ميگم ممد آقا شما کارت را بکن من برايت تعريف مي کنم ..آقا جان رفته بودند تشيع جنازه دوستشان (همان آقاي جلالي ؛ مي شناختيد که؟)مي گفتندگوش تا گوش آدم آمده بوده... سر خاک حلوا داده اند ملت اينقدرحول زدند که نزديک بوده آقا جان (اسغفر الله ) بيافتند توي قبر...حواست هست ممد اقا..؟؟ چرا اينقدر چاله را عميق مي کني ؟ چند تا بيل خاک بيرون بکشي کافيه....آره ممد آقا... ياد مرگ خاله جان افتادم... (خودت بودي که ؟) اين ملت نديد بديد موقع بلند شدن از سر خاک گل هاي سر قبر را بلند مي کردند و با خودشان مي بردند...دلم مي سوخت براي دايي ... بيچاره چه گريه اي مي کرد ... هنوز ضجه هاشتوي گوشم هست... گورکنه دلش سوخته بود براي دايي ...هر بيل خاکي که مي ريخت روي اونخدا بيامرز مي گفت شادي روحش صلوات!آخ ممد آقا... حواست کجاست ..؟؟ خاک ريختي روي کفش من....در ضمن با دست خاک نريز روش شگون نداره...تازه بعد هم که بلند شديم بريم هر کاري کرديم گورکنه پول نگرفت ... ببين چي بودکه اشکش هم دراومده بود... مي گفت تا حالا غير از خاک کردن عزيزاي خودشبراي کسي اشک نريخته ....ممد آقا دستت درست ..!! چي کار کردي... چند تا ديگه هم اونور باغچه بکاريم تا يک صفايي بگيره... گوشت با منه ممد آقا..؟؟!! مي خواي من چاله مي کنمتو خاک بريز توش...