اوصاف پارسایان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اوصاف پارسایان - نسخه متنی

امام اول علی بن ابی طالب؛ شارح: عبدالکریم سروش

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


در حد استطاعت و تقوا در حد رفيع شايستگى.

ميوه اى كه انسان از شجره ى شريعت مى چيند، ميوه ى تقواست و اين شيرينترين و لذيذترين ميوه اى است كه از اين درخت مى توان برگرفت و چه شيرينى و لذتى بالاتر از كرامت در نزد خدا. كرامت آدمى در نزد خداوند بستگى به مرتبه ى تقواى او دارد:

ان اكرمكم عندالله اتقكم

"حجرات، 13"

شريفترين و كريمترين آدميان نزد خداوند، كسى است كه بالاترين مرتبه ى تقوا را حائز است.

و در اين امر مرد و زن تفاوتى ندارند.

انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى

"آل عمران، 195"

خداوند عمل هيچ عاملى را ضايع نخواهد كرد، خواه زن باشد خواه مرد.

فرقى كه در حقوق يا در تكاليف، بين زن و مرد، كوچك و بزرگ، مريض و سالم، در شريعت اسلام هست، هيچ كدام به معنى تبعيض در ارزشگذارى در نزد خداوند نيست. عملى كه از زن خواسته اند مايه ى تقرب زن و عملى كه از مرد خواسته اند مايه ى تقرب مرد است. هر كس كه تقواى بيشترى دارد، نزد خداوند عزيزتر است و هر كس بى تقواتر است، خوارتر. در نزد خداوند با ميزان تقوا، آدمى را مى سنجند نه با موازين اعتبارى و قراردادى انسانى.

تقوا، به آدمى، بصيرت و شجاعت و حق گرايى مستمر مى بخشد. انسان متقى انسانى است كه هم در برابر مصائب، ثابت و صابر است و هم در برابر شوكت و شبهات فكرى. هنگامى كه مشكلات زندگى بر سر او مى بارد، او خويشتن را درنمى بازد و با كمال متانت با مشكلات مواجه مى شود. در برابر وسوسه هاى ظلمت افزاى باطل نيز، به نورى منور است
كه او را راهنمايى مى كند. اين بصيرت دنيوى در آخرت هم منعكس مى شود. آدمى هر چه كه با خود از دنيا به آخرت ببرد، در آنجا با اوست و برحسب اينكه سرمايه اى كه در اين جهان حاصل كرده است از جنس نور باشد يا از جنس ظلمت، سرنوشتى ويژه خواهد داشت يا كور محشور خواهد شد:

و نحشره يوم القيامه اعمى

"طه، 124"

و يا نورانى:

يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم

"الحديد، 12"

تقوا دو مرحله دارد: تقواى قبل از ايمان دينى و تقواى بعد از ايمان دينى. تقواى قبل از ايمان، پاكى و صفاى ضمير است، به گونه اى كه آدمى را آماده ى پذيرش پيام حق كند و تقواى پس از ايمان، همان است كه محصول عمل به شرايع الهى است. براى قبول تاثير از سخنان خداوند و كلام رسول، ابتدا بايد دلى حق شناس و حق پذير داشت. و اين مفاد آن آيه است كه مى گويد قرآن 'هدى للمتقين' است. يعنى به كار پارسايان مى آيد. اين پارسايى، مقدم بر ايمان است نه مسبوق بدان. چرا كه ناپارسايان، دعوت حق را مى شنيدند و با اين همه هيچ تاثير مثبتى نمى پذيرفتند و بالعكس كفر و طغيان آنها افزونتر مى شد:

و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا فلا تاس على القوم الكافرين

"مائده، 68"

آنچه كه بر تو نازل شده است، بر سركشى و كفر بيشتر آنان خواهد افزود، پس تو بر كافران اندوه مخور.

ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام تنذرهم لا يومنون

"بقره، 6"

آنان كه كافر شدند بر ايشان يكسان است چه بترسانى شان و چه نترسانى شان ايمان نخواهند آورد.
و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمومنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا

"اسراء، 82"

آياتى از قرآن را فرومى فرستيم كه براى مومنان درمان و رحمت است و بر ستمگران جز زيان چيزى نمى افزايد.

كافران گوش شنيدن سخن حق را ندارند و اين سخن در نفوس آنها موثر نمى افتد و بلكه ظالمان، از سخن حق زيان مى برند نه سود. اين نكته از نكات بسيار مهم است و در معارف دينى نيز به آن توجه شده است كه پيام انبيا و صالحان، گاه در پاره اى از مردم درنمى گيرد و بلكه اثر معكوس مى كند. آيا نبايد نتيجه گرفت كه نه تنها بايد معارف دينى را به گوش انسانها رساند، بل پيش از آن بايد نگران زمينه ى مساعد پذيرش آن بود؟ زيرا همواره چنين نيست كه وقتى سخن حق را به گوش كسى بخوانند او بپذيرد. گاهى عكس آن واقع مى شود و طغيانش افزونتر مى گردد. پس فراهم آوردن پارسايى مقدم بر ايمان نيز شرط تبليغ و وظيفه ى مبلغان است. خطبه ى همام كه پس از اين به شرح آن خواهيم پرداخت، هم از تقواى پيش از ايمان و هم از تقواى پس از ايمان سخن مى گويد و مشتمل بر غرر معارف دينى و انسانى است و از مواريث جميل و حكيمانه ى امام پارسايان على "ع" است.

اين خطبه كه به نام خطبه ى همام معروف شده است، با روايات گوناگون، گاه به اختصار و گاه به تفصيل، در كتب تاريخى و حديثى نقل شده است. از جمله كسانى كه اين خطبه را پيش از جمع نهج البلاغه، در كتاب خود آورده اند شيخ صدوق در كتاب امالى [ شيخ صدوق، امالى، ص 340. ] و ابن شعبه ى حرانى در كتاب
تحف العقول [ ابن شعبه ى حرانى، تحف العقول، ص 159. ] است. منبع شريف رضى را به درستى نمى دانيم چه بوده است. اما احتمال مى دهيم كه وى بليغ ترين ضبطها را در اثر خود آورده باشد و ما به شرح همين ضبط مى پردازيم.

آورده اند كه مكنده ى اين شير حكمت از پستان ولايت، كسى بود به نام همام بن شريح. سيد رضى در مقدمه ى خطبه مى گويد:

روى ان صاحبا لاميرالمومنين "ع" يقال له همام كان رجلا عابدا

اميرالمومنين على "ع" صحابيى عابد داشت به نام همام.

در تحف العقول نامى از همام برده نشده است. اما بيشتر شارحان نهج البلاغه همام بن شريح بن يزيد را از شيعيان و دوستداران امام دانسته اند. ابن طلحه ى شافعى در كتاب مطالب السوول داستانى را به اين مضمون نقل مى كند كه: روزى امام على "ع" موقع خروج از منزل با گروهى برخورد مى كند و مى پرسد كه هستيد؟ جواب مى دهند كه از شيعيان شما هستيم. امام مى فرمايند: من در چهره ى شما نشان شيعيان خود را نمى بينم. آنان شرمگين مى شوند و يكى از آنان از امام مى پرسد: نشان شيعيان شما چيست؟ امام سكوت مى كند و بعد همام كه مردى عابد بوده، امام را سوگند مى دهد كه آن نشانها را بازگويد. امام اين خطبه را آنجا بيان مى دارند [ حسين الخطيب، مصادر نهج البلاغه و اسانيده، ج 3، ص 65. ]

در داستان مذكور نام وى 'همام بن عباده خثيم' ذكر شده است نه همام بن شريح. در حالى كه شارحانى چون ابن ابى الحديد و بحرانى نام پدر همام را شريح دانسته اند نه عباده. در نهج البلاغه هم سوال همام درباره ى صفات شيعيان نيست، بل درباره ى صفات پارسايان است.
فقال: يا اميرالمومنين، صف لى المتقين حتى كانى انظر اليهم.

همام به امام مى گويد: اى اميرمومنان، پارسايان را براى من چنان توصيف فرما كه گويى آنان را به چشم مى بينم.

فتثاقل عليه السلام عن جوابه ثم قال: يا همام: اتق الله و احسن ف 'ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون'

"نحل، 128"

امام "ع" در جواب درنگ مى كند و سپس مى گويد: اى همام پرواى از خدا داشته باش و نيكوكارى كن كه 'همانا خداوند با كسانى است كه تقوا بورزند و اهل نيكوكارى باشند.'

فلم يقنع همام بهذا القول عزم عليه

همام به اين سخن قانع نمى شود و امام را سوگند مى دهد.

فحمد الله و اثنى عليه و صلى على النبى صلى الله عليه و آله ثم قال: اما بعد

امام سپس خداى را حمد و ثنا مى كند و بر پيامبر "ص" درود مى فرستد پس مى فرمايد:

"اما بعد" فان الله سبحانه و تعالى خلق الخلق حين خلقهم غنيا عن طاعتهم، آمنا من معصيتهم، لانه لا تضره معصيه من عصاه و لا تنفعه طاعه من اطاعه. فقسم بينهم معايشهم و وضعهم من الدنيا مواضعهم

خداوند سبحان، وقتى مردم را آفريد از اطاعت شان بى نياز و از معصيت شان ايمن بود، چرا كه نه معصيت گناهكاران زيانى به او مى رساند و نه اطاعت فرمانبرداران سودى. پس معيشت مردم را بين آنان قسمت كرد و هر كس را در دنيا در موضع خود قرار داد.

اين بيان مقدمه ى ورود به مطلب است و آنچه كه در ابتداى امر به ذهن خطور مى كند، معانى بسيار ساده اى از آن است. و آن اين است كه آدمى بسيار كوچكتر و ضعيفتر از آن است كه با اطاعت اوامر خداوند سودى به
او برساند يا با سرپيچى از فرمانهاى حق ضررى متوجه او كند. خداوند با آفريدن جهان، مغازه باز نكرده است تا سرمايه اش در معرض سود و زيان باشد. سود و زيانى اگر هست متوجه خود مردم است، نه متوجه خداوند. مصالح و مفاسد آدميان در اوامر و نواهى الهى منظور شده است. منهيات احكامى هستند كه موجب فسادند و اوامر احكامى موجب صلاح، پس خير و شر و مصلحت و مفسدت احكام، به آدميان كه عمل كنندگان به آن اوامر و دورى كنندگان از آن نواهى هستند، برمى گردد نه به خدا.

حال، با طرح يك سوال مسئله را به گونه اى ديگر مورد ارزيابى قرار مى دهيم. آيا خداوند از خلقت آدميان غايتى و هدفى داشته يا نه؟ و اگر همه ى مردم تصميم به نافرمانى خدا گرفتند و احدى نسبت به انبيا تمكين نكرد و سخن آنان را نشنيد و همه ى اوامر و نواهى خداوند معطل ماند و هيچ كس به آنها عمل نكرد ، آيا در اين صورت به هدف خداوند لطمه خواهد خورد يا نه؟ اين قابل قبول است كه اطاعت ما به نفع ما و معصيت ما به ضرر ماست و خداوند از اطاعت ما سودى نمى برد و از معصيت ما هم ضررى نمى كند، اما اگر كسى با قبول اين مطلب، نفع و ضرر را متوجه غايت خداوند از خلقت بكند چه پاسخى خواهيم داشت؟

مثالى مى زنيم: پدرى را در نظر بگيريد كه فرزندش را به انجام امورى دعوت و توصيه مى كند و از انجام امورى هم نهى مى كند و به او مى گويد كه انجام اين امور به پدرش سودى نمى رساند و خلاف فرمان كردن نيز براى او زيانى در پى ندارد. سود و زيان فقط متوجه فرزند است و بس. آيا فرزند نمى تواند بپرسد كه پدرش از تربيت وى مقصودى دارد يا خير؟ اگر واقعا هدفى و غرضى ندارد، چرا وقت خود را صرف تربيت او مى كند؟ چرا امر و نهى مى كند؟ چرا به او تذكر مى دهد كه تنها نفع فرزند را در نظر دارد و بس؟ پرواى فرزند را داشتن چرا؟ اگر اين فرزند سخن پدر را گوش نكرد و متضرر شد، آيا هيچ ضررى متوجه پدر نمى شود؟ پدرى كه مى خواست فرزندش فرد شايسته اى بشود، اگر به خواست و هدف خود
دست نيابد، آيا شكست نخورده است؟ و آيا شكست، زيان نيست؟ پس زيان چيست؟ اگر كسى سرمايه ى عمر و انرژى فكرى را و تمامى همت و عزمش را براى تامين هدفى به كار گرفت و در نهايت آن هدف تامين نشد، آيا باز هم مى شود گفت كه او كامياب بوده است و ضرر نكرده است؟

بر همين قياس، اگر فرضا تمامى مردم تصميم بگيرند كه كفر بورزند و كسى زير بار شريعتى از شرايع نرود و به هيچ امرى از اوامر خداوند عمل نكند و همه به حق پشت كنند و اهل تمرد و عصيان شوند، آيا باز هم غايت و غرض الهى از خلقت تحقق خواهد پذيرفت؟

با طرح اين پرسش است كه آن پاسخ ساده و زلال نخستين، اندكى كدر مى شود و نياز به تبيين پيدا مى كند. مسئله ى غايت خداوند از خلقت آدمى، مسئله اى بسيار جدى است و نيز مسئله ى شيطان و غرض از خلقت او و نسبت او با آدمى، كه از مهمترين مباحث مطروحه در معارف دينى است، به همين بحث، مربوط مى شود و بايد تبيين گردد. اول بايد روشن كنيم كه نسبت موجودى با جهان چگونه بايد باشد تا از حوادث جهان هيچ تاثيرى نپذيرد. جهانى كه همه ى اجزاى آن به يكديگر ارتباط دارند و اگر ذره اى، در گوشه اى از آن بجنبد تا دورترين اعماق فضا، تاثير خودش را مى گذارد و هيچ چيز در آن نيست كه از تاثير متقابل مصون بماند، در چنين جهانى، تصور موجودى كه هيچ تاثيرى از اين مجموعه نپذيرد و نسبت او با اين مجموعه، يك نسبت يكطرفه باشد، چگونه ممكن است؟

در اينجا مسئله ى نفع و ضرر را مطرح نمى كنيم، سخن از تاثيرگذارى و تاثيرپذيرى است. در قرآن تعبيراتى هست بدين مضمون كه خداوند سوار بر مركب خلقت است و هيچ چيزى او را از راندن و تاختن به سوى مقصود بازنمى دارد و تعبيراتى نيز وجود دارد كه كفار هيچ وقت نمى توانند از خداوند سبقت بگيرند:

و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون

"انفال، 59"

كفار گمان نكنند كه پيشى گرفته اند، آنها هرگز خداوند را نمى توانند
ناتوان سازند.

و الله غالب على امره ولكن اكثر الناس لا يعلمون

"يوسف، 21"

خداوند بر كار خويش، چيره است ولى بيشتر مردم به آن آگاهى ندارند.

اگر اين طور است پس شيطان چه كاره است؟ تصويرى كه ما عادتا از شيطان داريم اين است كه او معصيت خداوند كرد و از درگاه او رانده شد و مهلت خواست تا به اغواى خلق بپردازد و اكنون نيز چنين مى كند. گويى كه خواست خداوند اين بود كه جهان بى شيطان باشد، ولى خواست او تحقق نپذيرفت و امر ناخواسته اى اتفاق افتاد و تدبير و برنامه ى خداوند را دگرگون كرد و جهانى كه بنا بود بى شيطان باشد، با شيطان شد. آيا خداوند مى خواست در جهان فساد و فسق و سفك و دمى رخ ندهد، ولى رخ داد؟ به بيان ديگر آيا كار از دست خداوند خارج شد و امور بر وفق خواست او رخ نداد و برنامه ى او خلل پذيرفت؟ اگر قبول كنيم كه خداوند به تعبير قرآن 'بر امر خويش چيره است' بايد بپذيريم كه چنين نيست. شيطان، خود يكى از كارگزاران خداوند است. بلى ابليس با عصيان و نافرمانى، شيطان شد. اما اين شيطنت نه تنها هيچ خلل و لطمه اى در برنامه ى خداوند ايجاد نكرد، بل اراده و خواست خداوند تحقق يافت. جهان بى شيطان جهانى نبود كه خداوند مى خواست. جهانهاى ديگرى هست كه تهى از شيطان است اما جهان انسانى، پر از شيطان و شيطنت است. اگر اين معنى بخوبى فهم شود و كيفيت و نحوه ى وجود اين جهان و انسان روشن شود، اين توهم پيش نمى آيد كه اگر خلايق نافرمانى كنند، خداوند به منظورش نخواهد رسيد و غايت الهى در هستى تحقق نخواهد پذيرفت.

بپرسيم نسبت شيطان با آدمى چيست؟ آنچنان كه قرآن به ما مى آموزد اين نسبت، در حد دعوت است و شيطان هيچ گاه انسانها را به اجبار به سويى نمى كشاند، او تنها دعوت مى كند و آدمى كه مخاطب دو دعوت
خدا و شيطان است يكى را برمى گزيند.

وقتى كه در قيامت عده اى شيطان را به دليل اضلالش ملامت مى كنند شيطان با آنها محاجه مى كند و مى گويد:

و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم...

"ابراهيم، 22"

آن هنگام كه كار به انجام رسيد، شيطان گفت: خداوند شما را وعده ى حق داد و من نيز وعده اى دادم و سپس خلف وعده كردم. و مرا بر شما هيچ سلطه اى نبود جز آنكه شما را دعوت كردم و شما مرا اجابت كرديد، پس مرا ملامت نكنيد و خود را ملامت كنيد...

بنابراين نقش شيطان در اين جهان نقش دعوت كننده است و بيش از اين نيست. خداوند به او قدرت تصرف در نفوس نبخشيده است:

فاذا قرات القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم. انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون. انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون

"نحل، 98 -100"

آنگاه كه به خواندن قرآن پرداختى، از شيطان رانده شده به خدا پناه بر. شيطان را بر مومنان و كسانى كه توكل بر پروردگارشان مى كنند، سلطه اى نيست. سلطه ى شيطان بر كسانى است كه خود را تحت ولايت او قرار مى دهند و به خدا شرك مى ورزند.

بر چنين كسانى است كه شيطان سوار مى شود. وقتى گروهى مى پذيرند كه شيطان ولى آنها باشد و زمامدارشان نفس شان گردد، تسلط او تحقق مى پذيرد. ولى در عباد مخلص خداوند، شيطان هيچ تصرفى ندارد:

قال فبما اغويتنى لا قعدن لهم صراطك المستقيم

"اعراف، 16"

"شيطان" گفت: من هم به سبب آن كه مرا گمراه كردى، در كنار راه
راست تو در كمين "بندگان تو" خواهم نشست.

پيداست كه نقش او بيش از حاشيه نشينى نيست. او در وسط راه نايستاده كه راه را سد كند و به كسى اجازه ى حركت ندهد، بلكه در كنار راه است و بانگى مى زند و بس. نقشى كه به شيطان داده اند همين مقدار است. كفار هم صد از راه اند، نه سد راه اند:

يصدون عن سبيل الله

"اعراف، 45 و چند مورد ديگر"

چرا كه اين راه را نمى توان بست. تنها مى توان كجراهه اى پديد آورد.

پيامبران هم در جهان بيش از بانگى درنينداختند. آنها هم هرگز كسى را مجبور به كارى نكردند. و اين از انصاف و عدل الهى به دور است كه پيامبران را كه كارشان دعوت به خير بوده است مسلط به انسان نكند ولى شيطان را كه كارش دعوت به شر است، بر انسانها مسلط كرده باشد. نه پيامبران و نه شيطان هيچ كدام بر آدمى سلطه نداشته اند. خداوند در قرآن به پيامبر مى فرمايد:

فذكر انما انت مذكر. لست عليهم بمصيطر

"غاشيه، 21 و 22"

پس به يادشان آور همانا تو فقط به يادآورنده اى. بر انسانها سيطره و سلطه اى ندارى.

تنها كار تو، اى پيامبر اين است كه پيام را به گوش مردم برسانى و دعوت حق را ابلاغ كنى و آنها را به آن امورى كه در نفوسشان مركوز است متوجه سازى.

آدمى داراى دو طبيعت حيوانى و انسانى است. پيامبران طالب آن اند كه آدمى، حيوانيت خود را صورت انسانى ببخشد و شيطان طالب آن است كه آدمى، انسانيت خود را صورت حيوانى ببخشد. و به تعبير علماى اخلاق، پيامبران، نفس را تابع عقل مى خواهند و شيطان، عقل را تابع نفس. آنان عيسى را مى طلبند و اين خر را. و به تعبير مولوى:

/ 42