حوادث معماوش صدر اسلام و اينكه چطور شد امت پيغمبر به قتل فرزند
پيغمبر اقدام كردند ؟
در تاريخ ، حوادث بي نظير و حيرت آوري پيدا شده كه در مقام توجيه علل و مجاري آنها ممكن است بعضي دچار اشكال شوند . از آنجمله است موضوع پيشرفت سريع اسلام و زير نفوذ قراردادن آراء و معتقدات زمان ، ليظهره علي الدين كله . و از آنجمله است حادثه حركت و قيام امام حسين (ع) . امام حسين ( ع ) را قريب و بعيد و خويش و بيگانه منع مي كردند و راه بيان خودشان را ذكر مي كردند ( بي وفائي و عذر مردم كوفه ) . عجيب اينست كه امام منطق آنها را رد نمي كرد ولي از كلمات جوابيه و مخصوصا خطابه هاي مكه و كربلا و بين راه معلوم مي شود كه امام حسين ( ع ) منطقي داشته وسيعتر از آن منطقهاي محدود .آن منطقها بر محور حفظ جان و فرزندان و سلامت دور مي زد و منطق امام بر حفظ دين و ايمان و عقيده . امام در جواب نصيحت مروان فرمود : و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد . روي كار آمدن معاويه و يزيد و تجهيز آنها نيروي اسلام راعليه علي بن ابي طالب ( ع ) و حسين بن علي ( ع ) با آنكه آن مردم از دين برنگشته بودند ، يكي از حوادث معماوش صدر اسلام است . در اينجا دو مطلب را بايد مورد بحث قرار دهيم تا بتوانيم به ماهيت و هدف و علت حادثه قيام حسيني پي ببريم .يكي علت مبارزه شديد امويان كه در رأس آنها ابوسفيان بود با اسلام و قرآن ، و ديگر ، علت موفقيت آنها براي دردست گرفتن حكومت اسلامي . اما [ مطلب ] اول ، دو علت داشت يكي رقابت نژادي كه در سه نسل متوالي متراكم شده بود .دوم تباين قوانين اسلامي با نظام زندگي اجتماعي رؤساي قريش مخصوصا امويها كه اسلام برهم زننده آن زندگاني بود و قرآن اين را اصلي كلي مي داند . در سوره سبا مي فرمايد : و ما ارسلنا في قرية من نذير الا قال مترفوها .. . در سوره هاي زخرف ، واقعه ، مؤمنون و هود نيز همين مطلب هست . گذشته از همه اينها مزاج و طينت آنها طينتي منفعت پرست و مادي بود ، و در اينگونه مزاجهاي روحي ، تعليمات الهي و رباني اثر ندارد و اين ربطي به باهوشي و بيهوشي آنها ندارد . كسي به تعليمات الهي اذعان پيدا مي كند كه در وجود خودش پرتوي از شرافت و علو نفس و بزرگواري موجود باشد ، نوري و حياتي و هدايتي در خميره خودش موجود باشد . لتنذر من كان حيا 0 انما تنذر من اتبع الذكر 0 و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين 0 ليميز الله الخبيث من الطيب . اين مطلب خود يك اصل بزرگي است . داستان ابوسفيان و عباس و گفتن لقد صار ملك ابن اخيك عظيما ، ايضا قصه : بالله غلبتك يا اباسفيان ! ، ايضا قصه : تلقفوها تلقف الكرش ، همگي دليل كور باطني ابوسفيان است . اما اينكه چگونه شد كه حزب اموي كه در [ دوره ] اسلام به صورت حزبي فعال و مدير درآمدند ، بر حكومت اسلامي مسلط شدند ؟ مقدمه اين مطلب را بايد بگوئيم كه يك جامعه نوساز و نوبنياد نمي تواند يكدست و يكنواخت باشدهر اندازه عامل وحدت آنها قوي باشد ( 1 ) . جامعه نو بنياد و تازه ساز اسلامي هر چند در زير لواء توحيد و پرچم لا اله الا الله وحدت نيرومندي پيدا كرده بود و اختلاف رنگها و شكلها را به صورت معجزآسائي از بين برده بود ، در عين حال طبيعي است كه مردم مختلفي كه از نژادهاي مختلف و عناصر مختلف و با طبايع و عادات و اخلاق و آداب و عقائد گوناگوني پرورش پيدا كرده بودند ، همه افراد در استعداد قبول مسائل ديني و پذيرش تربيت ديني يكسان نيستند، يكي قوي الايمان است و يكي ضعيف الايمان ، و يكي در شك و كفر و الحاد باطني بسر مي برد ، و به همين دليل اداره همچو جمعيتي بر اساس
1- و آيا از همين جا نمي توان گفت كه بهتر اين بود كه شتاب نمي شد و به فتوحات پرداخته نمي شد ، صبر مي شد به طور طبيعي اسلام از ديوارها نفوذ كنند ؟