6 - بازگشت
اين روح سوگوار جنوبيبالاي ابرها همما را رها نمي کند
در ابر نيز دريا مي بيند
در دريا مرگ درياي مرده خاک فروان دارد اما
بخت کدام چشم است
که بي خطا بشناسد
درياي مرده را از رعشه ي سراب ؟و از سراب و ريگ روان
درياي زنده را ؟بخت کدام چشم است
که آبهاي جادو را
از موج هاي شن بشناسد
تا بشناسد انسان را
از سايه هاي جادو
و نخل ها و درختان را از وهم
وهمي که راه مي سپرد
با ريشه هاي جادو و برگ هاي واقعيدر آبهاي هيچ ؟بايد که از کوير بپرسم
بايد که از سراب بپرسم
اين رازهاي راز آميز را
بايد از گردباد بپرسم
راز سوارهاي گمشده را در کوير خوابهاي
مهنايي