گرداند او را شخصى از شخصى ديگر، و غافل نمى گرداند او را آوازى از آوازى ديگر، و مانع نمى شود او را بخششى از بازستدن از ديگرى، و مشغول نمى سازد او را غضبى از رحمتى، و باز نمى دارد او را مهربانى از عقوبت كردن.(و لا يجنه البطون عن الظهور، و لا يقطعه الظهور عن البطون. )و نمى پوشاند او را باطن بودن از ظاهر شدن، و قطع نمى كند او را پيدا بودن از پنهان بودن.(عطار): پيداتر ازين نمى توان شد مخفى تر از اين نمى توان بود اين بنابر آن است كه ظهور و بطون حق تعالى نسبت با مظهر است، و مظهر نه امرى است زايد بر ذات الهى، زيرا كه اعيان عالم كه مظاهرند، صور علميه شئون ذاتيه الهيه اند.(قرب فناى، و علا فدنا، و ظهر فبطن، فعلن، و دان و لم يدن. )قريب شد پس بعيد گشت، و بلند شد پس نزديك شد، و ظاهر شد پس پنهان شد، و پنهان شد پس آشكاره شد.(لم يذرء الخلق باحتيال، و لا استعان بهم لكلال. )نيافريد خلق را به حيله ساختن، و طلب يارى نكرد به ايشان از براى مانده شدن.
خطبه 187 -بعثت پيامبر و تحقير دنيا
و من خطبه له- عليه الصلوه و السلام-: بعثه حين لا علم قائم، و لا منار ساطع، و لا منهج واضح.بعثت فرمود او را- صلى الله عليه و آله و سلم- در زمانى كه نه علمى به پاى بود، و نه نشان هدايى مرتفع بود، و نه شريعتى روشن بود.استعار لفظ العلم و المنار للهداه الى الله.منها، از اين خطبه است: اوصيكم عباد الله بتقوى الله، وصيت مى كنم شما را اى بندگان خداى به ترسكارى از خداى.و احذر كم الدنيا، فانها دار شخوص، و محله تنغيص، و تحذير مى كنم شما را از دنيا، پس بدرستى كه او خانه نقل كردن است، و محله عيش ناخوش گردانيدن.ساكنها ظاعن، و قاطنها بائن، ساكن او نقل كننده است، و مقيم او جدا شونده است.تميد باهلها ميدان السفينه تصفقها العواصف فى لجج البحار، تحريك مى كند دنيا اهل خود را مثل تحريك كردن كشتى راكبان خود را، حال آنكه مى زند او را بادهاى سخت در ميانه هاى دريا.فمنهم الغريق الوبق، و منهم الناجى على متون الامواج، تحفره الرياح باذيالها، و تحمله على اهوالها، پس بعضى از اهل كشتى غرق شوند و هلاك گردند، و بعضى از ايشان نجات يافته بر پشتهاى موجها، مى راند او را بادها به دامنهاى خويش، و حمل مى كنند او را بر اهوال او.فماغرق منها فليس بمستدرك، و ما نجامنها فالى مهلك! پس آنكه غرق شد از ايشان پس نيست او باز يافتى، و آن كس كه نجات يافت از ايشان بر لب كوه هلاك است! اشتمل هذا التمثيل على تشبيهات: فالدنيا كالسفينه فى الريح العاصف، و تغيراتها كحركات السفينه، و رميهم بحوادثها كالاحوال التى تلحق اهل السفينه حينئذ.عطار: كس چه داند تا چه جانهاى شگرف غوطه خورد است اندر اين درياى ژرف كس چه داند تا چه قالبهاى پاك در ميان خون فرو شد زير خاك كس چه داند تا چه دلهاى عزيز چون شد است و چون شود آن تو نيز در دو عالم نيست حاصل جز دريغ هيچ كس را نيست در دل جز دريغ و عن رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: ما ينتظر احدكم من الدنيا الا غنى مطغيا، او فقرا منسيا، او مرضا مفسدا، او هرما مفندا، او موتا مجهزا، او الدجال فشر منتظر- او الساعه، و الساعه ادهى و امر.عينى چشم ندارد يكى از شما از دنيا مگر توانگرى به طغيان اندازنده، يا درويشى فراموش گردانيده، يا فرتوتى خرفى آوردنده، يا مرگى كار سازنده، يا دجال- پس بدتر منتظرى است- يا رستخيز، و رستخيز سخت تر و تلخ تر است.عباد الله، الان فاعملوا، و الالسن مطلقه، و الابدان صحيحه، و الاعضاء لدنه، و المنقلب فسيح
، و المجال عريض، اى بندگان خداى! اين زمان پس عمل كنيد، و زبانها روان است و بدنها صحيح است، و اعضا ناعم است، و تازه، و محل بازگشتن گشاده، و مجال وسيع است.قبل ارهاق الفوت، و حلول الموت.پيش از لاحق شدن فوت، و فرود آمدن موت.عطار: كار خود در زندگانى كن به برگ زانكه نتوان كرد كارى روز مرگ اين زمان درياب كاسان باشدت ور نه دشوارى فراوان باشدت فحققوا عليكم نزوله، و لاتنتظروا قدومه.پس محقق كنيد بر خويشتن نازل شدن او را، و انتظار مكشيد فرود آمدن او را.مولانا: هان و هان اى راهرو بى گاه شد آفتاب عمر سوى چاه شد تا نمرد است اين چراغ پر گهر هين فتيلش ساز و روغن زودتر هين مگو فردا كه فرداها گذشت تا به كلى نگذرد ايام گشت
خطبه 189 -سفارش به تقوا
و من خطبه له- عليه الصلوه و السلام-: (يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات، و معاصى العباد فى الخلوات،) مى داند رفع صوت حيوانات وحش در بيابانها، و معصيتهاى بندگان در خلوتها.(و اختلاف النينان فى البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالرياح العاصفات. )و مى داند آمد و شد ماهيان در درياهاى بى پايان، و برهم زدن موج آب به بادهاى سخت وزنده.(و اشهد ان محمدا- صلى الله عليه و آله و سلم- نجيب الله تعالى، و سفير وحيه، و رسول رحمته. )و گواهى مى دهم كه محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- گزيده خداى تعالى، و رساننده وحى او، و پيغام گزار بخشايش اوست.(اما بعد، فانى اوصيكم بتقوى الله الذى ابتدا خلقكم، و اليه يكون معادكم،) اما بعد، پس بدرستى كه من وصيت مى كنم شما را به ترسيدن از خدايى كه از اوست ابتداى آفرينش شما، و به سوى او مى باشد بازگشت شما.(و به نجاح طلبتكم، و اليه منتهى رغبتكم،) و به اوست بر آمدن حاجت شما، و به سوى اوست خواهش شما.(و نحوه قصد سبيلكم، و اليه مرامى مفزعكم. )و به جانب اوست قصد راه شما، و به سوى جايها انداختن خود در پناه جاى و محل فزع شما.(فان تقوى الله دواء داء قلوبكم، و بصر على افئدتكم،) پس بدرستى كه ترسكارى از خداى تعالى دواى درد دلهاى شماست، و ديده نابينايى دلهاى شما.(و شفاء مرض اجسادكم، و صلاح فساد صدوركم،) و شفاى بيمارى جسدهاى (و طهور دنس انفسكم،) و طهارت شوخى و چركينى نفسهاى شما.(و جلاء غشاء ابصاركم،) و بردن پوشش چشمهاى شما.استعار لفظ الغشاء لما يعرض من ظلمه الجهل الحاجبه عن ادراك الحقائق.(و امن فزع جاشكم، و ضياء سواد ظلمتكم. )و ايمنى ترس دل شما، و روشنى سياهى تاريكى شما.استعار لفظ سواد الظلمه لظلمه الجهل.(فاجعلوا طاعه الله شعارا دون دثاركم، و دخيلا دون شعاركم،) پس بگردانيد فرمانبردارى خداى را جامه اندرونى درشيب جامه زيرين، و دوست درونى در شيب جامه اندرونى.استعار لفظ سواد الظلمه لظلمه الجهل.(فاجعلوا طاعه الله شعارا دون دثاركم، و دخيلا دون شعاركم،) پس بگردانيد فرمانبردارى خداى را جامه اندرونى در شيب جامه زيرين، و دوست درونى در شيب جامه اندرونى.استعار لفظ الشعار- و هو ما يلى الجسد من الثياب- للتقوى، و هو امر بلزومها و مباشره القلوب بها، اذ الشعار ادخل من الدثار ثم اكد امرهم بلزومها باتخاذها دخيلا تحت الشعار، و هو امر بالاخلاص فيها و جعلها ملكه، و فسر ذلك بقوله: (و لطيفا بين اضلاعكم،) و لطيفى ميان استخوانهاى پهلوى شما.كنى بلطفها عن تصورها و اعتقادها، و كنى بكونها من اضلاعهم عن ايداعها القلوب.(و اميرا فوق اموركم) و امركننده بالاى امرهاى شما.استعار لفظ الامير لها باعتبار وجوب اكرامها و الائتمار لها.(و منهلا لحين وردكم،) و چشمه اى است از براى حين آبشخور شما.استعار لفظ المنهل- و هو المورد- باعتبار انها مطيه التروى من شراب الابرار.(و شفيعا لدرك طلبتكم،) و شفاعت كننده اى است از براى يافتن مطلوب شما.(و جنه ليوم فزعكم،) و سپرى است از براى روز خوف شما.(و مصابيح لبطون قبوركم،) و چراغها است از براى اندرونهاى قبرهاى
شما.استعار لفظ المصباح لاضاءتها القلوب.(و سكنا لطول وحشتكم،) و انس و آرامشى است از براى درازى وحشت شما.(
و نفسا لكرب مواطنكم. )و آسايش است از براى اندوه حربگاههاى شما.(
فان طاعه الله حرز من متالف مكتنفه،) پس بدرستى كه فرمانبردارى خداى حرز است و حفظ از رذايل گرد نفس درآمده.(و مخاوف متوقعه، و اوار نيران موقده. )و از محال متوقع الخوف اهوال چشم داشته آخرت، و از گرماى آتشهاى افروخته.(فمن اخذ بالتقوى عزبت عنه الشدائد بعد دنوها، و احلولت له الامور بعد مرارتها،) پس آن كس كه فرا گيرد تقوا را دور گردد از سختيها بعد از نزديك شدن او، و شيرين شود مر او را كارها بعد از تلخى او.(و انفرجت عنه الامواج بعد تراكمها،) و گشاده شود از او موجهاى اندوه اهوال دنيا بعد از بر هم نشستن او.استعار لفظ الامواج لاهوال الدنيا و غمومها، و لما كانت التقوى تستلزم سهوله تلك الامور كان ذلك تفريجا لها.(و اسهلت له الصعاب بعد انصابها،) و آسان گردد مر او را سختيها بعد از تعبهاى او.(و هطلت عليه الكرامه بعد قحوطها،) و پياپى ريزان شود بر او باران كرامت و گرامى داشتن بعد از قحط و تنگى آن.(و تحدبت عليه الرحمه بعد نفورها،) و مهربان گردد بر او بخش
ايش خداى بعد از نفرت كردن او.(و تفجرت عليه النعم بعد نضوبها،) و روان شود بر او مياه نعمتها بر او بعد از فرو رفتن آن به زمين.(و وبلت عليه البركه بعد ارذاذها. )و ببارد بر او باران درشت بركت بعد از اندك باريدن او.(فاتقوا الله الذى نفعكم بموعظته، و وعظكم برسالته، و امتن عليكم بنعمته. )بترسيد از خدايى كه نفع رسانيد شما را به پند دادن او، و پند داد شما را به پيغام فرستادن او، و منت نهاد بر شما به نعمت خويش.(فعبدوا انفسكم لعبادته،) پس ذليل گردانيد نفسهاى خود را از براى عبادت او.(و اخرجوا اليه من حق طاعته. )و بيرون رويد به سوى او از حق فرمانبردارى او.(ثم ان هذا الاسلام دين الله الذى اصطفاه لنفسه،) باز، بدرستى كه اين اسلام دين خداست كه برگزيده است آن را از براى نفس خويش.(و اصطنعه على عينه،) و ساخت او را بر عين عنايت خويش.(و اصفاه خيره خلقه،) و خالص گردانيد آن را از براى برگزيده خلق خود را- صلى الله عليه و آله و سلم-.(و اقام دعائمه على محبته. )و قائم داشته است ستونهاى دين خويش را بر محبت او- صلى الله عليه و آله و سلم-.دعائم دين قواعد ثابته دين است در قلوب مومنين، و اقامت حق تعالى قواعد دين را بر محبت فى قوله تعالى: (قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله).(اذل الاديان بعزه، و وضع الملل برفعه،) ذليل گردانيد جمله دينها را به عزت اسلام، و وضع گردانيد ملتها را به رفعت اسلام.قال تعالى: (ليظهره على الدين كله).(و اهان اعداءه بكرامته، و خذل محاديه بنصره، و هدم اركان الضلاله بركنه. )استعار لفظ اركان الضلاله لاهلها.يعنى خوار گردانيد دشمنان او را به گرامى داشتن او، و بى يارى دهنده گردانيد معارضان او را به نصرت دادن او، و ويران گردانيد اركان بنيان ضلالت را به ركن بيت هدايت.(و سقى من عطش من حياضه، و اتاق الحياض بمواتحه. )استعار وصف السقى لافاض
ه علوم الدين، و لفظ الحياض لعلماء الاسلام الذين هم اوعيه العلوم و الحكم، و لفظ المواتح و هم المستقون لائمه الدين ايضا من الصحابه، و لفظ الحياض للمستفيدين.يعنى و آشامانيد آن كس را كه تشنه آب علوم و حكم بود از حوضهاى زلال اسلام، و پر گردانيد حوضهاى حواصل متعطشان و مستفيضان به افاضات ماء معين دين مستبين.(ثم جعله لا انفصام لعروته، و لا فك لحلقته،) باز، گردانيد او را كه نه گسستن است مر گوشه او را، و نه جدا شدن است از يكديگر حلقه جماعت اهل او را.استعار لفظ العروه لما يتمسك به الانسان منه، كالعقائد الحقه و مكارم الاخلاق، و لفظ الحلقه لجماعته و اهله.(و لا انهدام لاساسه، و لا زوال لدعائمه،) و نيست ويران شدن مر بناهاى او را كه كتاب و سنت است، و نيست زوالى مر ستونهاى قوانين او را.استعار لفظ الاساس للكتاب و السنه، و لفظ الدعائم لاهله او لقوانينه.(و لاجذ لفروعه، و لا ضنك لطرقه،) و نيست انقطاعى فروع او را از مسائل و ابحاث متفرعه بر او، و نيست ضيقى مر راههاى او را.قال- صلى الله عليه و آله و سلم-: (اوتيت بالمله السمحه البيضاء. )استعار وصف الجذ لانقطاع المسائل و الابحاث المتفرعه عليه و تناهيها.(و لا انقطاع لشجرته، و لا انقطاع لمدته،) و نيست بركندن مر درخت اسلام را، و نيست منقطع شدن مدت او را.(و لا وعوثه لسهولته، و لا سواد لوضحه،) و نيست صعوبتى مر آسانى او را، و نيست سياهى مر ضياى او را.(و لا عوج لانتصابه، و لا عصل فى عوده،) و نيست كجى مر پاى خواستن او را، و نيست انحرافى در چوب او.(و لا وعث لفجه، و لا انطفاء لمصابيحه، و لا مراره لحلاوته. )و نيست دشخوارى پاى فرو رفتن مر راه گشاده او را، و نيست انطفايى و فرو نشستنى چراغهاى او را، و نيست تلخى مر شيرينى او را.استعار لفظ المصابيح لعلمائه.(فهو دعائم اساخ فى الحق اسناخها، و ثبت لها آساسها،) پس اسلام ستونهايى است كه فرو برده است در حق اصول او، و ثابت داشته است مر اين دعائم را بناهاى او.و لفظ الدعائم مستعار لقواعده، و هى العبادات لقوله- صلى الله عليه و آله و سلم-: (بنى الاسلام على خمس. )(و ينابيع غزرت عيونها،) و چشمه هاى آب است كه بسيار است سرچشمه هاى او كه آب از آنجا منفجر مى شود.استعار لفظ الينابيع لاصوله، و هى الكتاب و السنه باعتبار تفجر العلوم عنها، و لفظ العيون لمبادى تلك الينابيع حيث صدرت.(و مصابيح شبت نيرانها،) و چراغهايى است كه افروخته است آتشهاى او.(و منار اقتدى
بها سفارها،) و نشان در بيابان است كه اقتدا مى كنند به آن مسافران او يعنى سالكان سبيل الله.(و اعلام قصد بها فجاجها،) و علمى چند است كه قصد كرده شده به او راههاى گشاده او.(استعار) لفظ المنار و الاعلام لامارات احكام الله و ادلته.(و مناهل روى بها واردها. )و آبشخورى چند است كه سيراب شده به آن آينده بان.(جعل الله فيه منتهى رضوانه، و ذروه دعائمه، و سنام طاعته،) گردانيد خداى تعالى در اسلام نهايت خشنودى خويش، و بالاى ستونهاى دين او، و كوهان فرمانبردارى.و الضمير فى دعائمه لله، و دعائمه دعائم دينه و قواعده التى جعلها عمده لخلقه فى صلاح احوالهم، و بلفظ الذروه للاسلام باعتبار شرفه على سائر الاديان، فهو كالذروه لها.(فهو عند الله وثيق الاركان، رفيع البنيان، منير البرهان، مضى ء النيران، عزيز السلطان،) پس اسلام نزد خداى تعالى محكم است اركان او، بلند است جدران او.(استعار لفظ البنيان للاسلام لما ارتقى اليه اهله من الشرف و الفضيله).نور دهنده است برهان او- و برهانه القرآن- و روشنى دهنده است نيران او.(استعار لفظ النيران لعلومه. )و غالب است حجت او.(مشرف المنار، معور المثار. )بلند است علم اسلام، و عاجزكننده خلق است از اثار
ه دفاين او.اشراف مناره علو قدر ائمته.(فشرفوه و اتبعوه، و ادوا اليه حقه، و وضعوه مواضعه. )پس بزرگ داريد اسلام را و متابعت كنيد احكام او را، و ادا كنيد به او حق او را، و وضع كنيد او را در مواضع او.(ثم ان الله سبحانه بعث محمدا- صلى الله عليه و آله و سلم- بالحق حين دنا من الدنيا الانقطاع، و اقبل من الاخره الاطلاع،) باز، بدرستى كه خداى سبحانه بعث فرمود محمد را- صلى الله عليه و آله و سلم- به حق و راستى، در حينى كه نزديك شده بود به دنيا منقطع شدن، و رو كرده بود از آخرت طالع شدن.(و اظلمت بهجتها بعد اشراق، و قامت باهلها على ساق،) و تاريك شده بود خوبى او بعد از روشن و تابان شدن، و قائم شده بود به اهل خود بر ساق شدت و سختى.(و خشن منها مهاد، و ازف منها قياد،) و زشت شده بود از دنيا بستر، و نزديك شده بود از او رسن بستن ستور را و كشيدن جهت ، رحيل القياد حبل يقاد به الدابه، اى دنا منها قيادها للرحيل.(فى انقطاع من مدتها، و اقتراب من اشراطها،) در منقطع شدن از مدت او، و نزديك شدن از نشانه هاى قيامت او، (و تصرم من اهلها، و انفصام من خلقتها،) و بريدن شدن از اهل او، و شكسته شدن از خلقت او.(و انتشار من سببها و عفاء من اعلامها، و تكشف من عوراتها، قصر من طولها. )و پراكنده شدن از رسن او، و مندرس شدن از نشانه هاى او، و هويدا شدن از عيبهاى او، و كوتاه شدن از درازى او.(و جعله الله- سبحانه- بلاغا لرسالته، و كرام
ه لامته، و ربيعا لاهل زمانه، و رفعه لاعوانه، و شرفا لانصاره. )گردانيد او را- صلى الله عليه و آله و سلم- خداى سبحانه از براى رسانيدن پيغام او، و عزيز داشتن امت او، و بهارى مر اهل زمان او، و رفعتى مر معاونان او را، و شرفى مر نصرت دهندگان او را.(ثم انزل عليه الكتاب نورا لا تطفاء مصابيحه، و سراجا لا يخبو توقده،) باز، فرو فرستاد بر او- صلى الله عليه و آله و سلم- كتاب را نورى كه فرو نمى نشيند چراغهاى او، و چراغى است كه فرو نمى ميرد افروختن او.(و بحرا لا يدرك قعره، و منهاجا لا يضل نهجه، و سراجا لا يظلم ضوءه،) و دريايى كه يافت نمى شود پايان او، و راه گشاده اى كه گم نمى شود طرق او، و چراغى كه تاريك نمى گردد روشنى او.شعر: صفت لطف و عزت قرآن هست بحر محيط عالم جان قعر او پر ز در و پرگوهر ساحلش پر ز عود و پرعنبر زوست از بهر باطن و ظاهر منشعب علم اول و آخر پاك شو تا معانى مكنون آيد از پنجره حروف بيرون (و فرقانا لا يخمد برهانه، و بنيانا لا تهدم اركانه،) و فرق كننده ميان حق و باطل كه فرو نمى نشيند آتش برهان و بيان او، و بنايى افراشته كه ويران نمى گردد جدران او.(و شفاء لا تخشى اسقامه،) و شفا از مرض جهل كه ترسيده نمى شوند از بيماريهاى او.آيت او شفاى جان تقى رايتش درد و اندهان شقى (و عزا لا تهزم انصاره،) و عزتى است كه به هزيمت نمى روند نصرت دهندگان او.(و حقا لا تخذل اعوانه. )و حق ثابت است كه بى نصرت دادن نمى شوند معاونان او.هم جليل است با نقاب جلال هم دليل است با نقاب دلال سخن اوست واضح و واثق حجت اوست لايح و لايق (فهو معدن الايمان و بحبوحته،) پس قرآن معدن ايمان است و ميان سراى او.اصل ايمان و جان تقوا دان كان ياقوت و گنج معنى دان سطر قرآن و شطر ايمان است كه از او راحت دل و جان است (و ينابيع العلم و بحوره،) و چشمه هاى دانش است و درياهاى آن.هست قانون حكمت حكما هست معيار عادت علما (و رياض العدل و غدرانه،) و روضه هاى عدل است و آبگيرهاى او.روضه انس عارفان است او جنه الاعلى روان است او از در تن به منظر جان آى به تماشا به باغ قرآن آى تا به جان تو جمله بنمايد آنچه بود آنچه هست آنچه آيد در جان را حروف او در جست چرخ دين را هدايتش برجست (و اثافى الاسلام و بنيانه،) و ديگ پايه هاى اسلام و جدران بناى او.شعر: از درون، شمع منهج اسلام وز برون، حارس عقيده عام (و اوديه الحق و غيط
انه،) و رودخانه هاى حق است و زمينهاى فراخ نشيب آرميده.(و بحر لا يستنزفه المستنزفون،) و دريايى كه نتوانند تمام آب آن كشيدن آب كشندگان.(و عيون لا ينضبها الماتحون، و مناهل لا يغيطها الواردون،) و چشمه هايى كه فرو نمى برند آب آن را آب كشندگان، و آبشخورها كه كم نمى گردانند آن را آيندگان بر او.(و منازل لا يضل نهجها المسافرون،) و منزلى چند كه گم نمى كنند راه روشن او مسافران.استعار لفظ المنازل لمقاصد الكتاب باعتبار وقوف الاذهان عندها بعد قصدها.(و اعلام لا يعمى عنها السائرون،) و علمى چند است كه نابينا نمى شوند از آن سيركنندگان.(و آكام لا يجوز عنها القاصدون. )و سر عقبه اى چند كه نمى گذرند از آن قاصدان.(جعله الله ريا لعطش العلماء، و ربيعا لقلوب الفقهاء،) گردانيده است خداى كتاب را سيرابى مر تشنگى عالمان را، و بهارى مر قلوب فقيهان را.(و فجاج لطرق الصلحاء، و دواء ليس بعده داء،) و راههاى گشاده است از براى طريقهاى صالحان، و دوايى است كه نيست بعد از او دردى.(و نورا ليس معه ظلمه،) و روشنى است كه نيست با او تاريكى.عجب نبود كه از قرآن نصيبت نيست جز نقشى كه از خورشيد جز گرمى نبيند چشم نابينا عروس حضرت قرآن، نقاب آن
گه براندازد كه دارالملك ايمان را مجرد بيند از غوغا (و حبلا وثيقا عروته، و معقلا منيعا ذروته،) و بندى است كه محكم است گوشه او، و پناهى است كه استوار است سر او.(و عزا لمن تولاه، و سلما لمن دخله،) و عزت است مر كسى را كه متصدى و متوجه او گردد، و سلامتى است مر كسى را كه داخل شود او را.(و هدى لمن ائتم به،) و هدايتى است مر كسى را كه اقتدا كند به او.(و عذرا لمن انتحله،) و عذرى است مر كسى را كه حمل مشاق آن نسبت به نفس خود كند.اى لمن نسب نفسه اى جمله و انه من اهله معتذرا من تكليف شاق.(و شاهدا لمن خاصم به، و فلجا لمن حاج به،) و گواهى است مر كسى را كه خصومت كند به او، و فوز و ظفر است مر كسى را كه حجت گويد به او.(و حاملا لمن حمله، و مطيه لمن اعمله،) و بردارنده است كسى را كه بر دارد او را،- حمله لمن حمله قيامه بصلاح حاله فى الدارين- و بارگيرى است كسى را كه اعمال او كند.استعار لفظ المطيه لادائه بصاحبه فى سبيل الله الى الجنه.(و آيه لمن توسم،) و آيتى است مر كسى را كه تدبر كند او را، كقوله تعالى: (ان فى ذلك لايات للمتوسمين).(و جنه لمن استلئم،) و سپر است مر كسى را كه زره پوشد.(و علما لمن وعى،) و دانش است مر كسى را كه نگاه دارد او را.(و حديثا لمن روى،) و حديث است مر كسى را كه روايت كند.اى قولا و كلاما لمن نقله، كما قال الله تعالى: (الله نزل احسن الحديث)،- الايه- و فائده وصفه بذلك ان فيه غنيه لمن اراد ان يتحدث بحديث غيره مما لا يفيد فائدته.(و حكما لمن قضى. )و در اوست حكم از براى كسى كه قضا كند.و روى حكما اى حاكما.قرآن كه با آى و سور دارد ز اعجازش اثر از مثل آن عاجز شمر فكر همه اهل بيان هر حرف از آن خوش زمزمه از بهر تلقين همه سر ازل را ترجمه راز ابد را ترجمان فى العوارف: (قال الله تعالى لنبيه- صلى الله عليه و آله و سلم-: (و انك على خلق عظيم) و سئلت عن احد ازواجه- صلى الله عليه و آله- عن خلقه- عليه افضل الصلوات و اكمل التحيات- قالت: (كان خلقه القرآن،) و فيه رمز غامض و ايماء خفى الى الاخلاق الربانيه.عن ابن عباس ان رجلا قال: يا رسول الله! اى العمل احب الى الله تعالى؟ قال: (الحال المرتحل. )قال: ما الحال المرتحل؟ قال: (فتح القرآن و ختمه صاحب القرآن، يضرب من اوله الى آخره، و من آخره الى اوله، كلما حل ارتحل. )و مما يدل على ان قرائه القرآن افضل الاعمال، ما روى عن احد اصحابه انه قال: قال النبى- صلى الله عليه و آله و سلم-: (الا انبئكم بخير اعمالكم، و ازكيها عند مليككم، و ارفعها فى درجاتكم، و خير لكم من انفاق الذهب و الورق، و خير لكم ان تلقوا عدوكم فتضربوا اعناقهم و يضربون اعناقكم؟) قالوا: بلى قال: (ذكر الله صدق رسول الله و قرائه القرآن افضل الاذكار. ) فمن اعطى القرآن فقراه كان افضل الناس و كان اكثرهم حسنات، لان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- اخبر: (ان القارى للقرآن له بكل حرف عشر حسنات. )قال الفرغانى- رحمه الله-: (لما كان الكتاب القرآنى المحمدى اجمع الكتب لمعانى جميعها، لكونه ترجمه معانى الحقائق الالهيه و الكونيه، و ترجمه احوالها و احكام تفاصيلها فى تنزلها، اولا لتحقيق الكمال الاسمائى، و ثانيا لاستجلاء كمالها الذاتى، من حيث مظهر جامع اجمالى، و من حيث المظاهر التفصيليه التابعه لذلك الجامع الذى هو الصوره المحمديه- عليها الصلوه و التحيه- و متضمنا ترجمه احوال ذلك المظهر المحمدى، و ترجمه افعاله و اخلاقه، و بيان طرف ظهوره بوصف الكمال، و ترجمه احوال متابعيه و اخلاقهم، و طرق وصول كل منهم الى كمال المختص به، و متضمنا ايضا بيان وضع شريعه كامله جامعه حافظه اعتدال جميع ما ذكرنا من المظاهر و الحقائق، و وحده التجلى الاول و اسمائه فى
تنزله، لا جرم كان هذا الكتاب و الشريعه مغنيين بحكم جمعيتهما التامه و بيانهما الوافى عن وضع كتاب آخر او شرع بالنسبه الى مظهر كل اسم كلى من الاسماء الكليه المتنوعه.فانه بموجب (ما فرطنا فى الكتاب من شى ء) مشتمل على كل امر كلى او جزئى يقع فى الظهور الوجودى من الازل الى الابد، متعينا من التجلى الاول الجامع جميع احكام الازليه و الابديه.فيفهم و يستنبط من عباراته و اشاراته و دلالاته و مفهوماته، كل امام مرشد منور عقله و قلبه او روحه و سره، بنور الايمان و الشرع او نور الهدايه الخاصه او نور الشهود، دقائق علوم الشريعه و علوم الطريقه و علوم الحقيقه، و يهدى بذلك من يكون تابعا خصوصا و لكله عموما. )قال الشيخ فى نقش الفصوص، فص حكمه فرديه فى كلمه محمديه: (معجزته القرآن) القرآن هو الجمع بحسب اللغه، سمى القرآن المجيد قرآنا لجمعه جميع الكتب السماويه و الايات المختلفه.فمعنى قوله: (معجزته القرآن) ان معجزه محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- جمعه جميع الحقائق الالهيه و الكونيه و كونه احديه جمعها، لانه- صلى الله عليه و آله و سلم- اعجز عن التحقق بتلك الرتبه.(و الجمعيه اعجاز على امر واحد) اى الجمعيه على امر واحد اعجاز (لما هو الانسان
عليه من الحقائق المختلفه) التى هو احديه جمعها، و بهذا اعجز غيره من الملائكه (كالقرآن بالايات المختلفه) و هو الجمعيه المعجزه للغير عن تلك الجمعيه.حاصل الكلام آنكه انسان به واسطه احديت جمع حقايق مختلفه، اعجاز غير كرده از اين وصف، و محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- به احديت جمع جميع حقايق اعجاز غير خود از انبيا و كمل كرده، و قرآن كريم به احديت جمع جميع ما فى الكتب السماويه اعجاز كرده ساير كتب را از اتصاف به اين صفت.قد ورد عن النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- انه قال: (انزل الله مائه و اربع كتب من السماء، فاودع علوم المائه فى الاربع، و هى التوريه و الانجيل و الزبور و الفرقان، ثم اودع علوم هذه الاربع فى القرآن، ثم اودع علوم القرآن فى المفصل، ثم اودع علوم المفصل فى الفاتحه.فمن علم تفسير الفاتحه علم تفسير جميع الكتب المنزله، و من قراها كانما قرا التوريه و الانجيل و الزبور و الفرقان. )و قال امام الموحدين- عليه الصلوه و السلام-: (العلم نقطه كثرها الجاهلون) و قال- عليه تحيه الله و سلامه-: (جميع اسرار الله تعالى فى الكتب السماويه، و جميع ما فى الكتب السماويه فى القرآن، و جميع ما فى القرآن فى فاتحه الكتاب، و جميع ما ف
ى فاتحه الكتاب فى بسم الله، و جميع ما فى بسم الله فى باء بسم الله، و جميع ما فى باء بسم الله فى النقطه تحت الباء و انا النقطه تحت الباء. )
خطبه 190 -در سفارش به ياران خود
و من كلام له- عليه الصلوه و السلام- كان يوصى به اصحابه: تعاهدوا و امر الصلاه، و حافظوا عليها، تعهد كنيد امر نماز را و مداومت نماييد بر آن.قال ابن عطا: المحافظ على الصلاه هى حفظ السر فيها، و هو ان لايختلج فيه شيئا سواه.و فى تفسير العرائس: المحافظه عليها هى مراعاه الاداب ظاهرا و باطنا.اما الظاهر فباقامه الحدود فى اركانها، و اما الباطن فبدفع الخواطر المذمومه الشاغله عن رويه الاخره.ثم الغيبه عن الاركان و الرسوم برويه الحق- جل جلاله- فى صلاته، ثم الفناء فى حقائق المشاهده عن ملاحظه وجوده لغلبه سكر الوجود، و من هذا حاله فهو غائب فى سر الاصطلام، و لايعلم كيفيه صلاته لغلبه الوقت، و لاعيب عليه لانه قد بلغ مقام المشاهده، و هذا مقصود الصلاه، و هو اشاره النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- بقوله: ان تعبد الله كانك تراه، فان لم يكن تراه فانه يراك.لكن صوره الاحكام تجرى على العارف و يحفظها عليه، و ان يعلم شانه فيها.فهولاء القوم يغيبون عن الظاهر بشغل الباطن، و العامه يغيبون عن الباطن شغلا بالظاهر.فشتان ما بين الطائفتين! فالعوام طاحوا فى اوديه الغفلات فيزينون احكام الظاهر، و اهل المعرفه طاروا فى عالم المشاهدات، فهم فى غيبه عن رسوم الاحكام، استغراقا فى بحر انوار مشاهدات ذى الجلال و الاكرام.و استكثروا منها، و تقربوا بها، و بسياركنيد نماز را، و تقرب جوييد به آن حق تعالى را.فان الصلاه صله بين العبد و الرب.قال ابوالخير الاقطع: رايت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فى المنام، فقلت: يا رسول الله! اوصنى.فقال: يا اباالخير! عليك بالصلاه.فانى استوصيت ربى فاوصانى بالصلاه، فقال: ان اقرب ما اكون منك و انت تصلى لى.و قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: الصلاه معراج المومن چون معراج مقام وصلت و مشاهده و رويت است مى فرمايد: قره عينى فى الصلاه.حديقه: چو شدى تنگ دل ز اهل مجاز به تماشا شدى به باغ نماز قامتش چون خم ركوع آورد عرش در پيش او سجود آورد چون دم از حضرت سجود زدى آتش اندر همه وجود زدى رويت ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- كان يسمع من صدره ازيز كازيز المرجل حتى كان يسمع فى بعض سكك المدينه.عطار: چون دلش بيخود شدى در بحر راز جوش او ميلى برفتى در نماز چون دل او بود درياى شگرف جوش بسيارى زند درياى ژرف و قال فى فصوص الحكم: قال- صلى الله عليه و آله و سلم-: جعلت قره عينى فى الصلاه.و ليس الا مشاهده المحب و ب التى تقربها عين المحب، فتستقره العين عند رويته فلاتنظر معه الى شى ء غيره، و لذلك نهى عن الالتفات فى الصلاه، لان الالتفات شى ء يختلسه الشيطان من صلاه العبد فيحرمه مشاهده محبوبه.رسالتين: سد كثرت چون شدى از منزلش ذوق و لذت روى كردى در دلش گشته از غوغاى زنبوران خلاص ايستاده تا فرو زد بزم خاص جمع كرده خويش با صد ولوله زان گروه موذى بى حوصله قيل: ان ابراهيم الخليل- عليه السلام- كان اذا قام الى الصلاه يسمع خفقان قلبه من ميل.و قيل: اوحى الله- تعالى- الى بعض الانبياء: اذا دخلت الصلاه فهب لى من قلبك الخشوع، و من بدنك الخضوع، و من عينك الدموع، فانى قريب.عطار: چنين بايد نماز از اهل رازى كه تا نبود نمازت نا نمازى نيايى در نماز الا به صد كار حساب ده كنى و كار بازار چو گربه روى شويى همچنين زود زنى بارى دو سه سر بر زمين زود نظاره مى كنى از بيقرارى زمانى دل به جاى خود ندارى نمازى نغز نگزارى و تازه سبكتر از نماز بر جنازه چو نگزارى نماز خود به مردى ندانى تا چه خواندى تا چه كردى اگر اينت نماز است اى سبك دل گران جانى مكن مرد خنك دل تو دانى كين نماز نا نمازى به ريشت در خور است تا كى ز بازى قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: ما من مصل الا و ملك عن يمينه و ملك عن يساره، فان اتمها عرجا بها، و ان لم يتمها ضربا بها على وجهه.و قال- صلى الله عليه و آله و سلم-: لاينظر الله- عزوجل- الى عبد لايقيم صلبه فى ركوعه و سجوده.عن زيد بن وهب قال: راى حذيفه- رضى الله عنه- رجلا لايتم الركوع و السجود.فقال: منذكم صليت هذه الصلوه؟ فقال: منذ اربعين سنه.قال: ما صليت، و لو مت على غير الفطره التى فطر الله عليها محمدا- صلى الله عليه و آله و سلم-.و قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: ان العبد اذا احسن الوضوء، و صلى الصلاه لوقتها، و حافظ على ركوعها و سجودها و مواقيتها، قالت: حفظك الله كما حفظتنى، ثم صعدت و لها نور حتى تنتهى الى السماء، و حتى تصل الى الله، فتشفع لصاحبها.و اذا اضاعها قالت: ضيعك الله كما ضيعتنى، ثم صعدت و لها ظلمه حتى تنتهى ابواب السماء فتعلق دونها، ثم تلف كما يلف الثوب الخلق فيضرب بها وجه صاحبها.خداى تعالى در شبانه روزى پنج خلوت واجب كرده ميانه خود و بندگان، هيچ كس متعرض ايشان نمى تواند شد و ايشان متعرض كس نمى توانند شد در آن اوقات، و معذور نيستند كه المصلى يناجى ربه.شرمندگى بالاتر از اين نمى باشد كه در حال مجلس و صحبت و را ز گفتن با رب العزه، اندرون ملتفت و مشغول اغيار باشد.روايت است كه طلحه بن عبيدالله در بوستان نماز مى كرد، بازى ديد كه قصد مرغى كرده بود، و آن مرغ در ميان شاخه هاى درختان مى پريد و خلاصى مى جست.خاطرش بدان مشغول شد، ندانست كه چند ركعت كرده است.به حضرت رسالت- صلى الله عليه و آله و سلم- آمد و از آن حالت شكايت كرد، و گفت: يا رسول الله! من آن بوستان را در راه خدا صدقه كردم كفاره آن نماز را.رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- آن بوستان بفروخت و به مستحقان صرف كرد.گلشن: موانع تا نگردانى ز خود دور درون خانه دل نايدت نور موانع جون در اين عالم چهار است طهارت كردن از وى هم چهار است نخستين پاكى از احداث و انجاس دوم از معصيت و ز شر وسواس سيوم پاكى ز اخلاق ذميمه است كه با او آدمى همچون بهيمه است چهارم پاكى سر است از غير كه آنجا منتهى مى گرددش سير هر آن كو كرد حاصل اين طهارات شود بى شك سزاوار مناجات قال تعالى: (قد افلح المومنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون).قال ابن عباس: مخبتون اذلاء.و عن على- عليه الصلوه و السلام-: هو ان لايلتفت يمينا و لاشمالا.عن ابى ذر عن النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- قال: لايزال الله- عزوجل-
مقبلا على العبد ما كان فى صلاته ما لم يلتفت، فاذا التفت اعرض عنه.روى ان النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- ابصر رجلا يعبث بلحيته فى الصلاه، قال: لو خشع قلب هذا، لخشعت جوارحه.قيل: الخشوع فى الصلاه هو جمع الهمه، و الاعراض عن سواها، و التدبر فيما يجرى على لسانه من القرائه و الذكر، و قال بعضهم: خشعت جوارحهم و هممهم عن التدنس بشى ء من الاكوان لعلو هممهم.و انشد فى معناه: له همم لامنتهى لكبارها و همته الصغرى اجل من الدهر نقل است كه امام سجاد زين العابدين- عليه لسلام الله- چون طهارت نماز كردى، رخساره مباركش زرد گشتى، و حال بر وى متغير شدى.گفتند: اى فرزند رسول خداى! اين چه حالت است؟ گفت: هيچ مى دانيد كه در حضرت كه ايستاده ايم؟ در خبر است كه حق- جل و علا- وحى كرد به موسى كه يا موسى! اذا ذكرتنى فاذكرنى و انت تنقض اعضاوك، و كن عند ذكرى خاشعا مطمئنا، و اذا ذكرتنى فاجعل لسانك وراء قلبك، و اذا قمت بين يدى فقم كالعبد الذليل.يعنى اى موسى! چون ياد من كنى، مى بايد كه لرزان باشد اعضاى تو از هيبت جناب كبريايى من، و بيچارگى خود بين، و با ياد من آرام گير.و در وقت ياد كردن من زبان را در پس دل دار، يعنى غفلت و پريشانى از خود د و ر دار، و اول به زبان سر سخن گوى، پس به زبان سر، و چون بر بساط بندگى خواهى ايستاد، چون بنده ذليل ايستاده شو.و اميرالمومنين- عليه الصلوه و السلام- چون وقت نماز در آمدى مضطرب گشتى، و رخسار مباركش متغير شدى، گفتندى: يا اميرالمومنين! چه رسيد تو را؟ گفت: وقت اداى امانتى در آمد كه آسمان و زمين طاقت آن نداشت.فى الرساله الزينيه الخوافيه: لقد بلغ ان اميرالمومنين على بن ابى طالب- عليه الصلوه و السلام- بعض الحروب الجهاديه اصيب بسهم، ثم جذب السهم عن عضوه الشريف، و بقى النصل فيه.فقالوا: اذا لم يجرح العضو لم يمكن استخراجه، يخاف من ايذاء الامير و قطع عضوه الشريف.فقال- عليه السلام-: اذا اشتغلت بالصلاه فاستخر جوه.فافتتح الصلاه، و هم قطعوا و جرحوا العضو، و استخرجوا النصل، و هم لم يتغير فى صلاته، فلما فرغ قال: لم لم تستخر جوه؟ فقالوا: قد استخرجنا.فانظر الى اقباله على ربه، و استغراقه فى عوالم الجمعيه عليه، حتى لم يحس بجرح العضو و استخراج النصل من جوى اللحم.و نحن اذ عضنا قمله او برغوثه، اذا وقع علينا ذباب نتشوش لايبقى لنا حضور، فاين نحن من تلك الحالات و المقامات! قال الله تعالى فى وصفهم: (تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الل
ه و رضوانا) يعنى راكعين على بساط العبوديه من رويه انوار العظمه، ساجدين على بساط الحرمه من رويه الجلال و الجمال، يطلبون مزيد كشف الذات و الدنو و الوصال مع بقائه بغير العتاب و الحجاب، و هذا محل الرضوان الاكبر بقوله تعالى: (يبتغون فضلا من الله و رضوانا).فى الفتوحات المكيه: من الاولياء الساجدون، تولا هم الله بسجود القلوب فهم لايرفعون رووسهم لا فى الدنيا و لا فى الاخره، و هو حال القربه و صفه المقربين العارفين الذين امر الله نبيه- صلى الله عليه و آله و سلم-: (فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين) يريد الذين لايرفعون رووسهم ابدا، و لايكون ذلك الا فى سجود القلب، و لهذا عقيب قوله: (و كن من الساجدين) تمم و قال: (و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين. )فانها كانت على المومنين كتابا موقوتا.پس بدرستى كه نماز بر مومنان نبشته اى است فرض كرده شده به اوقات خمسه.الا تسمعون الى جواب اهل النار حين سئلوا: ما سلككم فى سقر؟ قالوا: لم نك من المصلين.آيا نمى شنويد جواب اهل آتش در حين سوال كردن از ايشان كه چه چيز شما را كشيد در دوزخ؟ گفتند: نبوديم از نماز گزاران.قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: بين العبد و بين الكفر ترك الصلاه.و انما ل
تحت الذنوب حت الورق، و تطلقها اطلاق الريق، و بدرستى كه نماز هر آينه مى تراشد گناهها را تراشيدن برگ از درخت، و از بند رها مى كند رها كردن رسنها از گردن بره و بزغاله.قال تعالى: (اقم الصلاه ان الصلاه تنهى عن الفحشاء و المنكر).قال ابن عباس و ابن مسعود: فى الصلاه منتهر و مزدجر عن معاصى الله، فمن لم تامره صلاته بالمعروف و لم تنهه عن المنكر لم يزدد بصلاته من الله الا بعدا.و روى عن انس قال: كان فتى من الانصار يصلى الصلوات الخمس مع رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-، ثم لايدع شيئا من الفواحش الا ركبه.فوصف لرسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- حاله، فقال: ان صلاته تنهاه يوما.فلم يلبث ان تاب و حسن حاله.و روى انه قيل: يا رسول الله! فلانا يصلى بالنهار و يسرق بالليل.فقال: ان صلاته لتردعه اى تكفه.و شبهها رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- بالجمه تكون على باب الرجل، فهو يغتسل فى اليوم و الليل خمس مرات، فما عسى ان يبقى عليه من الدرن؟ و تشبيه كرده است نماز را رسول الله- صلى الله عليه و آله- به حوض آب كه باشد بر باب خانه مرد، پس او غسل كند در روز و شب پنج نوبت، پس نزديك نيست كه بماند بر او هيچ چركى، كما قال- صلى
الله عليه و آله و سلم- لاصحابه: ايسر احدكم ان على بابه جمه يغتسل منها كل يوم و ليله خمس مرات، فلايبقى عليه من درنه شى ئ؟ فقال: نعم.قال: فانها الصلاه الخمس.فى العوارف: اشتقاق الصلاه قيل من الصلى و هو النار، و الخشبه المعوجه اذا ارادوا تقويمها تعرض على النار ثم تقوم، و فى العبد اعوجاج لوجود نفسه الاماره، و سبحات وجه الله و الكريم التى لو كشف حجابها احرقت من ادركته: يصيب بها المصلى من وهج السطوه الالهيه و العظمه الربانيه ما يزول به اعوجاجه، بل يتحقق به معراجه، فالمصلى كالمصطلى بالنار، و من اصطلى بنار الصلاه و زال بها اعوجاجه لايعرض على نار جهنم الا تحله القسم.و قد ورد عن رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: اذا قام العبد الى الصلاه المكتوبه مقبلا على الله بقلبه و سمعه و بصره انصرف من صلاته و قد خرج من ذنوبه كيوم ولدته امه، و ان الله تعالى ليغفر بغسل الوجه خطيئه اصابته، و بغسل يديه خطيئه اصابتهما، حتى يدخل فى صلاته و ليس عليه وزر.و قد عرف حقها رجال من المومنين الذين لاتشغلهم عنها زينه متاع، و لاقره عين من ولد و لا مال.يقول الله- سبحانه و تعالى-: رجال لاتلهيهم تجاره و لابيع عن ذكر الله و اقام الصلاه و اي تا ء الزكاه.و بدرستى كه شناخته اند حق نماز را مردانى چند از مومنان كه مشغول نمى سازد ايشان را از نماز متاع دنيا، و نه روشنى چشم از فرزند و نه از مال.مى گويد خداى- سبحانه و تعالى- در صفت ايشان كه مردانى كه باز نمى دارد ايشان را تجارت و نه بيع از ذكر خداى و از به پاى داشتن نماز و دادن زكات.فى الفتوحات: اعلم ان العارف ينظر الى تفاصيل عوالمه، و ان الصلاه قد عم حكمها جيمع حالاته ظاهرا و باطنا، لم يتفرد بذلك جزء عن جزء آخر، فانه يقف بكله، و يركع كذلك، و يسجد كذلك، و يجلس كذلك.فجاء عالمه على عباده ربه، و طلب المعونه منه على عبادته.فجاء بنون الجمع فى قوله: (نعبد) و (نستعين).فعلم من الحق- لما قيده بالنون-: انه يريد منه ان نعبد بكليته، و نستعين به بكليته، و متى لم يكن المصلى بهذه المثابه، من جمع عالمه على عباده ربه، كان كاذبا فى قرائته.فان الله ينظر اليه، فيراه ملتفتا فى صلاته او مشغولا بخاطره و قلبه فى دكانه و تجارته، و هو مع هذا يقول: (نعبد) يقول الله: كذبت فى كفايتك بجمعيتك على عبادتى، الم تلتفت ببصرك الى غير قبلتك؟ الم تصنع بسمعك الى حديث الحاضرين تسمع ما يقولون؟ الم تمش بقلبك و فكرك فى شوقك؟ فاين صدقك فى قولك :
(نعبد)؟ محضر العارف هذا كله فى خاطره.فيستحيى ان يقول: (اياك نعبد)، لئلا يقال له: كذبت! فلابد ان يجتمع من هذه تلاوته على عباده ربه حتى يقول الحق له: صدقت فى جمعيتك على فى عبادتك و طلب معونتى.گلشن: تو تا خود را به كلى در نبازى نمازت كى شود هرگز نمازى چو ذات پاك گردد از همه شين نمازت گردد آنگه قره العين و فى كتاب العوارف: قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اذا صليت صلاه فصل صلاه مودع.فالمصلى سائر الى الله تعالى بقلبه يودع هواه و دنياه و كل شى ء سواه، و الصلاه فى اللغه الدعاء، فكان المصلى يدعو الله بجميع جوارحه، فصارت اعضاوه كلها السنه تدعوا بها ظاهرا و باطنا، و تشارك الظاهر و الباطن بالتضرع و التقلب فى الهيئات تملقات متفرع سائل محتاج، فاذا دعا بكليته اجابه مولاه لانه وعد و قال: (ادعونى استجب لكم).و ليعلم العبد ان تلاوته نطق باللسان، و معناها نطق القلب، و كل مخاطب لشخص يتكلم بلسانه يعبر ما فى قلبه.و لو امكن المتكلم افهام من يكلمه من غير لسان فعل، و لكن حيث تعذر الافهام الا بالكلام جعل اللسان ترجمانا.فاذا قال باللسان من غير مواطاه القلب فما اللسان ترجمان، و لا القارى متكلم قاصد اسماع الله حاجته، و لامستمع الى الله فاهم عنه سبحانه ما يخاطبه، و ما عنده غير حركه اللسان بقلب غاب عن قصد ما يقول، فلايكون متكلما مناجيا، و لامستمعا واعيا.فاقل مراتب اهل الخصوص فى الصلاه الجمع بين القلب و اللسان.و احسن آداب المصلى: ان لايكون مشغول القلب بشى ء قل او كثر، لان الاكياس لم يرفضوا الدنيا الا ليقيموا الصلاه كما امروا، لان الدنيا و اشغالها لما كانت شاغله للقلب رفضوها غيره على محل المناجاه، و رغبه فى اوطان القربات، و اذ عانا بالباطل لرب البريات، لان حضور الصلاه بالظاهر اذعان للظاهر، و فراغ القلب فى الصلاه عما سوى الله تعالى اذعان الباطن.فلم يروا حضور الظاهر و تخلف الباطن حتى لايختل اذعانهم فتنخرم عبوديتهم، فيجتنب ان يكون باطنه مر تهنا بشى ء و يدخل فى الصلاه.فلاينبغى للعبد ان يتلبس بالصلاه الا و هو على اتم الهيئات.فما احسنها من هيئه عبد ذليل واقف بين يدى ملك عزيز، و فى تفسير قوله تعالى: (الذين هم على صلاتهم دائمون) قيل: هو سكون الاطراف و الطمانينه، و قد حركت يدى فى الصلاه و عندى شخص من الصالحين، فلما انصرفت من الصلاه انكر على و قال: عندنا ان العبد اذا وقف فى الصلاه ينبغى ان يبقى جمادا مجمدا لايتحرك منه شى ء، و قد جاء
فى الخبر: سبعه اشياء فى الصلاه من الشيطان: الرعاف و النعاس و الوسوسه و التثاوب و الحكاك و الالتفات والعبث بالشى ء و قيل: السهو و الشك.قال بعضهم: اذا كبرت التكبيره الاولى فاعلم ان الله ناظر الى شخصك عالم بما فى ضميرك، مثل فى صلاتك الجنه و النار، لان القلب اذا شغل بذكر الاخره تنقطع عنه الوساوس، فيكون هذا التمثيل تداويا للقلب لدفع الوسوسه.حكى عن الجنيد انه قال: لكل شى ء صفوه، و صفوه الصلاه التكبيره الاولى، و انما كان التكبيره الاولى صفوه لانها موضوع النيه و اول الصلاه.قال ابن سالم: النيه بالله و لله من الله، و الافات التى تدخل فى صلاه العبد بعد النيه من العدو، و نصيب العدو و ان كثر لايوازن بالنيه التى هى لله و بالله و ان قل.و ينبغى للعبد ان يستقبل القبله بظاهره و الحضره الالهيه بباطنه، و لايبتدى بالتكبير الا اذا سكن القلب، فتشكلت به الجوارح، و تايدت بالاولى و الاصوب، و يجمع بين نيه الصلاه و التكبير بحيث لايغيب عن قلبه حاله التكبير انه يصلى الصلاه بعينها، و قد شهد القرآن المجيد بالفلاح للمصلين حيث قال: (قد افلح المومنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون)، و قال النبى- صلى الله عليه و آله و سلم-: قال الله تعالى: قسمت
الصلاه بينى و بين عبدى نصفين.فالصلاه صله بين العبد و بين الرب، و ما كان صله بينه و بين الله، فحق العبد ان يكون خاشعا لصوله الربوبيه على العبوديه.و قد ورد ان الله تعالى اذا تجلى لشى ء خضع له، و من يتحقق بالصله فى الصلاه تلمع له طوالع التجلى فيخشع، و الفلاح للذين هم فى صلاتهم خاشعون، و بانتفاء الخشوع ينتفى الفلاح.سئل ابوسعيد الخراز: كيف الدخول فى الصلاه؟ فقال: هو ان يقبل على الله اقبالك عليه يوم القيامه، و وقوفك بين يدى الله تعالى ليس بينك و بينه ترجمان و هو مقبل عليك و انت تناجيه، و تعلم بين يدى من انت واقف، فانه الملك العظيم.و اعلم ان من الناس من اذا قال: الله اكبر غاب فى مطالعه العظمه و الكبرياء، و امتلا باطنه نورا، و صار الكون باسره فى فضاء شرح صدره كخردله.و من الناس من اذا اقبل على الله فى صلاته يتحقق بمعنى الانابه، لان الله تعالى قدم الانابه و قال: (منيبين اليه و اتقوه و اقيموا الصلاه).فينيب الى الله تعالى، و يتقى الله بالتبرى عما سواه، يقيم الصلاه بصدر منشرح بالاسلام و قلب منفسح بنور الانام، فيخرج الكلمه من القرآن من لسانه و يسمعها بقلبه، فتقع الكلمه فى فضاء قلب ليس فيه غيرها، فتملكها القلب بحسن ا
لفهم و لذاذه الاصغاء، و يتشربها بحلاوه الاستماع.فى كتاب ذيل العوارف: عن اميرالمومنين و امام المتقين على بن ابى طالب- عليه الصلوه والسلام- انه كان يتكلم للناس بمنى، فقال فى تضاعيف كلامه: من لم يعرف تاويل صلاته فصلاته خداج مرتين.فقال له رجل: و هل للصلاه تاويل غير التعبد؟ فقال: اجل، ان الله- عزوجل- ما بعث محمدا بامر من الامور الا و له مشابه و تاويل و تنزيل، و كل ذلك يدل على التوحيد.فقال الرجل: فما معنى رفع يديك الى اذنيك فى الصلاه؟ قال تاويله الله اكبر من ان يحس او يمس بالاخماس.قال: فما معنى مد عنقك فى الركوع؟ قال: آمنت بك و لو ضرب عنقى.قال: فما معنى سجودك الاول؟ قال: اللهم منها خلقتنى- يعنى من الارض-.قال: فما معنى السجده الثانيه؟ قال: و فيها تعيدنى.قال: فما معنى الجلسه بين السجدتين؟ قال: و منها تخرجنى تاره اخرى.قال: فما معنى اقامه الرجل اليمنى و طرح اليسرى فى التشهد؟ قال: تاويله، اللهم امت الباطل و اقم الحق.قال: فما معنى قول الامام: السلام عليكم و رحمه الله؟ قال: يترحم عن الله يقول، و بسلامته امان لكم من عذاب الله يوم القيامه، و برحمته تدخلون الجنه انشاءالله.معنى تكبير اين است اى اميم كاى خدا پيش ت و قربانى شديم وقت ذبح الله اكبر مى كنى همچنين در ذبح نفس كشتنى گشت كشته تن ز شهوتها و آز شد به بسم الله بسمل در نماز چون قيامت پيش حق صفها زده در حساب و در مناجات آمده ايستاده پيش يزدان اشك ريز بر مثال راست روز رستخيز حق همين گويد چه آوردى مرا اندر اين مهلت كه دادم من تو را عمر خود را در چه پايان برده اى قوت و قوت در چه فانى كرده اى گوهر ديده كجا فرسوده اى پنچ حس را در كجا پالوده اى چشم و گوش و جمله گوهرهاى عرش خرج كردى، چه خريدى تو ز فرش همچنين پيغامهاى دردگين صد هزاران آيد از حضرت چنين در قيام اين گفته ها آرد رجوع در خجالت شد دو تا اندر ركوع باز فرمان مى رسد بردار سر از ركوع و پاسخ حق را شمر سر بر آرد از ركوع او شرمسار اندر افتد باز در رو همچو مار باز گويد سر بر آورد بازگو كه بخواهم جست از تو مو به مو قوت پا ايستادن نبودش كه خطاب هيبتى بر جان زدش پس نشيند عقده زان بار گران حضرتش گويد سخن گو با بيان نعمتت دادم بگو شكرت چه بود دادمت سرمايه هين بنماى سود رو به دست راست آرد در سلام سوى جان انبيا و آن كرام يعنى اى شاهان شفاعت، كين لئيم سخت در گل ماندش پاى و گليم انبيا گويند روز چاره رفت چاره آنجا بود و دست افراز
زفت رو بگرداند به سوى دست چپ در تبار و خويش گويندش كه خب هين جواب خويش گو با كردگار ما كه ايم اى خواجه دست از ما بدار نى از اين سو نى از آن سو چاره شد جان آن بيچاره در صد پاره شد از همه نوميد شد مسكين كيا پس بر آرد هر دو دست اندر دعا كز همه نوميد گشتم اى خدا اول و آخر تويى و منتهى در نماز اين خوش اشارتها ببين تا بدانى كين بخواهد شد يقين پس پيمبر گفت بهر اين طريق با وفاتر از عمل نبود رفيق گر بود نيكو ابد يارت شود ور بود بد در لحد مارت شود و روى عمار بن ياسر عن رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- انه قال: لايكتب للعبد من صلاته الا ما يعقل.و قد ورد فى لفظ آخر: ما منكم من يصلى الصلاه كامله، و منكم من يصلى النصف و الثلث و الربع و الخمس حتى يبلغ العشر.و قال تعالى: (لاتقربوا الصلاه و انتم سكارى).قيل: من حب الدنيا، و قيل: من الاهتمام بامور الدنيا، و قال- صلى الله عليه و آله و سلم-: من صلى ركعتين و لم تحدث نفسه بشى ء من الدنيا غفر له ما تقدم من ذنبه.و قال ايضا- صلى الله عليه و آله و سلم-: انما الصلاه تمسك و تواضع و تضرع و تنادم.و ترفع يديك و تقول: اللهم، اللهم، فمن لم يفعل فهى خداج- اى ناقصه-.و قد ورد: ان الم و من اذا توضا للصلاه تباعدت عنه الشيطان فى اقطار الارض خوفا منه، لانه يتاهب للدخول على الملك.فاذا كبر حجب عنه ابليس و يضرب بينه و بينه سرادق لاينظر اليه، و واجهه الملك الجبار بوجهه، و اذا قال: الله اكبر اطلع الملك فى قلبه، فاذا رآه ليس فى قلبه اكبر من الله- عزوجل- فيقول: صدقت الله تعالى فى قلبك كما تقول، و يتشعشع من قلبه نور يلحق بملوك العرش، و يكشف له بذلك النور ملكوت السماوات و الارض، و يكتب له حشو ذلك النور حسنات، و ان الغافل الجاهل اذا قام الى الصلاه احتوشته الشياطين، كما يحتوش الذباب على نقطه العسل.فاذا كبر اطلع الملك على قلبه، فاذا كان فى قلبه شى ء اعظم من الله تعالى عنده فيقول له: كذبت ليس الله تعالى اكبر فى قلبك كما تقول، فيثور من قلبه دخان يلتحق بعنان السماء، فيكون حجابا لقلبه عن الملكوت، و يزداد ذلك الحجاب صلابه، و يلتقم الشيطان قلبه، فلا يزال ينفخ فيه، و ينفث، و يوسوس اليه، و يزين حتى ينصرف من صلاته، و لايعقل ما كان فيه.و فى الخبر: لو لا ان الشياطين يحومون حول قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السماء حديقه: هر نمازى كه با خلل باشد دان كه در حشر بى محل باشد از خشوع دل است مغز نماز ور نباشد خشوع نيست ن
ياز مرد بايد كه در نماز آيد خسته با درد و با نياز آيد ور نباشد خشوع و دمسازى ديو بر سبلتش كند بازى و قيل لموسى بين جعفر- عليهماالسلام-: ان الناس افسدوا عليك الصلاه بممرهم بين يديك.قال: ان الذى اصلى له اقرب من الذى يمشى بين يدى.و كان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- نصبا- اى تاعبا- بالصلاه بعد التبشير له بالجنه لقول الله سبحانه: (و امر اهلك بالصلاه و اصطبر عليها)، و كان يامر بها اهله و يصبر عليها نفسه.و بود رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- تعب كشنده به كثرت نماز بعد از بشارت دادن او به بهشت، به گفتن خداى تعالى كه امر كن اهل خود را به نماز و مصابرت كن بر نماز، پس امر مى كرد به نماز اهل خود را و صبر مى فرمود نفس نفس خويش را بر آن.از جابر بن عبدالله انصارى مروى است كه گفت كه كعب الاحبار از على بن ابى طالب- عليه الصلوه و السلام- پرسيد كه آنچه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- در آخر حيات به آن تكلم فرموده چه بود؟ گفت: آن حضرت را بر سينه خود مستند ساخته بودم، سر را بر دوش من نهاد و گفت: الصلاه الصلاه.كعب گفت: آخر عهد وصيت انبيا اين باشد، و به اين مامورند و به اين مبعوث شوند.ثم ان الزكاه جعلت مع
الصلاه قربانا لاهل الاسلام، باز بدرستى كه زكات گردانيده شد مقارن با نماز از براى (تقرب) اهل اسلام.عن ابى درداء- رضى الله عنه- انه قال: قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- الزكاه قنطره الاسلام.و مقارنه زكاه با صلاه در قرآن بسيار است كقوله تعالى: (الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه) و (اوصانى بالصلاه و الزكاه) و (اقيموا الصلاه و آتوا الزكاه) فى مواضع كثيره اى جعل الزكاه تلى الصلاه، لان الزكاه التطهير.قال تعالى: (قد افلح من زكيها) اى طرها بالطاعات.و لما كانت الصلاه من شرطها الطهاره جعلت الزكاه الى جانبها لكونها طهاره الاموال، كما كان فى الصلاه طهاره الثياب و الابدان و المساجد، بل طهاره الانفس من الذنوب كما شبه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- ايا بالجمه تكون على باب الرجل.عن معاذ (بن) جبل قال: قلت: يا رسول الله! اخبرنى بعمل يدخلنى الجنه.قال: بخ بخ، سالت عن عظيم و انه ليسير على من يسره الله عليه، صل الصلاه المكتوبه، و اد الزكاه المفروضه.روى ان رجلا اتى النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- من بنى تميم، فقال: يا رسول الله! انى رجل ذو مال كثير و ذو اهل و ولد حاضره، اخبرنى كيف اصنع و كيف اتصدق؟ فقال ر
سول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- اخرج الزكاه من مالك، فانها يطهرك.و روى عن رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: عرض على اول ثلاثه يدخلون الجنه و اول ثلاثه يدخلون النار.فاما اول ثلاثه يدخلون الجنه: فالشهيد، و عبد مملوك احسن عباده ربه و نصح لسيده، و عفيف متعفف ذو عيال.و اما اول ثلاثه يدخلون النار: فامير مسلط، و ذو ثروه من مال لايودى حق الله فى ماله، و فقير فخور.قال تعالى: (و الذين يكنزون الذهب و الفضه و لاينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون) و آنان كه گنج مى نهند زر را و سيم را، و نفقه نمى كنند آن را به دادن زكات در راه دين خداى، پس مژده ده ايشان را به عذابى دردناك در آن روز كه گرم كرده شود آن زر و سيم، و بر افروزند آتش را بر آن اموال در آتش دوزخ، پس داغ نهند بدان پيشانيهاى ايشان و پهلوهاى ايشان و پشتهاى ايشان، گويندشان: اين آن است كه گنج نهاديد خويشتن را، پس بچشيد و بال آنچه بوديد كه گنج مى نهاديت آن، و نمى داديد حقوق الله- تعالى- به مساكين.روايت است از ابن مسعود كه ننهند دينارى و نه درهمى بر
روى درهمى، بلكه وسيع كنند پوست بدن او تا بنهند هر درهمى و دينارى در موضع على حده به داغ كردن.پرسيدند از يكى علما كه چرا تخصيص كرده داغ كردن پيشانى و پشت و پهلوى؟ جواب گفته: از براى آنكه توانگر صاحب كنز مال هر گاه كه ديد فقيرى پيشانى درهم مى كشد، و پشت به جانب او مى كند، پهلو از او خالى مى كند، پس بدان مستوجب داغ پيشانى و پشت و پهلو مى گردد.قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: ما من صاحب ذهب و لافضه لايودى منها حقا الا اذا كان يوم القيامه صفحت له صفائح من نار، و احمى عليها فى نار جهنم، فتكوى بها جبهته و جنبه و ظهره، كلما بردت اعيدت له فى يوم كان مقداره خمسين الف سنه حتى يقضى بين العباد، فيرى سبيله اما الى الجنه و اما الى النار.يعنى نيست هيچ صاحب طلا و نه صاحب نقره كه ادا نكرده از آن حق الله الا كه باشد روز قيامت كه صفيحه ها سازند از آتش، و تافته كنند آن را در آتش دوزخ، پس داغ كنند به آن پيشانى او و پهلوى او و پشت او، هر گاه كه سرد شود آن صفيحه ها باز گرم و تافته كنند از براى او در روزى كه باشد مقدار او پنجاه هزار سال تا قضا كرده شود ميان بندگان، پس نموده شود سبيل او يا به بهشت يا به دوزخ.فمن اعطاها
طيب النفس بها، فانها تجعل له كفاره، و من النار حجابا و وقايه.پس آن كس كه بدهد زكات را به طيب نفس و خوش دلى به آن دادن، پس بدرستى آن را بگردانند از براى او كفاره گناهان، و بگردانند آن را حجاب آتش و وقايه و حفظ از ورود عذاب.قال ابن عمر: ما ابالى لو كان لى مثل احد ذهبا اعلم عدده ازكيه، و اعمل بطاعه الله عزوجل.فلايبيعنها احد نفسه، و لايكثرن لهفه، پس بايد كه نفروشند براى دادن زكات، هيچ كس نفس خود را، و بسيار نگرداند بر آن حزن خود را.عن عباده بن الصامت- رضى الله عنه-: ان رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- قيل له و هو قاعد فى الحطيم بمكه: يا رسول الله! اتى على مال فلان.فقال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: ما تلف مال فى بر و لابحر الا بمنع الزكاه، فاحرزوا اموالكم بالزكاه.يعنى كسى گفت رسول الله را- صلى الله عليه و آله و سلم- كه آمده شد بر مال فلان نقصان و تلف.پس گفت رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- كه تلف نشود هيچ مالى در بر و در بحر الا به منع و ندادن زكات.پس حرز نماييد و محافظت كنيد اموال خود را به زكات.فان من اعطاها غير طيب النفس بها، يرجو بها ما هو افضل منها، فهو جاهل بالسنه، مغبون الاجر ، ضال العمل، طويل الندم.پس بدرستى كه آن كس كه بدهد زكات را نه به طيب نفس و دل خوش، كه خواهد به آن مال زكات افضل از آن مال كه ثواب است، پس او جاهل است به سنت، از براى آنكه قصد نكرده به آن وجه الله را و مهتدى نشده به غايت وضع آن در سنت، و مغبون و زيان زده باشد در اجر، و گمراه باشد در عمل، و بسيار ندامت باشد در قيامت.عن ابى ذر رضى الله عنه- قال: انتهيت الى النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- و هو جالس فى ظل الكعبه، فلما رآنى قال: هم الاخسرون و رب الكعبه.قال: فجئت حتى جلست، فقلت: يا رسول الله! فداك ابى و امى! من هم؟ قال: هم الاكثرون اموالا الا من قال هكذا و هكذا و هكذا من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله، و قليل ما هم.ابوذر- رضى الله عنه- گويد: رسيدم به رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- و او نشسته بود در سايه كعبه.پس چون ديد مرا گفت: ايشان زيانكارترينند، به پروردگار كعبه سوگند! گفت: پس آمدم تا نشستم، پس گفتم: يا رسول الله! فداى تو باد پدرم و مادرم! كيستند ايشان؟ فرمود: ايشان بسيارتر اموالند، الا آن كس كه مال را گويد كه همچنين و همچنين و همچنين، از برابر روى او و از پس پشت او و از راست او و از چپ ا و عطا كند به هر كس، و اندكى اند آنان كه چنين باشند.لب ببند و كف پر زر بر گشا بخل را بگذار و پيش آور سخا مال در ايثار اگر گردد تلف در درون، صد زندگى آيد خلف گر نگردد زرع جان يك دانه صد صحن ارض الله واسع كى بود؟ گفت پيغمبر كه دائم بهر پند دو فرشته خوش منادى مى كنند كاى خدايا منفقان را سير دار هر درمشان را عوض ده صد هزار وى خدايا ممسكان را در جهان تو مده الا زيان اندر زيان گر نماند از جود در دست تو مال كى كند لطف الهت پايمال هر كه كارد گردد انبارش تهى ليك اندر مزرعه باشد بهى و آنكه در انبار ماند و صرفه كرد اشپش و موش حوادث پاك خورد اين سخا شاخى است از شاخ بهشت واى كو كز كف چنين شاخى بهشت تا برد شاخ سخاى خوب كيش مر تو را بالا كشان با اصل خويش گفت پيغمبر كه هر كه از يقين داند او پاداش خود در يوم دين كه يكى را ده عوض مى آيدش هر زمان جود دگرگون زايدش منت آن كس راست كونان مى گزد گو بكش منت كه نانى مى پزد نان دهى و جان ستانى اى فلان پس چرا منت نهى بر اين و آن ثم اداء الامانه، فقد خاب من ليس من اهلها.باز اداى امانت، پس بدرستى كه نوميد شد آن كس كه نيست از اهل امانت.انها عرضت على السماوات المبنيه، و الارضين المدحوه، و الجبال ذات الطول المنصوبه، فلا اطول و لا اعرض، و لا اعلى و لا اعظم منها، و لو امتنع شى ء بطول او عرض او قوه او عز لا متنعن، و لكن اشفقن من العقوبه، بدرستى كه امانت عرض كرده شد بر آسمانهاى بنا كرده شده، و بر زمينهاى گسترده شده، و بر كوههاى صاحب طول بر پاى كرده شده، پس نيست چيزى درازتر و نه پهن تر و نه بلندتر و نه بزرگتر از آنها، و اگر امتناع نمودى از قبول امانت چيزى به درازى يا پهنايى يا قوت يا عزت، هر آينه امتناع نمودندى و ابا كردندى حمل آن را، و لكن ترسيدند از عقوبت كه اگر ادا نكنند لاحق گردد به ايشان عقاب.عن ابن عباس: هى امانات الناس و الوفاء بالعهود، فحق على كل مومن ان لايغش مومنا و لا معاهدا فى شى ء قليل و لا كثير، فعرض الله هذه الامانه على اعيان السماوات و الارض و الجبال، فقال لهن: اتحملن هذه الامانه بما فيها؟ قلن: و ما فيها؟ قال: ان احسنتن جوزيتن، و ان عصيتن عوقبتن.فقلن: لا، يا رب! نحن مسخرات لامرك لايزيد ثوابا و لا عقابا، و قلن ذلك خوفا و خشيه و تعظيما لدين الله ان لاتقوموا بها لا معصيه و لا مخالفه، و كان العرض عليهن تخييرا لا الزما، و لو الزمهن لم يمتنعن من حملها، و الجمادات كلها خاضعه لله- عزوجل- م
طيعه ساجده له، كما قال تعالى للسموات و الارض: (ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين) و قا للحجاره: (و ان منها لما يهبط من خشيه الله) و قال: (الم تر ان الله يسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب)، الايه.و قال بعض اهل العلم: خلق الله تعالى فيهن العقل و الفهم حين عرض الامانه عليهن، حتى عقلن الخطاب و اجبن.قال فى الفتوحات المكيه: فاما حديث الله فى الصوامت، فهو عند العامه من علماء الرسوم حديث حال، اى يفهم من حاله كذا، حتى انه لو نطق نطق بما فهم هذا الفهم منه، قال القوم فى مثل هذا: قالت الارض للوتد لم تشقنى؟ قال لها الوتد: سل من يدقنى! فهذا عندهم حديث حال، و عليه خرجوا قوله تعالى: (و ان من شى ء الا يسبح بحمده) و قوله: (انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها) ابايه حال.و اما عند اهل الكشف: فيستمعون نطق كل شى ء من جماد و نبات و حيوان، بسمعه المقيد باذنه بمرقى عالم الحس لا فى الخيال، كما سمع نطق المتكلم من الناس و الصوت من اصحاب الاصوات.فما عندنا فى الوجود صامت اصلا، بل الكل ناطق بالثناء على الله تعالى، كما انه ليس عندنا فى الوجود ناطق اصلا
من حيث عينه، بل كل عين سوى الله صامته لا نطق لها الا انها كانت مظاهر كان النطق للظاهر.قال الجلود: (انطقنا الله الذى انطق كل شى ء).فالكلام فى المظاهر هو الاصل، و الصمت فيها عرض يعرض فى حق المحجوب، فلاصحاب الحرف و الصوت عذر عند هولاء، و لمنكرى الصوت و الحروف عذر ايضا عندهم.نگه كن ذره ذره گشته پويان به حمدش خطبه توحيد گويان زهى انعام و لطف كارسازى كه هر يك ذره را با اوست رازى و عقلن ما جهل من هو اضعف منهن، و هو الانسان، انه كان ظلوما جهولا.و دانستند سماوات و ارضين و جبال با آن قوت آنچه ندانست آن كس كه او ضعيفتر بود از ايشان، و او آدمى است، بدرستى كه او بود ظلم كننده بر نفس خود و نادان به امر خدا و احتمال امانت.عن ابن مسعود انه قال: مثلت الامانه كصخره ملقاه و دعيت السماوات و الارض و الجبال اليها، فلم يقربوا منها و قالوا: لانطيق حملها، و جاء آدم من غير ان دعى و حرك الصخره و قال: لو امرت بحملها لحملتها.فقلن له: احمل.فحملها الى ركبتيه، ثم وضعها و قال: و الله، لو اردت ان ازداد ازدت.قلن له: احمل.فحملها الى حقوه، ثم وضعها و قال: لو اردت ان ازداد لزدت.فقلن له: احمل.فحملها حتى وضعها على عاتقه، فاراد ان يضعها ، فقال الله تعالى مكانك: فانها فى عنقك و عنق ذريتك الى يوم القيامه.قال محمد بن فضل: جوارحك كلها امانات عندك، امرت فى كل واحد منها بادائها: فامانه العين الغض عن المحارم و النظر بالاعتبار، و امانه السمع صيانتها عن اللغو و الرفث و احضارها مجالس الذكر، و امانه اللسان اجتناب الغيبه و البهتان و مداومه الذكر، و امانه الرجل المشى الى الطاعات و التباعد عن المعاصى، و امانه الفم ان لايتناول بها الا حلالا، و امانه اليد ان لايعدها الى حرام و لاتمسكها عن الامر بالمعروف و امانه القلب مراعاه الحق على دوام الاوقات حتى حتى لايطالع سواه و لايشهد غيره و لايسكن الا اليه.هذا تفسير قوله تعالى: (و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون).ان الله سبحانه لايخفى عليه ما العباد مقترفون فى ليلهم و نهارهم.لطف به خبرا، و احاط به علما.بدرستى كه خداى تعالى مخفى نيست بر او آنچه بندگان كسب مى كنند در شب ايشان و روزيشان.لطف شده به آن از روى خبرت و احاطه دارد به آن از روى دانش.اعضاوكم شهوده، و جوارحكم جنوده، و ضمائركم عيونه، و خلواتكم عيانه.عضوهاى شما گواهان اوست، و دستهاى شما لشگران اويند، و ضميرهاى شما چشمهاى اوست، و خلوتهاى شما معاينه اوست.ن
بينم در جهان مقدار مويى كه آن را نيست با روى تو رويى همه جانها ز تو حيران بمانده تو با ما در ميان جان نمانده تو را بر ذره ذره راه بينم دو عالم ثم وجه الله بينم
خطبه 204 -آفريدگار بى همتا
و من خطبه له- عليه الصلوه و السلام-: (الحمدلله العلى عن شبه المخلوقين،) سپاس خداوندى را كه بلند است رتبه او از مشابهت با خلايق.(الغالب لمقال الواصفين،) غالب است بر مقال وصافان.چه به كمال ذات و صفات ممتنع است از احاطه علم و وصف هر قائل.شعر: واصفان را وصف او در خورد نيست لايق هر مرد و هر نامرد نيست عجز از آن همشيره شد با معرفت كو نه در شرح آيد و نى در صفت اى برون از وهم قال و قيل ما خاك بر فرق من و تمثيل من (الظاهر بعجائب تدبيره للناظرين،) ظاهر است جل شانه به عجايب و غرايب تدبير او، نظام عوالم را بر ديده ناظران به ديده بصيرت.عجايب نقشها بينى خلاف رومى و چينى اگر با دوست بنشينى ز دنيا و آخرت غافل (الباطن بجلال عزته عن فكر المتوهمين،) باطن است به جلال عزت از فكر هر متوهم.عطار: قسم خلق از وى خيالى بيش نيست زو خبر دادن محالى بيش نيست ذره ذره در دو گيتى وهم توست هر چه دانى نه خدا آن فهم توست برتر از علم است و بيرون از عيان است زآنكه در قدوسى خود بى نشان است (العالم بلا اكتساب و لاازدياد، و لا علم مستفاد،) دانا است بى علمى كسب كرده شده و بى علمى كه قابل زيادتى باشد، و نه به علمى كه مستفاد شده باشد، چه اين جمله صفات حدوث است، بل به علم قديم كه عين ذات است.علم را آن كو در تحقيق سفت اتحاد عالم و معلوم گفت (المقدر بجميع الامور بلا رويه و لا ضمير،) تقدير كننده جميع امور است بى فكرى و عزمى.(الذى لا يغشاه الظلم، و لا يستضى ء بالانوار،) آن خدايى كه نمى پوشاند او را تاريكى، و طلب روشنى نمى كند به انوار، بل هو (نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح).(و لا يرهقه ليل، و لا يجرى عليه نهار،) و در نمى رسد او را- جل شانه- رسيدن شب، و جارى نمى گردد بر او طلوع نهار.(ليس ادراكه بالابصار، و لا علمه بالاخبار. )نيست ادراك كردن او به ديدن چشم، و نيست علم او به خبر دادن غير.منها فى ذكر النبى- صلى الله عليه و آله و سلم-: (ارسله بالضياء، و قدمه فى الاصطفاء،) فرستاد او را به نور تام هدايت عام، و مقدم داشت او را در اصطفا و برگزيدن بر جميع برگزيدگان خويش.عطار: سرآمدترين همه سروران گزيده تر جمله پيغمبران (فرتق به المفاتق، و ساور به المغالب،) پس انتظام داد به او متفرقات امور دين، و غالب گردانيد به او غالبان بر اعداى دين.(و ذلل به الصعوبه، و سهل به الحزونه،) و آسان كرد به او دشخواريها، و نرم گردانيد او درشتيهاى در طريق خداى تعالى.نو شدا روى همه دلها از اوست حل و عقد جمله مشكلها از اوست (حتى سرح الضلال عن يمين و شمال. )تا گسيل كرد گمراهى را از جانب راست و چپ.قال الشارح: (اى طرح رذيلتى الافراط و التفريط عن قوى النفوس العاقله كالقاء جنبتى الحمل عن ظهر الدابه و هو من لطيف الاستعاره. )خطبه 207 -خطبه اى در صفين
و من كلامه- عليه الصلاه و السلام-: (فى جواب رجل من اصحابه بكلام طويل يكثر فيه الثناء عليه و يذكر سمعه و طاعته له فقال- عليه السلام:) ان من حق من عظم جلال الله فى نفسه، و جل موضعه من قلبه، ان يصغر عنده- ليعظم ذلك- كل ما سواه، و ان احق من كان كذلك لمن عظمت نعمه الله عليه، و لطف احسانه اليه، فانه لم تعظم نعمه الله على احد الا ازداد حق الله عليه عظما، و ان من اسخف حالات الولاه عند صالح الناس، ان يظن بهم حب الفخر، و يوضع امرهم على الكبر، و قد كرهت ان يكون جال فى ظنكم انى احب الاطراء، و استماع الثناء، و لست- بحمد الله- كذلك.و لو كنت احب ان يقال ذلك لتركته انحطاطا لله سبحانه عن تناول ما هو احق به من العظمه و الكبرياء، و ربما استحلى الناس الثناء بعد البلاء، فلاتثنوا على بجميل ثناء، لاخراجى نفسى الى الله و اليكم من التقيه فى حقوق لم افزغ من ادائها، و فرائض لابد من امضائها، فلاتكلمونى بما تكلم به الجبابره، و لاتتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادره، و لاتخالطونى بالمصانعه، و لاتظنوا بى استقثالا فى حق قيل لى، و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهمااثقل عليه.فلاتكفوا عن مقاله بحق، او مشوره بعدل، فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى، و لا آمن ذلك من فعلى، الا ان يكفى الله من نفسى ما هم املك به منى، فانما انا و انتم عبيد مملو كون لرب لا رب غيره، يملك منا ما لانملك من انفسنا، و اخرجنا مما كنا فيه الى ما صلحنا عليه، فابد لنا بعد الضلاله بالهدى، و اعطانا البصيره بالعمى.من كلام الشيخ احمد الغزالى- قدس سره-: ما ينبغى التنبيه عليه ان تعلم ايها الاخ ان الكبر ردى مفسد للقلوب.و قد تقرر انه ليس للقلب شى ء من الصفات الحميده الا و للنفس فى مقابلته ما تشابهه.فاعلم انه قد يلتبس الكبر بالتعزر، فها نحن نبين لك الفرق بينهما: فالكبر من صفات النفس و التعزز من القلب، فالتعزز شان المومنين و الكبر شعار المتجبرين.ذكر ان رجلا قال للحسن البصرى- رحمه الله عليه-: يا اباسعيد، انك لعظيم فى نفسك؟ فقال: لا، و لكنى عزيز فى نفسى لانى رايت الله تعالى يقول: (و لله العزه و لرسوله و للمومنين).و فقد فرق الشاعر بين العز و الكبر فى قوله: بنى جعفر انتم سماء رياسه مناقبكم فى افقها انجم زهر طريقتكم مثلى و هداكم رضا و مذهبكم قصد و نائلكم غمر عطاء و لا من و حكم و لا هوى و حلم و لا عجز و عز و لا كبر
فالتعزز له حد، لاينبغى للعبد ان يتجاوزه فيخرج الى حد الكبر.فالتعزز هو ان يصون الانسان نفسه عن الامور التى تشينه فى دينه و مروته، كمن يمشى فى الطرق مكشوف الراس، و يتوهمه ان هذا من التواضع، و هذا خطا و رذيله.و ربما كانت هذه الحاله التى يتوهم صاحبها انها كسر نفس و تواضع تترفع بها النفس، و تخيل الى فاعلها ان احدا لايستطيع ان يفعل فعلك، فيصير ذلك تكبرا من حيث ظن انه تواضع، و ما احسن ما قيل فى المعنى: كريم له نفسان نفس عظيمه ينزهه عن كل امر يشينه و نفس لها عن ساحه الكبر مصرف فتظهر منه للاخلاء لينه فكما ينبغى للانسان المتعزز ان يجانب الكبر، كذا ينبغى للانسان المتواضع ان لايفرط فى التواضع فيخرج الى حد الضعه و المهانه، ليراع الانسان ذلك و لايمهله.انتهى كلامه.عن الاصمعى قال: اجتزت فى بعض سلك الكوفه، فادا انا برجل قد خرج من حش على كتفه جره، و هو يقول: و اكرم نفسى اننى ان اهنتها و حقك لم تكره على احد بعدى قال الاصمعى: فقلت له: او بمثل هذا تكرمها.فقال: نعم و استغنى عن سفله مثلك اذا سالته.قال: صنع الله لك.قال الاصمعى: فاسرعت لئلا يشتمنى.فصاح بى: يا اصمعى! لنقل الصخر من قلل الجبال احب الى من منن الرجال يقول الناس ك
سبك فيه عار و كل العار فى ذل السوال و كذا قد يشتبه العجب بالفرح، فالعجب للنفس ردى مذموم.لان المعجب ينقطع نظره عن رويه النعم من المنعم بها تعالى، فيتوهمها من نفسه، و الفرح ان يرى العبد النعم من الله تعالى فيفرح بها، و يحمد الله تعالى عليها اعترافا للرب تعالى بما منحه.قال تعالى: (قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون. )ثم اعلم ان التواضع و التكبر مرجعهما الى القلب، و ليس لهما تعلق بالزى و ما يتكلفه انسان من الافعال الظاهره.فان ذلك قد يكون تصنعا، فكم من انسان فقير يظهر التواضع و الانكسار و نفسه من انفس الجبابره المتكبرين، و كم من انسان له هيئه و ابهه و هو من التواضعين، ترى عنده انكسارا و خضوعا.و حد الكبر هو استعضام النفس، و ان ينظر الانسان الى غيره بعين الاحتقار، و علامته فى اللسان ان يقول: انا و انا، و هو خصومه مع الله تعالى، اذ الكبرياء رداوه و العظمه ازاره، و الكبر و هو الذنب الذى لاينفع منه طاعه، و هو خلق من اخلاق القلب.فالمتكبر ينظر الى الناس نظره الى البهائم، و مثل المتكبر مثل غلام لبس قلنسوه الملك، و جلس على سريره، فانظر كيف فعل فعلا يستحق به ضرب الرقبه.تمت الباب بعون الملك الوهاب و صلى الله على خير خلقه محمد و اولاده اجمعين.