هرگز مگو امير شده ام و هر گونه امر كنم بايد اطاعت شوم
و لا تقولن انى مومر آمر فاطاع، فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين و تقرب من الغير و مگو مرا امير و مسلط به شما گردانده اند، امر مى كنم و بايد اطاعت شوم، اين تخيل افساد قلب است و تضعيف دين و خود را نزديك كردن به دگرگونيها.هيچ چيزى براى نابود كردن وجدان مديريت موثرتر از آن نيست كه مدير چشم از حقيقت ببندد و خدا را فراموش كند و انسانها را وسيله ى تورم "من فرورفته ى در لجن" خود قرار بدهد.
من اميرم، من حكمران مردمم، من فرمانروايم، و هيچ امير و حكمفرمائى فوق من نيست احساسى است كه همواره احساس ديگرى را به دنبال خود مى آورد، و آن اينست كه من هدفم و ديگران وسيله! اصالت با حيات من است و حيات ديگران تابع حيات من و مشروط به اراده ى من!! مسلم است كه اين وضع روانى را فقط در جدول بيماريهاى خطرناك روانى مى توان پيدا كرد- آن بيمارى خطرناك كه قدرت ناآگاه روى آن را پوشيده است. هر امير و فرمانروايى در ذهن خود اين تخيل را كه من بايد بدون قيد و شرط اطاعت شوم خطور بدهد و آن را جدى تلقى كند، همه ى ارزش و عظمت روحى و قلبى خود را در مقابل ترس و لرزه ى مردم در برابر خود از دست داده است! چه بيمارى خطرناك و مهلك است اينكه من اميرم و بدون قيد و شرط بايد اطاعت شوم! با اينكه سرتاسر تاريخ سقوط چنين ادعاكننده "دير يا زود" به ثبوت رسيده است، باز معلوم نيست چه طلسم و جادوئى در چند صندلى و ميز رياست نهفته است كه هر كس كه در روى آن صندلى و پشت آن ميز قرار گرفت، نخست خود را فراموش مى كند سپس خدا را از ياد مى برد و در مرحله ى سوم همه ى انسانها را سنگريزه هائى حساب مى كند كه فقط براى دلخوش
كردن آقاى صندلى نشين خلق شده اند!!
چشم باز و گوش باز و اين عمى
حيرتم از چشم بندى خدا
حيرتم از چشم بندى خدا
حيرتم از چشم بندى خدا