مقدّمه مترجم - در راه خانه خدا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در راه خانه خدا - نسخه متنی

ع‍زال‍دی‍ن‌ ق‍ل‍وز؛ ت‍رج‍م‍ه‌، ت‍ح‍ری‍ر و م‍ق‍دم‍ه‌ از ج‍ع‍ف‍ر ش‍ه‍ی‍دی‌؛ [ب‍رای‌] ح‍وزه‌ ن‍م‍ای‍ن‍دگ‍ی‌ ول‍ی‌ ف‍ق‍ی‍ه‌ در ام‍ور ح‍ج‌ و زی‍ارت‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقدّمه مترجم

عرشيان بانگ ولله على النّاس زنندپاسـخ از خلق سمعنا و أطعنا شنوندخاقانى

{ ...وَ للهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ...} .

با اين دعوت كوتاه كه از تأكيدگونه اى خالى نيست، زيارت كعبه بر مسلمانان مستطيع واجب شده است. اين دعوت از هزاران سال پيش ـ از زمان ابراهيم(عليه السلام) ـ آغاز گرديد. به موجب نصِّ قرآن كريم، ابراهيم و پسرش اسماعيل مأمور شدند خانه كعبه را بسازند و پاكيزه كنند تا يكتاپرستان در آن جاى مقدس خدا را بپرستند. از آن زمان تا به حال، همه ساله گروهى از دور و نزديك در موسمى معيَّن، خود را به حرم خدا مى رسانند.

هرچند قسمت عمده اى از تاريخ اين چند هزار سال در تاريكى فرو رفتهاست، اما نزديك به دو هزار سال آن را مى توان خواند. چندصد سال كه مردم نيمه ابتدايى حجاز با زنده داشتن آداب جاهلى، قداست حرم را آلوده ساخته بودند و چهارده قرن كه در آنجا تنها نام پاك اَلله برده مى شود و شعار مسلمانى برپاست.

حج امانتى الهى و ركنى از اركان اسلام و چهارمين ركن اين دين است. سه ركن پيش از آن، نماز، زكات و روزه است.(2) درباره حج تا آن جا تأكيد شده است كه گفته اند: اگر مسلمانى مستطيع به مكَّه نرود و بميرد، شايسته نام مسلمان نيست و بدو مى گويند به هر دين كه خواهى بمير! ترسا يا جهود.

استطاعت حج را فقهاى مذاهب اسلام در رساله ها و كتاب هاى مناسك اينچنين معنا كرده اند:


ـ آنقدر پول كه بتوان به مكه رفت و برگشت،

ـ آن اندازه كه زن و بچه او تا بازگشت وى بدان زندگى كنند،

ـ به علاوه هزينه تا پايان آن سال. همين و همين.

تكليفى ساده، تا آن جا كه بسيارى از مسلمانان خود را بر انجام دادن آن قادر مى بينند; و شايد به خاطر همين آسان شمردن است كه همه سال صدها هزار و در عصر ما ميليون ها مسلمان از گوشه و كنار جهان به راه مى افتند تا خود را به يكى از ميقات ها برسانند.

اما اعمالِ حج

به ظاهر، آن اعمال نيز آسان تر از مستطيع شدن است، در ميقات مُحْرِم شود و به مكه رود. هفت بار به دور خانه كعبه طواف كند، دو ركعت نماز در مقام ابراهيم بخواند، هفت بار ميان دو كوه صفا و مروه برود و برگردد; اندكى از موى يا ناخن را بچيند و از لباس احرام بيرون آيد. در اينجا كارِ عمره تمتّع پايان يافته است و بايد منتظر احرام حج باشد.

سپس روز نهم ذى الحجه از مسجد الحرام يا از شهر مكه محرم شود. براى ظهر روز نهم ذى حجه، خود را به عرفات برساند، تا غروب آفتاب در عرفات بماند، شب دهم به مشعر الحرام رسد و تا طلوع خورشيد در آن جا توقف كند، سپس عازم منا گردد، در منا گوسفندى قربان كند; هفت بار به جَمْرَه عَقَبه سنگ بيندازد. براى طواف حج تمتّع و سعى و طواف نِساء به مكه برگردد; شب يازدهم و روز آن و شب دوازدهم و نيمه روز دوازدهم ردر منا توقف كند و به جمره هاى سه گانه، هريك هفت سنگ بزند، از اين به بعد تا پايان عمر حاجى است.

استطاعتى كه به ظاهر تحصيل آن بسيار آسان است و اعمالى كه انجام دادن آن آسان تر از استطاعت مى نمايد. آنچه در مناسك حج مى خوانيم، آنچه در كتاب هاى فقهى نوشته شده همين است. ولى راستى اگر استطاعت اين چنين مختصر و اعمال حج بدين سادگى است، چرا در روايت ابن عباس حج را نوعى از جهاد شمرده اند؟

اطمينان دارم آنچه فقها در رساله ها و مناسك نوشته اند، تشريح حكم ظاهرىِ مكلّف است; حكمى فرعى كه فقيه از ادلّه تفصيليه; يعنى كتابِ خدا، سُنّتِ رسول و اجماع از راه عقل و اجتهاد خود تحصيل كرده است; يا بهتر بگويم، حكمى است كه مُكلّف بايد با دست و پا و زبان انجام دهد، اما تعريف كامل حج را بايد در كتاب هاى اخلاق اسلامى و دستور العمل هاى اَئمّه(عليهم السلام) جستجو كرد. بايد در نظر داشت كه مكلّف پيش از آن كه فريضه حج بر او تعلّق گيرد، مسلمان است و مسلمان در سُنّت تعريفى روشندارد. اينكه سنت مى گويم چون بين تعريف مسلمان در كتاب خدا و سنت رسول(صلى الله عليه وآله) و اخبار اهل بيت(عليهم السلام) ملازمهاجمال و تفصيل است.

در قرآن، مسلمان از جهت سهيم بودن در حقوق سياسى و اجتماعى تعريف شده است و در سنت از جهت شايسته بودن براى دريافت اين لقب افتخارآميز. شايسته اين كه او را بتوان موجودى با ايمان خواند; مسلمانى آنچنانكه كه امام صادق(عليه السلام) او را توصيف مى كند.(5) چنين كسى اگر بخواهد فريضه حج را ـ آنچنانكه باز در كتاب اخلاق اسلامى بيان شده است ـ بگزارد، حقيقتاً جهاد و يا كارى بالاتر از جهاد كرده است. سختى شهادت يكدم بيش نيست، اما در چنين جهاد هرلحظه بايد خود را قربان كرد.

لحظات اضطراب

چنانكه مى دانيد انجام عمره و حجّ تمتّع، محدود به ماه هاى شَوّال، ذى قعده و دوازده روز از ذى حِجّه است. اعمال حج نيز در روزهاى خاصّى بايد انجام شود و اين يكى از دشوارى هاى كار است. دلهره و اضطراب، نگرانى از ادا نشدن تكليف در موقع خود، در طول چهارده قرن تاريخ حج، باعث شده كه صدها هزار و بلكه ميليون ها مسلمان جان خود را در راه مكه از دست بدهند. بيش از نيمى از اين عده، ناكام زندگى را بدرود گفته و حسرت ديدار حرمين را به گور برده اند.

حتّى در روزگار ما كه حرم در پيش است و حرامى در پس نيست و ديگر خار مغيلان بيابان نجد پاى پياده حاج را آزار نمى دهد و از بركت كنكورد و بوئينگ 737 در مدتى كمتر از پانزده ساعت از دورترين نقطه هاى جهان، مى توان به بندر جدَّه رسيد، باز هم وحشت به كلّى از ميان نرفته است وگرنه حكم وقوف اختيارى و اضطرارى عرفات و مشعر الحرام را در كتاب هاى مناسك نمى نوشتند و سفرنامه نويس ما نگرانى خود را بازگو نمى كرد.

مشكل اساسى يا بهتر بگويم نگرانى و اضطراب، از نخستين لحظات ورود به سرزمين حجاز آغاز مى گردد. همينكه حاجى خود را به بندر جده رسانيد و از ميقات گاه جُحْفَه محرم شد و يا به مدينه رفت و از مسجدِ شَجَرَه كه مردم محل، آن را «بِئْرِ على» مى گويند، احرام گرفت، تازه مى داند با چه وظيفه و بلكه وظيفه هاى دشوارى روبه رو است. در آنجاست كه اگر كسى آنچه را مى بيند، با آنچه از او خواسته اند مقايسه كند، سِرّ حديث امام صادق(عليه السلام) بر او آشكار خواهد شد كه: فرياد كنندگان بسيارند، اما شمار حاجيان اندك; «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَأَقَلَّ الْحَجِيجَ».

گفتيم حج امانتى است الهى، كه بايد در موسم ادا شود. گزاردنِ اين امانت شرايطى دارد. امام صادق(عليه السلام) فرموده است: اگر به حج رفتى، دلِ خود را از هرچه جز خداست خالى كن! همه كارهاى خود را به خالق خود واگذار! در حركات و سكنات بدو توكُّل نما! خود را دربست تسليم قضاى الهى ساز! دنيا و مردم را رها كن!(7) راستى كه كارى دشوار و طاقت فرسا است. در جايى كه اگر لحظه اى غافل شوى سيل جمعيت تو را از سويى به سويى مى افكند، دنيا و مردم دنيا را رها بايد كرد. اينجاست كه معلوم مى شود حج جهاد است و چنانكه گفتيم دشوارتر از جهاد.

از روزى كه معلوم شد قرعه به نامت درآمده است، پى در پى مى گويند در سفر حج تكروى نبايد كرد. بايد همراه گروه بود. دسته جمعى برويد. بله! دسته جمعى، چون دست خداهمراه جماعت است. چون جماعت رحمت است و تكروى عذاب.(8) چون تو تنها عهده دار اين امانت نيستى. اين دوميليون مردم ديگر نيزكه هردسته اى ازجايى آمده اند، باتو شريكند و اين امانت در اين جمع فشرده و به هم پيوسته درمنطقه اى فشرده ترومحدودتر از اين جمع بايد گزارده شود. بله! بايد در دنيا و با مردم دنيا سفر كرد و هر لحظه با آنان بود و نيز بايد هم دنيا و هم مردم دنيا را ناديده گرفت.

راستى اگر امانت گزاردن به آن آسانى بود كه در كتاب هاى مناسك مى خوانيم، چرا آسمان و زمين و كوه ها از كشيدن آن عاجز ماندند و قرعه فال به نام ما انسان هاى خطاكار نادان زده شد؟ چرا خاقانى شروانى كه در عصر كاروان و شتر در جمعى برابر يك بيستم جمعيّتِ عصر ما يا كمتر از يك بيستم حج كرده است، گذشتن از صحراى منا و رَمْىِ جَمَره را به عبور از صراط تشبيه مى كند:




  • بگذرند از سر مويى كه صراطش دانند
    پس به صحراى فلك جاى تماشا بينند



  • پس به صحراى فلك جاى تماشا بينند
    پس به صحراى فلك جاى تماشا بينند



و اگر اعمال حج تنها همان حركات دست، پا و زبان است، چرا مُتَكلِّمى آگاه چون ناصر خسرو بر مسلمانى پاكدل طعنه مى زند؟ كه:




  • گفتم اى دوست پس نكردى حج
    رفته اى، مكه ديده آمده باز
    محنتِ باديه خريده به سيم



  • نشدى در مقام محو مقيم
    محنتِ باديه خريده به سيم
    محنتِ باديه خريده به سيم



و چرا بدو تعليم مى دهد كه: اگر بار ديگر به حج رفتى بايد هنگام احرام گرفتن، جز خدا همه چيز را بر خود حرام كنى! وقتى لَبَّيْك مى گويى بايد پاسخ پروردگار را بشنوى! وقتى در عَرَفات ايستادى بايد حق را بشناسى و منكر خود گردى! وقتى گوسفند مى كشى بايد نخست نفس شوم را قربانى كنى! اين است حج مقبول!

آن تعليمات فقهى، آن دستورالعمل هاى اخلاقى، آن حديث شريف، اين اندرزهاى عارفانه، همه را بايد به خاطر سپرد و پى در پى در ذهن تمرين كرد. تمرين از پسِ تمرين. اما همين كه جمع يكصد و پنجاه نفرى يا پانصد نفرى در فرودگاه جده پياده شد، مانند جوى آبى باريك به رودخانه اى يا بهتر بگويم به دريايى خروشان مى پيوندد. خوب كه مى نگرد مى بيند همه خيال ها نقش بر آب است. اجراى آن تمرين هاى ذهنى، فراغتِ خاطر و حضور قلب مى خواهد. حضور قلب نيازمندِ تفكُّرِ عميق است و تفكر مستلزم خلوت.

در اين دشت پرخروش، جاى نشستن نيست تا چه رسد به فكر كردن! از اين لحظه ديگر او نيست. اين اجتماع عظيم است كه او را در خود فرو خواهد برد. ميليون ها انسان كه همه رو به يك مقصد دارند; به درگاه خدا. او هم بايد پا به پاى آنان و بلكه گاهى به اراده آنان برود. خدايا! پس آن حضور قلب كى دست خواهد داد؟ حتماً در مكه، در مسجدالحرام و در كنار كعبه! با اين اشتياق به مكه مى رود، مى كوشد تاخودرا به مسجد برساند.مى خواهدهرچه زودتر امانت پروردگار را ادا گردد. اما اين سرزمين به راستى محشر است.

تا چشم كار مى كند پوشيده در سپيدى، تا گوش مى شنود بانگ و فرياد، «لَبَّيكَ اَلَّلهُمَّ لَبَّيْكَ...» عجبا! شايد اين بانگ همان صور اسرافيل است كه بارها وصف آن را در كتاب ها خوانده و از گويندگان مذهبى شنيده است. مگر نمى گويند اسرافيل دوبار در صور مى دمد، يكى صور مرگ و ديگر نفحه زندگى؟ اينجا هم، در بانگى مرگِ خودبينى، شهوت، حسد و كينه است و در ديگر بانگ، حياتِ عقل، حيات انسانيت، زندگى نو، حياتى بر پايه مساوات و برابرى با ديگران; «لَبَّيْكَ، اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ».

حالا تا مسجدالحرام جز گامى چند فاصله ندارد. بانگ ها را بهتر مى شنود يا بهتر بگويم خود سراسر بانگ شده است; بانگى آسمانى، بانگ خدا; «لَبَّيْكَ، اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ، اِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكُ لاَ شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ».

در گرداگرد خانه كعبه انبوهى فشرده در يكديگر چون توده موج خروشان دريا او را به كام مى كشد، اما اگر با آن موج تيرگى و مرگ همراه است، اگر خروش آن موج هرلحظه مُرغْواىِ بدرود حيات را به گوش مى خواند، اين موج فشرده و پى گير توده اى از نور و دريايى از رحمت است. آن چه به چشم مى خورد نمازگزارى است كه به ركوع مى رود، طواف كننده اى است كه گرد خانه خدا مى گردد; «لَبَّيْكَ، اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، اِلَهِى اَلْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْحَرَمُ حَرَمُكَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ».

تاچشم كارمى كندجزيكرنگى،برادرى،صفاو همكارى صميمانه نيست و تا گوش مى شنود نام خداى بزرگ طنين انداز است; «فَلاَ رَفَثَ وَ لاَ فُسُوقَ وَلاَجِدَالَ فِي الحَجِّ».

چنان سرگرم گزاردن مناسك حج اند كه گويى هريك تنهاست و ديگرى با او نيست. براى لحظه اى خود را غريب مى بيند، خوب كه مى نگرد مى بيند ديگران هم در احساس غربت با او شريك اند. همه غريب اند، چنان غريب كه هيچ كس را پرواى ديگرى نيست. شگفتا در عبادتگاهى كه هرلحظه اى تكليف خاص دارد و نبايد يكى جاى ديگرىرا بگيرد. در اين سرزمينى كه همه براى خدا و در راه خدا مى كوشند، اين غربت چيست؟ اما خوب كه مى نگرد مى بيند اگر همه از هم غريب اند خانه خدا آشناىِ همه است، و با همه به يك اندازه مهربان است.




  • گر آمدم به كوى تو چندان غريب نيست
    چو من در اين ديار هزاران غريب هست



  • چو من در اين ديار هزاران غريب هست
    چو من در اين ديار هزاران غريب هست



حافظ

گفتم و باز مى گويم راه حج راهى دشوار است. در هرگام اين راه بايد پا بر سر هوايى نهاد و در هر منزل بتى را كه خداى خود ساخته ايم شكست.{ أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ...} .

تا اين خدايان دروغين شكسته نشوند، ممكن نيست به خداى يكتا راه پيدا كرد و تا اين هواها پامال نگردد، محال است لَذَّتِ مناجات حق تعالى را دريافت. مگر پيغمبر نفرموده است حج جهاد است! مگر آن عارف متكلِّمنگفت: پس از گفتن لبيك بايد پاسخ خدا را بشنوى! مگر نه امام چهارم هنگام گفتن لبيك به خود مى لرزيد و مى فرمود: مى ترسم در پاسخم بگويند «لاَ لَبَّيْكَ وَلاَ سَعْدَيْكَ» پس چه بايد كرد؟




  • آن جا كه بحر نامتناهى است موج زن
    شايد كه شبنمى نكند قصد آشنا



  • شايد كه شبنمى نكند قصد آشنا
    شايد كه شبنمى نكند قصد آشنا



عطار نيشابورى

خدايا! چه كسى مى تواند تو را آنچنان كه سزاوارى پرستش كند؟

پروردگارا!




  • ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم
    از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم



  • از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم
    از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم



حافظ

الهى تو خود فرموده اى كه بنده را بيش از توانايى او تكليف نمى فرمايم;(10) «اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ، وَ الْحَرَمُ حَرَمُكَ، وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ».

به ناچار بايد همرنگ جماعت شد، با اين مردم هَرْوَلَه كرد، به پاى آنان گِرد خانه گرديد. در لابلاى صف نماز جايى براى سجده پيدا كرد و خلاصه به زبان عجز گفت: «خدايا! خانه خانه تو، حرم حرمِ تو و بنده بنده تو است:




  • حكم آنچه تو برگويى
    لطف آنچه تو فرمايى!



  • لطف آنچه تو فرمايى!
    لطف آنچه تو فرمايى!



اما آنچه كار را دشوارتر مى كند، نه فشار جمعيت است، نه بانگ دعا، نه پشت پا خوردن در طواف. دشوارى بزرگ اين است كه در همان وقت كه عنان خود را در كف مُطَوِّف و روحانى كاروان گذاشته اى و با سيل خروشان جمعيت مى گردى، بايد مراقب تكليف و فريضه اى باشى كه گزاردن آن فقط در عهده تو است.

به علاوه اين تكليف را بايد با نيَّت و از روى قصد انجام دهى. از همان لحظه كه پارچه اى سفيد از كمر تا زانو پوشيدى و پارچه اى ديگر از دوش بهپايين افكندى، مسؤوليتى فردى را عهده دار شدى كه تا آخرين دقايق نيمه روز دوازدهم ذى الحجه بايد جزء جزء آن را عمل كنى.

اركان و مناسك و فرايض، يكى پس از ديگرى، بايد با مراقبت كامل انجام شود و شايد به خاطر همين است كه روحانيان در آغاز هر عمل پى در پى تذكر مى دهند: نيت فراموش نشود! و نيز شايد براى همين است كه در ديگر عبادات، انديشه قلبى در تَحقّق نيّت كافى است، اما در مناسك حج مى گويند مستحب است نيّت را به زبان آورند و گاهى انجام دادن همين مستحب، نگرانى ها پديد مى آورد.

نمى دانم رفقاى من از كجا دانسته بودند كه بنده هم ساليانى از عمر خود را در گوشه مدرسه گذرانده ام. خواهرى مسلمان مى پرسد: من سعىِ ميان صفا و مروه را انجام داده ام، اما فراموش كرده ام نيت كنم! حالا تكليف چيست؟ گفتم مگر در عالم خواب از صفا به مروه مى رفتى؟ گفت نه! گفتم نيّت همين است كه به اراده خود رفته اى. گفت آخر فراموش كردم به زبان بياورم! گفتم باكى نيست، مستحبّى را ترك كرده اى.

بى شك اگر ناصر خسرو در عصر ما به سر مى برد، اگر مى خواست از آغازِ حركت تا پايان كار مراقب باشد، لحظه اى از كاروان جدا نشود، اگر ناگزير بود در اتاق هاى پنج نفره اى به سر برد كه چهار تن آن به اضافه شصت و پنج نفر ديگر (اعضاى گروه وى) با قيد قرعه انتخاب شده اند و هريك براى خود طرز تفكّرى خاص دارد و مى كوشد تا ديگران را به پذيرفتن رأى خود ملزم سازد، اگر مى خواست هر لحظه مراقب باشد كه در جمع دو ميليونىِ صحراى عرفات اتومبيلى از روى او نگذرد، و يا كاروان خود را گم نكند، بله اگر ناصر خسرو در روزگارى به حج مى رفت كه مردم آن در هر قدم بايد نخست به فكر حفظ جان باشند، آنگاه انجام دادن اعمال حج، مسلماً از مقدار توقّعِ خود مى كاست و برادر مسلمانش را آن چنان نوميد نمى كرد.

در وضعيتِ فعلى و عصر ماشين، فقط فرشته اى كه حَيِّز و زمان و مكان براى او مسأله اى نيست، مى تواند چنان حجى بگزارد و من به صراحت اعتراف مى كنم كه از بختِ بد، در رفتن و برگشتن با چنين فرشته اى روبرو نشدم.

سرزمين مكه بزرگ تر، سرزمينى خشك با كوه هايىخشك تر از زمين، درَّه منا دشتى بى آب و گياه، حجرالأسود، سنگى سياه چون ديگر سنگ هاى آسمانى وبالأخره محمد(صلى الله عليه وآله) پيغمبرى انسان، مانند ديگر انسان ها.آنگاه اين همه ولوله و شور در پنج قاره جهان! آرى اينخود بزرگ آيتى است كه نه تنها يك ساعت بلكه روزها و شب ها بايد درباره آن انديشه كرد. در مسجدالحرام، در كنار كعبه، در زمزم، در صفا و مروه، در عرفات، در مشعرالحرام و مزدلفه، در منا و بالأخره در سراسر حجاز و جزيرة العرب و همه قلمرو اسلامى محمد(صلى الله عليه وآله) زنده و جاويد است و اثر دعوت او پس از گذشت چهارده قرن، به وضوح ديده مى شود، بلكه گويى او خود قدم به قدم همراه اين كاروان الهى است.




  • مصطفى را وعده كرد الطاف حق
    چاكرانت شهرها گيرند و جاه
    دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه



  • گر بميرى تو نميرد اين سبق
    دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه
    دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه



جلال الدين مولوى

آمار رسمى امسال يعنى سال 1397 هجرى قمرى، شمار مردمى را كه از كشورهاى جهان به مكه آمده بودند 319,739 تن نوشته است. اگر بر مجموعه اين رقم، عده زائران عربستان سعودى را كه از شهر مكه و مدينه و طائف و ديگر شهرهاى حجاز بدين جمع پيوسته اند، بيفزاييم، رقم از دوميليون بالاتر خواهد رفت.

دو ميليون انسان، هرگروه از منطقه اى، هرمنطقه اى به رنگى و هر قومى به زبانى سخن مى گويند كه با زبان ديگران كوچك ترين رابطه اى ندارد. اما در كنار هريك از آنان كه ايستادى، مثل اين است كه همشهرى تو و بلكه برادر تو است كه سال ها با او در يك خانه به سر برده اى. همه جا وحدت و يكرنگى است; وحدتى كه از خداى يگانه مدد گرفته است:




  • جامه صد رنگ از آن خُمِّ صفا
    نيست يك رنگى كزو خيزد ملال
    بل مثال ماهى و آبِ زلال



  • ساده و يك رنگ گشتى چون ضيا
    بل مثال ماهى و آبِ زلال
    بل مثال ماهى و آبِ زلال



جلال الدين مولوى

در اين جمع دو ميليونى، به ندرت دو نفر با يكديگر درگير مى شوند. در مسجدالحرام هنگام بسته شدن صف جماعت، پير مردى از جوانى تنه خورد، برآشفت و صدا را بلند كرد. به فاصله كمى با او ايستاده بودم. اين آيه كريمه رخواندم كه{ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ} .آن چه بر او خواندم بيش از ده كلمه نبود. اين كلمات اگر جز در مسجدالحرام، جز در حرم امن خدا به گوش مردى كه سراپاى او در آتش خشم مى سوخت، خوانده مى شد، نسيم خنكى را مى مانست كه در دوزخ بوزد.

اما در چنان موقعيت، گويى آبى سرد بر گلوى تفته اى ريخته شد. شرم زده سر را فرو انداخت و به راه خود رفت. اين است آن چه اسلام و محمد(صلى الله عليه وآله) پيغمبر اين دين به جهان و به انسانيت، هديه داده است.

آرى گفتم مجالى براى تفكّر نيست و اگر هست بسيار كم است. شايد بگوييد اگر طواف كنندگان درون مسجد را پر كرده و جايى براى نشستن و آرامشى براى انديشيدن نگذاشته اند، بايد بيرون رفت و با فراغت خاطر هرچه بهتر انديشيد. چه خيال خامى! هنوز از در مسجدالحرام بيرون نيامده اى بوق ماشين هاى سوارى و اتوبوس، وانت و كاميون بلند است، نه تنها گوش را آزار مى دهد، سرساممى آورد.

سفرنامه نويسان قرن سيزدهم هجرى از سر وصداى سقايان و طوّافان و دست فروشان گله كرده اند كه شب مردم را آسوده نمى گذارند، اما به يقين آن بانگ ها در مقابل بوق هاى شيپورى، نغمه بلبل و فرياد غراب است. معلوم نيست در نوسازى اخير چرا حرمت اين اماكن مقدس رعايت نشده؟ چرا اجازه داده اند ماشين ها تا چندقدمى صفا و مروه پيش بيايند؟ و چرا در صحراى منا دويست هزار وسيله نقليه گرداگرد دو ميليون جمعيت را مى گيرد كه نه راه رفتن هست و نه جاى برگشتن؟

اين بلاى ماشين در همه جا هست، در مكه، در مدينه، در عرفات، در منا، بوق! بوق! هنوز خود را از لابلاى چرخ ماشين ها خلاص نكرده اى كه بازارهاى مكه را پيشاپيش خود مى بينى. بازارهايى پر از كالا، از چين، ايتاليا، ژاپن، انگلستان، آمريكا و ديگر كشورهاى جهان، كه براى بازارروز حج فرستاده مى شود.

در قرآن كريم، در آيه 28 سوره مباركه حج مى خوانيم «تا شاهد منافع خود باشند» ولى متأسفانه اين سال ها بايد شاهد منافع كشورهايى باشيم كه اين جنس ها را به حجاز فرستاده اند.

استطاعت چيست؟

در آغاز بحث از استطاعت سخن گفتيم. بايد توجه داشت استطاعتى را كه فقها شرط دانسته اند، استطاعت مالى و جسمى است، اما پيش از اين دو، بايد استطاعت ديگرى تحصيل شده باشد. استطاعتى كه مخصوص زائر خانه خدا نيست. استطاعتى كه هر مسلمانِ مكَلّف، بايد دارا باشد. استطاعت علمى يعنى چه بايد بكند و استطاعت اخلاقى يعنى آن چه را مى داند چگونه انجام دهد. در شريعتى كه درباره اخلاق عملى آن، كتاب هايى مانند مَحَجَّةُ الْبَيْضا و إِحْيَاء عُلُوم الدِّين و مِعْرَاجُ السَّعاده و كيمياى سعادت نوشته شده است، در دينى كه طلب علم را بر هر مسلمان واجب كرده است، مسلماً بايد اين استطاعت پيش از بلوغ فراهم گردد

و يا لا اقل به تدريج در مدتى نه بسيار طولانى آماده شود، اما متأسفانه بسيارى از برادران مسلمان، بدين دو امر مهم توجه ندارند. زائران خانه خدا به طور معمولى هنگامى استطاعت مالى پيدا مى كنند كه بيش از نيمى از عمر طبيعى را پشت سر گذارده اند; يعنى در سنين بالاتر از چهل سالگى. در چنين وقتى به فكر يادگرفتنمسائل حج مى افتند، آن هم در روزهايى معيَّن و در ساعت هايى محدود. مى دانيم در چنين دوره از زندگى تعليم گرفتن دشوار است و آن چه روحانيان گروه هاى حج مى خواهند تقريباً محال.

به چشم خود ديدم كه يكى از روحانيان با چه زحمتى مى كوشيد تا به برادران افراد گروه، كه مسؤوليت ارشاد آنان را عهده دار شده بود كلمات تلبيه را بياموزد. دشوارى كار تنها در آموختن واجبات حج; يعنى همان اعمال و گفتار ساده نيست. بسيارى از برادران مى خواهند حمد و سوره و اعمال نماز واجب را هم در همان مجالس ياد گيرند، مثل اينكه نماز هنگام بيرون شدن براى حج بر آنها واجب شده است. خوب، به قول معروف از هر جاى ضرر برگرديم منفعت است. اما چگونه برگرديم؟

بنده كه سالهاست در كار تعليم زبان عربى هستم به تجربه دانسته ام چون سنين عمر كودك از پانزده گذشت و تار آواهاى گلو سِتَبر شد، ديگر مشكل است بتوان حروف را مانند عرب زبانان از مخرج ادا كرد و چقدر آن روحانى محترم رنج مى برد كه مى خواست به پيرمرد هفتاد ساله از روستاى دور افتاده اى تعليم دهد تا به جاى «اِنَّ الْهَمْتَ وَالنِّهْمَةَ»، «اِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ» بگويد و يا «وَ لاَ الضَّالِّين» را «وَلاَ الزَّالِّين» تلفظ نكند. اگر آن برادر مسلمان پيش از آغاز بلوغ شرعى به ياد گرفتن و درست گفتن حمد و سوره مى پرداخت و اگر در همان سال ها احكام حج را كه ممكن است روزى بر او واجب گردد مى آموخت با چنين دشوارى ها روبرو نمى شد.

بايد پذيرفت كه مقدار توجه ما به فراگرفتن احكام و آداب دين، نمايانگر درجه علاقه ما نسبت به اين دين است. اگر در مكه و مدينه اعمال بعضى حاجيان نشان مى دهد كه از دين و معارف اسلامى جز تعليماتى سطحىندارند، علامت اين است كه اجتماع مسلمانان، نسبت به آموختن احكام دين و فقه اسلام بى اعتنا است. مگر نه اين است كه در حديث مى خوانيم مسلمان نسبت به مسلمان ديگر مانند اندامى از كالبدى است كه اگر فاسد شود به همه كالبد اثر مى گذارد!؟(15)

تأسف ما وقتى شديدتر مى شود كه بر چنين سهل انگارى، اين مطلب را نيز اضافه كنيم كه تعداد قابل توجهى از زائران خانه خدا و حرم شريف پيغمبر، از وضع اين منطقه، آداب و رسوم مردم حرمين، مقرّراتى كه در آنجا حاكم است، اماكن زيارتى و آداب خاصِ آن اماكن اطلاع درست ندارند، تا چه رسد به وضعاقتصادى و موقعيت جغرافيايى حجاز و حرمين در ميان ديگر كشورهاى اسلامى. و زيان اين ندانستن، به خصوص در آن قسمت كه به آداب و رسوم مذهبى مردم حجاز مربوط مى شود، كمتر از نقص ندانستن اعمال و فرايض حج نيست و بسا مشكلاتى را پيش مى آورد.

بدون شك اگر بازرگانى بخواهد كالايى را به ارزش همان مبلغ كه يك نفر حاجى در سرزمين حجاز مصرف مى كند خريدارى كند، اطلاعاتى وسيع تر از معلومات اين برادر مسلمان درباره خصوصيات آن كالا، چگونگى توليد آن، بهاى آن و بازار فروش آن به دست خواهد آورد.

اگر روزى حدود معلومات ما درباره احكام دين تا آن جا وسعت يابد كه هنگام داشتن استطاعت مالى اين دو استطاعت را هم داشته باشيم، شايد نيازى نماند كه آن روحانى محترم به جاى آنكه ذهن افراد گروه را به اسرار بزرگ اين سفر الهى آشنا سازد، تمام اوقات خود را صرف درست كردن حمد و سوره آنان كند.

و شايد بتوان كسى يا كسانى را يافت كه حج را آنچنان كه در آن حديث شريف گفته شده يا آن چنان كه آن متكلم بزرگ از دوست خود مى خواست بگزارد و آن وقت است كه شايد شمار حاجيان از فرياد كنندگان بيشتر شود. اما در چنان سال آيا باز هم ماشين حساب هاى آمارگيران وزارت حج عربستان سعودى رقم دو ميليون و بالاتر را نشان خواهد داد؟

سيد جعفر شهيدى

/ 8