بخش سوم حج و داستانهايى از عالمان دينى - داستانها و حکایتهای حج نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستانها و حکایتهای حج - نسخه متنی

رحیم کارگر محمدیاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در خدمت زائر خدا

مالك بن دينار نقل مىكند: من به جهت حج بيرون آمدم. پرندهاى را ديدم كه در منقارش پارهاى نان بود، پرواز مىكرد. به دنبال آن پرنده روانه شدم، ديدم بر بالاى مرد پيرى كه دست بسته بود نشست. آن مرغ نان را با منقار خود پاره پاره كرده و به دهان پيرمرد مىگذاشت. بعد پرواز كرده، آب در منقارش آورده و به دهان پيرمرد مىريخت..

من نزديك رفتم و دست و پاى پيرمرد را باز كردم و از او پرسيدم: كيستى، واين چه وضعى است؟ گفت: من به حج مىرفتم و عزم زيارت بيت الله را داشتم. در راه دزدان بر سرم ريخته و همه چيزم را گرفتند و به طنابى بستند و در اين جا مرا با اين حال رها كرده و رفتند.

من چند روز صبر كردم، بعد ناليدم و گفتم: اى اجابت كننده دعاى مضطرين! من در اضطرارم بر من رحمت كن و يارى نما. دعايم مستجاب شد و خداوند اين پرنده را مأمور فرمود كه نان و آب مرا بياورد.

مالك گويد: من آن پيرمرد را به همراهى خود به حج بردم.

توكل واقعى

سالى حاتم اصم عازم بيت الله الحرام شد. او داراى زن و فرزند بوده ولى به جاى اين كه نفقه آنان را بدهد، به سفر حج رفت. او مىبايست حتماً اين را در نظر مىگرفت كه سفر او زمانى درست است كه قبلا امكانات مادى و رفاهى براى خانواده خود فراهم مىكرد و نيازهاى آنان را برآورده مىساخت، بعد به مكه مىرفت.





  • حاتم آن گه كه كرد عزم حرم
    كرد عزم حجاز و بيت حرام
    مانده بر جاى يك گره زعيال
    زن به تنها به خانه در بگذاشت
    نفقت هيچ نى، وره برداشت



  • آن كه خوانى ورا همى به اصم
    سوى قبر نبى عليه السلام
    بى قليل و كثير و بىاموال
    نفقت هيچ نى، وره برداشت
    نفقت هيچ نى، وره برداشت



او وظيفه خود را به درستى انجام نداد و هيچ به فكر خانواده خود نبود; اما زن مؤمن و پاك او، اين كار را امتحان الهى دانست و چنگ در ريسمان توكل زد و راضى به رضاى خدا گرديد.





  • مرو را فرد و ممتحن بگذاشت
    بر توكل زنيش رهبره بود
    در پى پرده داشت انبازى
    كه ورا بود با خدا رازى



  • بود و نابود او يكى پنداشت
    كه زرزاق خويش آگه بود
    كه ورا بود با خدا رازى
    كه ورا بود با خدا رازى



عدهاى از همسايگان شادمان به خانه آن زن رفتند; ولى وقتى وضع را چنان ديدند، زبان به طعن او گشودند و از روى نصيحت گفتند: شوهرت كه به سرزمين عرفات رفته است، چرا چيزى براى شما به جاى نگذاشته است؟ آن بانو گفت: مرا راضى از خدا به جاى گذاشت ورزق من هم همين است. گفتند: مگر رزق تو چه قدر است كه قانع و خرسند هستى؟گفت:

هر چه قدر كه از عمر من مانده است، رزق و روزى ام را به دستم دادهاست.

گفتند: خداوند بىسبب به كسى چيزى نمىدهد و هرگز براى تو از آسمان زنبيل رزق و روزى نمىفرستد. جواب داد: اى كه انديشهتان كج رفته است! چه حرفهاى زشت و بيهوده مىگوييد!؟ آسمان و زمين همه از اوست و هر چه بخواهد در يد قدرت اوست. و او خودش مىدهد و كم و زياد مىكند. پس بايد به خدا توكل كرد و او را از ياد نبرد.





  • جمع گشتند مردمان برزن
    حال وى سر به سر بپرسيدند
    در ره پند و نصيحت آموزى
    شوهرت چون برفت زى عرفات
    گفت: بگذاشت راضيم زخداى
    گفت: كاى رايتان شده تيره
    حاجت آن را بود سوى زنبيل
    آسمان و زمين به جمله وراست
    بر ماند چنان كه خود خواهد
    گه بيفزايد و گهى كاهد



  • شاد رفتند جمله تا در زن
    چون و را فرد و ممتحن ديدند
    جمله گفتند بهر دل سوزى
    هيچ بگذاشت مر ترا نفقات؟
    آنچ رزق منست ماند به جاى...
    چند گوييد هرزه بر خيره
    كش نباشد زمين كثير و قليل
    هر چه خود خواستست حكم او راست
    گه بيفزايد و گهى كاهد
    گه بيفزايد و گهى كاهد



بخش سوم حج و داستانهايى از عالمان دينى

انقطاع از غير خدا

آيت الله العظمى اراكى(رحمه الله) مىفرمودند: من در سفر حج كه مشرف شدم بسيار مشتاق بودم كه حجرالاسود را استلام كنم. يك روز با جمعى از دوستان همراه براى طواف رفتيم كه شايد به كمك و مساعدت آنان قدرى جمعيت راه دهند و ما بتوانيم براى يك بار حجر را استلام بنماييم. همين كه با آن همراهان و ياوران به نزديك حجر رسيديم و نزديك بود استلام كنيم، ناگهان يك فشار انبوه جمعيت، چنان ما را از آن جا بركنار زد كه هر كدام به گوشهاى پرتاب شديم. اين نتيجه عدم انقطاع از غير خدا و اعتماد و اتكايى بود كه به آن همراهان داشتيم.

به ياد خدا

آيت الله جوادى آملى مىگويد
يك وقت عازم زيارت بيت الله الحرام بودم، مىخواستم به مكه مشرف شوم. مصادف با زمستان بود، آن روز هم هوا سرد بود و برف مىباريد. براى عرض سلام و توديع و خداحافظى محضر علامه طباطبايىرفتم. در زدم تشريف آوردند دم در. عرض كردم: عازم بيت الله هستم، خداحافظى مىكنم. بعد عرض كردم: نصيحتى بفرماييد كه به كار من بيايد و در اين سفر توشه راه من باشد.

اين آيه مباركه را به عنوان نصيحت و به عنوان زاد راه قراءت كردند. فرمودند: خداى سبحان مىفرمايد: «فاذكرونى اذكر كم»; «به ياد من باشيد تا به ياد شما باشم». فرمود: به ياد خدا باش تا خدا به يادت باشد. اگر خدا به ياد انسان بود، انسان از جهل نجات پيدا مىكند. اگر در كارى مانده است، اگر خداى قدير به ياد انسان بود، هرگز انسان عاجز نمىشود و نمىماند. واگر در مشكل اخلاقى گير كرد، خدايى كه داراى اسماى حسنى است و متصف به صفات عاليه، به ياد انسان خواهد بود. گره اخلاقى را هم مىگشايد و انسان را از آن مشكل رهايى مىبخشد. اين بود كه فرمودند: اين آيه را به ياد داشته باشيد كه خدا فرمود: «فاذكرونى اذكر كم(62)».

يكپارچه شور و هيجان

يكى از نزديكان شهيد دستغيب مىگويد: با او در مكه معظمه و عمره مفرد هم سفر بودم. يك پارچه شور و هيجان و اهل دعا بود.

در بيت الله هر موقع سراغش را مىگرفتى، يا در حجر اسماعيل بود يا در طواف يا پاى منبر قرآن مىخواند و دعا مىكرد و مشغول نماز و تهجّد بود. اگر گوش فرا مىداديد آهنگ جانسوز او را مىشنيديد و چشم اشكبار او را مىديديد.

آفتاب گرم عربستان به طور عمودى بر سرش مىتابيد درجه حرارت نزديك پنجاه بود. سنگهاى كف مسجد الحرام داغ و هوا فوق العاده تفتان بود; اما او فارغ البال و آرام باز هم طواف مىكرد و در مجاورت درب كعبه صلوات مىفرستاد و دعا مىخواند. طوافش كه پايان مىيافت، وارد حجر اسماعيل مىشد، در زير ناودان طلا مىايستاد و دعاى وارده را مىخواند، پس در پشت مقام حضرت ابراهيم، به نماز طواف مىايستاد، دانههاى اشك چون گوهرى تابناك بر رخسار درخشانش جارى بود.

كرامات بزرگان

آيت الله حسن زاده آملى در باره كرامات مرحوم الهى قمشهاى مىنويسد: حاجيان در راه مكه براى اقامه نماز توقف مىكنند. آقاى الهى قمشهاى از ماشين پياده مىشود و به گوشهاى رفته، نماز مىگزارد. در اين هنگام ماشين حركت مىكند ووى از كاروان جا مىماند.

در اين حال ماشين سوارى شيكى جلوى پايش مىايستد و راننده آن مىگويد: آقاى الهى! ماشين شما رفت؟ جواب مىدهد: بلى. مىگويد: بياييد سوار شويد. وقتى سوار مىشود، با يك چشم به هم زدن به ماشين خودشان مىرسد، فوراً پياده شده و به ماشين خود مىرود. وقتى برمىگردد، مىبيند ماشين سوارى نيست. از مسافران مىپرسد: اين ماشين سوارى كه مرا اين جا رساند، كجا رفت؟ مسافران مىگويند: آقاى الهى، ماشين سوارى كدام است؟ اين جا توى اين بيابان، ماشين سوارى پيدنمىشود.

صدقه و سلامتى حجاج

مرحوم غلام حسين ملك التجار بوشهرى گفت: سفرى كه حج مشرف شدم، عالم ربانى مرحوم حاج شيخ محمد جواد بيد آبادى(رحمه الله) هم مشرفبودند.

در آن سفر عدهاى قطاع الطريق اموال زيادى از حجاج بردند و مرض وبا هم، همه را تهديد مىكرد و همه ترسناك بودند.

مرحوم حاجى بيد آبادى فرمود: هر كس بخواهد از خطر وبا محفوظ بماند مبلغ 140 تومان يا 1400 تومان به مقدار توانايى اش صدقه بدهد. من سلامتى او را توسط حضرت حجة بن الحسن العسكرى (عج) از خداوند مسألت مىكنم و سلامتى او را ضمانت مىكنم.

مرحوم حاج ملك گفت: براى خودم 140 تومان دادم، هم چنين عدهاى از حجاج پرداختند و چون اين مبلغ در آن زمان زياد بود بسيارى ندادند. آن مرحوم وجوه پرداخته شده را بين حاجيانى كه دزد اموالشان را برده و پريشان بودند، تقسيم فرمود و در آن سفر هر كس مبلغ مزبور را پرداخته بود، از آن مرض محفوظ و به سلامت به وطن خود برگشت و كسانى كه ندادند همه گرفتار و هلاك شدند; از آن جمله همشيره زادهام و كاتبم از پرداخت آن مبلغ امتناع ورزيدند و جزء هلاك شدگان گشتند.

عالم واقعى

سال 1287 هجرى قمرى به پايان نزديك مىشود. آنانى كه آهنگ زيارت بيت الله الحرام را دارند، به سرعت آماده مىشدند تا به موقع خويش را به ديار دوست رسانده، در حريم حرمش احرام بندند و در كنار خانهاش به ياد ابراهيم(عليه السلام) وهمسان ملائك به گرد كعبه طواف نمايند. اينسال رهبرى جهان تشيع; يعنى، ميرزاى شيرازى نيز آهنگ سفر حج كرد تا در گرد همايى بزرگ مسلمين جهان شركت جويد و ضمن آشنايى با ديگر مسلمانان تا حد امكان در حل مشكلات جهان اسلام يار و ياور ديگر مسلمانان باشد.

خبر تشرف او به گوش همه حاجيان مسافر و نيز ديگر مسلمانان حجاز رسيد پادشاه آن روز حجاز، شريف عبدالله الحسنى منتظر بود تا به محض ورود ميرزاى شيرازى به مكه به ملاقات او برود; ولى بر خلاف انتظار او، پيشواى شيعيان وارد مكه شده، اعمالش را انجام مىدهد و كوچك ترين اعتنايى به سلطان و پادشاه آن روزگار حجاز نمىكند.

/ 23