نمى دانم تا به حال نام شهر مرا شنيده ايد يا نه؟ شايد در ميان دوستان شما، كسانى باشند كه در استان ايلام زندگى كرده و يا آنجا اقوامى داشته باشند.ديدن شهر من از روى نقشه، كار سختى نيست.در كنار مرزهاى غربى ايران وقتى به آن طرف كبيركوه نگاه كنيد، به نام مهران برمى خوريد.شهرى كه در استان ايلام قرار گرفته و تنها 5/2 كيلومتر با مرز عراق فاصله دارد.مهران از گذشته خاطرات زيادى دارد.قصه هاى تلخ و شيرين كه با زندگى مردم گره خورده است.مرا در همان روزهايى كه تازه مهران به شهر تبديل شده بود در ابتداى يك بلوار كاشتند؛ همان بلوارى كه از ميان مهران مى گذشت و به سمت پاسگاه مرزى مى رفت.كم كم با شهر زيبايم بزرگ شده و قد كشيدم.آنقدر كه از بقيه درختان بلوار هم بزرگتر شدم.در مهران درخت نخل كم است و به همين خاطر، من نخل ديگرى را در كنار خود نمى ديدم.مگر در آن سوى شهر كه با من فاصله زيادى داشت.تابستان هاى مهران حسابى گرم است؛ همان طور كه نخل هايى مثل من دوست دارند.و زمستان ها هم هوا آنقدر سرد نمى شود كه از بزرگ شدن نخل ها جلوگيرى كند.