9 - بازگشت 2
آواز
روح مير مهنا
آن سوي آفتاب با سايه سار سرد و مسي رنگ انگار
خورشيد ديگيري خورشيد سردياز کهکشان ديگيري از اعماق
از کهکشان ديگيري از اعماق
از کهکشان سرديبر ناخدا و کشتي او کرده بود افول
و ناخدا و کشتي او را
در زمهريري از رنگ و رنگ هايي از يخ سوزان
در مغربي متبرد از خون و يخ يله مي داشت
آن سوي آفتاب
نيلوفران غول آسا
ترسيم محض حيرت بودند
و روي ساق هاي لاغر افيونيسرهاي پير خود را مي جنباندند
گويي در آن هياهوي ساکن مي خواندند
مزمور همسرايي مرموزي را
آري نهنگ مردآري نهنگ در آبهاي بصره
بر استوا و محوربر بادبان و بر دکل ناو خويشمصلوب شد و آن صليب ساکت
ترسيم نام ميرمهنا شد
بر خيزه هاي شن