اوصاف پارسایان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اوصاف پارسایان - نسخه متنی

امام اول علی بن ابی طالب؛ شارح: عبدالکریم سروش

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





  • رحم بر عيسى كن و بر خر مكن
    طبع را بر عقل خود سرور مكن



  • طبع را بر عقل خود سرور مكن
    طبع را بر عقل خود سرور مكن



"مثنوى، دفتر دوم، بيت 1853"




  • از جهان دو بانگ مى آيد به ضد
    آن يكى بانگش نشور اتقيا
    وان يكى بانگش فريب اشقيا



  • تا كدامين را تو باشى مستعد
    وان يكى بانگش فريب اشقيا
    وان يكى بانگش فريب اشقيا



"مثنوى، دفتر چهارم، ابيات 1622 و 1623"

اين دو بانگ همواره در جهان بلند بوده است: يك بانگ، بانگ صالحان و رسولان خداوند و بانگ ديگر، بانگ اشقيا و ناپاكان. مهم اين است كه اينها بانگ اند نه تازيانه و نه زنجير. نه به جبر مى رانند و نه به جبر مى بندند. كارشان دلربايى است. تا دل، ربوده ى كدام شود. وجود اين دو دعوت، زمينه ساز اختيار بشر است. البته نمى خواهم بگويم كه اختيار همه جا حاصل كششهاى متضاد است، چرا كه خداوند داراى عاليترين درجه ى اختيار است و كششهاى متضاد ندارد و ملائكه هم مختارند و فاقد كششهاى متضادند. كششهاى متضاد دايره ى اختيار را تحديد مى كنند و نوعى خاص از اختيار را فراهم مى آورند. اولياى حق با تسليم كردن شيطان "اسلم شيطانى على يدى [ [اين روايت را از پيامبر آورده اند "از طريق عامه در مسند احمد، ج 1 و احياء علوم الدين، ج 2، ص 21" مولوى هم مى گويد:




  • اسلم الشيطان آنجا شد پديد
    ديو اگر عاشق شود هم گوى برد
    جبرئيلى گشت و آن ديوى بمرد



  • كه يزيدى شد ز فضلش بايزيد
    جبرئيلى گشت و آن ديوى بمرد
    جبرئيلى گشت و آن ديوى بمرد



"مثنوى، دفتر ششم، ابيات 3648 و 3649".] ] از چنگ شيطان رسته اند. سابقون آنان اند كه از توقف در معارضه و منازعه با شيطان رسته اند و جز شتابندگى، كارى ندارند. اصحاب يمين، با شيطان درمى آويزند و همين كه به اخلاص رسيدند پاى بر فرق او مى نهند:

قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين

"ص، 82 و 83"

"شيطان" به خداوند گفت پس به عزتت قسم جز بندگان مخلص تو تمامى ايشان را گمراه خواهم كرد.

گروهى از عرفا، شيطان را مشمول رافت و لطف خود قرار داده اند و خواسته اند تا دفتر شيطنت او را بربندند و نام وى را در دفتر عاشقان ثبت كنند. منصور حلاج و عين القضاه همدانى و احمد غزالى و بعضى ديگر، وى را عاشقى مى خواندند كه مبتلا به هجران بوده است. [ [براى ديدن راى عرفا در اين باره، به يادداشت مترجم كتاب زير مراجعه شود:

نيكلسون، رينولد. ا. تصوف اسلامى و رابطه ى انسان و خدا، ترجمه ى محمدرضا شفيعى كدكنى "انتشارات توس، 1358" صص 172 -201.] ] مولوى نيز سخن شيطان را از زبان اينان مى گويد:




  • ترك سجده از حسد گيرم كه بود
    آن حسد از عشق خيزد نز جحود



  • آن حسد از عشق خيزد نز جحود
    آن حسد از عشق خيزد نز جحود



"مثنوى، دفتر دوم، بيت 2642"

و در مرحله ى ديگرى از بحث و به قصد دفاعى تازه، مى گويد "از زبان شيطان":




  • قلب را من كى سيه رو كرده ام
    نيكوان را رهنمايى مى كنم
    شاخهاى خشك را برمى كنم



  • صيرفى ام قيمت او كرده ام
    شاخهاى خشك را برمى كنم
    شاخهاى خشك را برمى كنم



"مثنوى، دفتر دوم، ابيات 2674 و 2675"




  • نيك را چون بد كنم؟ يزدان نيم
    خوب را من زشت سازم رب نه ام
    زشت را و خوب را آيينه ام



  • داعيم من خالق ايشان نيم
    زشت را و خوب را آيينه ام
    زشت را و خوب را آيينه ام



"مثنوى، دفتر دوم، ابيات 2686 و 2687" [ [اين ابيات در داستانى است از مثنوى به اين مضمون كه در وقت نماز كسى معاويه را بانگ مى زند تا از خواب برخيزد و نماز بخواند. او پس از بيدار شدن مى فهمد كه بانگ زننده شيطان است. به او مى گويد: تو هيچ گاه نيت خير ندارى. چه شد كه مرا بيدار كردى تا نماز بخوانم؟ شيطان در پاسخ از خود دفاع مى كند. يكى از دفاعهاى وى اين است كه من گمراه كننده و بدخواه نيستم، تنها گمراهى گمراهان را آشكار مى كنم، به من نسبت راهزنى و ضلالت پراكنى مده. من صرافم پول تقلبى نمى سازم، تنها مى گويم كدام اصل است و كدام قلب. نه خالق درختم، نه موجد طوفان. من باغبانم و شاخه هاى خشك را تشخيص مى دهم و بريدنيها را مى برم.

ناگفته نگذاريم كه خود مولوى مدافع شيطان نيست و اين داستان با اعتراف شيطان پايان مى پذيرد كه مى گويد چون افسوس بر فوت نماز يا تاخير آن از اول وقت، ثوابش از ثواب خود نماز بيشتر است، وى مى خواسته تا معاويه را از آن ثواب محروم كند. اصل داستان هم بدون ترديد، واقعيت ندارد.] ]
از نظر مولوى انبيا هم از يك حيث چنين نقشى داشتند و پيش از بعثت آنان، همه ى مردم يكسان مى نمودند و هيچ تمايزى بين بد و خوب نبود.




  • تا برآمد آفتاب انبيا
    چشم داند فرق كردن رنگ را
    چشم داند گوهر و خاشاك را
    دشمن روزند اين قلابكان
    عاشق روزند آن زرهاى كان



  • گفت اى غش دور شو صافى بيا
    چشم داند لعل را و سنگ را
    چشم را از آن مى خلد خاشاكها
    عاشق روزند آن زرهاى كان
    عاشق روزند آن زرهاى كان



"مثنوى، دفتر دوم، ابيات 290 -287"

آفتاب انبيا كه برآمد آنها كه خوب بودند، جذب انبيا و آنها كه بد بودند، جذب شيطان شدند و همين باعث شد كه بد و خوب از همديگر متمايز شوند، نه آنكه عده اى بد شوند و عده اى خوب.

معنى دقيق اين سخن اين است كه مردم با قابليت هاى پيشين در برابر دعوت انبيا قرار گرفتند و هر كس برحسب قابليت خود، فرصت يافت تا
رشد بيشترى كند. عده اى را ايمان افزوده تر شد و عده اى را هم كفر. البته اين يك حيثيت از حيثيات دعوت پيامبران است. حيثيت ديگر، مربى بودن آنان است كه به هيچ روى با نقش شيطان قياس پذير نيست. مع الوصف همين تربيت هم در قابلان كارگر مى افتاد نه در همه. چرا كه دعوت انبيا در كسانى موجب طغيان بيشتر مى شد:

و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا

"مائده، 68"

آنچه بر تو نازل شده است بر سركشى و كفر بيشتر آنان خواهد افزود.

در قرآن از قيامت به 'يوم القيامه' تعبير شده است يعنى روز روشن. در تاريكى دنيا اگر مى توان جنسى تقلبى را به جاى جنس اصلى فروخت، در روز روشن قيامت اين عمل ممكن نيست. چرا كه يوم تبلى السرائر "طارق، 9" است يعنى: روزى است كه درونها و سيرتها آشكار مى شود.

افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور. و حصل ما فى الصدور. ان ربهم بهم يومئذ لخبير

"العاديات، 9 -11"

آيا "انسان" نمى داند كه وقتى آنچه در گورهاست، برانگيخته شود و آنچه در سينه هاست، فراهم آيد پروردگار آدميان در آن روز بر آنان آگاه خواهد بود؟




  • دشمن روزند اين قلابكان
    عاشق روزند آن زرهاى كان



  • عاشق روزند آن زرهاى كان
    عاشق روزند آن زرهاى كان



"مثنوى، دفتر دوم، بيت 290"

اهل تقلب هيچ وقت آرزو نمى كنند كه روز شود و كالاهاى مزورشان آشكار شود. و آنها كه زر خالص اند آرزويى جز اين ندارند كه آفتاب حقيقت برآيد و بدل از اصل متمايز گردد:




  • قلب پهلو مى زند با زر به شب
    با زبان حال زر گويد كه باش
    اى مزور تا برآيد روز فاش



  • انتظار روز مى دارد ذهب
    اى مزور تا برآيد روز فاش
    اى مزور تا برآيد روز فاش



"مثنوى، دفتر اول، ابيات 3294 و 3295"

به اين نكته ى خوب توجه كنيد كه بودن شيطان در اين جهان، يكى از تجليات قيامت است كه نيكان را از بدان متمايز مى كند.

رسالت انبيا هم يكى از عواملى است كه باعث مى شود، نيكان به قبله ى نيكى و بدان به قبله ى بدى رومى آورند. اين هم مرتبه اى از مراتب تجلى حقايق است و درجه اى از درجات قيامت. ارسال انبيا نه فقط وعده ى ظهور قيامت بل خود مرتبه اى از مراتب قيامت است:




  • پس محمد صد قيامت بود نقد
    زاده ى ثانيست احمد در جهان
    زو قيامت را همى پرسيده اند
    با زبان حال مى گفتى بسى
    كه ز محشر حشر را پرسد كسى؟



  • زانكه حل شد در فناى حل و عقد
    صد قيامت بود او اندر عيان
    كز قيامت تا قيامت راه چند
    كه ز محشر حشر را پرسد كسى؟
    كه ز محشر حشر را پرسد كسى؟



"مثنوى، دفتر ششم، ابيات 750 -753"

اينكه پيامبر فرمود:

بعثت انا و الساعه كهاتين "و اشاربا السبابه و الوسطى" [ بديع الزمان فروزانفر، احاديث مثنوى، ص 118. ]

من و قيامت چون دو انگشت، مقارن هم هستيم.

به همين معنا توجه مى دهد كه ديگر بعد از او، تجلى رسولى تا قيامت، در اين عالم خاتمه مى يابد و خود قيامت ظهور مى كند.
نقش نبى و شيطان اين است كه بانگ دراندازند، يكى بانگ حق و ديگرى بانگ باطل. هر دو مختارند و كارگزار خداوند و هيچ كدام خلقت را از مسيرش بيرون نمى برند بلكه آنها عين مسير خلقت اند.

حال مى رسيم به پرسشى كه مطرح كرده بوديم كه اگر همه ى مردم پذيراى شيطان شدند و معصيت مطلق حاكم شد، آيا باز هم خداوند به غايت خودش از خلقت دست مى يابد يا نه؟ و آيا در اين صورت خالق كامياب هست يا نه؟ ابتدا دو مطلب را بايد روشن كنيم: يكى غايت خداوند از خلقت و ديگر معنى كاميابى خالق از رسيدن به غايت خويش. ما اگر بخواهيم خلق خداوند را با كار بشرى قياس بكنيم به بيراهه رفته ايم. فرق است بين كسى كه مقصدى را به وجود مى آورد و كسى كه مقصد موجود را دنبال مى كند و مى خواهد به آن برسد. فرض كنيم شما عازم سفر حج مى شويد، در اينجا مقصد شما انجام اعمال حج در خانه ى كعبه است. شما نه خانه ى كعبه را به وجود آورده ايد و نه هواپيما و اتومبيل و جاده را. شما فقط تصميم گرفته ايد تا به آن نقطه برسيد و مراسم و آداب خاصى را انجام دهيد.

در اينجاست كه يكى از اين دو امر تحقق مى پذيرد، يا شما به مقصد مى رسيد يا از آن بازمى مانيد. حال اگر در مورد خدا هم اين گونه بينديشيد، اشتباه كرده ايد، چرا كه مقصدى آماده و از پيش خلق شده متصور نيست كه خداوند سوار بر مركبى شود و بخواهد به آن مقصد برسد. مقصد هم، ساخته و پرداخته ى خود اوست. مقصد خداوند بيرون از مخلوقات او نيست. و اينكه ما مى گوييم هيچ چيزى خدا را از مقصدش بازنمى دارد و ضررى به او نمى زند، به اين جهت است كه مقصدى بيرون از مخلوقات وجود ندارد تا مخلوقات به سوى آن بشتابند. مخلوقات، همان گونه كه خلق مى شوند، متوجه به مقاصدند و به آن هم مى رسند. اگر خداوند مقصد ديگر داشت، مخلوقات را به گونه ى ديگرى مى آفريد تا كارهاى ديگرى انجام دهند و امور ديگرى محقق شود و آن هم باز عين غايت خداوند بود،
و حال كه آدميان را اين گونه آفريده است، چه فرمان برند و چه نافرمانى كنند، در هر حال، راهى مقصد خداوندند.

هر كس بخواهد كارى كند كه خدا را از مقصدش بازدارد، در همان حال، كارگزار خداوند است و خود از وسيله هايى است كه به مقصد و منظور خداوند در عالم تحقق مى بخشد. با اين بيان مى شود فهميد كه چرا خداوند از معصيت عاصى، زيان نمى بيند و از اطاعت مطيع سود نمى برد.

هم معصيت كار، كارگزار خداوند است و هم مطيع. هم فرشته و هم شيطان. خداوند در جهان نه ندى دارد و نه ضدى. يعنى نه معاون دارد نه دشمن. نه محتاج به همكار است نه آسيب خورده ى مخالف. هم عاصيان مى كوشند تا مقصد خداوند محقق شود و هم مطيعان. انسان عاصى به همان اندازه مقصد خدا را محقق مى كند كه انسان مطيع و 'در كارگاه هستى از كفر ناگزير است' و گرچه كفر، مرضى حق نيست اما مراد او هست. و چون هر دو مختارانه غايت الهى را تحقق مى بخشند، يكى اهل جهنم و ديگرى اهل بهشت مى شود.

نه مخالفت و نه معصيت، هيچ كدام جهان را از دست خداوند، درنمى برند. عالم عبارت است از مجموعه ى همين معصيتها و اطاعتهاى آدميان. از اين معصيتها و اطاعتها هيچ سود و زيانى به خالق نمى رسد چرا كه سود و زيان بين دو موجودى متصور است كه اين دو موجود استقلال از هم داشته باشند. وقتى كه يك موجود همه چيز خود را از موجود بالاتر گرفته است، تصور اينكه بتواند تاثيرى بر او بگذارد، اشتباه است.

نتيجه اين مى شود كه بگوييم خداوند در رسيدن به غايت خود از خلقت، صد در صد كامياب است، چرا كه مقصد جايى و چيزى بيرون از شتابندگان به سوى مقصد نيست. در اينجا دو چيز نداريم، يك چيز داريم. مقصد، عين همان شتابنده ى به سوى مقصد است. بنابراين شتابنده به هر طرف بشتابد، مقصد محقق شده است. و اگر همه نافرمانى خدا كنند، باز هم خداوند ناكام نمانده است. اگر خداوند آدميان را چنان بيافريند كه
همه نافرمانى بكنند، آن عين غايت خداوند است و اگر چنان بيافريند كه همه عباد مخلص خداوند و فرمانبردار و مطيع محض او باشند باز هم غايت خداوند است و ما مى بينيم كه خداوند آدميان را به گونه اى آفريده است كه بعضى مطيع اند و بعضى عاصى، چون خود چنين آفريده پس خود چنين خواسته است و همه كارگزار او و محقق كننده ى غايت او هستند. او مردم را مختار آفريده و بدانان فطرت خداطلب داده، مسلم است كه اين آدميان با اين فطرت و آن اختيار به هر راهى بروند، بيرون از جاده ى فطرت و اختيار نخواهد بود و اين است معنى كاميابى خداوند.

در اين معنا نه خلقت خداوند از مسير خودش منحرف مى شود و نه غايت او نامحقق مى ماند. نه خالق ناكام مى ماند و نه سود و زيانى متوجه او مى شود، اين معنى دقيق و فلسفى سود نبردن و زيان نكردن خداوند است، از اين عالم.

پس من حيث المجموع، هم شيطان در جاى خويش است و كارى جز بانگ زدن ندارد و هم بانگ زدنهاى او، منحرف كننده ى آدميان از غايت حق نيست، بلكه مويد آن است و هم بودن شيطان، مايه ى سلب اختيار از آدميان نمى شود و هم خداوند از شيطان و نبى و عاصى و مطيع سود و زيانى نمى برد.

حال چه ارتباطى و نسبتى است، بين اين مقدمه و ذى المقدمه اى كه در اوصاف پارسايان آمده است. گفته اند: شايد ارتباط اين باشد كه چون اميرمومنان "ع" مى خواهند اوصاف متقين را بيان كنند پيش از ذكر اين اوصاف تذكارى داده اند كه مبادا تصور شود دعوت به تقوا براى فايده رساندن به خداوند است. البته اين يك احتمال معقول است. احتمال ديگر اين است كه امام "ع" خواسته اند بيان كنند كه آدميان چه نسبتى با خداوند دارند و در اين نسبت پارسايان كجا قرار مى گيرند.

نسبت اول آدميان با خداوند اين است كه هيچ تاثيرى در خداوند نمى توانند بگذارند، نه از راه نفع و نه از راه ضرر. اين نسبت، نسبت خالقيت و قيوميت خداوند است با
آدميان. و از اين جهت پيامبر و شيطان و انسان، همه يك نسبت با خداوند دارند و آن اينكه همه مخلوق خداوندند. هيچ كس به خدا از اين جهت نزديكتر نيست. يعنى هيچ كس صفات واجب الوجود را به وصف وجوبى ندارد، همه به يك اندازه ممكن الوجودند. اين همان بيان اول امام است كه فرمود:

خلق را آفريد و به هنگام خلقت، از اطاعت آنان بى نياز و از معصيت آنان ايمن بود.

نسبت دوم خداوند با آدميان نسبت رازقيت است. خداوند معيشت را بين مردم قسمت كرده است و به تعبيرى كه امام "ع" آورده اند:

و وضعهم من الدنيا مواضعهم

هر كس را در دنيا، در موضع خودش قرار داد.

در اين جهان، همه در يك سطح و منزلت قرار ندارند، يا به حسب درآمد يا به حسب توارث يا به حسب تربيت يا به حسب طبقات اجتماعى، هر چه كه باشد بالاخره تفاوت، امر مشهود و غيرقابل انكارى است. در اينجا مى بينيم كه آدميان از خالق، رزق مساوى دريافت نمى كنند.

نسبت سوم، نسبت تقرب روحى است كه آدميان به خداوند پيدا مى كنند. برخى از اين جهت به خداوند نزديكترند و برخى دورتر. و اين دورى و نزديكى در اثر تقوا يا فقدان تقوا حاصل مى شود. اين قرب و بعد، نتيجه ى طاعت و معصيت شخص و از همه بالاتر نتيجه ى عنايت و عدم عنايت الهى است.

پس امام على "ع" در اينجا سه نسبت را بين خالق و خلق بيان كرده اند. اول نسبت قيموميت و حاكميت كلى خداوند با جهان. دوم نسبت رازقيت خداوند و سوم نسبت تقرب روحى، كه آدميان با خداوند دارند.

درس 002


8/ 8/ 1366

اما بعد، فان الله سبحانه و تعالى خلق الخلق حين خلقهم غنيا عن طاعتهم، آمنا من معصيتهم، لانه لا تضره معصيه من عصاه و لاتنفعه طاعه من اطاعه

اما بعد، خداوند سبحان وقتى مردم را آفريد از اطاعتشان بى نياز و از معصيت شان ايمن بود، چرا كه نه معصيت گناهكاران به او زيانى مى رساند و نه اطاعت فرمانبران سودى.

سخن در اين بود كه خداوند كه از طاعت مومنان سودى نمى برد و از معصيت معصيت كاران آسيبى و زيانى نمى بيند، چه نسبتى با اين عالم دارد و چه معنايى براى اين سخن مى توان در نظر گرفت؟

بيان ما اجمالا اين بود كه جهان راه خداوند است و بنابراين به هر راهى برود، از راه خداوند بيرون نرفته است. آدميان گاه راهى كه مى روند به مقصد منتهى مى شود و گاه منتهى نمى شود. اما در مورد خداوند، اين سخن مصداق ندارد. گفتيم كه در اين جهان هيچ چيز وجود ندارد كه كارگزار

/ 42