضمن فروش روزنامه به آقاى كاشانى توهين مى كرد. من هم ديدم اين مردم, همه سكوت كرده اند و كسى حرفى نمى زند و پسرك را منع نمى كنند; من هم قربة الى اللّه عبا را انداختم زمين و آن پسر را محكم كتك زدم) اغلب صحبت با ايشان, از خدمات سياسى علماء گذشته بود و همچنين تأسف از عدم موفقيت مرحوم نائينى در بيدارى اذهان. مرحوم والد, از اين كه كتاب (تنبيه الامة وتنزيه الملة) مهجور و متروك مانده, بسيار دلتنگ و متأسف بودند.
تا اين كه مرحوم طالقانى به ايشان وعده داد كه آن كتاب را هر چند به زبان فارسى نوشته شده بود; با بيان روشن ترى توضيح داده و بر خلاف كارشكنى ها به چاپ برسانند. بعد از مدت كمى از انتشار آن كتاب نفيس, بشارت ديگرى را به مرحوم والد دادند و آن اين بود: كه اغلب دانشجويان كه از سكوت و دست روى دست گذاشتن علماء, سخت در رنج و انتقاد مى كردند و آنان را شريك جرم آن اوضاع مى دانستند. بعد از انتشار كتاب مزبور جوّ دانشگاه نسبت به روحانيت شيعه, كاملاً عوض شد و دريافتند كه از طرف بزرگان علماء شيعه, اقداماتى صورت گرفته; امّا در اثر عدم آگاهى مردم, مقرون به شكست شده. در هر حال, مرحوم طالقانى, در مدت اقامت مرحوم والد, يك روز در ميان با مرحوم والد ملاقات داشتند. اين موضوع را كه طبع كتاب نامبرده بتشويق مرحوم والد بوده, مرحوم طالقانى, در مقدمه كتاب مذكور تذكر داده اند.
من پيشنهاد دارم براى آگاهى سياسى حوزه بيش از پيش و احياى نام فقيهى بزرگ و عالم بزمان مناسب است كه آن كتاب جزء برنامه هاى درسى حوزه هاى علمى قرار گيرد.
رژيم گذشته كه متوجه ارادت خاص مردمان آگاه و علاقه مفرط امثال مرحوم طالقانى نسبت به مرحوم والد شده بود, چندين بار با لطايف الحيل حتى با اعزام بعضى از معاريف اهل علم سعى داشت, بلكه ايشان را بهر وسيله اى كه هست, به طرف خودش جلب كند.
حتى در دل يك شب, مأمور مخصوص دربار مى آيد (در آن هنگام من در قم بودم) كه اعليحضرت محمد رضا سلام رساندند و چون فرزند شما (اخوى آقاى دكتر سيد نورالدين مجتهدى) در فرانسه مشغول تحصيل طب هستند, يك چك فرستادند كه هر قدر بخواهيد بفرماييد تا ايشان در خارج از كشور در مضيقه مالى نباشد.
مرحوم والد كاملاً امتناع كردند و به شدت طرد كردند. و اين جريان را هرگز طاغوت فراموش نكرده بود. روزى بعد از فوت امام جمعهٌ اسبق تهران, صحبت از افرادى مى شود كه اين منصب به آنان تفويض گردد. بعضى از آنها كه مراتب علاقه مندى طبقه فهميده جامعه را نسبت به مرحوم والد احساس مى كردند, ايشان را پيش نهاد مى كنند. جواب رژيم در رد ايشان اين بود كه او با ما ميانهٌ خوبى ندارد چند بار كه خواستيم وسائل ملاقات را فراهم كنيم, بشدت رد كرد; بنابراين, صلاحيت ندارد.
يادم هست كه مرحوم نواب صفوى در زمستانى سخت, وارد زنجان شدند و با ايشان ديدار خصوصى كردند. زمستان سختى بود; مرحوم نواب عباى مناسب فصل را نداشت; يك عباى شال طارم زنجان تقديم ايشان كردند. بعد از اين ملاقات و پس از مراجعه مرحوم نواب, آن جريان تيراندازى در دانشگاه واقع شد كه معروف است.
در هر حال مرحوم والد, به انقلاب در حوزه مخصوصاً از جهت اخلاق, تهذيب نفس و ورود به عالم سياست و گرفتن زمام امور به سختى معتقد بود و از بذل ميسور و فراهم نمودن مقدمات كار دريغ نداشتند.
اين داستان را عرض كنم كه در اوائل كشف حجاب, ايشان در تهران بودند. يادم است نامهٌ مفصلى به يكى از منسوبين نزديك در زنجان نوشتند. ايشان يكى از رجال معروف زنجان و خاندان سرشناسى هستند. مضمون آن نامه تحذير از شركت در مجالسى بود كه با خانمهاى بدون حجاب تشكيل مى شد. مرقوم فرموده بودند: مبادا يك وقت بترسى و مثلاً از باب تفسير غلط تقيّه در چنين مجالسى, با شرايط خاص, حاضر گردى. آن نامه به آدرس زنجان پست شد.
يك روز كه ايشان, بر حسب معمول به ملاقات بعضى از دوستان رفته بودند در وقت معمول مراجعت نكردند تا عصر از ايشان خبرى نشد. بعد شخصى خبر آورد كه نگران نباشيد, ايشان از شهربانى خلاص شدند. فعلاً در منزل يكى از دوستان هستند (يكى از رجال زنجان را نام برد) بعد كه ايشان به منزل مراجعت كردند, معلوم شد كه نامهٌ مزبور سانسور شده ايشان را مستقيم پيش رئيس شهربانى كل بردند. آن جا رئيس شهربانى پرسيده بود. (اين نامه را شما نوشتيد؟) ايشان, با صراحت وقاطعيت تمام فرمودند: (بله من نوشتم.) آن گاه گفته بود: (مگر نمى دانيد كه اعليحضرت همايونى (رضاخان) امر به كشف حجاب فرمودند). والد مرحوم در جواب فرموده بودند:
(چرا از همهٌ جريانات اطلاع دارم; ولى اين نامه را به حكم وظيفه دينى كه بالاى هر امرى قرار دارد, نوشته ام و در اين راه, خود را براى هر جريانى كه واقع گردد آماده كرده ام) بعد از توهيناتى زياد به ايشان, قرار تبعيد ايشان از تهران به كاشان را مى گذراند. اما دستگاه رضاخان اين امر را به صلاح خود نديد و بعد, از تبعيد ايشان منصرف شد.
فعلاً به همين مقدار كه مفصل هم شد, اكتفاء مى كنيم. عمدهٌ غرض آن است كه اغلب جوانها كه از اوضاع سابق و اسبق درست خبر ندارند قدر نعمت انقلاب را بدانند.
و باز نمى توانم اين خاطره را از مرحوم طالقانى ترك كنم. در زمان نخست وزيرى تيمور تاش ملعون بود. مرحوم طالقانى با حالت آشفته كه آن وقت نوجوانى بسيار نورانى بود, وارد محضر والد شد فرمود: (باز شاهد يك بى غيرتى وؤ از دو نفر وكيل در خيابان اميريه بودم. و بعد فرمودند[ :با ذكر اسم آن دو وكيل مجلس شوراى آن زمان] (اين دو نفر چند قدم از من جلوتردر پياده رو حركت مى كردند, چنان گرم صحبت شده بودند كه متوجه اطراف نبودند من صحبت آنها را مى شنيدم يكى از آنها به ديگرى مى گفت كه من خانم خودم را كه به خدمت حضرت اشرف (تيمورتاش) بردم. بعداً معلوم شد كه همه چيزش مورد پسند حضرتشان واقع شده, فقط كمى از [با كمال معذرت] بزرگى پستان خانم گله مى فرمودند.) اين مشتى از خروار و اندكى از بسيار آن دورانهاست. توصيهٌ اكيد من اين است كه مبادا كمبودهاى فعلى را شيطان جلوه داده و كفران نعمت انقلاب بكنيم بايد مواظب بود كه گرفتار اوهام نشد و گول يك عده مغرض و يا مقدس مآبان ساده لوح رانخورند.
اين قطعه را با اين آيه شريفه ختم مى كنم (ثُمّ جَعَلناكُم خلائفَ فى اشرضِ من بعدِهِم لِتَنظُرَ كَيفَ تَعلَمُون).
حوزه: به نامه هاى متعدد مرحوم كمپانى به مرحوم والدتان اشاره داشتيد آيا اين نامه ها موجود است؟ oالبته همه نامه ها خير, به لحاظ اين كه مرحوم والد, فرد مبارزى بود و عرض كردم كه فتواى جهاد داد با رژيم شوروى و فردى را مأمور مبارزه كرد. در اين ميان كه ملازم با نقل و انتقالات مكانى است مقدارى از آن نامه ها از بين رفته است. در تهاجماتى كه به منزل والد داشتند, مقدار زيادى كتاب و قسمتى از نامه ها را بردند. و بعضى از كتب خطى ديگر از جمله رسالهٌ شفا و بسيار مختصر مرحوم آيت اللّه كمپانى امّا منظومه حكمت كه مرحوم كمپانى قبل از چاپ امر به استنساخ فرموده و در حواشى نسخه خطى بخط شريف خود اشاره به اسماء صاحبان آراء فلسفى نموده اند, موجود است.
حوزه: با توجّه به شرايط اجتماعى و فرهنگى معاصر و مسوليت روحانيون چه معلومات و علومى را در زمان كنونى, براى حوزه هاى علميه لازم مى دانيد؟ oحوزه ها, در زمينهٌ فقه و اصول و معقول, خوب هستند, امّا اين گونه نيست كه استعدادها, تماماً براى فقه و اصول خلق شده, باشند. مى توان تفاوت استعدادها را به تفاوت نفوس دانست در حوزه هاى ما, افرادى پيدا مى شدند مانند علاّمه امينى كه در رشته اى كار كرده اند و نتيجه آن اثر ارزشمندى مانند (الغدير), شده است. البته, اين كار فردى است و نه اين كه برنامهٌ حوزه باشد. خود مرحوم علامه امينى, استعدادش را مى شناسد و به كار مى اندازد. حال اگر در حوزه, استعدادها شناخته و هدايت بشود, خيلى مثر است. مثلاً كسى ممكن است استعداد كاركردن در بيوگرافى را داشته باشد, كه اين خود, علمى مهم است و رشته تحصيلى خاصى در دانشگاههاى خارج دارد. متأسفانه, اين علم و نظير آن, كه خيلى مفيد است, در حوزه ها كار نمى شود; اگر هم صورت گرفته, به صورت فردى و خودجوش بوده است. (البته بيوگرافى را از باب مثال عرض كردم). مى دانيد كه كاركردن بر روى علومى كه جنبهٌ فردى دارد و جنبه عمومى و رسمى ندارد, از خود گذشتگى مى خواهد, چرا كه دانشمند, در اين علوم به حساب عالم و دانشمند حوزه, گذاشته نمى شود; بلكه فردى است كه جنبى كار كرده است. و كاملاً يادم است كه مرحوم آية اللّه آقا سيد محمد حجت كوه كمرى, در درس صلوة به بحث قبله رسيدند و در بحث است كه شيئ يا بُعد مسافت اتساع جهت پيدا مى كند فرمودند: وقتى كه فيزيك مى خوانديم, معلوم شد كه ايشان فيزيك مى خوانده منتهى فردى, مقدارى از اين علوم بايد درحوزه تدريس بشود و باشخص ادبيات كه كليد فهم قرآن است بايد اهميّت بيشترى داده شود.
حوزه: در زمينه شناخت معصومان و عالمان دينى ـ كه به آن در ضرورت پرداختن به بيوگرافى اشاره كرديد توضيح مبسوط ترى ارائه بفرمائيد تا اين احساس نياز, محسوس تر در آيد و طالبان دانش و فضلاء به اين بخش از كارهاى انجام نايافته و يا كم كار شده اطلاع بيابند.
معلوم نيستo. بسيارى از شخصيتهاى بزرگ حتى, معصومين(ع) شخصيتهاى واقعى آنان, افرادى در معرفى آنها, به بعضى از ظواهر پرداخته اند امّا صورت و سيرت واقعى آن بزرگان, در تراكم جهالتها, مخفى است و ما چه صدماتى را از اين راه, خورده ايم. در اين مورد, خاطره اى است كه حدود سى سال قبل در دفعهٌ اوّل كه به حج مشرف بودم با شخصيت معروفى به اسم دكتر عبداللطيف ومياطى, آشنا شدم اين فرد استاد روانشناس و بسيار خوش صحبت و مطلع بود و هميشه در جيبش قرآن همراه داشت. و به آيات قرآن مسلط بود و به درد مسلمانها آشنائى داشت در هنگام قصد مراجعت به ايران, از ايشان درخواست كردم كه به ايران بيايند. ايشان گفتند:
(به چه مناسبت به ايران, بيايم. من از ايران غير از دو نفر نمى شناسم. يكى ملاى رومى ـ كه از طريق ترجمه مثنوى با آن آشنا شدم ـ ود يگرى هم شيخ ابوعبداللّه زنجانى) (ايشان دايى ما بودند كه آن زمان, به واسطه نطقهاى علمى در جوامع مصر و دمشق, معروف بودند و هم چنين كتابهائى دارند. از جمله كتابى در بيوگرافى صدرالمتألهين با نام الفيلسوف الفارسى الكبيرؤ كه اين كتاب, در آن زمان, توسط مجمع علمى دمشق چاپ شد و ديگر تاريخ القرآن).
من حيرت زده شدم و گفتم: (بيا قبر الامام على بن موسى(ع). خدا مى داند كه در جواب, به من گفت: (وَمن على بن موسى؟) على بن موسى, كيست؟ من آن جا پيش خود گفتم كه ما نمك پروردهٌ اين خاندان, هستيم; اما نتوانستيم اقلاً آنها را به جهان اسلام, معرفى كنيم.
از اينجا استفاده مى شود كه بسيارى از علوم, نمى تواند جنبى باشد بلكه بايد مستعدين به سوى آنها, سوق داده شوند. افرادى مثل نيكلسون, تمام عمر را, صرف شناخت و شناساندن مولوى مى كنند, چرا نبايد در حوزه افرادى را داشته باشيم كه نسبت به بزرگان و اعاظم ما, اين گونه عمل بكنند؟ يادم است كه يكى از علماء مصر (شيخ عبداللّه علائلى) كتابى درباره امام حسين(ع) نوشت با نام سموا المعنى فى الذات او اشعة فى حياة الحسين(ع). ايشان (علائلى) بسيار در لغت عرب, وارد بود وكتابى در لغت دارد. فرزند مرحوم شيخ محمد حسين اصفهانى (معروف به كمپانى) به زنجان آمده بودند و مى فرمودند كه پدرم بعد از مطالعه اين كتاب, فرمود كه راجع به حضرت سيدالشهداء, يا اين طور بنويسيد و يا هيچ ننويسيد (كه تعرضى به نوشته هاى موجود بود.) اين هم يكى از كمبودهاى حوزه است كه انشاء الله بايد برطرف گردد. باشخص افرادى, راجع بشناساندن ائمه اطهار, صلوات اللّه عليهم, با تأمل در ادوار تاريخ زندگى و برخوردشان با متكلمين و دانشمندان عصر خويش, باشخص امام صادق و امام على بن موسى الرضا و شرح آن مجالس تاريخى با علماى اديان, گرچه بقول مولوى:
شرح تو بگذشت در قدر عقول عقل در شرح شما شد بوالفصول امّا با اين همه آب دريا را اگر نتوان كشيد هم بقدر معرفت بتوان چشيد و باشخص سير ادوار فلسفه و كلام در عصر ائمه اطهار, صلوات اللّه عليهم, مسلّماً در فهم مطالب غامض فلسفى تأثير بسزائى دارد بايد قدم نهاد. مقدارى از اين كار را شهيد علاّمه مطهرى انجام داده ولى ناقص مانده است. بايد دنبال كار ايشان را گرفت.

/ 49