پيشگفتار
به نام خدا
هنوز نوجوان بودم كه با دو منبع مهم اخلاق اسلامى و سلوك عملى آشنايى يافتم: نخست كتاب جامع السعادات ملامهدى نراقى و ديگرى كتاب المراقبات فى اعمال السنه، از ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى. بخشى از كتاب جامع السعادات را به درس، نزديك روحانى بزرگوار آموختم و بقيه را خود در مطالعه گرفتم. ولى كتاب المراقبات را نه تنها خواندم، كه بلعيدم و هنوز هم وقتى بدان كتاب روح بخش مى نگرم، آميزه اى از وجد و هيبت مرا فرامى گيرد و بر آفريننده ى آن اثر شريف آفرين مى كنم كه حديث شورانگيز بيم و اميد را با چنان درخشندگى و دل شكافى در آن به وديعت نهاده است.
شايد اگر اين دو كتاب، متواليا، به چنگ من نمى افتادند، من هيچ گاه به تفاوت عظيم آن دو، تفطن نمى يافتم و عبوسى و سردى مكتوبات عالمان اخلاق، در قبال طراوت و حلاوت گفتار سالكان طريق، بر من چنين جلوه نمى نمود. آشنايى بيشتر با آثار بزرگانى چون امام ابوحامد غزالى و مولانا
جلال الدين بلخى و على بن مسكويه رازى و خواجه نصير طوسى و ملا احمد نراقى، بر آن درك نخستين صحه نهاد و بر من آشكارتر گرديد كه علم اخلاق اسلامى على رغم ظاهر تدوين يافته اش، چراست كه چنين بى خاصيت و عقيم مانده است و با همه ى عمق و عرضش گاه به اندازه ى نيم بيت از مثنوى يا بوستان سعدى تاثير نمى بخشد.
ردايى از شرعيت و اسلاميت كه عالمان مسلمان بر اندام اخلاق دنيازده ى يونانى افكندند، هيچ گاه نتوانست آن را چنان قداست و فضيلتى ببخشد، كه از مومنان دلربايى كند و لذا همچنان در نهانخانه ى مصطلحات و انقسامات عبوس فلسفه محبوس ماند و جامه ى جان هيچ تردامنى را به آب طهارت نشست و كام دل هيچ سالكى را به حلاوت فضيلت شيرين نكرد.
ناقلان حكمت عملى يونانيان و اسلام اندودكنندگان آن، پرچمداران اخلاق اسلامى نبودند. اين منصب ارجمند از آن پارسايان و عارفانى چون غزالى و مولوى بود كه قلبى خاشع و روحى عاشق داشتند و در حلقه ى ولايت اولياى الهى درآمده بودند و انبان ضمير را از اشارات و بشارات رسولان خدا آكنده بودند و مخافت از حق را راس حكمت و حب دنيا را اعظم خطايا مى ديدند و اين كجا و اخلاق يونانى "و حكمت عملى يونان زده ى برخى از مسلمانان" كجا كه آداب افراد متوسط جامعه ى مشرك و دنيازده ى آتن و رم بود و كمترين رايحه ى قدسيت و ولايتى از آن استشمام نمى شد و با روان شناسى فرسوده ى پيشينيان و ارزشهاى مدنى آنان، درآميخته بود.
بى هيچ ترديدى دانستم كه اخلاق اسلامى را از طهاره الاعراق ابن مسكويه و اخلاق ناصرى خواجه نصير طوسى "كه آداب ميگسارى را نيز دربردارد" خواستن، آب در هاون كوفتن و باد به غربال پيمودن است. آب را بايد از سرچشمه ها برداشت و اين سرچشمه ها جز ارشادات و تعليمات پيشوايان دين نيست. كلمات پيامبر "ص" و خطبه هاى نهج البلاغه و دعاهاى صحيفه ى كامله ى سجاديه، منبع فوار فضايل خداپسند اسلام اند و
براى تدوين علم اخلاق اسلامى بايد از آنها مدد جست.
مفاهيمى چون توكل و تقوا و توبه و شكر، كه از اركان اخلاق دينى اند و مطلقا در اخلاق غيردينى، سمتى و محلى ندارند، بايد با تعمق در آيات الهى و روايات دينى كشف و تبيين گردند و براى برپا كردن بناى اخلاق دينى به كار گرفته شوند.
بى سبب نبود كه وقتى غزالى در قرن پنجم هجرى به احياء علوم الدين همت گماشت، مهمترين علم را كه علم اخلاق باشد، حيات مجدد بخشيد و فلسفه و فقه و كلام را در پاى آن قربانى كرد. او نيك دريافته بود كه نه علم اخلاق مسلمانان اسلامى است و نه خلقيات و افعالشان. در كلام طعن زد و بر فقه خرده گرفت كه چرا چندين فربه شده اند و دلربايى مى كنند تا اخلاق را از رونق بيفكنند. سلوك زاهدانه ى وى را مولانا جلال الدين با سلوك عاشقانه ى خود تكميل كرد و دست زاهد با ترس را در دست عاشق دلير نهاد تا وى را همپاى برق و هوا كند و از كندى و ماندگى برهاند:
ترس مويى نيست اندر پيش عشق
زاهد با ترس مى تازد به پا
عاشقان پران تر از برق و هوا
جمله قربان اند اندر كيش عشق
عاشقان پران تر از برق و هوا
عاشقان پران تر از برق و هوا
لكن اين دو بزرگ، خود از سبوكشان و جرعه نوشان بزم امام المتقين و سلطان البشر، رسول خدا بودند كه يكجا درس تقوا و مخافت و زهد و محبت را مى آموخت و پيروان را به منجيات ترغيب مى كرد و از مهلكات تحذير مى فرمود و خيال انديشگان را به مقصد يقين روانه مى كرد. بگذريم از جلال الدين بلخى كه با على "ع" هم در سر سر، نسبتى داشت و خاك وجود خود را به آب باده ى وى گل مى كرد.
همين تاملات بود كه موجب گزيدن خطبه ى متقين و تبيين اوصاف پارسايان گرديد. على "ع" كه خود سر حلقه ى پارسايان بود و در سلوك و
تقرب، به مرتبه ى ارجمند ولايت نايل آمده بود و آموزگار بزرگ جهاد اصغر و اكبر و پرده دار حرم ستر خدا بود، بهتر از هر كس ديگر شايستگى داشت كه مفسر كلام بارى باشد و معنى تقوا را كه جامع جميع فضايل و سر كرامت نزد حق است، باز نمايد و از اوصاف پارسايان كه بندگان بختيار خداوندند، پرده بردارد و با اين رازگشايى و پرده بردارى، معماران عرصه ى دانش را مدد دهد تا به بناى علم اخلاق اسلامى توفيق يابند.
اين خطابه ها كه با عنايت ارباب معنى ايراد و به لطف و همت ياران مشفق تدوين گرديد "به سال 1368 هجرى شمسى"، از نخستين بركات مسجد جامع امام صادق "ع" بود كه نصيب اين جانب شد و اينك خداى پارسايان را بر اتمام اين خدمت اندك سپاس مى گزارم و از سويداى دل، او را مى خوانم كه خدمتگزاران اين عرصه ى بركت خيز را از دولت اكرام خويش بى نصيب نگذارد. انه ولى النعم.
عبدالكريم سروش
فروردين ماه 1370
خطبه امام على در اوصاف پارسايان
مشهور به خطبه ى همام
روايت شده است كه اميرالمومنين "ع" صحابيى عابد داشت به نام همام. او به امام گفت: اى اميرمومنان، پارسايان را براى من چنان توصيف فرما كه گويى آنان را به چشم مى بينم. امام "ع" در جواب او درنگ مى كند و سپس مى گويد: اى همام پرواى از خدا داشته باش و نيكوكارى كن كه 'همانا خداوند با كسانى است كه تقوا بورزند و اهل نيكوكارى باشند.' همام به اين سخن قانع نشد و امام را سوگند داد. امام سپس خداى را حمد و ثنا مى كند و بر پيامبر "ص" درود مى فرستد، سپس مى فرمايد:
اما بعد، خداوند سبحان وقتى مردم را آفريد از اطاعتشان بى نياز و از معصيتشان ايمن بود، چرا كه نه معصيت گناهكاران زيانى به او مى رساند و نه اطاعت فرمانبرداران سودى. پس معيشت مردم را بين آنان قسمت كرد و هر كس را در دنيا در موضع خود قرار داد. پارسايان در دنيا اهل فضيلت اند. سخن آنان صواب و جامه ى آنان ميانه روى و روش آنان فروتنى است. چشم را بر آنچه خداوند بر آنان حرام كرده است مى بندند و گوش را به علمى مى سپارند كه نافع است. پارسايان در سختى و بلا، چنان اند كه گويى در آسايش و راحتى فرود آمده اند و اگر اجل مقدرى كه خداوند
بر آنان معين كرده است نبود، ارواح آنان از شوق ثواب و خوف عذاب، يك لحظه هم در كالبدشان باقى نمى ماند. خالق چنان در دل آنها بزرگ است كه هر چه غير اوست در ديدگانشان كوچك است. پارسايان گويى بهشت را مى بينند و در ميان نعيم بهشت نشسته اند و گويى جهنم را مى بينند و در عذاب جهنم اند. دل پارسايان محزون است و ديگران از شر آنان ايمن اند و بدنشان لاغر، خواسته هاشان اندك و نفسشان عفيف است. ايام كوتاهى را صبر كردند و در پى آن آرامش و راحتى طولانى نصيب بردند. اين تجارتى سودآور بود كه پروردگارشان برايشان ميسر نمود. دنيا به آنان روى آورد اما ايشان به آن روى نياوردند. دنيا آنان را اسير خود مى خواست اما آنان خويشتن را از چنگالش رهانيدند. شبها را مى نشينند و اجزاى قرآن را نيكو تلاوت مى كنند. دل خويشتن را با خواندن قرآن حزين مى دارند و درمان درد خود را از آن بيرون مى كشند. آنگاه كه به آيه اى گذر مى كنند كه در آن تشويقى است به آن دل مى بندند و جانهايشان از شوق به آن سوى پر مى كشد و چنان يقين مى دارند كه گويى آن پاداشها در برابر چشمهاى آنان است.و آنگاه كه به آيه اى گذر مى كنند كه در تخويف و هشدار است، چنان گوش دل به آن مى سپارند كه گويى فريادهاى جهنم در بن گوش آنان است. تمام شب را در ركوع به سر مى برند. پا و كف و دست و صورت خود را بر روى زمين مى گسترند و از خداوند آزادى و رهايى خويش را "از آتش" مى خواهند. اما در روز بردبارانى دانا و نيكوكارانى باپروايند، ترس "از خداوند" آنان را چون پيكانى باريك تراشيده است. بيننده چون به آنان نظر مى افكند، مى پندارد كه بيمارند- حال آنكه بيمارى ندارند- و مى گويد: گول و گيج و ديوانه اند و امر بزرگى آنان را از خود بيگانه كرده است و عقل و هوششان را ربوده است. از كارهاى اندك خويش خرسند نيستند و كارهاى بسيار را نيز، زياد نمى بينند. خويش را متهم مى كنند و از كارهاى خويش ترسانند. هنگامى كه يكى از ايشان را تحسين و تمجيد مى كنند از سخنى كه به او مى گويند مى ترسد. مى گويد من
به خود از ديگرى آگاهترم و پروردگار من از من به من آگاهتر است. خداوندا مرا بر آنچه كه مى گويند مواخذه مكن و از آنچه گمان مى برند فراتر بنشان و آنچه را كه نمى دانند بر من ببخش. علامت هر يك از پارسايان آن است كه در دين قدرتمند و قوى است و داراى دورانديشى و عاقبت نگريى همراه با نرمى و ايمانى همراه با يقين است. حريص بر علم آموزى است، علم را با حلم و ميانه روى را با غنا مى آميزد. در عبادت خاشع است و به دنبال حلال در جستجوى هدايت و گريزان از طمع. با آنكه كارهاى شايسته انجام مى دهد، دل او لرزان و هراسان است. شب كه مى شود، تمامى همتش شكرگزارى است و صبح كه مى شود، تمامى تلاشش ذكر حق كردن است. شب را هراسان به سر مى برد و صبح را شادمان برمى خيزد. هراسان از غفلتى كه ورزيده و شادمان از فضل و رحمتى كه نصيب يافته است. اگر نفس او چيزى را ناخوش دارد و بر او سركشى كند او هم خواهش نفس را برآورده نكند. روشنى چشمش در آن چيزى است كه زوال نمى پذيرد و بى ميلى اش در هر آنچه كه باقى نمى ماند. حلم را با علم و قول را با عمل درمى آميزد. آرزويش را كوتاه، لغزشش را اندك، قلبش را خاشع و نفسش را قانع، خوراكش را كم، امرش را آسان، دينش را محفوظ و شهوتش را مرده و غيظش را فرونشانده مى بينى. به نيكى او اميد مى رود و از شرش ايمنى حاصل است. "همواره اهل ذكر است لذا" اگر در ميان غافلان باشد در زمره ى ذاكران نوشته مى شود و اگر در بين ذاكران باشد، از غافلان محسوب نمى گردد. از كسى كه به او ظلم روا داشته است درمى گذرد و به كسى كه او را محروم گردانده است، عطا مى كند و با كسى كه از او بريده است مى پيوندد. سخن ركيك از دهانش دور و كلامش با مردمان نرم است. زشتى او غايب است و نيكى او حاضر. خيرش به مردم رومى كند و شرش پشت مى نمايد. در زلزله ها و طوفانها، سنگين و پابرجاست و در ناگواريها، صبور و در رفاه شكور. بر آن كه دوست نمى دارد ستم نمى كند و به خاطر كسى كه دوست دارد
مرتكب گناه نمى شود و پيش از آنكه بر او شاهد آورند به حق اعتراف مى كند. آنچه را بدو بسپارند تباه نمى سازد و آنچه را به يادش آورند فراموش نمى نمايد و كسى را به لقبهاى زشت نمى خواند و همسايه را نمى آزارد. ديگران را بر مصائبشان سركوفت نمى زند و به باطل درنمى آيد و از حق به در نمى رود. اگر خموش بماند خموشى اش او را محزون نمى كند و اگر بخندد، صدايش بلند نمى شود و اگر بر او ستم رود شكيبايى پيشه مى كند تا خدا برايش انتقام كشد. خود از دست خويش به رنج است و اما مردم از او آسوده اند. خود را براى آخرتش به تعب انداخته اما مردم را از دست خويش آسوده نهاده است. اگر از كسى دورى مى كند از سر زهد و نزاهت است و اگر نزديك مى شود، از روى رفق و رحمت. دورى اش از سر كبر و خود بزرگ بينى نيست و نزديكى اش از روى مكر و خديعت نه.
روايت كننده ى خطبه گفت كه وقتى سخن امام بدينجا رسيد همام فريادى كشيد كه جانش در آن بود. امام گفت: به خدا سوگند كه بر او از همين مى ترسيدم و سپس گفت: موعظه هاى بليغ با اهلش چنين مى كند. آنگاه كسى با او گفت: يا اميرالمومنين خودت چطور؟ امام "ع" گفت: واى بر تو، هر اجلى وقتى دارد كه از آن فراتر نمى رود و سببى دارد كه از آن درنمى گذرد. پس بايست و ديگر مثل آنچه گفتى مگوى، زيرا اين سخن را شيطان بر زبانت نهاد.
درس 001
1/ 8/ 1366
از اهداف اصلى بعثت انبيا و نزول شرايع الهى اين است كه آدمى داراى ملكه ى تقوا شود. قرآن تقوا را در دو مرتبه ى نازل و عالى مطرح كرده است. مرتبه ى نازل آن فاتقوا الله ما استطعتم "سوره تغابن، 16" است، يعنى هر كس مكلف است كه در حد استطاعت خويش تقوا بورزد و پرواى از خدا داشته باشد و از خوف او امرى را فرونگذارد و نهيى را مرتكب نشود و مرتبه ى عالى تقوا همان است كه فرمود:
يا ايها الذين آمنوا اتقوالله حق تقاته "آل عمران، 102"
اى كسانى كه ايمان آورده ايد آن گونه كه شايسته ى مقام خداوند است، تقوا پيشه كنيد.
درباره ى تقواى شايسته ى مقام ربوبى، سخن بسيار مى توان گفت. و شايد به عبارتى هيچ سخن نمى توان گفت، چرا كه هر چه گفته شود از معنى واقعى قاصر خواهد بود. آنچه بر هر مومنى فرض است، تقوا ورزيدن است، تقوا