اوصاف پارسایان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اوصاف پارسایان - نسخه متنی

امام اول علی بن ابی طالب؛ شارح: عبدالکریم سروش

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


غيبت منتهاى توانايى ناتوانان است.

كسانى كه نمى توانند رو در رو با كسى بايستند و سخنشان را بگويند و از مواجهه ى مستقيم عاجزند، تنها راهى كه برايشان مى ماند اين است كه دشنامى پشت سر نثار كنند و نيشى بزنند و غيبتى روا دارند و يا آنكه نام زشتى بر كسى بگذارند. اين تنابز به القاب است [ نمى دانم بعضى از لقب سازيهاى سياسى كه در روزگار حاضر براى زمين زدن اشخاص و بيرون كردن آنها از ميدان به كار مى رود، جزء تنابز القاب محسوب مى شود يا نه؟!. ] يعنى آنكه آدمى نامى يا كلمه اى به كسى بچسباند تا او را بدنام و موهون كند و شخصيت اجتماعى اش را لجن مال كند. يكى از شعراى مشهور عرب ملقب به ابوالعتاهيه [ ابواسحاق اسماعيل بن قاسم ملقب به ابوالعتاهيه شاعر دربار مهدى، هادى، هارون و مامون عباسى متوفاى سال 203 ه.ق. ] است. وى مديحه گوى خلفاى بنى عباس و خصوصا هارون الرشيد بود. مى گويند شعر او گاه بسيار لطيف بود به طورى كه در يكى از اوقات كه در برابر خليفه مديحه اى مى خواند، يكى از اطرافيان گفت: ببينيد كه خليفه از روى تخت خويش پرواز نكرده باشد. پاره اى از ابيات آن مديحه اين بود:




  • اتته الخلافه منقاده
    فلم تك تصلح الا له
    و لورامها احد غيره
    لزلزلت الارض زلزالها



  • اليه تجرر اذيالها
    و لم يك يصلح الا لها
    لزلزلت الارض زلزالها
    لزلزلت الارض زلزالها



[ شيخ بهائى كشكول "به كوشش محمد صادق نصيرى، شركت طبع و نشر قم، بى تا"، الجزء الثانى، الجدل الثالث، ص 54. ]
خلافت دامن كشان و با كمال تمكين به سوى خليفه آمد.

آرى خلافت جز براى او و او جز براى خلافت شايسته نبود.
اگر كسى غير از او قصد خلافت مى كرد زمين را زلزله اى سخت فرامى گرفت.

با اين همه به وى ابوالعتاهيه مى گفتند. ابوالعتاهيه لقب زشتى است. عتاهيه به معناى سبك مغزى و سخافت عقل است و ابوالعتاهيه يعنى شخص سخيف العقل و نادان. اين لقب چنان مشهور و شايع است كه شايد اگر امروز در ادبيات عرب اسم اصلى او را ذكر كنند كسى نشناسد. اتفاقا روزى در حضور امام رضا "ع" از ابوالعتاهيه ذكرى به ميان آمد. امام "ع" مردم را از به كار بردن اين لقب در مورد او منع فرمودند و گفتند كه اين تنابز القاب است و ناصواب است.

قبلا در باب 'فحش' گذشت كه يكى از اوصاف متقين دور بودن زبانشان از فحش و كلمات ركيك است: بعيدا فحشه. حال بايد بگوييم تنابز به القاب نيز خود يكى از انواع فحش است.

لا يضار بالجار

همسايه را نمى آزارد.

و لا يشمت بالمصائب

وقتى براى كسى سختيى پيش مى آيد، بر او سركوفت نمى زند و او را شماتت نمى كند تا از اين طريق براى خويش تشفى خاطرى فراهم آورد.

سركوفت زدن هم علامت حقارت نفس و عجز آدمى است و هم علامت كينه توزى و شخص پارسا از اين هر دو دور است.

و لايدخل فى الباطل. و لا يخرج من الحق

و در باطل پاى نمى گذارد و از حق پاى بيرون نمى نهد.

حق و باطل هم معناى اعتبارى دارند و هم معناى حقيقى. معناى
اعتبارى شان معادل حسن و قبح است و معناى حقيقى شان معادل صدق و كذب. سخن حق را صادق مى گويند و عمل حق را نيكو و متقين نه سخن كذب مى گويند و نه عمل زشت مى كنند و نه به اعتقادات فاسد دل مى بندند و در همه جا و به همه ى معانى ملتزم حق اند.

ان صمت لم يغمه صمته و ان ضحك لم يعل صوته

اگر ساكت بماند از سكوت خويش غمين نمى گردد و اگر بخندد صدايش به خنده بلند نمى شود.

يعنى خنده اش فقط تبسم است.

در ابتداى اين خطبه آنجا كه در مورد عبارت منطقهم الصواب، بحث مى كرديم، درباره ى زبان و شيوه ى سخن گفتن توضيحاتى داديم. در اين قسمت از خطبه، اميرالمومنين دوباره اين مطلب را تكرار كرده اند، كه نفس همين تكرار و تاكيد، حكايت از اهميت و عظمت مطلب دارد. البته در ابتداى خطبه اميرالمومنين نحوه ى سخن گفتن متقين را تشريح كرده اند و در اينجا سخن نگفتن آنان را. اينكه متقين از سكوت خود غمناك نمى شوند، مفهومش آن است كه بسيارى از مردم- برخلاف پارسايان- سكوت برايشان شيرين و دلپذير نيست. و از سخن گفتن بيشتر لذت مى برند تا از ساكت ماندن. ممكن است در سخن گفتن بر ديگران پيروز شوند، اما در سكوت نه.

قبلا از اميرالمومنين اين سخن را نقل كرديم كه:

كان لى فيما مضى اخ فى الله و كان يعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه

"نهج البلاغه، كلمات قصار 289"

پيش از اين برادرى دينى داشتم كه آنچه او را در چشم من بزرگ مى كرد، اين بود كه دنيا در چشم او كوچك بود.

تعديلى از اوصافى را كه براى اين برادر دينى خود- كه احتمالا ابوذر غفارى بوده است- برمى شمارند، اين است كه:
و كان اكثر دهره صامتا... و كان اذا غلب على الكلام لم يغلب على السكوت. و كان على ما يسمع احرص منه على ان يتكلم

"نهج البلاغه، كلمات قصار 289"

بيشتر اوقات خود را ساكت بود و اگر ديگران در كلام بر او غلبه مى كردند، در سكوت بر او پيروز نمى شدند. به شنيدن حريصتر بود تا به گفتن.

در مورد ائمه ى هدى- عليهم السلام- نيز اميرالمومنين در نهج البلاغه نظير همين تعبير را دارند:

ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم يسبقوا

"نهج البلاغه، خطبه ى 154"

اگر بگويند راست مى گويند و اگر خاموش بمانند نه از آن روست كه كسى آنان را ساكت كرده باشد بلكه از پيش خود خاموش اند نه چنان اند كه آنقدر بگويند و بگويند تا كسى آنها را به سكوت امر كند و خاموشى را بر آنان تحميل نمايد. به ميل خود، سكوت را برمى گزينند و كسى در اين سكوت بر آنان پيشى نمى گيرد.

در احوال ابوذر آمده است كه:

كان اكثر عباده ابى ذر رحمه الله عليه التفكر و الاعتبار. [ بحارالانوار، ج 22، ص 431. ]

بيشتر عبادتش تفكر بود.

ما غالبا ابوذر را مى شناسيم اما ظاهرا نه به اين صفت. بلى ابوذر شخص مجاهد و مبارزى بود و مجاهدت او مورد تصويب و تحسين اميرالمومنين بود. آنگاه كه عثمان وى را از مدينه تبعيد كرد، اميرالمومنين به همراه حسن و حسين- عليهماالسلام- به بدرقه ى او رفتند "با اينكه عثمان بدرقه ى او را شديدا منع كرده بود و مروان حكم را براى نظارت بر اجراى اين حكم گماشته بود". اميرالمومنين به هنگام بدرقه ى ابوذر سخنان بلندى خطاب به
وى گفتند كه نشانگر اهميت مجاهدتهاى ابوذر- رحمه الله عليه- و مقبوليت آنها در چشم على عليه السلام بود:

يا اباذر، انك غضبت لله فارج من غضبت له. ان القوم خافوك على دنياهم و خفتهم على دينك... فما احوجهم الى ما منعتهم و ما اغناك عما منعوك... و لو ان السموات و الارضين كانتا على عبد رتقا ثم اتقى الله لجعل الله له منهما مخرجا، لا يونسئك الا الحق و لا يوحشنك الا الباطل

"نهج البلاغه، خطبه ى 130"

اى اباذر! تو براى خدا غضب كردى، پس به او اميدوار باش. اين قوم براى دنيايشان از تو ترسيدند و تو بر دينت از آنان ترسيدى، پس چقدر به آنچه كه ايشان را از آن منع كردى محتاج اند و چقدر از آنچه كه تو را از آن منع كردند بى نيازى! و بدان كه اگر آسمان و زمين بر بنده اى تنگ آيد و او تقوا پيشه كند، خداوند براى او مفرى قرار خواهد داد. پس جز حق تو را به خود مانوس نسازد و جز باطل تو را نترساند.

اما همه ى اين مجاهدتها يك طرف و تفكر ابوذر يك طرف! از همسر ابوذر پرسيدند كه در خلوت تبعيدگاه بيشترين كار ابوذر چه بود؟ گفت: تمام روز را فكر مى كرد! [ سئلت ام ذرعن عباده ابى ذر فقالت: كان نهاره اجمع للتفكر فى ناحيه عن الناس "تنبيه الخواطر". ] اين فكر كردن همان چيزى است كه باعث مى شود آدمى كمتر سخن بگويد و بر سخن نگفتن خويش اندوهناك نباشد. نه تنها از سكوت خود ضرر نكند بلكه توانگرتر هم بشود. غمناكى معلول زيان كردن است. كسى كه مى بيند سكوت او سود اندر سود و بهره بر بهره است چرا غمناك شود؟ بلى اگر سكوت نه از سر تفكر و نه آميخته با حكمت بلكه از سر ناتوانى بر سخن گفتن باشد رنج آور است. به قول اميرالمومنين:
لا خير فى الصمت عن الحكم كما انه لاخير فى القول بالجهل

"نهج البلاغه، كلمات قصار 182"

سكوتى كه حكمت و تفكر در آن نباشد سودى ندارد.

نفس سكوت بى جهت و مصنوعى، امر ممدوحى نيست. صمت و سكوت وقتى مطلوب است كه زبان دل گشوده باشد. اشتغالات درون و افكار عميق ضمير آدمى را وادار به تامل و سكوت و عبرت گيرى نمايد [ از رسول اكرم نقل مى كنند كه فرمودند: اوصانى ربى ان يكون صمتى فكرا و نظرى عبرا "بحارالانوار، ج 74، ص 170" و نيز كان سكوته على اربع: على الحلم و الحذر و التقدير و التفكير "معانى الاخبار، صدوق". ] نه آنكه به تحميل ساكت باشد و هزارگونه هوس سخن گفتن در دلش موج بزند. چنين سكوتى غم افزاست.

يكى از انواع سخنانى كه اشخاص با هم مى گويند برشمردن عيوب ديگران است كه از بارزترين مصاديق سخنان نگفتنى است.

لمن شغله عيبه عن عيوب الناس

"نهج البلاغه، خطبه ى 176"

خوشا به حال كسى كه اشتغال به عيب خويش او را از تتبع عيوب ديگران و در پوستين خلق افتادن بازدارد و به سكوت وادارد.

علاوه بر اين، هر سخنى براى گفتن بايد به حداقلى از پختگى و سنجيدگى رسيده باشد و سپس بيان شود. بسيارى از سخنانى را كه آدمى مى گويد، اگر حساب كند خواهد ديد كه براى خودش هم پخته و روشن و سنجيده نيست. روشن است كه چنين سخنانى را نبايد گفت. اگر آدمى بخواهد به اين دستورات والاى اخلاقى عمل كند، بتدريج خواهد ديد كه چقدر سخن براى گفتن كم دارد. و هرگز از نگفتن خويش غمناك نخواهد شد. يكى از شروط تقوا تحمل سكوت است و از علايم روحهاى بزرگ آن است كه ساكت بودن بر ايشان شيرينتر از سخن گفتن است. به سكوت انس دارند و هنر سكوت كردن را به قول امام صادق "ع" فراگرفته اند [ [ان من كان قبلكم كانوا يتعلمون الصمت و انتم تتعلمون الكلام، كان احدهم اذا اراد التعبد يتعلم الصمت قبل ذلك بعشر سنين فان كان يحسنه و يصبر عليه تعبد و الا قال ما انا لما اروم باهل "بحارالانوار، ج 75، ص 288".

آنان كه قبل از شما بودند سكوت را فرامى گرفتند و شما گفتن را. آنان چنان بودند كه هرگاه يكى از ايشان مى خواست عابد شود قبل از آن ده سال به فراگرفتن سكوت مى پرداخت، پس اگر مى توانست به نيكويى بر آن صبر كند، عابد مى شد و الا مى گفت من اهليت اين كار را ندارم!.] ] و
چنانچه على مى گويد. تقواى بى سكوت نداريم:

و الله ما ارى عبدا يتقى تقوى تنفعه حتى يحزن لسانه

"نهج البلاغه، خطبه ى 176"

بخدا قسم نديدم كسى را كه تقوايى سودمند پيشه كند مگر آنكه اول زبانش را ببندد.

يعنى تقوا تنها وقتى به درجه ى سودمندى بهره دهى مى رسد كه شخص تسلط بر كلام پيدا كرده باشد و تواناى بر سكوت باشد. در دنباله ى همين كلام اميرالمومنين از پيامبر اكرم نقل مى كنند كه ايشان فرمودند:

لا يستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه. و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه

"نهج البلاغه، خطبه ى 176"

ايمان كسى استقامت نمى پذيرد مگر آنكه قلبش استقامت پذيرد و قلب كسى استقامت نمى پذيرد الا آنكه زبانش استقامت پذيرد.

زبان دو شان دارد، هم علت است و هم علامت. زبان صاف و پاك علامت پاكى دل است و پاك كردن زبان سبب پاك شدن دل خواهد شد. يعنى بين دل و زبان داد و ستد و رابطه ى متقابل قائم است.

در اينجا بايد به يك نكته اشاره كرد. شايد كمتر كسى باشد كه اين فضيلتهاى اخلاقى و بلندطبعيهاى انسانى را دوست نداشته باشد و دلبرده ى نصايح نيكو نشود . اين نصايح نيكو در عالم زياد است و بشر واقعا از اين بابت چيزى كم ندارد. كافى است كسى بخواهد بداند كه نيكوييها چيستند.
اگر تنها همين نهج البلاغه را- نه كل آن را بلكه تنها همين خطبه ى متقين را- بخواند و بفهمد، بر بسيارى از ارزشهاى انسانى وقوف پيدا خواهد كرد. چه ارزشهايى از آنچه كه در اينجاست والاتر؟ آدمى به سوق فطرت دلش به سوى اين ارزشها پر مى كشد و مگر مى شود كسى كرامتها و عظمتهايى را كه اميرالمومنين در اين خطبه آورده اند نپسندد؟ همه دوست دارند جزء اولياى صالح خداوند بشوند و اين امرى نيست كه كسى آن را ناخوش دارد. فطرت الهى است كه فطر الناس عليها. "روم، 30" اما در مقام عمل افراد عموما مى لنگند و از فضايل پس مى مانند. سر اين ناهماهنگى بين قول و عمل چيست؟ سر پوشيده اى است، اما شايد مولوى آن را خوب آشكار كرده باشد:




  • مرغ كو ناخورده است آب زلال
    وانكه چشم او نديده است آن رخان
    چون نديد او عمر عبدالعزيز
    چون نديد او مار موسى را ثبات
    در حبال و سحر پندارد حيات



  • اندر آب شور دارد پر و بال
    پيش او جان است اين تف دخان
    پيش او عادل بود حجاج نيز
    در حبال و سحر پندارد حيات
    در حبال و سحر پندارد حيات



"مثنوى، دفتر پنجم، ابيات 595 -598"

آدمى ممكن است تشنه باشد و اوصاف آب زلال را هم زياد شنيده باشد، اما باز در عمل خود را با آب شور سيراب كند كه سيرى هم ندارد. مگر براى شخص تشنه چيزى دلپذيرتر از آب زلال هم وجود دارد؟ نه، اما شنيدن وصف آب كافى نيست. دست كم يك بار بايد آن را نوشيد تا آب شور بى لذت و بى جلوه شود. اشكال آن است كه ما هميشه آب زلال را وصف كرده ايم اما خودش را در ميان نياورده ايم. چشمه هاى آب زلال كم است. بايد به سر آنها رفت. اگر كسى پارسايى را ببيند، و با او
مصاحبت كند، سكوت و كلامش را به درستى مشاهده كند و قهر و مهرش را مورد توجه قرار دهد آنگاه است كه تحقق آن اوصاف حميده بر او آسان خواهد شد.




  • خامشى بحر است و گفتن همچو جو
    از اشارتهاى دريا سر متاب
    ختم كن والله اعلم بالصواب



  • بحر مى جويد ترا، جو را مجو
    ختم كن والله اعلم بالصواب
    ختم كن والله اعلم بالصواب



"مثنوى، دفتر چهارم، ابيات 2062 و 2063"

اگر گفتن جوست خاموشى درياست. به دريا بزن چرا به جوى مى روى؟ بسى جاى سوال است كه چرا عموم آدميان جو را مى جويند و دريا را نمى طلبند. اگر كسى را بين جو و دريا مخير كنند، طبيعى است كه دريا را ترجيح مى دهد اما پس چرا بيشتر مردم آن را انتخاب نمى كنند؟ علتش آن است كه دريا براى آنان هميشه يك آرمان بوده است و كمتر آن را در مقابل خود و يا در درون خود ديده اند.

آدميان به طور كلى، گرچه ارزشهاى والاى اخلاقى دلشان را مى ربايد، اما در عمل كمتر بدان روى مى كنند و اين از آن روست كه نمونه هاى عينى آن را كمتر داشته اند. ما اگر در زندگى خود، انسانهاى والاى اخلاقى را كمتر ببينيم يا اصلا نبينيم ضرر كرده ايم. زيرا در اين صورت اخلاق هميشه بر ايمان جزء آرمانها خواهد بود. و گمان مى كنيم امرى عالى است كه هرگز واقع نمى شود و تنها براى اين گفته اند كه در داستانها بخوانيم و تحسر و اندوهى ببريم. ما تا كسى را نبينيم كه سكوت را بر كلام ترجيح مى دهد و خاموش ماندن براى او از سخن گفتن بيشتر ارزش دارد، نمى توانيم باور كنيم كه چنين چيزى هم دست يافتنى و شدنى است، نمى توانيم باور كنيم كه چنين دريايى هم هست و مى توان جوى خشكيده ى سخن خود را به خاطر آن رها كرد. درست است كه خبر اين آدمها را زياد شنيده ايم، اما ليس الخبر كالمعاينه و شنيدن كجا و ديدن كجا؟!
و اما مطلب ديگرى كه در مورد سكوت متقين شايان ذكر است: يكى از علل سكوت اين بزرگان، دغدغه ى استفاده ى بجا از نعم الهى است. قبلا در شرح عبارت:

و وقفوا اسماعهم على العلم النافع لهم

گوش خويش را به علمى كه براى آنان سودمند است مى سپارند.

گفتيم كه از منظر معارف دينى، به طور كلى حواس و جوارح و قواى نفس و بدن را تا مى شود نبايد بيهوده خرج كرد. در نهج البلاغه آمده است كه:

و خذوا من اجسادكم وجودوا بها على انفسكم و لا تبخلوا بها عنها فقد قال الله سبحانه 'ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم' و قال تعالى 'من ذالذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له و له اجر كريم' فلم يستنصركم من ذل. و لم يستقرضكم من قل استنصركم و له خزائن جنود السموات و الارض و هو العزيز الحكيم. و استقرضكم و له خزائن السموات و الارض و هو الغنى الحميد. اراد ان يبلوكم ايكم احسن عملا

"نهج البلاغه، خطبه ى 18"

از اجساد خويش بگيريد و خرج روح خود كنيد و از بدن خود به روان خويش بخل نورزيد. همانا كه خداى سبحان فرمود: اگر خدا را يارى كنيد خدا شما را يارى مى كند و قدمهايتان را استوار مى دارد و فرمود: كيست كه به خداوند قرضى نيكو دهد تا خدايش بر او مضاعف كند و او را اجرى كريمانه باشد. لكن خداى نه به دليل خوارى از شما نصرت طلبيد و نه به علت ندارى قرض خواست. يارى طلبيد در حالى كه جنود آسمانها و زمين از آن اوست و عزتمند و حكيم است و قرض خواست در حالى كه خزائن آسمانها و زمين مال اوست و بى نياز و حميد است بلكه تنها خواسته است شما را بيازمايد تا معلوم شود كدام يك نيك كردارتريد.

/ 42