3 - ميانبر
اين چيست ؟در دهان باز افق اين چيست ؟نارنج سرخ مشتعلي دارددر يک دهان باز اساطيري
بلعيده مي شود
ماري بنفش آبي و شنگرفيماري با قطر و با تلاطم يک دريا
و طول استوا روح جنوبيم
اين ناخداي معزول را
کابوس هاي گردابي
هرگز رها نخواهد کرد آيا
حتيبالاي ابرها ؟مار بنفش آبي شنگرفيبا فلس هاي مشتعل
با معده ي پر نارنج
خوابيده است سير
گهگاه شکر لذت سيري را
تنها دمي فرو مي کوبد
و موج هاي خردي مي پاشد
بر صخره هاي ساحل تاريک
در بادهاي شرجي سنگين
در ظلمتي که غلظت خود را
بي ماه در مهي متراکم مي پوشاند
از چشم هاي ساطع کيهانييک بوم بادبانيزير شراع تاريکشاز خور ريگ مي گسلد
و ساعتي دگرآن سوي تر يک غولنا و بريتانيبا معده ي پر تزوير و سرب
از درد مي ترکد
نارنج هاي مشتعل فواره مي شوند از دهن مار
و در فضاي دريا مي پشکند
و خارک را
در چشم خيس تاريخ
عريان مي دارندپس شعله هاي گل به گل
گلبوته هاي سرخ علفزار سبز
به اهتزاز در مي آيند
بر چينه هاي سبز نمک
فرداي چندمين بود اما
که نعش دزد درياييبر دار بصره تقطيع نه
که تکثير شد
يا چندمين پريروز بود
کز آبراه سرمدي هرمزخيل نهنگ هاي فلزيبي خوفي از خدنگ مشتعل ناگاه
وارد شدند تا بر سرير دزدان بنشينندکه هيچ گاه بر نان کودکان بندريدستي دراز نمي کردندو نفت را جز روغن فتيله فانوس هاي کوچک
نقشي نمي شناختند و نمي دانستند که
چه شربت گوارايي است استسقاي معده هاي فلزي را
فرداينهحوالي امروز بود
که بادهاي زار با قايق عربيو بوم هاي آفريقاييدنبال ناوها
به ساحل شمالي درياي فارس شراع برافراشتند
نا در تن زنان جنوبيو جاشوان بندر سوار شوند
تا طبل هاي اعماق
اين شافيان بدويشب هاي پر صلابت تابستان را
خيس عرق کنند
تا باد درد را بر مانند
از پيکر شکسته ي مردي جوان
و باد بي هوا درون کپر ها خزد
و از راه پشت پا
وارد شود به قلب عروسي شوريده جان و ... ديوانه اش
کند و باز طبل ها خيس عرق بکوبند
نفرين بي محابشان را
سمت جنوب دنيا
اين چيست ؟اين تب که استخوان را مي سوزاند
اين تب که چارچوب قايق تن را مي پوساند
و مرغ خيس جان را
در بادهاي هول هوا مي کند
و عشق را به حيرت مي آرايد ؟بيهوده است درمان ندارد اين تب
تنها کنار مير مهنا مانده است مانده بود
آنجا کنار قلعه ي ژاندارم ها
غرق دخيل هاي رنگين
غرق تريشه هاي دل عاشقان
آيا بايد دخيل بست و نذر کرد : يک سفر جمعيچاووشخوان به خارک به ديدار مير محمد
با بوم هاي آفريقاي؟آيا بايد دخيل بست و نذر کرد صد من برنج صد قوچ کال فربه
ديگي به حجم خارک .... تا
سرماي جوع شايد
شايد هزار معده ي خالي را
يک شب فروگذارد
باشد که باز گردد خون زير پوست ها ؟آري بايد روانه شد
چاووشخوان و کوبان بر طبل
آريکوبان به طبل ورنه همين تب
جان جنوب را ويران خواهد کرد
و روح اژدهاي بنفش
آبي مان را
خواهد خشکاند