در خدمت زائر خدا
مالك بن دينار نقل مىكند: من به جهت حج بيرون آمدم. پرندهاى را ديدم كه در منقارش پارهاى نان بود، پرواز مىكرد. به دنبال آن پرنده روانه شدم، ديدم بر بالاى مرد پيرى كه دست بسته بود نشست. آن مرغ نان را با منقار خود پاره پاره كرده و به دهان پيرمرد مىگذاشت. بعد پرواز كرده، آب در منقارش آورده و به دهان پيرمرد مىريخت.. من نزديك رفتم و دست و پاى پيرمرد را باز كردم و از او پرسيدم: كيستى، واين چه وضعى است؟ گفت: من به حج مىرفتم و عزم زيارت بيت الله را داشتم. در راه دزدان بر سرم ريخته و همه چيزم را گرفتند و به طنابى بستند و در اين جا مرا با اين حال رها كرده و رفتند. من چند روز صبر كردم، بعد ناليدم و گفتم: اى اجابت كننده دعاى مضطرين! من در اضطرارم بر من رحمت كن و يارى نما. دعايم مستجاب شد و خداوند اين پرنده را مأمور فرمود كه نان و آب مرا بياورد. مالك گويد: من آن پيرمرد را به همراهى خود به حج بردم. توكل واقعى
سالى حاتم اصم عازم بيت الله الحرام شد. او داراى زن و فرزند بوده ولى به جاى اين كه نفقه آنان را بدهد، به سفر حج رفت. او مىبايست حتماً اين را در نظر مىگرفت كه سفر او زمانى درست است كه قبلا امكانات مادى و رفاهى براى خانواده خود فراهم مىكرد و نيازهاى آنان را برآورده مىساخت، بعد به مكه مىرفت.
حاتم آن گه كه كرد عزم حرم
كرد عزم حجاز و بيت حرام
مانده بر جاى يك گره زعيال
زن به تنها به خانه در بگذاشت
نفقت هيچ نى، وره برداشت
آن كه خوانى ورا همى به اصم
سوى قبر نبى عليه السلام
بى قليل و كثير و بىاموال
نفقت هيچ نى، وره برداشت
نفقت هيچ نى، وره برداشت
مرو را فرد و ممتحن بگذاشت
بر توكل زنيش رهبره بود
در پى پرده داشت انبازى
كه ورا بود با خدا رازى
بود و نابود او يكى پنداشت
كه زرزاق خويش آگه بود
كه ورا بود با خدا رازى
كه ورا بود با خدا رازى
جمع گشتند مردمان برزن
حال وى سر به سر بپرسيدند
در ره پند و نصيحت آموزى
شوهرت چون برفت زى عرفات
گفت: بگذاشت راضيم زخداى
گفت: كاى رايتان شده تيره
حاجت آن را بود سوى زنبيل
آسمان و زمين به جمله وراست
بر ماند چنان كه خود خواهد
گه بيفزايد و گهى كاهد
شاد رفتند جمله تا در زن
چون و را فرد و ممتحن ديدند
جمله گفتند بهر دل سوزى
هيچ بگذاشت مر ترا نفقات؟
آنچ رزق منست ماند به جاى...
چند گوييد هرزه بر خيره
كش نباشد زمين كثير و قليل
هر چه خود خواستست حكم او راست
گه بيفزايد و گهى كاهد
گه بيفزايد و گهى كاهد
بخش سوم حج و داستانهايى از عالمان دينى
انقطاع از غير خدا
آيت الله العظمى اراكى(رحمه الله) مىفرمودند: من در سفر حج كه مشرف شدم بسيار مشتاق بودم كه حجرالاسود را استلام كنم. يك روز با جمعى از دوستان همراه براى طواف رفتيم كه شايد به كمك و مساعدت آنان قدرى جمعيت راه دهند و ما بتوانيم براى يك بار حجر را استلام بنماييم. همين كه با آن همراهان و ياوران به نزديك حجر رسيديم و نزديك بود استلام كنيم، ناگهان يك فشار انبوه جمعيت، چنان ما را از آن جا بركنار زد كه هر كدام به گوشهاى پرتاب شديم. اين نتيجه عدم انقطاع از غير خدا و اعتماد و اتكايى بود كه به آن همراهان داشتيم. به ياد خدا
آيت الله جوادى آملى مىگويديك وقت عازم زيارت بيت الله الحرام بودم، مىخواستم به مكه مشرف شوم. مصادف با زمستان بود، آن روز هم هوا سرد بود و برف مىباريد. براى عرض سلام و توديع و خداحافظى محضر علامه طباطبايىرفتم. در زدم تشريف آوردند دم در. عرض كردم: عازم بيت الله هستم، خداحافظى مىكنم. بعد عرض كردم: نصيحتى بفرماييد كه به كار من بيايد و در اين سفر توشه راه من باشد. اين آيه مباركه را به عنوان نصيحت و به عنوان زاد راه قراءت كردند. فرمودند: خداى سبحان مىفرمايد: «فاذكرونى اذكر كم»; «به ياد من باشيد تا به ياد شما باشم». فرمود: به ياد خدا باش تا خدا به يادت باشد. اگر خدا به ياد انسان بود، انسان از جهل نجات پيدا مىكند. اگر در كارى مانده است، اگر خداى قدير به ياد انسان بود، هرگز انسان عاجز نمىشود و نمىماند. واگر در مشكل اخلاقى گير كرد، خدايى كه داراى اسماى حسنى است و متصف به صفات عاليه، به ياد انسان خواهد بود. گره اخلاقى را هم مىگشايد و انسان را از آن مشكل رهايى مىبخشد. اين بود كه فرمودند: اين آيه را به ياد داشته باشيد كه خدا فرمود: «فاذكرونى اذكر كم(62)».