هرگز مگو امير شده ام و هر گونه امر كنم بايد اطاعت شوم - حکمت اصول سیاسی اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکمت اصول سیاسی اسلام - نسخه متنی

محمد تقی جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هرگز مگو امير شده ام و هر گونه امر كنم بايد اطاعت شوم

و لا تقولن انى مومر آمر فاطاع، فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين و تقرب من الغير و مگو مرا امير و مسلط به شما گردانده اند، امر مى كنم و بايد اطاعت شوم، اين تخيل افساد قلب است و تضعيف دين و خود را نزديك كردن به دگرگونيها.

هيچ چيزى براى نابود كردن وجدان مديريت موثرتر از آن نيست كه مدير چشم از حقيقت ببندد و خدا را فراموش كند و انسانها را وسيله ى تورم "من فرورفته ى در لجن" خود قرار بدهد.

من اميرم، من حكمران مردمم، من فرمانروايم، و هيچ امير و حكمفرمائى فوق من نيست احساسى است كه همواره احساس ديگرى را به دنبال خود مى آورد، و آن اينست كه من هدفم و ديگران وسيله! اصالت با حيات من است و حيات ديگران تابع حيات من و مشروط به اراده ى من!! مسلم است كه اين وضع روانى را فقط در جدول بيماريهاى خطرناك روانى مى توان پيدا كرد- آن بيمارى خطرناك كه قدرت ناآگاه روى آن را پوشيده است. هر امير و فرمانروايى در ذهن خود اين تخيل را كه من بايد بدون قيد و شرط اطاعت شوم خطور بدهد و آن را جدى تلقى كند، همه ى ارزش و عظمت روحى و قلبى خود را در مقابل ترس و لرزه ى مردم در برابر خود از دست داده است! چه بيمارى خطرناك و مهلك است اينكه من اميرم و بدون قيد و شرط بايد اطاعت شوم! با اينكه سرتاسر تاريخ سقوط چنين ادعاكننده "دير يا زود" به ثبوت رسيده است، باز معلوم نيست چه طلسم و جادوئى در چند صندلى و ميز رياست نهفته است كه هر كس كه در روى آن صندلى و پشت آن ميز قرار گرفت، نخست خود را فراموش مى كند سپس خدا را از ياد مى برد و در مرحله ى سوم همه ى انسانها را سنگريزه هائى حساب مى كند كه فقط براى دلخوش
كردن آقاى صندلى نشين خلق شده اند!!




  • چشم باز و گوش باز و اين عمى
    حيرتم از چشم بندى خدا



  • حيرتم از چشم بندى خدا
    حيرتم از چشم بندى خدا



/ 339