بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید ترجمه : و گفتي كه مرا مانند شتر لجام شده مي كشيدند تا بيعت كنم . به خدا سوگند تو خواستي مذمت كني ستايش كردي و خواستي رسوا كني ، رسوا شدي . البته بر مرد مسلمان عار و عيب نيست كه مظلوم واقع شود تا زماني كه در دينش شك نكند و در يقين خود ترديد راه ندهد . البته روي اين دليل من به ديگري است ولي به اندازه لازم با تو به سخن پرداختم . مملكت خود خيانت كند . ولي اين قسم تأكيد و گرو گرفتن وجدان است . تا شخص بيعت نكرده ، فقط همان وظيفه كلي است كه قابل تفسير و تأويل است ، ولي با بيعت ، شخص به طور مشخص اعتراف مي كند به طرف و مطلب از ابهام خارج مي شود و بعد هم وجدان خود را نيز گرو مي گذارد ، و بعيد نيست كه شرعا نيز الزامي فوق الزام اولي ايجاد كند . ولي در برخي موارد صرفا پيمان است مثل آنجائي كه قبل از بيعت ، هيچ الزامي در كار نيست . مثلا اگر خلافت به شورا باشد نه به نص ، قبل از بيعت هيچ الزامي نيست اما بيعت الزام آور مي كند.امير المؤمنين كه با زبير و غير زبير به بيعت استناد مي كند در حقيقت مسئله منصوصيت را كه خلافت ابوبكر و عمر و عثمان آنرا از اثر انداخته ، صرف نظر مي كند و به يك اصل ديگر كه آن هم يك اصل شرعي است استناد مي كند همچنانكه خلفا نيز نص بر علي ( ع ) را ناديده گرفته و به يك اصل ديگر از اصول اسلام كه آن هم محترم است استناد كردند و آن شورا بود : و شاورهم في الامر 0 و امرهم شوري بينهم . بيعت با رأي دادن در زمان ما كمي فرق مي كند ، پر رنگ تر است . رأي صرفا انتخاب كردن است نه تسليم اطاعت شدن . بيعت اين است كه خود را تسليم امر او مي كند . بيعت از رأي دادن پر رنگ تر است . حالا ببينيم امام حسين اگر بيعت مي كرد ، اين بيعت چه معنيي داشت ؟در اين مرحله يعني مرحله امتناع از بيعت ، تكليف امام حسين يك تكليف منفي است ( مانند مرحله چهارم و پنجم ) : بيعت نكردن ، برخلاف مرحله اول و سوم كه تكليف مثبت پيدا مي كند . از اين نظر امام حسين " نه " مي گويد ، بايد دست خود را عقب بكشد ، بايد جا خالي كند . از نظر اين تكليف اگر امام از كشور خارج مي شد وظيفه خود را انجام داده بود ، اگر به ميان كوهها مي رفت كه دسترسي به او نبود ( به قول ابن عباس شعاب الجبال ) باز وظيفه خود را انجام داده بود . اگر فرضا در خانه ها مخفي شده بود باز هم وظيفه خود را انجام داده بود ، ولي اگر بيعت زوري و اكراهي انجام مي داد معذور نبود .اكراه از نظر اسلام شامل اين مسائل نمي شود . رفع ما استكر هوا عليه و لا ضرر و لا ضرار شامل جايي كه ضرر بر اسلام وارد شود نيست ، مثل اينكه كسي را مجبور كنند كه عليه السلام كتاب بنويسد يا قرآن را تخطئه كند .در اينجا اين نكته گفته شود كه بعضي مي گويند چرا امام حسين در زمان معاويه اقدام نكرد و بعضي ديگر جواب مي دهند چون در آن وقت موضوع صلح امام حسن در بين بود و امام نمي خواست بر خلاف عهد برادرش رفتار كند .اين سخن درست نيست زيرا معاويه خودش آن پيمان را نقض كرده بود . قرآن كريم عهد و پيمان را محترم مي شمارد تا وقتي كه ديگري محترم بشمارد . قرآن نمي گويد اگر طرف نقض كرد تو باز هم وفادار بمان بلكه مي گويد : فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم . البته عهد با كافر هم محترم است .پيغمبر اكرم با قريش در حديبيه قرارداد بست و چون نقض از ناحيه آنها شروع شد پيغمبر اكرم هم آنرا ورق پاره اي بيش نشمرد . بلكه سر عدم قيام سيد الشهداء اين بود كه انتظار فرصت بهتر و بيشتري را مي كشيد . اسلام تاكتيك و انتظار فرصت بهتر را جايز بلكه واجب مي داند . مسلما فرصت بعد از مردن معاويه از زمان معاويه بهتر بود . امام در زمان خود معاويه نيز ساكت نبود ، دائما اعتراض مي كرد ، به وسيله نامه كه به معاويه نوشت ( 1 ) حضورا با او محاجه كرد.اكابر مسلمين را جمع كرد و با آنها صحبت كرد ، براي قيام به سيف بهترين وقت را اين دانست كه صبر كند معاويه بميرد . امام قطع داشت كه معاويه يزيد را نصب كرده و بعد از مردن معاويه مردم را به اطاعت از يزيد دعوت خواهند كرد . عليهذا از نظر امام خلافت يزيد چيز تازه و غير مترقبي نبود . 1- رجوع شود به مقدمه " بررسي تاريخ عاشورا " و به " سرمايه سخن " .