بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
يكى كننده اشياء دانست. به عبارت ديگر علم، موجودات را از اين نظر كه تجزيه و تحليل آنها لازم است، مورد بررسى قرار مىدهد، اما هنر، موجودات را از اين جهت كه در ظاهر جدا جدا ولى در واقع يكى هستند، بررسى مىكند. يعنى همه اشياء را به وحدت وجودى بازگشت مىدهد و ميان مظاهر گوناگون وجود، ارتباط كاملى برقرار مىسازد. مسئله ادب نيز از همين وحدت برخوردار است.اگر فلاسفه در اعصار اخير به وحدت وجود پى بردهاند، اديب از روزى كه انسان وجود يافته و احساسات ادبى و هنرى در اعماق او ريشه داشته، به وحدت وجود پى برده است. اين بدان جهت است كه رهبر فيلسوف، عقل و قياس اوست و اين دو چيز براى يك انسان زنده، محدود است. اما راهنماى اديب، الهام و احساسات او مىباشد كه بصورت يك پديده سريع و درخشان از تمام هستى او حكايت مىكند.اگر نظر فيلسوف را با نظر اديب مقايسه كنيم بايد بگوئيم: نظر فيلسوف به جهان هستى، سطحى و در حكم وحدت تفاعلى و تكاملى است. زيرا فيلسوف تنها به كمك عقل- كه جزئى از انسان زنده محسوب مىشود- نخست مشاهده و بررسى و مقايسه مىكند، آن گاه نظر قطعى خود را اعلام مىدارد، اما اديب هميشه بطور مستقيم با جهان هستى و حيات سر و كار دارد. زيرا او از عقل، سليقه، سرشت، خيال و احساسات و خلاصه از تمام هستى خود الهام مىگيرد. از اين رو اديب سابقهدارتر و عميقتر از فيلسوف است. اديب از اول، استاد و راهنماى