مصاحبه با آيت الله سيد عزالدين زنجانى (قسمت دوم) - امام خمینی آیه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام خمینی آیه جمال و جلال - نسخه متنی

سید عباس رضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصاحبه با آيت الله سيد عزالدين زنجانى (قسمت دوم)

گفتيم كه استاد, آيت اللّه سيّد عزالدين زنجانى, فقيهى است آشنا به فلسفه, اخلاق, عرفان و تفسير. استاد, آن جايى كه سخن از عرفان مى گويد, باتمام آشنايى و مانستى كه با (مثنوى) مولانا دارد و از دوران كودكى به رهنمود والدش با آن قرين بود دل بدان نمى بندد و كلام معصوم را منبع فياض عرفان مى داند; و اين گزينش برخاسته از آگاهى و شناختى است كه وى با متون عرفانى و كلام اهل دل دارد.

در وادى فلسفه, كارى بسان كار مرحوم فيض, در كتاب پر ارج (محجّةُ البيضاء) را ضرورى مى داند و بى پيرايش كتابهاى فلسفى و بازنگرى در آنها, نوشتهاى فلسفى را پر كاستى و فزونى مى بيند.

در عرصهٌ فقه, هم كار گروهى را بايسته مى شمارد و هم تخصصى و (رشته اى گشتن) آن را لازم مى داند و بى تحقق اين دو, فقه را كمال يافته نمى بيند.

تمركز نيروهاى حوزه را در فقه و اصول, مرگ استعدادها مى داند و بر اين باور است كه ديگر رشته هاى علوم دينى از قبيل تفسير نيز, بايد از متون اصلى تحصيلى قرار گيرد.

روحانى بدون ارتباط با خدا و تزكيه نفس را در زمرهٌ (مثل الذين حملوا التوارة...) مى بيند و بى تزكيه, روحانى را روحانى, نمى شمارد.

آيت اللّه سيّد عزالدين زنجانى, در هر وادى سخنى دارد نغز و دلنشين كه جز با مراودهٌ مدام نمى توان به آن پى برد و در اين (گفت و شنود) گوشه هايى از آن را خواهيد خواند و اينك اين شما و اين بخش پايانى مصاحبه: (حوزه) حوزه: در زمينه تحقيق و تدريس فلسفه و عرفان, نظرات و پيشنهادهاى حضرت عالى چيست؟

o روايات وارده, مضامين عالى فلسفه و عرفان را دارند. گاهى فكر مى كنم كه چقدر مطلوب بود كه تمامى مطالب فلسفه و عرفان را از روايات استخراج مى كردند. يك بار به آيت اللّه, آقاى سيد محمّد حسين حسينى طهرانى, دامت بركاته, ـ كه از همدوره هاى ما هستند و فعلاً در اين شهر مقدس سكونت دارند. ـ عرض كردم كه برهان صديقين در ادعيهٌ ماست, ايشان تعجب كردند. گفتم: در (مصباح المتهجد), ادعيهٌ روز جمعه زياد است و تقريباً ثلث مفاتيح مى شود. دعايى بعد از نمازهاى وارده در روز جمعه است: (يا من هدانى اليه ودلّنى عليه حقيقة الوجود.) كه لفظ حقيقت وجود دارد. و يا در تسبيح بعد از نماز حضرت صديقهٌ طاهره, صلوات اللّه وسلامه عليها, مى خوانيم: (سبحان من لبس البهجة والجمال) آيا غير از آن حقيقتى است كه حكما تعبير به اراده و مشيت ذاتى دارند. (اجل مبتهج لذاته هوالاول لِذاته) ونظير اين براى متتبع مخفى نيست.

اگر اين معارف, استخراج شود و به دست بيايد دگرگونى ژرفى پديد مى آيد, لكن با كمال تاسف, اين معارف در گوشه كتابها, مخفى مانده است (بخصوص ادعيه) خداوند, مرحوم, شهيد دكتر باهنر را رحمت كند. انسان آگاهى بود. در اوائل انقلاب, در زنجان, سخنرانى دلنشين آن مرحوم را از تلويزيون شنيدم. ايشان فرمودند:

(دعاهاى ائمهٌ ما(ع) سخت مظلوم است. حقايق مخفى, زياد دارد.) امّا راجع به پاره اى از كتب متداول عرفانى هم بايد تأمل كرد. مثلاً: (مثنوى), (تذكرة الاولياء) وؤ نسبت به اينها, همان كارى را كه مرحوم فيض نسبت به (احياء العلوم), انجام داده, بايد انجام داد.

من, به تأكيد مرحوم والد از كودكى با مثنوى ارتباط برقرار كردم و رابطه اى ديرين, با مثنوى, دارم. يادم است كه در سال 42, كه در زندان بودم و مرحوم مطهرى هم بودند, ايشان, به يك وسيله اى مثنوى را داخل آوردند و با هم مطالعه مى كرديم و من اشعارى را كه اشاره به آيات قرآن و يا حديث داشت, آيات و احاديثش را مشخص مى كردم.به طورى كه يادم است شهيد مطهرى, در حاشيه مثنوى يادداشت مى كردند. خلاصه, عظمت مثنوى رامتوجه هستم. امّا از آن طرف نبايد غلو كرد, اشتباهات بزرگى هم دارد.

خدا رحمت كند مرحوم مطهرى را, در نوشته هايشان دارند كه اشتباهات افراد فوق العاده (چون معصوم نيستند) مثل خودشان بزرگ است. من از اينها زياد يافتم. بالآخره, در عين اعتراف به عظمت آن, بايد متوجه بود كه نبايد شش دانگ خود را تسليم آن كتاب كرد.

نه مثل آنها بايد بود كه مثنوى را با انبر برمى دارند و نه اينطور غلوّ كرد. مثلاً من هيچ جا نديدم كه آيهٌ (فارجع البصر هل ترى من فطور) را به اين خوبى مثنوى بيان كند:

تشنه مى نالد كه كو آب گوار آب هم نالد كه كو آن آب خوار البته به عنوان تفسير نيست ولى بسيار درست و خوب, بيان كرده است. و درست همان است كه بيان شد. امّا از آن طرف, در مثنوى, در حالات شخصى دارد كه بعد از گذر از مراحل, به او الهام شد كه گدائى كند! تا آن كه, در اثر تحقير نفس, قدرتى را بيابد ولى اين به هيچ وجه با مكتب اسلام سازگار نيست. ما در اسلام, جز عزت نفس و بى نيازى از غير خدا نمى يابيم, در روايت داريم كه عده اى از انصار خدمت پيامبر(ص) رسيدند, در حالى كه پيامبر(ص), مشغول اصلاح حجرات (اطاقهاى) خود بودند. آن عده عرض كردند: يا رسول اللّه (ص), بهشت را براى ما, ضمانت كن. پيامبراكرم(ص), پس از درنگ و تأمل فرمودند: ضمانت مى كنم به شرط اين كه كسى از ديگرى چيزى را نطلبد. و آنها در اثر اين تعليمات به نحوى تربيت شدند كه اگر در راه از شخص سواره, تازيانه مى افتاد, پياده مى شد و تازيانه را برمى داشت و به پياده نمى گفت كه لطفاً تازيانه مرا بدهيد. اين تعليم را با آن داستان مقايسه كنيد.

تعجّب در اينجاست كه خود مولوى در جائى ديگر دارد:

گفت پيغمبر كه جنت ازاله گرهمى خواهى زكس چيزى مخواه موارد ديگرى هم از اشتباهات دارد كه من در سخنرانى هايى كه براى دانشجويان داشتم, ضمن بحث و تشريح مطالب عاليه عرفانى و اخلاقى آن, به موارد اشتباه هم اشاره كردم. از جمله اين كه عباس بن عبدالمطلب, عموى پيامبر و بنى العباس را خلفاء بر حق مسلمانان تا قيامت معرفى مى كند:

آمده عباس حرب از بهركين بهر قمع احمد و استيز دين گشت دين را تا قيامت پشت و رو در خلافت او و فرزندان او حال خلفاء بنى العباس براى احدى پوشيده نيست, كه از امام صادق تا حضرت بقية اللّه به دست اين نابكاران شهيد شدند. چگونه چنين افرادى پشت و روى دين تا قيامت توانند شد؟! در كتاب (كامل) ابن اثير آمده كه مهدى عباسى با محارم خود; يعنى عمّه و خاله اش, زنا مى كرد.

بشار بن بشرد در حقش چنين گفته:

خليفةُ يزنى بعماتّـه يلعب بالدّبوقّ وبالصّولجان اَبدّ لنا اللّه به غيره ودَسّ موسى فى حرالخيزران راجع به معاويه داستانى دارد كه حتى مرحوم فروزانفر با آن ارادت وافر به مثنوى و تتبع كامل, نتوانسته اصل و منبعى را برايش پيدا كند.

نتيجهٌ آن داستان اين مى شود كه معاويه از طراز (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان) قرار مى گيرد معاويه خطاب به شيطان مى گويد:

عنكبوتى تو مگس دارى شكار من نيم اى سگ مگس زحمت ميار باز اسپيدم شكارم شه كند عنكبوتى كى بگرد من تند

ابن ابى الحديد, از شيخ خود, ابوالقاسم بلخى نقل مى كند: (در شرح خطبه (وَلم يُبايعَ (يعنى عمروبن العاص) حتّى شَرَطَ أن عُتيهُ عَلَى البِيعةِ ثمناً.

فَلا ظَفِرَت يَدُ البائعِ وخَزِيَت أمانةُ المُبتَاع).

قال شيخنا ابوالقاسم البلخى رحمة اللّه تعالى: قول عمرو له: دعنى عنك كناية عن اسلحاد, بل تصريح به, اى دع هذا الكلام, لاأصل له, فانّ اعتقاد الآخرة, وانّها لاتباع بعرض الدنيا من الخرافات ومازال عمروبن العاص مُلحداً ما تردّد قطُّ فى اسلحاد والزندقة وكان معاوية مثله. ج2/65, چاپ ده جلدى.

حال بايد پرسيد: چگونه با اين همه اقرار از طرف خود عامّه چرا و چگونه معاويه باز سفيد كذائى شد كه شيطان را به او دسترسى نيست.

از همه مهم تر انكار وجود مقدس حضرت بقية اللّه الاعظم, ارواحنا و ارواح العالمين لتراب مقدمه فدا, مى باشد.

پس بهر دورى ولىّ قائم است تا قيامت آزمايش دايم است هركه را خوى نكو باشد برست هركسى كو شيشه دل باشد شكست پس امام حىّ قايم آن ولى است خواه از نسل عمر خواه از على است مهدى وهادى ويست اى راه جو هم نهان و هم نشسته پيش رو حكيم سبزوارى, قدس سره, در (شرح اسرار) /113. در شرح اين ابيات مى فرمايد: از كلام چنين مستفاد مى گردد كه حضرت قائم, سلام اللّه عليه, را صنفى قائل است. در حالى كه حق وجود شخصى است چرا كه وحدت و شخصيت موجود حقيقى است.

حوزه: براى فراگيرى فلسفه اسلامى به گونه اى كه جوابگوى نيازهاى فكرى زمان بوده و قابل انطباق با فلسفه هاى ديگر باشد, چه شيوه اى را پيشنهاد مى كنيد؟

oبه عقيده من بنياد اين كار را به مقدار زيادى, مرحوم سيدنا الاستاد, علامه طباطبائى, بنا گذاشته اند; همچنين مرحوم مطهرى. البته باز هم به همين روش بايد كار بشود. روى كتابهاى علامه بايد كار بشود و از تفسير شريف ايشان هم بايد استمداد بشود; ايشان مباحث فراوانى را عنوان كرده اند. در اين راه, يك كار بسيار ضرورى ومهم است كه از اساتيد فلسفه, يعنى از اساتيد بزرگى كه به فلسفه روز و به فلسفه قديم, آشنايى كامل دارند و مسلط در هر دو هستند; دعوت شود تامباحث را منقح كنند. چرا كه ممكن است بعضى از مباحث, امروز, چندان ضرورت نداشته باشد كه بايد حذف گردد و جاى آن مباحث ضرورى ديگرى جايگزين شود. چنانكه در شيوه تلمذ و فراگيرى فلسفه بايد تجديد نظر كرد; بحث را چگونه ديد; چگونه آموخت و از كجا شروع كرد؟ چه بسا ممكن است در مباحث طبيعيات و فلكيات, تجديد نظرهايى, لازم و ضرورى باشد. يكى از مهمات حوزه, عبارت از اين است كه بعضى از كتابها كه مشتمل بر مباحثى خلاف سنت است, پاكسازى شود; به خصوص بعضى از كتب كه راجع به تزكيه نفس و اينها نوشته شده و قطعاً مخلوط با حرفهاى غير معصومين است. ما بايد براساس كتاب و سنت و بر طبق آن, كتابى براى تزكيه نفس, تاليف بكنيم كه افراط و تفريط نداشته باشد. چنانچه مرحوم فيض, نسبت به كتاب (احياء العلوم) اينكار را (يعنى تصفيه را) انجام دادند. در اينجا, بايد اين مطلب را هم عرض كنم, كه مقدار زيادى از اين كه تز جدايى دين از سياست جا افتاد, به لحاظ همين افراط هايى است كه نسبت به انزوا و گوشه گيرى در بعضى از اين كتابهاى به اصطلاح عرفانى آمده است. آن قدر گوشه گيرى و انزوا تبليغ شده كه خواه ناخواه, انسان را از همه چيز دور مى كند و اين, با مبانى مكتب ما و روايات معصومين, هيچ نمى سازد.

حوزه: از مدتهاست كه بحث تخصصى شدن دروس حوزه مطرح است, نظر شما در اين باره چيست؟ آيا درست است كسى كه مى خواهد در تفسير يا اقتصاد اسلامى متخصص شود پس از گذراندن سطح, تلاش خودش را در اين جهت ها متمركز كند؟

oمن يادم هست كه مرحوم مطهرى, با عده اى مطرح كرده بودند, چون در حوزه ها كار گروهى نشده, گاهى ديده مى شود كه روى مسائل غير ضرورى كار فراوان شده; امّا به مسائل ضرورى پرداخته نشده است و از آن جا كه فقه, دامنه اى وسيع يافته است, بهتر است تخصصى بشود; تا به آن مسائلى كه پرداخته نشده است پرداخته شود; مسائل روز, مطرح گردد و با توجّه به مبانى حقوقى روز, روى آنها كار شود. مثلاً در تجارت, فقه, اينگونه كار بكند, خوب عده اى هم در عبادات فقه, متخصص شوند و.

دامنه فقه, بسيار وسيع شده است و معلوم نيست عمر يك فرد, براى بررسى همه ابواب آن كافى باشد. اين حرف را, مرحوم مطهرى و عده اى ديگر بنيادش را گذاشتند و اين حرف درستى است; چون در پاره اى از مسائل, تامل لازم نشده است. مثلاً در اقتصاد اسلامى, كار لازم انجام نگرفته و ما نمى توانيم ـ كما هو حقه ـ پاسخگو باشيم. خوب است در اين مسائل, همان گونه كه نياز جامعه امروزى است كار شود يا مثلاً حقوق, ما بايد در حقوق اسلام كار كنيم و لازم است كه افرادى منحصراً روى آن كار كنند. امروز, نمى شود در تمام ابواب فقه, بگونه اى متخصص شد كه بتوان نياز جامعه كنونى را پاسخ گفت. ولى مى توان ابواب مختلف فقه را تفكيك كرد و با توجّه به علوم روز در آنها متخصص شد.

نظير اين را ـ البته نه به اين قصد ـ مرحوم كاشف الغطاء انجام داد. لكن چون كار گروهى نبود, بعد از ايشان پيگيرى نشد, كارهاى فردى يموت بموت حامله. كتابى بود به نام (المجله) مبتنى بر حقوق حنفى كه در بغداد تدريس مى شد.

ايشان, آن را با حقوق شيعه تطبيق مى كند و فقه شيعه را اثبات مى كند. محصول آن, همان (تحرير المجله) است كه دليل خوبى بر اطلاعات وسيع و فقاهت عميق آن بزرگوار, بر مبناى فقه شيعه است. متاسفانه, ؤ اين اثر, آن موقع, در ميان فضلاء ايرانى شناخته نبود; فقط تعدادى از مقلدين عرب ايشان و تعدادى از طلبه هاى مدرسه اى كه ايشان در آن تدريس مى كردند از آن استفاده بردند از آن جمله يكى مرحوم آقاى آيت اللّه شهيد قاضى (آقاى سيد محمد على قاضى) بود البته مرحوم كاشف الغطاء تنها يك فقيه نبود, بلكه به مسائل زيادى آگاهى و تسلط داشت. موضع گيرى هاى ايشان در رابطه با استكبار آمريكا و غرب, نشانى از بينش روشن و صحيح ايشان است. آن موقع كه غرب از نفوذ ماركسيسم به وحشت افتاده بود, به فكر اين افتاد كه براى جلوگيرى از اين نفوذ از علماء دين كمك بگيرد. به اين خاطر جمعى از علماء مسيحى و مسلمان را در لبنان در قريه بحمدون, گرد يكديگر فراخواند, تا راهى براى كاستن نفوذ ماركسيسم بيابند. كسى كه در شيعه آن زمان معروف بود, جناب شيخ محمد حسين كاشف الغطاء بود; لذا از

ايشان هم رسماً دعوت كردند. مرحوم كاشف الغطاء, آن زمان در بغداد مريض بودند و در بستر, كه اين مريضى, منتهى به فوت ايشان شد.

ايشان, بنا به ضرورتى كه احساس كرد, در همان حال بيمارى كتابى نوشت در پاسخ به اين دعوت نامه به نام: المثل العليا فغ الاسلام لافى بحمدون يادم است كه اين كتاب, در همان زمان, بيست بار, تجديد چاپ شد.

در آن جا دارد كه: (شما كه اكنون به لحاظ فشار كمونيسم از ما مى خواهيد به كمك تان بياييم, مى دانيد كه بر سر ما چه آورديد؟)

به چرچيل خطاب مى كند كه: (اى عجوز سياست! اين بغداد, بغدادى بود كه در هر چند قدمى آن, يك مسجد يا مدرسه بود; اما اكنون, در هر چند قدمى آن يا كاباره است يا مشروب فروشى و يا سينما. الآن به سراغ ما آمده ايد؟ اين كار بى نتيجه است; چرا كه شما اسلام را هم باقى نگذاشته ايد. شخصيت ايشان, واقعاً چند بعدى بود.

از ايشان, راجع به (تربت و خاك) سوال شده بود ايشان در جواب, رساله كوچكى تأليف كردند به نام (الارض والتربة الحسينيه). اين سال را, دايرة المعارف بريتانيا از ايشان كردند.

اين دائره المعارف, قريب 20 جلد است. ايشان مفصل پاسخ گفتند كه به انگليسى ترجمه شده و در دائرة المعارف آمده است.

ما بايد دائماً به فكر اين باشيم كه روش تدريس و تحصيلى خود را پُربارتر كنيم; تا نتيجه بهترى بگيريم. نبايد به اين اكتفاء كرد كه صرفيين چه كردند, ما هم همان راانجام دهيم. قطعاً روش آموزشى ما براى نتيجه گيرى بهتر, انقلابى رامى طلبد. براى اين انقلاب, بايد كاملاً برنامه ريزى كرد. يك وقت در تفسير (طنطاوى) مى خواندم كه هر سال در دانشگاههاى آمريكا, روش تدريس خود را ارزيابى مى كنند و در آن صدد هستند كه كاستى ها را بيابند تا هرچه بيشتر, دروس تحصيلى و آموزشى خود را پربارتر كنند. عمده آن است كه به رشته هاى گوناگون, امتيازات لازم را بدهند. اينگونه نباشد كه هم در حوزه باشد و هم متروك باشد.

اگر حوزه, علوم ضرورى و لازم را به رسميت نشناسد و به آنها بهاى لازم را ندهد, تنها كسانى به آن علوم مى پردازند كه بخواهند ايثار كنند. چنانكه درگذشته, افرادى كه به اين گونه علوم پرداختند, از تمام مزايا چشم پوشيدند و صرفاً بخاطر احساسِ ضرورت و در جهت تحصيل رضاى خداوند متعال, اين كار را كردند.

حوزه: در زمينه علوم قرآنى و تفسير, امام, دامت بركاته, تذكرات مكررى را فرموده اند و حوزه ها را به بهره گيرى از قرآن, فرا خوانده اند. در ايجاد احساس ضرورت بيشتر در اين مسأله و پيدايش زمينه هاى اجراى اين رهنمود, م طالبى را بيان بفرمائيد.

oگفته مى شود كه هر كس به تفسير بپردازد, مقام فقاهتى او, كاسته مى شود . اگرفرضاً اين كبرى را بپذيريم, چه عيب دارد كه عده اى, اين فداكارى را بكنند. مرحوم شيخ جعفر شوشترى از شاگردهاى شيخ انصارى است; رساله دارد و بزرگانى چونمرحوم آخوند خراسانى, سيد محمد كاظم يزدى, شيخ عبداللّه مازندرانى وؤ بررساله ايشان (مرحوم شيخ جعفر شوشترى) حاشيه زده اند. اما در عين اجتهاد, منبر رفتن را براى خود وظيفه مى دانسته اند. ايشان, در كتاب فوائد المشاهد (كه سخنرانيهاى ايشان, در آن جمع شده است) فرموده ا ند: (منبر رفتن عار شده است; ولى ما اين عار را, براى رضاى خدا قبول كرديم). حال چه اشكالى دارد كه انسان, فداكارى بكند. حتى در علوم رسمى حوزه از قرآن و نهج البلاغه مى توان كمك گرفت. در كتابخانه مرحوم شيخ الاسلام زنجانى, كه از منسوبين است, كتابى از يكى از علماى زيديه در علوم بلاغى (معانى, بيان و بديع) بود كه تماماً مطابق بر نهج البلاغه, يعنى تمام قواعد معانى بيان نهج البلاغه, پياده شده بود, امّا اكنون متاسفانه, اين سنتها و روشها متروك شده اند. ما نبايد استعدادها را, فقط در فقه و اصول متمركز كنيم; اين, از بين بردن استعدادهاست. بايد حوزه ها به سوى علوم مختلف, سوق داده شوند و بعد, اين علوم, جنبى هم نباشد; بلكه اصلى و از تمام امتيازات برخوردار باشد.

در زمينه قرآن, چنين كارى بايد بشود. مخصوصاً, از فضل خدا هر اندازه انسان, بيشتر در قرآن بينديشد, قرآن كمك مى كند. دعائى از امام صادق(ع) در كتاب قرآن كافى, آمده است:

(اللّهم اجعل لقلوبنا ذكاءً عند عجائبه التى لاتنقضى.) كه با طلب فهم و سوال از قرآن, انسان نفع مى برد. چراهاى انسان را, قرآن پاسخ مى دهد. چون ما, با قرآن ممارست نداريم, سبب شده است به گونه اى شايسته, از احكام قرآنى استفاده نكنيم. روايات, با آن كه مرتبهٌ نازله قرآنند, بامقدارى ممارست توانسته ايم از آنها قواعد و احكام زيادى را, بدست آوريم از روايات لاضرر, ميسور و آن همه بدست آمده است. اگر در قرآن هم ممارست شود علوم و معارف بيشمارى به دست خواهد آمد و سبب تحول بزرگ, در حوزه و جامعهٌ اسلامى خواهد شد.

براى شروع در علوم قرآنى, بايد بر معانى و بيان و لغت مسلط بود. لغت قرآن را بايد از قرآن فهميد. سيوطى, در فن لغت, كتابى به نام (المزهر) كه مطالب مفيد, در آن بسيار است و متأسفانه اين كتاب, متروك مانده و اغلب حتى اسمش را نمى دانند. مثلاً در آن جا بحثى دارد كه آيا در لغت عرب, مترادف داريم يا نه؟ از بسيارى از علماء لغت نقل مى كند كه مترادف را انكار كرده اند.

قضيه اى را نقل مى كند كه دو تن ازعلماى لغت, در مجلس يكى از امراء بودند يكى از آنان گفت: (من براى شمشير هفتاد لغت در زبان عربى مى دانم.) ديگرى آن را انكار كرد و مى گفت: (مترادف نداريم و من بيش از يكى نمى دانم) يعنى: هر معنى يك لغت, بيشتر ندارد و در هر لفظ, توجه به خصوصيت خاص معانى با آن خصوصيت بوده است. البته نمى خواهم منكر وجود ترادف شوم مقصودم اين است كه بايد به گستردگى لغت عرب, پى برد. و در آيات قرآن تأمل كرد حتماً تعبير (ان الانسان لفى خسر) امتيازى دارد به (اِنَّ البشر لفى خسر). يكى از علماء و كشيشان بزرگ مسيحى به نام (آنستانس مارى كوملى), حدود پانزده زبان را مى دانست در چهل پنجاه سال پيش در بغداد مجله اى به نام (لغت العرب) را منتشر مى كرد. اين شخص, كتابى به نام اغلاط (اللغويين القدماء) دارد كه اشتباهات امثال قاموس, صحاح وؤ را نشان داده است مرحوم والد از كتاب (لغة العرب) نقل مى كرد كه وى همچنين عقيده داشت كه ريشه لغات زنده دنيا عربى است و قاعده اى را وضع كرده بود كه با كار برد آن معلوم مى شد ريشهٌ لغات زندهٌ دنيا از عربى گرفته شده است. چرا مسيحى در لغت قرآن ـ عربى ـ اينگونه كار بكند و ما عقب بمانيم. بعد از تسلط در اين امور, بايد در قرآن انديشيد و تفكر كرد.

به عقيدهٌ من, بايستى انسان با قطع نظر از تفاسير نيز برروى آيات فكر كند.

بقول امام صادق, صلوات اللّه عليه, (اللّهمّ اجعل لقلوبنا ذكاءً عند عجائبه التى لاتنقض) هنوز حوزه با قرآن تماس حاصل نكرده در حالى كه استعدادهاى فوق العاده در همين محصلين من مى بينم. خداوند اين استعدادها را با نور قرآن بفعليت در بياورد انشاء اللّه. حوزه: در زمينهٌ مسائل اخلاقى و امور معنوى, چه مسائلى را براى پژوهندگان علوم دينى, لازم و ضرورى مى دانيد؟ oاز مسائل بنيادى و اساسى علوم اسلامى, تقوى و رعايت سلوك شرعى است در باب عقل و جهل كتاب كافى مى خوانيم: (خطاب به داوود رسيد كه اى داوود, ميان من و خودت, قطاع الطريق را واسطه ننما. داوود تعجب مى كند و سال مى كند: (قطاع الطريق, چه كسانى هستند؟) خداى متعال, وحى كرد: (قطاع الطريق, عبارتند از: علماء سوء) كسانى كه علم را مقدمه دنيا قرار داده اند. اينها, راه را بر مردم مى بندند.

به قول سعدى:

(ترك دنيا به مردم آموزند خويشتن, سيم و غلّه اندوزند.) سپس به داوود خطاب مى رسد: (مى دانى با اينها, چه مى كنم؟ كوچك ترين عقوبتى كه انجام مى دهم آن است كه انس با خودم را از قلب آنان برمى گيرم.) اُنس با خدا آن است كه يوسف(ع) تمام گرفتاريهاى خود را بواسطهٌ آن, فراموش كرد. در تفسير (برهان) آمده است: (آن گاه كه يوسف, به چاه افتاد و شكوه اى به جبرئيل كرد, جبرئيل دعائى را به او تعليم داد كه بعضى از مدلول آن, چنين است: خدايا محبت خود را به گونه اى در قلبم جاى ده حتى لايكون لى همّ وشغل سواك) و همان است كه امام موسى بن جعفر(ع) در آن زندان كذايى شكر مى كند و عرض مى كند: (خدايا خودمى دانستى كه موسى, از تو مكان خلوتى مى خواست كه به راز و نياز با تو مشغول گردد. اينك سپاس ترا دارم كه چنين مكانى را مرحمت كردى).

در روايات و ادعيه, در ارتباط انس با خدا مطالب فراوان است. مطابق اين مفاد مولوى در مثنوى دارد:را ه لذت از درون دان نه از برون ابلهى دان جستن از قصر و حصون آن يكى در كنج زندان هست و شاد وآن دگر در باغ و ترش و بى مواد طهماسب قلى خان وحدت, در ديوان مختصرش مى گويد:

دامن خلوت زدست كى دهد آن كو كه يافت در دل شب هاى تار ذوق مناجات را خلاصه آن كه اگر روحانى نخواهد در زمرهٌ (مثل الذين حملوالتورايةؤ) باشد, بايد رابطه خود را با خدا حفظ و محكم كند و بايد كارى كند كه محبت دنيا, در دل او نباشد كه فرد پيامد منفى نداشته باشد. در اينجاست كه معلومات درافشانى مى كند و انقلاب در خود و ديگران پديد مى آورد. اين همه كتاب, قبل از انقلاب نوشته شد و حرفها, به ميان آمد; چندان تأثيرى نكرد, امّا يك نفر پيدا شد كه واقعاً با تقوى بود, حرفهايش با روش بود و اين گونه مردم را تغيير داد. روحانى واقعى, در مردم بسيار تأثير مى گذارد و اوّلين شرط, باور و يقين خود شخص است. بعد هم استقامت ايشان, شجاعت و روش بينى ايشان, ايمان جوشان و نفس گرم ايشان, چه حركتى در مردم, مرد دل آفريد. اگر اخلاق رامراعات نكنيم همان داستانى پيش مى آيد كه سالها قبل در حوزه اتفاق افتاد.

در اين زمينه, واقعه اى به خاطر دارم. هنگام غروب من طبق معمول به مدرسه فيضيّه بر حسب معمول رفتم تا در نماز جماعت مرحوم آيت اللّه, سيد محمّد تقى خوانسارى, شركت كنم. بزرگان زيادى مانند: امام, آيت اللّه اراكى وؤ در نماز ايشان, شركت مى كردند.

ايشان,در حال اقامه گفتن بودند كه بين دو نفر از طلبه هاى فيضيّه در جلو حجره, نزاع سختى درگرفت. آن زمان, بعداز وقايع شهريور 20 بود و توده ايها فعاليت داشتند, اين داستان, به روزنامه ها آمد و يك كلاغ, هزار كلاغ شد, در آن ايّام, مرحوم والد, به قم آمده بودند. مرحوم آقاى صدر, منزل ما آمدند و درد دل كردند كه اين قضيّه واقع شد و باعث آبروريزى شد وؤ.

در آن جا مرحوم والد فرمودند: (تقصير خودتان است و طلبه تقصير ندارد. از آن وقت كه طلبه, (شرح امثله) را شروع مى كند تا به درس خارج مى رود آيا ارتباطى با تهذيب اخلاق پيدا مى كند؟ آيا بى ارتباطى (امثله), تا (كفايه), نسبت به اخلاق مانند بى ارتباطى علم هندسه, با اخلاق نيست؟ كدامتان (قربة الى اللّه) درس اخلاق گفته ايد و راجع به تهذيب نفس, فعاليت كرده ايد كه اينطور از آنها توقع داريد؟)

مرحوم آقاى صدر هم تصديق كردند.

بالآخره با تهذيب نفس است كه طلبه, انقلاب آفرين مى شود و در روحيات مردم, انقلاب ايجاد مى كند. يادم نمى رود كه در آن زمان كه من, درس اسفار امام مى رفتم (در آن زمان اسفار تقريباً غير مرسوم و در حكم قاچاق بود.) مبتلا به حصبه شدم. از قضا فصل زمستان بود. آن موقع, حصبه, بيمارى خطرناكى به شمار مى آمد.

منزل ما در گذر جدّا بود. از قضا, منزل امام در حوالى آن گذر بود. ايشان, پس از آن كه اطلاع از بيمارى من پيدا كردند, هر صبح و شب به عيادت من مى آمدند. يادم است كه ايشان, يك شب به عيادت من آمده بودند. دكترى قبل از ايشان آمده بود, دواى اشتباهى داده بود و حال من بسيار بد بود. حضرت امام, اين مرد ربّانى بزرگوار, در آن زمستان سرد, پياده به دنبال طبيبى, كه بطرز قديم معالجه مى كرد, رفته و او را آوردند. پس از بهبودى نسبى حال من منزل را ترك فرمودند. آن گاه وسائل انتقال مرا به بيمارستان فراهم ساختند. اينها فراموش شدنى نيست. ديگران هم بودند كه در درسشان شركت مى كردم; امّا يك مرتبه هم به عيادت نيامدند. حتى يك نفر را نفرستادند كه چرا درس شركت نمى كنم.

امام, در ظاهر, آن موقع كنار بودند و متصدى فقاهت و مرجعيت نبودند. فقط اسفار مى گفتند و احتمال آن هم نمى رفت كه ايشان, العياذ باللّه, بخواهد من را پرورش دهد كه بعداً مروّج رسالهٌ ايشان باشم.

اصولاً خدا مى داند كه ايشان, فوق اين حرفها بوده و هستند و اين حرفها, نسبت به ايشان, تصور هم ندارد.

كاملا بخاطر دارم در آن ايام طلبگى, هر چه تلاش كردم كه نسبت به ايشان, سبقت در سلام داشته باشم, موفق نمى شدم. آرى (من كان للّه كان اللّه له).

در همان اوان يكى از اتباع كسروى كتابى به نام (اسرار هزار ساله) نوشت و در آن از زيارت قبور و مشاهد ائمه و از اين رقم انتقاد كرده بود. من با يك عده از طلاب, خدمت يكى از مراجع وقت رفتيم كه ما, چه بايد بكنيم؟ شرح اجمالى مضمون كتاب را به ايشان گفتم متاسفانه با كمال خونسردى ايشان گفتند (كارى نداشته باشيد الباطل يموت بترك ذكره). فرق زياد است ميان غمخوار و غير آن.

اما در همان وقت به خاطر ردّ كردن آن كتاب درس اسفار را تعطيل مى كنند و جواب او را مى نويسند. كه فعلاً به صورت (كشف الاسرار) در آمده است. يادم است كه مقدارى از نسخه خطى آن نوشته را به من لطف فرمودند كه اظهار نظر كنم از نهايت تواضع و فروتنى ايشان و تشويق اين جانب بود; نه اين كه به نظر من, محتاج بودند. بالآخره, با اين مقامات توانستند, چنين انقلابى را بيافرينند.

آنچه دربارهٌ ميرزاى شيرازى كبير گفته شده است من دربارهٌ اين بزرگوار, ادام اللّه ظلّه العالى على رس المسلمين, تكرار مى كنم:

كذا فلتكن عترة المرسلين والاّ فما الفخريا فاخر از زبان يكى از مراجع گذشته نقل مى كنم كه فرموده بود: خدمت ما به اسلام تبديل به صرافى شده, پولها را از عده اى مى گيريم و به عدّهٌ ديگرى مى دهيم. خلاصه, حوزه بايد امثال اين بزرگوار و مانند سيدشرف الدّين تحويل اجتماع بدهد تا به درد اجتماع بخورند. والاّ جابه جا كردن يك جمله مسائل استاندارد شده, زياد اهميّت ندارد و در اين مسائل, ميان تقليد از زنده و مرده فرقى نيست. اين كه تأكيد بر مجتهد حىّ مى شود, همان (عالم بزمانه الذى لاتهجم عليه اللوابس) مراد است.

حوزه: از اين كه وقت شريف و گرانمايه خود را در اختيار ما قرار داديد. سپاسگزارى مى كنيم اميدواريم كه بتوانيم از خاطرات, نظرات و پيشنهادات حضرت عالى به خوبى استفاده كنيم.

oخواهش مى كنم, لطف فرموديد. موفق باشيد.

/ 49