شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

عبدالباقی صوفی تبریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 234 -خطبه قاصعه

و من خطبه له- عليه الصلوه و السلام-: يتضمن ذم ابليس على استكباره و تركه للسجود لادم و يسمى هذه الخطبه القاصعه الحمد لله الذى لبس العز و الكبرياء، يعنى سپاس مر خداى را كه پوشيده ردا و ازار عز و كبريا كه العظمه ازارى و الكبرياء ردائى.

و اختار هما لنفسه دون خلقه، و اختيار كرد اين دو از براى نفس خويش بى مشاركت مخلوقى در آن.

و جعلهما حمى و حرما على غيره، و گردانيد صفت عز و بى همتايى و كبريا و بزرگوارى را حرام و حرم بر غير خويش.

و اصطفاهما لجلاله.

و برگزيد آن را از براى جلال خويش.

و جعل اللعنه على من نازعه فيهما من عباده.

و گردانيد لعنت دورى از رحمت بر آن كس كه منازعه كند با او در اين دو صفت از بندگان او.

كما فى الحديث القدسى: الكبرياء ردائى و العظمه ازارى، فمن نازعه.

.

.

الحديث.

ثم اختبر بذلك ملائكته المقربين، ليميز المتواضعين منهم من المستكبرين، باز آزمايش كرد به آن ملائكه مقرب خويش را، تا متميز گردد متواضعان ايشان از مستكبران.

فقال سبحانه و هو العالم بمضمرات القلوب و محجوبات الغيوب: انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين فسجد الملائكه كلهم اجمعون الا ابليس، پس گفت حق سبحا
نه- و او عالم است به آنچه در دلها پنهان است و آنچه در غيب محجوب است- بدرستى كه من آفريننده ام آدمى را از گل، پس هر گاه كه تسويه و تعديل كنم او را، و در دمم در او روح خود، سجده كنيد او را.

پس ملائكه همه به سجده افتادند الا ابليس.

رسالتين: عزتى كابليس در خود ديده بود ديد كامد آدم از وى در ربود از فراق عزت آمد در خروش ز آتش حقد و حسد مى كرد جوش از حسد شد كور و آدم را نديد زان سبب از سجده او سر كشيد آتشين خو بود و ظلمانى نهاد زان سبب در وادى جهل اوفتاد اعترضته الحميه حائل آمد او را حميت و ننگ داشتن از سجده او.

فافتخر على آدم بخلقه، و تعصب عليه لاصله.

پس مفاخرت كرد بر آدم به خلق خود، و عصبيت و حميت كرد بر او به اصل خلقت خود.

رسالتين: گفت كه بود خاك پست و بى وجود كاتش عالى كند بر وى سجود؟ مى ندانست او كه حق با آن علو در نقاب خاك پوشيد است رو فعدو الله امام المتعصبين، و سلف المستكبرين، الذى وضع اساس العصبيه، و نازع الله رداء الجبريه، و ادرع لباس التعزز، و خلع قناع التذلل.

پس عدو الله، امام متعصبان و پيشواى متكبران است، آن كسى كه وضع كرده است بناى عصبيت، و منازعه كرده با خداى تعالى در رداى بزرگوارى، و بيرون كرده از س
ر قناع ذلت و خوارى.

الا ترون كيف صغره الله بتكبره، و وضعه بترفعه، آيا نمى بينيد كه چگونه صغير و خرد و خوار كرد او را به واسطه تكبر او، و وضيع و ذليل گردانيد او را به واسطه ترفع او.

فجعله فى الدنيا مدحورا، و اعد له فى الاخره سعيرا؟! پس گردانيد او را در دنيا دور از رحمت، و مهيا گردانيد از براى او در آخرت آتش دوزخ! مولانا: هست الوهيت رداى ذوالجلال هر كه در پوشد بر او گردد و بال تاج زان اوست، زان ما كمر واى آن كز حد خود دارد گذر ذلت آدم ز اشكم بود و باه جرم ابليس از تكبر بود و جاه لاجرم او زود استغفار كرد و آن لعين از توبه استكبار كرد
فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذ احبط عمله الطويل، و جهده الجهيد، پس عبرت گيريد به آنچه كرد خداى تعالى با ابليس، چون ضايع گردانيد عمل طويل و جهد و مشقت بسيار او را.

و كان قد عبدالله سته الاف، لايدرى امن سنى الدنيا ام من سنى الاخره، و حال آنكه او عبادت حق تعالى كرده بود شش هزار سال، كه معلوم نيست كه از سال دنيا يا آخرت است.

عن كبر ساعه واحده.

از كبر يك ساعت كه تمام آن طاعات شش هزار ساله او باطل كرد.

فمن ذا بعد ابليس يسلم على الله بمثل معصيته؟ پس كيست آن كه بعد از ابليس باز گردد به حق تعالى سالم با مثل معصيت او؟ كلا، ما كان الله سبحانه ليدخل الجنه بشرا بامر اخرج به منها ملكا.

نه چنان است كه حق سبحانه در آرد در بهشت بشرى را به امرى كه بيرون كرده باشد به سبب آن از آنجا ملكى را.

ان حكمه فى اهل السماء و اهل الارض لواحد، و ما بين احد من خلقه هواده فى اباحه حمى حرمه الله على العالمين.

بدرستى كه حكم او در اهل آسمان و اهل زمين هر آينه يكى است، و نيست ميان احدى از خلق خداى تعالى لين و ارخاى عنانى در اباحه حمى و حرمى كه حرام كرده است خداى تعالى بر عالميان.

فاحذروا عدو الله ان يعديكم بدائه، و ان يستفزكم بخيله و رجله.

پس برحذر باشيد از عدو الله كه برساند به شما درد خويش- يعنى مرض كبر سرايت كند در شما از عدو الله- و برحذر باشيد از آنكه بتازد بر سر شما به لشگر سوار و پياده خويش.

فلعمرى لقد فوق لكم سهم الوعيد، و اغرق لكم بالنزع الشديد، و رماكم من مكان قريب.

پس به حيات من سوگند كه هر آينه بدرستى كه ابليس فوق تير و عيد در زه كمان نهاده از براى شما، و كمان پر كش كرده از براى شما به كشيدن سخت، و انداخته است تير اغوا و تزيين و وسوسه به جانب شما از مكان قريب به شما.

كما اشار اليه الخبر النبوى: ان الشيطان ليجرى من ابن آدم مجرى الدم و قوله- صلى الله عليه و آله و سلم-: لو لا ان الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السماوات.

فقال: رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمين.

پس گفت ابليس كه اى پروردگار من! به سبب آنكه اغوا كردى مرا، هر آينه مزين و آراسته گردانم از براى ايشان در زمين، و هر آينه اغوا كنم ايشان را جميع به حب زينت دنيا و معاصى تو.

كما قال تعالى: (زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه و الخيل
المسومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوه الدنيا و الله عنده حسن الماب).

مولانا: گفت ابليس لعين دادار را دام زفتى خواهم اين اشكار را زر و سيم و كله و اسبش نمود كه بدين تانى خلايق را ربود گفت: شاباش و ترش آويخت لنج شد برنجيده و ترش همچون ترنج چرب و شيرين و شرابات ثمين دادش و پس جامه ابريشمين گفت: يا رب بيش از اين خواهم مدد تا ببندمشان به حبل من مسد تا كه مستانت كه نر و پر دلند مردوار اين بندها را بگسلند تا بدين بند و رسنهاى هوا مرد تو گردد ز نامردان جدا دام ديگر خواهم اى سلطان تخت دام مرد انداز حيلت ساز سخت خمر و چنگ آورد پيش او نهاد نيم خنده زد بدان شد نيم شاد سوى اضلال ازل پيغام كرد كه بر آر از قعر بحر فتنه گرد چون كه خوبى زنان با او نمود كان قرار و صبر مردان مى ربود پس زد انگشتك به رقص اندر فتاد كه بده زودتر رسيدم با مراد چون بديد آن چشمهاى پر خمار كه كند عقل و خرد را بى قرار و آن صفاى عارض خوش دلبران كه بسوزد چون سپندى دل بر آن روى و خال و ابروى و لب چون عقيق گوييا خود تافت از پرده رقيق قد چون سرو خرامان در چمن خد همچون ياسمين و نسترن چون كه ديد آن غنج برجست او سبك چون تجلى حق از پرده تنك عالمى شد واله و حيران و دنگ زان لطافت وان كرشمه هنگ و بنگ قذفا لغيب بعيد، و رجما لظن مصيب،- قذفا مفعول رماكم است- يعنى انداخت به شما از مكان قريب انداختن امر غيب بعيد از علم او، و سخن گفت از ظن مصيبب.

كما قال تعالى: (و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريق من المومنين).

صدقه به ابناء الحميه، و اخوان العصبيه، و فرسان الكبر الجاهليه، تصديق كردند ابليس را به آن قذف بعيد و ظن مصيبت فرزندان حميت و برادران عصبيت، و سواران مراكب كبر و جاهليت.

رسالتين: هر كه باشد ساده نقش و سست پى سوى اسفل مى رود همراه وى وانكه باشد استقامت مايه اش مى جهد شيطان چو ديو از سايه اش حتى اذا انقادت له الجامحه منكم، و استحكمت الطماعيه منه فيكم، تا زمانى كه منقاد آن لعين شد آن كس كه سر كشنده بود با او از شما، و مستحكم شد طمع كردن از او در شما.

فنجمت الحال من السر الخفى الى الامر الجلى، پس ظاهر شد حالى كه مى خواست و طالب آن بود از شما و ظن آن مى برد در شما كه آن غوايت و ضلالت است از قوه به فعل.

استفحل سلطانه عليكم، و دلف بجنوده نحوكم، عظيم شد سلطنت و غلبه او بر شما، و نزديك راند با لشگرهاى خود به جانب شما.

و اقحموكم و لجات الذل، و در آورد شما را در طريق
مذلت.

و احلوكم و رطات القتل، و فرود آورد شما را در ورطه هاى قتل، مثل بيابان و كوه و زمينهاى چول كه راه به در رفتن از آنجا نيست الا هلاك.

و او طووكم اثخان الجراحه، طعنا فى عيونكم، و حزا فى حلوقكم، و دقا لمنا خركم، و قصدا لمقاتلكم، و سوقا لخزائم القهر الى النار المعده لكم.

و خوار و ذليل گردانيد شما را و سست كرد شما را به بسيارى جراحت از هر گونه، و نيزه زد نيزه زدنى در چشمهاى شما، و رخنه كرد در حلقوم شما، و كوفت كوفتنى در سوراخ بينى شما، و قصد كرد قصد كردن محل قتل شما، و راند شما را به زمام قهر به سوى آتش دوزخ كه مهيا است از براى شما.

فاصبح اعظم فى دينكم جرحا، و اورى فى دنياكم قدحا، پس صباح كرد بزرگ گردانيده در دين شما جراحت، و آتش زده در دنياى شما آتش زدنى تمام.

من الذين اصبحتم لهم مناصبين، و عليهم متالبين.

از آن كسانى كه صباح كردند ايشان را اعدا و بر ايشان مجتمع.

فاجعلوا عليه جدكم، پس بگردانيد در غلبه بر ابليس اجتهاد و كوشش شما، و از براى او حدت و سطوت شما.

مولانا: تو چو عزم دين كنى با اجتهاد ديو بانگت بر زند اندر نهاد كه مرو آن سو بينديش از غوى كه اسير رنج و درويشى شوى بى نوا گردى ز ياران و پرى خوار گردى و پ
شيمانى خورى تو ز بيم بانگ آن ديو لعين واگريزى در ضلالت از يقين مرگ بينى باز تو از چپ و راست مى كشد همسايه را تا بانگ خواست باز عزم دين كنى از بيم جان مرد سازى خويشتن را يك زمان پس سلح بر بندى از علم و حكم كه من از خوفت ندارم هيچ غم باز بانگى بر زند بر تو ز مكر كه بترس و باز گرد از تيغ فقر باز بگريزى ز راه روشنى و آن سلاح و علم دين را بفكنى اين شكوه بانگ آن ملعون بود هيبت بانگ خدايى چون بود؟ هيبت باز است بر كبك نجيب مر مگس را نيست زان هيبت نصيب و لعمر الله لقد فخر على اصلكم، و وقع فى حسبكم، و دفع فى نسبكم، و اجلب بخيله عليكم، و قصد برجله سبيلكم، يقتنصونكم بكل مكان، و يضربون منكم كل بنان.

و به عمر و حيات الهى سوگند كه بدرستى كه تفاخر كرد لعين بر اصل شما كه آدم است- عليه السلام- و عيب كرد در حسب و گوهر ذات شما، و دفع و منع كرد در نسب شما، و جمع كرد سواران لشگر خويش را به قتال شما، و قصد كرد به پيادگان بر سر راه شما، صيد مى كنند شما را در هر مكان، و مى زنند از شما جميع سر انگشتان- استعاره از اطراف است-.

لاتمتنعون بحيله، و لاتدفعون بعزيمه، ممتنع نمى شوند به هيچ چاره گرى، و دفع كرده نمى شوند به هيچ جد و جهد حيله گ
رى.

فى حومه ذل، و حلقه ضيق، و عرصه موت، و جوله بلاء.

در معظم و بدترين مذلت و حلقه ضيق و تنگى و عرصه هلاك، و فرو آمدن هر گونه بلا.

مولانا: گفت ابليس آن لعين مستهام رب انظرنى الى يوم القيام كاندرين زندان دنيا من خوشم تا كه دشمن زادگان را مى كشم هر كه او را قوت ايمانى بود وز پى زاد ره فانى بود من ستانم گه به مكر و گه به ريو تا بر آرد از پشيمانى غريو از نماز و صوم و صد بيچارگى قوت جان آمد برد يكبارگى چون در آيد صورتى اندر خيال تا كشاند آن خيالت در وبال گه خيال عزت و گاهى دكان گه خيال علم و گاهى خان و مان دان كه فرزين بندها دارد بسى كو بگيرد در گلويت چون خسى در گلو ماند خس او سالها چيست آن خس؟ حب مال و جاهها فاطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبيه و احقاد الجاهليه، پس فرو نشانيد آنچه پنهان شده در دلهاى شما از شعله هاى آتش عصبيت و كينه هاى جاهليت.

و انما تلك الحميه تكون فى المسلم من خطرات الشيطان و نخواته و نزعاته و نفثاته.

و نيست اين حميتى كه مى باشد در مسلم الا از خطرات و حركات شيطان و نخوتهاى او و باد دهان افسونگريهاى او.

و اعتمدوا وضع التذلل على رووسكم، و القاء التعزز تحت اقدامكم، و خلق التكبر من اعناقكم، و قصد كنيد نهادن تاج تذلل و خوارى بر سرهاى شما، و انداختن لباس عزت در شيب قدمهاى شما، و بر كشيدن و دور كردن رداى تكبر از گردنهاى شما.

سعدى: به دولت كسانى سر افراختند كه تاج تكبر بينداختند تكبر كند مرد حشمت پرست نداند كه حشمت به حلم اندر است و روى عن رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- انه قال: ان من راس التواضع ان ابتدا بالسلام على من لقيت، و ترد على من سلم عليك، و ان ترضى بالدون من المجلس، و ان لاتحب المدحه و تزكيه.

و اتخذوا التواضع مسلحه بينكم و بين عدوكم ابليس و جنوده، فان له من كل امه جنودا و اعوانا و رجلا و فرسانا، فرا گيريد تواضع را مسلحه و سلاح داران ميان شما و ميان عدو شما ابليس و لشگران او.

پس بدرستى كه مر آن لعين راست از هر طايفه لشگرها و يارى دهندگان و پيادگان و سواران.

مولانا: اى خليفه زادگان دادى كنيد حزم بهر روز ميعادى كنيد آن عدويى كز پدرتان كين كشيد سوى زندانش ز عليين كشيد او شه شطرنج دل را مات كرد از بهشتش سخره آفات كرد اين چنين كرد است با آن پهلوان سست سستش منگريد اى ديگران عن ابن عباس- رضى الله عنهما- قال: قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: ان لاهل النعم اعداء فاحذروهم.

قال العارف
الكلابادى- صاحب التعرف فى شرح الحديث-: اعلم ان اجل النعم و اعظم المواهب و اكبر العطايا على العبد نعمه الاسلام لله و الايمان بالله و التوحيد له و نفى الشركاء عنه، و اعدا عدوك على هذه النعمه ابليس- عليه اللعنه-، ناصبك العداوه جهارا، بذل فيه مجهوده و اقسم بعزه الله على اغوائك، و انه ياتيك من شمالك و من يمينك و بين يديك و ورائك، و يراك من حيث لايراه، و قد تفرغ لك من كل شغل، فشغله فيك فقط، و له عليك من نفسك معين و من دنياك اله، و انت ضعيف سخيف ساه غافل، و قد حذرك الله عدواته بقوله تعالى: (ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا).

فان ظفر بك لم ترض منك الا بسلب هذه النعمه الجليله التى بها شرفت فى اولاك و اخراك، و عظم بها قدرك عند مولاك.

فاياك ايها العبد، ثم اياك احذر كل الحذر، فانك منه على اعظم الخطر، و كيف لك بالاحتراز منه و من لك بالتوقى عنه، و هو لك بمرصد، و قد علم الله ضعفك عن مقابله عدوك، فهداك الى الاحتراز منه ما منع الحصون، و علمك ما يمنعك منه و يصده عنك، و هو الاستعاذه بالله تعالى منه و التوكل عليه، فقال: (فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون).

فاذا استعذت بالله خزى عد و الله، و اذا توكلت على الله نصرت على عدو الله، فهذا حرزك منه، و سلاحك عليه، و حصنك الحصين، و حضيرك الامين.

قال النبى- صلى الله عليه و آله و سلم-: اذا قرا ابن آدم آيه السجده فسجد، اعتزل الشيطان يبكى، و يقول: امر ابن آدم بالسجود فسجد فله الجنه، و امرت بالسجود فعصيت فلى النار.

ثم اجل النعمه بعد التوحيد لله و العرفه له: الخدمه و المثول بين يديه، و الاذن لك فى الدخول عليه، و الدعاء و السوال منه، و التقرب اليه، و التملق له و ما اراك من محابه، و هداك الى ما ترضيه يقربك منه، و يزلفك لديه من انواع الفرائض التى فرضها عليك، و النوافل التى رضيها لك، كالصلاه التى هى مناجاته، و الصوم الذى هو له، و امثالهما.

و اعدا عدولك على هذه النعم نفسك الاماره بالسوء و هى بين جنبيك، الا و هى لاتفارقك ليلا و لا نهارا و لا سرا و لا جهارا، تطالبك بحظوظها، و تجاذبك الى شهواتها، فتصدك عن طاعه الله، تطلب شهواتها، و تشغلك عن خدمه الله بخدمه ذاتها، و مرافقك لها عليك ظهير، و هواك الى اتباع مرضاتها لك مشير، و انت شره قليل التماسك عند شهواتها، مسترسل سريع الانقياد الى لذاتها، و هى لك بالسوء اماره، و مقامك فى الدنيا غراره، و قد حذرك الله منها بقول
ه: (ان النفس لاماره بالسوء) و قال: (يوم تاتى كل نفس تجادل عن نفسها) و قال: (ان تتبعون الا الظن) و ما تهوى الانفس، فهى لك بالسوء اماره، و هى خداعه سحاره، فهى اسحر من هاروت و ماروت، و اغنى على الله فى متابعه هواها من جالوت، و انت عز سليم ضعيف سقيم.

فان استولت عليك ذهبت بك كل مذهب، و ان ركبتك فانت اذا شر مركب.

فالتوقى منها تسليمها الى مولاها، و الاعراض عن مساخطها و مهواها، فعندها يرحمك ربك فيحول بينها و بينك.

قال الله تعالى يحكى عن صديقه يوسف- صلوات الله عليه و سلامه : (و ما ابرى نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى) فاخبر ان من رحمه ربه لم تامره بالسوء.

، انتهى كلامه.

فان قيل: ما الفرق بين هوا جس النفس و وساوس الشيطان؟ قيل: ان النفس يدل الى حظوظها مما لها فيه نصيب من نخوه و اراده ان يكون لها شى ء و لها قدر و حظ، و الشيطان يدعو العبد بوساوسه الى ما هو عصيان، و الشيطان بذكر الله تعالى يغيب و النفس لاتغيب، لانها مثل الكلب العقور، و لكنها لاتثبت بالمجاهده.

ثم يكون لها عند التغافل عن المجاهده عود، فلا يومن شرها ابدا، و هى كحيه الوادى اذا توهمت انك قتلتها فلو مسستها يضرك سمها.

قيل: ترك الذنوب علامه التائبين، و ترك الدنيا علامه الزاهدين، و ترك النفس علامه العارفين.

لايصل العبد الى محبه الله الا بعداوه النفس.

لاتصحب مع النفس الا بالمخالفه، و لاتصحب مع الدنيا الا بالزهاده، و لاتصحب مع الشيطان الا بالعداوه، و لاتصحب مع الخلق الا بالنصيحه، و لاتصحب مع الله الا بالموافقه.

و اعلم ان سجنك نفسك، فمتى كنت معها فانت فى السجن و البلاء، و اذا خرجت منها وقعت فى الراحه، و لايتخلص العبد عنها الا بالاستقامه.

حكى انه اجتهد بعض الولاه بصالح ان يتولى عملا له، فابى.

فقال له: ان دخلت فى العمل و الا ضربت عنقك.

فقال: ان اتولى هذا العمل فنفسى تضرب عنقى، فلان تضرب انت اهون على من ان تضربه نفسى! قوله- عليه الصلوه والسلام-: و لاتكونوا كالمتكبر على ابن امه من غير ما فضل جعله الله فيه و مباشيد همچون متكبر بر پسر مادر خود- يعنى همچون هابيل و قابيل- بى هيچ فضلى كه خداى تعالى خلق كرده باشد در او.

سوى ما الحقت العظمه بنفسه من عدواه الحسد، و قدحت الحميه فى قلبه من نار الغضب، و نفخ الشيطان فى انفه من ريح الكبر الذى اعقبه الله به الندامه، و الزمه اثام القاتلين الى يوم القيامه.

غير آنكه لاحق شده عظمت به نفس او از عدوات حسد، و شعله زده است حميت در دل ا و از آتش غضب، و دميده است شيطان در دماغ او از باد كبر كه از عقب آن خداى تعالى در آورد به سبب آن حسرت و ندامت بر آن فعل، و لازم گردانيد او را گناهان هر كس كه به ناحق كسى را قتل كند تا روز قيامت.

كما قال تعالى: (من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا)، اى يكون اثمه و عقابه فى الشده كاثم قاتل الناس جميعا.

و قال رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: من سن سنه سيئه فعليه و زرها و وزر من يعمل بها الى يوم القيامه، و قابيل اول كسى است كه سنت قتل نهاده.

فالله الله فى كبر الحميه و فخر الجاهليه! فانه ملاقح الشنان، و منافخ الشيطان، پس بترسيد از خداى بترسيد از خداى در كبر حميت و فخر جاهليت! پس بدرستى كه او محل متولد شدن عدوات و بغضاء است، و جاى دميدن باد نفس شيطان.

اللاتى خدع بها الامم الماضيه و القرون الخاليه.

كه فريفته است به آن امتهاى ماضيه و قرنهاى گذشته.

حتى اعنقوا فى حنادس جهالته، و مهاوى ضلالته، تا فراخ روى گردند در شبهاى سخت تاريك جهالت او، و ميان دو كوه ضلالت او.

ذللا عن سياقه، سلسا فى قياده.

در حالتى كه رام و ذليل بودند از شدت سياق و راندنهاى او، گرفتار بودند در قيدها و زنجيرهاى او.

سعدى: به گردن فتد سركش تند خوى بلنديت بايد بلندى مجوى تواضع سر رفعت افرازدت تكبر به خاك اندر اندازدت الا فالحذر الحذر من طاعه ساداتكم و كبرائكم! الذين تكبروا عن حسبهم، و ترفعوا فوق نسبهم.

آگاه باشيد، پس حذر كنيد كمال حذر، از فرمانبردارى پيشوايان و بزرگان كه تكبر كردند از حسب و گوهر ذات خويش! قال الشارح: الفصل الثانى فى الامر بالاعتبار بحال الماضين و ما اصاب الامم المتكبرين، و بحال الانبياء و فضلهم فى التواضع، و حال اختيار للمتواضعين من خلقه باحجار نصبها بيتا ل
عبادته، و ذلك قوله- عليه السلام-: فاعتبروا بما اصاب المستكبرين من قبلكم من باس الله و صولاته، و وقائعه و مثلاته، و اتعظوا بمثاوى خدودهم، و مصارع جنوبهم، و استعيذوا بالله من لواقح الكبر كما تستقيذونه من طوارق الدهر.

پس عبرت گيريد به آنچه رسيد به مستكبران پيش از شما از شدت خداى و صولتها، و كارزارها و عقوبتهاى او، و پند گيريد به مقابر و نهادن رخسارهاى ايشان بر خاك، و افتادن پهلوهاى ايشان در آن مغاك، و پناه جوييد به خداى تعالى از مولدات كبر، همچنانچه پناه مى جوييد به او از حوادث دهر.

فلو رخص الله فى الكبر لاحد عباده لرخص فيه لخاصه انبيائه، و لكنه سبحانه كره اليهم التكابر، و رضى لهم التواضع.

پس اگر رخصت دادى خداى تعالى كبر به يكى از بندگان خود، هر آينه رخصت دادى خاصه پيغمبران خود را، و لكن حق سبحانه مكروه داشت تكابر ايشان، و رضى بخشيد تواضع ايشان را.

فالصقوا بالارض خدودهم، و عفروا فى التراب وجوههم.

پس چسبانيدند انبيا بر زمين رخسارهاى خويش، و گردانيدند در خاك رويهاى خويش.

و خفضوا اجنحتهم للمومنين، و فرو داشتند بالهاى خود را از براى مومنان.

سعدى: از اين خاكدان بنده اى پاك شد كه در پاى كمتر كسى خاك شد فروتن بود هوشمندى گزين نهد شاخ پر ميوه سر بر زمين ره اين است سعدى كه مردان راه به عزت نكردند در خود نگاه از آن بر ملائك شرف داشتند كه خود را به از سگ نپنداشتند كه سگ با همه زشت خويى كه مرد مر او را به دوزخ نخواهند برد و كانوا قوما مستضعفين.

قد اختبرهم الله بالمخمصه، و ابتلاهم بالمجاهده، و امتحنهم بالمخاوف، و محصهم بالمكاره.

و بودند انبيا جماعتى كه خود را ضعيف مى شمردند.

بدرستى كه آزمايش كرده است خداى تعالى ايشان را به تنگى و گرسنگى، و مبتلا كرده ايشان را به مشقت، و امتحان كرده ايشا
ن را به خوفها و ترسها، و پاك گردانيده ايشان را به مكروهات طبيعيه.

فان الله سبحانه يختبر عباده المستكبرين فى انفسهم باوليائه المستضعفين فى اعينهم.

پس بدرستى كه خداى تعالى مى آزمايد بندگان خود را كه بزرگ مى دانند خود را در نفسهاى خويش به اوليا و دوستان خود كه ضعيف مى نمايند در چشمهاى خويش.

شعر: در اين ره نيست خود بينى خجسته تنى لاغر دلى بايد شكسته و لقد دخل موسى بن عمران و معه هارون- عليهماالسلام- على فرعون، و عليهما مدارع الصوف، و بايديهما العصى، فشر طا له- ان اسلم- بقاء ملكه، و دوام عزه، فقال: الا تعجبون من هذين يشر طان لى دوام العز، و بقاء الملك، و هما بما ترون من حال الفقر و الذل، و هر آينه داخل شد موسى بن عمران و با او بود هارون- على نبينا و عليهما الصلوه و السلام- بر فرعون، و بر ايشان جامه هاى پشمين، و به دست ايشان بود عصا، پس شرط كردند با فرعون كه اگر مسلمان شود او را بقاى ملك و سلطنت و دوام عز و عظمت باشد.

پس گفت فرعون كه آيا تعجب نمى كنيد از اين دو شخص كه شرط مى كنند مرا دوام عزت، و بقاى ملكت، و ايشان به آن حالند كه مى بينيد از درويشى و ذليلى.

فهلا القى عليهما اساوره من ذهب؟ اعظاما للذهب و جمعه، و احت
قارا للصوف و لبسه! پس چون ايشان چنين باشند، چرا انداخته نمى شود بر ايشان دست برنجنهايى از طلا؟ از براى عظيم دانستن طلا و جمع آن و حقير داشتن پشمينه و پوشيدن آن! از خاك آفريدت خداوند پاك پس اى بنده افتادگى كن چو خاك حريص و جهان سوز و سركش مباش ز خاك آفريدت چو آتش مباش چو گردن كشيد آتش هولناك به بيچارگى تن بينداخت خاك چو او سرفرازى نمود اين كهى از آن ديو كردند از اين آدمى كفار مكه گفتند: (لو لانزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم)، از غايت عناد و حميت جاهليت از يتيم بو طالب استنكاف كردند، و شرف آخرت را در عزت دنيا جستند، و از غايت شقاوت و ضلال و تعزز به مال و جاه و جلال از مجالست اصفياى امت و موانست اولياى ملت چون عمار و سلمان و بلال، ننگ داشتند كه: اهوالاء من الله عليهم من بيننا؟ مولانا: كبر از آن جويد هميشه مال و جاه كه ز سر گين است گلخن را كلاه هر چه نبود تا ابد هم بر مرا از كجا هرگز بود در خور مرا هر چه آن با تو فرو نايد به راه فرق نبود چه گدا آنجا چه شاه مى گفتند: نحن الاعزه لاتذل لاحد بالطاعه كما ذل المسلمون، قال تعالى حكايه عنهم: (بل الذين كفروا فى عزه و شقاق).

عطار: خسروى مى رفت در صحرا و شخ با سپاه
ى در عدد مور و ملخ جمله صحرا غبار و گرد بود بانگ طبل و كوس و بردابرد بود بود بر ره شاه را ويرانه اى خفته بر ديوار آن ديوانه اى شاه چون پيش آمدش او برنخاست همچنان مى بود كرده پاى راست شاه گفتش: اى گداى خاك راه تو چرا حرمت نمى دارى نگاه؟ شاه مى بينى لشكر پيش و پس بر نخيزد چون منى را چون تو كس؟ پيش شه ديوانه اى آزاد وش همچنان خفته زبان بگشاد خوش گفت: آخر از چه دارم حرمتت يا كجا در چشمم آيد نعمتت؟ گر به قارونى برون خواهى شدن همچو قارون سرنگون خواهى شدن ور چو نمروى تو از ملك و سپاه همچو او گردى به يك پشه تباه ور نكو رومى است در غايت تو را كافرى باشى ز تركان خطا ور تو را علم است و با آن كار نيست از تو تا ابليس ره بسيار نيست ور تو همچون صاحب عاجى به زور سر دهد چون عوج يك سنگت به گور ور بهشت آمد سرايت خشت خشت همچو شدادت كشند اندر بهشت ور ندارى اين همه عيب و بدى پس چو هم باشيم هر دو در خودى هر دو از يك آب در خون آمديم هر دو از يك راه بيرون آمديم هر دو از يك زاد بر پاييم ما هر دو از يك باد بر جاييم ما هر دو در يك گز زمين افتاده ايم هر دو اندر يك كمين افتاده ايم هر دو از يك مرگ خيره مى شويم هر دو با يك خاك تيره مى شويم
در همه نوعى چو با تو همدمم من چرا بر خيزمت، از تو كمم؟ و لو اراد الله سبحانه بانبيائه حيث بعثهم ان يفتح لهم كنوز الذهبان، و معادن العقيان، و مغارس الجنان، و ان يحشر معهم طير السماء و وحوش الارضين لفعل، و اگر خواستى خداى تعالى به انبياى خود، در آنجا كه بعث مى كرد ايشان را، كه فتح مى فرمودى از براى ايشان كنوز طلا و معادن زر رسته و مغارس اراضى بهشت، و مجتمع گردانيدى با ايشان پرندگان و وحوش آسمان و زمين هر آينه مى كرد.

و لو فعل لسقط البلاء، و بطل الجزاء، و اضمحل الانباء، و لما وجب للقابلين اجور المبتلين، و اگر بكردى هر آينه ساقط شدى بلاى متكبرين بر مستضعفين از اولياء الله، از براى آنكه آن زمان هيچ مستضعف نبودى، و همچنين جزاى عبادات باطل شدى، چه خالى بودى از نيت خالص اخرو به بلكه همه رغبت و رهبت دنيويه منشا انبعاث به اداى عبادات بودى، و همچنين منقطع شدى انباء و اخبار آسمانى.

زيرا كه انبيا به رياضت و مجاهده قابل وحى الهى مى توانند شد، و هر آينه واجب نبودى قبول كنندگان كلام انبيا را اجر آنان كه مبتلايند با ايشان در فقر و مسكنت ايشان و صبر آذاى مشركين.

و لا استحق المومنون ثواب المحسنين، و مستحق نبودندى مومنان ثواب آنان كه احساس كرده اند به انبيا به نصرت و مع
اونت در حين بعثت.

و لا لزمت الاسماء معانيها.


يعنى لازم اسامى نبودى حقايق معانى او، مثلا لفظ مومن بر حقيقت خود گاهى مستعمل است كه ايمان او خالص قلبى باشد نه از رغبت و رهبت دنيويه باشد.

و لكن الله سبحانه جعل رسله اولى قوه فى عزائمهم، و ضعفه فيما ترى الاعين من حالاتهم، و لكن خداى تعالى گردانيد رسل خويش را صاحبان قوت در عزيمت و جد و جهد در راه خدا، و صاحبان ضعف و نقص در آنچه از احوال ايشان مشاهده مى شود.

مع قناعه تملا القلوب و و العيون غنى، با قناعتى در آن فقر و فاقت كه دلها و چشمها را سير و پر مى گرداند از غنا و توانگرى اندرون.

و خصاصه تملا الابصار و الاسماع اذى.

و با خصاصت و مجاعتى كه پر گرداند ديده ها و گوشها را اذيت و سختى.

و لو كانت الانبياء اهل قوه لاترام، و عزه لاتضام، و ملك تمد نحوه اعناق الرجال، و تشد اليه عقد الرحال، لكان ذلك اهون على الخلق فى الاعتبار، و ابعد لهم من الاستكبار، و اگر بودندى انبيا به زى ملوك اهل قوت و عزت، و مملكت و شوكت بى حد و غايت، آسانتر مى بود بر خلق اعتبار ايشان كردن، و دورتر بود از تكبر كردن و سر فرو نياوردن به اطاعت ايشان از آنكه به زى فقر مى بودند و لامنوا عن رهبه قاهره لهم، ا و رغبه مائله بهم، فكانت النيات مشتركه، و الحسنات مقتسمه.

پس بودى نيتها ممزوج و غير خالص لله، بلكه به مشاركت رهبت و رغبت دنيويه بودى، و همچنين حسنات مقتسم بودى به حسب نيات مختلفه، و خالص نبودى.

و لكن الله اراد ان يكون الاتباع لرسله، و التصديق بكتبه، و الخشوع لوجهه، و الاستكانه لامره، و الاستسلام لطاعته، امورا له خاصه، لاتشوبها من غيرها شائبه.

و لكن خداى تعالى اراده كرده است كه باشد متابعت كردن پيغمبران او، و باور داشتن كتابهاى او، و خشوع و خضوع از براى وجه او، و استكانت و تن دادن مر امر او را، و تسليم شدن فرمان او را، كارهاى خاصه او باشد كه شائبه از غير مخلوط نشده باشد با آن.

و كلما كانت البولى و الاختبار اعظم كانت المثوبه و الجزاء، اجزل.

و هر چند ابتلا و آزمايش بيشتر است، و ثواب و جزا بزرگتر است.

الا ترون ان الله اختبر الاولين من لدن من آدم- عليه السلام- الى الاخرين من هذا العالم، باحجار لاتضر و لاتنفع، و لاتبصر و لاتسمع، فجعلها بيته الحرام الذى جعله للناس قياما.

آيا نمى بينيد كه خداى تعالى آزمايش كرد از زمان آدم- عليه السلام- تا آخرين از عالم، با كلوخ و سنگهايى كه نه مضرتى و نه منفعتى و نه شنوايى و نه بينايى دارند.

پس گردانيد آن را بيت الحرام خويش، آن حرمى كه گردانيد از براى مردمان محل قيام عبادات ايشان.

ثم وضعه باوعر بقاع الارض حجرا، و اقل نتائق الدنيا مدرا، و اضيق بطون الاوديه قطرا.

بين جبال خشنه، و رمال دمثه، و عيون و شله، و قرى منقطعه، لايزكو بها خف، و لاحافر و لاظلف.

باز وضع كرد خويش را به بقعه اى كه اصعب بقعه هاى زمين است حجر او، و كمترين اراضى مرتفعه است مدر او- يعنى كلوخ- و تنگترين بطون و ادويه هاست جانب او.

ميان كوههاى خشن، و رملستان نرم، و چشمه هاى كم آب، و قريه هاى از يكديگر منقطع، لايق نيست به آن نه پاى شتر، و نه سم اسب و پاى گاو.

ثم امر آدم و ولده ان يثنوا اعطافهم نحوه، باز امر فرمود آدم را و ولد (او) كه دو تا گردانيد دوشهاى خود را به جانب او- كنايه است از توجه و رجوع به بيت
الحرام-.

فصار مثابه لمنتجع اسفارهم، و غايه لملقى رحالهم.

پس باز گشت مرجع اسفار ايشان، و غايت محال فرود آمدن و باز انداختن ايشان.

تهوى اليه ثمار الافئده من مفاوز قفار سحيقه و مهاوى فجاج عميقه، و جزائر بحار منقطعه، ميل مى كند به جانب حرم ثمار دلها از بيابانهاى خالى دور، و ميان دو كوه عميق، و از جزيره هاى درياهاى از يكديگر منقطع.

حتى يهزوا مناكبهم ذللا يهللون لله حوله، و يرملون على اقدامهم شعثا غبرا له.

قد نبذوا السراويل وراء ظهورهم، و شوهوا باعفاء الشعور محاسن خلقهم، تا تحريك كردند دوشهاى خود را از روى مذلت، در سعى و طواف آواز بلند مى كنند از براى ياد كردن حق تعالى در حوالى حرم، و مى دوند بر اقدام خود ژوليده موى و غبار آلوده روى.

بدرستى كه برانداخته اند ردا را در پس پشت خويش، و زشت گردانيده اند به بسيارى موى زيبايى خلقت خويش.

ابتلاء عظيما، و امتحانا شديدا، و اختبارا مبينا، و تحيصا بليغا، جعله الله سببا لرحمته، و وصله الى جنه.

از براى ابتلاى عظيم، و امتحان سخت، و خبرت ظاهر روشن، و آزمايش بليغ، گردانيد حق تعالى آن را سبب رحمت و بخشايش خويش، و وصول به بهشت او.

و لو اراد سبحانه ان يضع بيته الحرام، و مشاعره العظام ، بين جنات و انهار، و سهل و قرار، جم الاشجار، دانى الثمار، ملتف البنى، متصل القرى، من بره سمراء، و روضه خضراء، و ارياف محدقه، و عراص مغدقه، و زروع ناضره، و طرق عامره، لكان قد صغر قدر الجزاء على ضعف ابلاء.

و اگر خواستى خداى تعالى كه وضع فرمايد بيت الحرام، و مشاعر و مناسك عظام او، ميان بوستانها و جويهاى آب روان، و زمينهاى نرم و آرامگاه، مجتمع الاشجار قريب الثمار، در يكديگر رفته بناهاى او، متصل به يكديگر دههاى او، از گندم سرخ و سفيد، و بوستانهاى سبز، و اراضى بسيار زرع، و سبزه و سيراب، زروع تازه، و راههاى آبادان، هر آينه بدرستى كه كوچك مى بود قدر جزا بر ضعف بلا.

و لو كانت الاساس المحمول عليها، و الاحجار المرفوع بها بين زمرد خضراء، و ياقوته حمراء، نور و ضياء، لخفف ذلك مصارعه الشك فى الصدور، و لو ضع مجاهده ابليس عن القلوب، و لنفى معتلج الريب من الناس، و اگر بودى اساس و بناى بيت، و سنگهايى كه به آن بلند كرده اند حرم را، از زمرد سبز و ياقوت سرخ و نور و ضيا، هر آينه تخفيف كردى مصارعه شك در سينه ها- يعنى تشكيك آنكه تكليف به قصد اين احجار حق است يا باطل كمتر بودى- و هر آينه حط كردى و وضع نمودى مجاهده با ابليس از دلها، و نيست گردانيدى غلبه شك از مردمان.

لكن الله يختبر عباده بانواع الشدائد، و يتعبدهم بالوان المجاهد، و يبتليهم بضروب المكاره، اخراجا للتكبر من قلوبهم، و اسكانا للتذلل فى نفوسهم، لكن خداى تعالى مى آزمايد بندگان خود را به انواع سختيها، و به بندگى مى گيرد ايشان را به هر گونه مجاهده ها، و مبتلا مى سازد به انواع ناخوشيها، از براى بيرون كردن تكبر از دلهاى ايشان، و ساكن گردانيدن تذلل و خوارى در نفسهاى ايشان.

فى تفسير العرائس فى تفسير قوله تعالى: (و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين) قال الشيخ- قدس سره العزيز-: اضاف الحج الى نفسه لما فيه آثار الربوبيه و حقائق العبوديه، و ايضا ارشدهم الى رويه المقصود فى الايات و العلامات بوسيله القصد الى بيته، و ايضا اراد ان يرى عباده عظمته و كبريائه فى رويتهم ذل العبوديه، و التواضع و التضرع على اعناقهم، و القاصدون الى بيت الله تعالى على ثلاثه اقسام: قسم منها القاصدون الى البيت باموالهم و انفسهم لطلب الثواب.

و قسم منها القاصدون الى البيت بقولبهم الصافيه عن الدنيا و ما فيها لامتثال الامر و لطلب مرضات الرب تعالى.

و قسم منها القاصدون الى مشاهده رب
البيت بارواحهم العاشقه، لطلق حقائق المعرفه و القربه، و صفاء الواصله، و زياره مشهد التجلى و التدلى.

قيل: ان رجلا جاء الى الشبلى- رحمه الله عليه- فقال له: الى اين؟ فقال: الى الحج.

قال: هات غرارتين، فاملاهما رحمه و اكبسهما، و جى ء بهما ليكون حظنا من الحج نعرضها على من حضر، و تحيى بها من زار.

قال: فخرجت من عنده فلما رجعت قال لى: احججت؟ قلت: نعم.

قال: اى شى ء عملت؟ قلت: اغتسلت و احرمت وصليت ركعتين و لبيت.

فقال لى: عقدت به الحج.

قلت: نعم.

قال: فسخت بعقدك كل عقد عقدت منذ خلقت مما يضاد هذا العقد؟ قلت: لا قال: فما عقدت.

قال: ثم نزعت ثيابك.

قلت: نعم.

قال: تجردت عن كل فعل فعلته؟ قلت: لا.

قال: ما نزعت.

قال: ثم تطهرت.

قلت: نعم.

قال: ازلت عنك كل عله بظهرك.

قلت: لا.

قال: فما تطهرت.

قال: ثم لبيت.

قلت: نعم.

قال: وجدت جواب التلبيه مثلا بمثل؟ قلت: لا قال: ما لبيت.

قال: ثم دخلت الحرام.

قلت: نعم.

قال: اعتقدت بدخولك ترك كل محرم؟ قلت: لا.

قال: ما دخلت الحرم.

قال: ثم اشرفت على مكه.

قلت: نعم.

قال: اشرف عليك من الله حال باشرافك على مكه؟ قلت: لا.

قال: ما اشرفت على مكه.

قال: ادخلت المسجدالحرام؟ قلت: نعم.

قال: دخلت فى قربه من حيث علمته؟
قلت: لا.

قال: ما دخلت المسجد.

قال: رايت الكعبه.

قلت: نعم.

قال: رايت ما قصدت له؟ قلت: لا.

قال: ما رايت الكعبه.

قال: رملت ثلاثا و مشيت اربعا.

قلت: نعم.

قال: هربت من الدنيا هربا عملت انك به قد فاصلتها و انقطعت عنها، و وجدت بمشيتك الاربع آمنا مما هربت منه فازددت شكرا لذاك؟ قلت: لا.

قال: فما طفت.

قال: صافحت الحجر.

قلت: نعم.

قال: وليك، قيل: ما من صافح الحجر فقد صافح الحق و من صافحه فهو فى محل الامن، اضهر اثر الامن؟ قلت: لا.

قال: ما صافحت الحجر.

قال: اصليت ركعتين بعدها؟ قلت: نعم.

قال: وقفت الوقفه بين يدى الله و واقفت على مكانك من ذلك و اريته قصدك؟ قلت: لا.

قال: ما صليت.

قال: خرجت الى الصفا و وقفت بها.

قلت: نعم.

قال: اى شى ء عملت؟ قلت: كبرت عليها.

قال: هل صفا سرك بصعودك الى الصفا، و صغر فى عينك الاكوان بتكبيرك ربك؟ قلت: لا.

قال: ما صعدت و لاكبرت.

قال: هرولت فى سعيك.

قلت: نعم.

قال: هربت منه اليه؟ قلت: لا، قال: ما هرولت و ما سعيت.

قال: وقفت على المروه.

قلت: نعم.

قال: رايت نزول السكينه عليك و انت على الموره؟ قلت: لا.

قال: لم تقف على المروه.

قال: خرجت الى منى.

قلت: نعم.

قال: اعطيت ما تمنيت؟ قلت: لا.

قال: ما خرجت الى منى .

قال: دخلت مسجد الخيف.

قلت: نعم.

قال: ما تجدد عليك خوف بد خولك مسجد الخفيف؟ قلت: لا.

قال: ما دخلته.

قال: مضيت الى عرفات.

قلت: نعم.

قال: عرفت الحال الذى خلقت له و الحال الذى تصير اليه، و هل عرفت من ربك ما كنت منكرا له، و هل تعرف الحق اليك بشى ء مما تعرف به الى خواصه؟ قلت: لا.

قال: ما مضيت الى عرفات.

قال: نفرت الى المشعر الحرام.

قلت: نعم.

قال: ذكرت الله فيه ذكرا انساك فيه ذكر ما سواه؟ قلت: لا.

قال: ما نفرت.

قال: و هل شعرت بماذا اجبت او بماذا خوطبت؟ قلت: لا.

قال: ما نفرت الى المشعر.

قال: ذبحت.

قلت: نعم.

قال: افنيت شهواتك و ارادتك فى رضا الحق؟ قلت: لا.

قال: ما ذبحت.

قال: رميت.

قلت: نعم.

قال: رميت جهلك منك بزياده علم ظهر عليك.

قلت: لا.

قال: ما رميت.

قال: زرت.

قلت: نعم.

قال: كوشفت عن شى ء من الحائق او رايت زياده الكرامات عليك للزياره؟ فان النبى- صلى عليه و آله و سلم- قال: الحاج و العمار زوار الله و حق المزور ان يكرم زائره.

قلت: لا.

قال: ما زرت.

قال: احللت.

قلت: نعم.

قال: عزمت على اكل الحلال؟ قلت: لا.

قال: ما احللت.

قال: ودعت.

قلت: نعم.

قال: خرجت من نفسك و روحك بالكليه؟ قلت: لا.

قال: ما ودعت و لاحججت، و عليك العود
ان احببت، و اذا حججت فاجتهد ان يكون كما وصفته لك.

و ليجعل ذلك ابوابا فتحا الى فضله، و اسبابا ذللا لعفوه.

و تا بگرداند آن مجاهدات را ابواب مفتوحه موسعه به فضل او، و اسباب مسلمه از براى عفو او.

فالله الله فى عاجل البغى و آجل و خامه الظلم، و سوء عاقبه الكبر، پس بترسيد از خداى، بترسيد از خداى در عاجل ستم و آجل ناخوشى عاقبت ظلم، و بدى عاقبت كبر.

فانها مصيده ابليس العظمى، و مكيدته الكبرى، التى تساور قلوب الرجال مساوره السموم القاتله، پس بدرستى كه بغى و ظلم و كبر، ابليس را دام صيد عظيم و كيد كبير است، كه مواثبه آن با قلوب رجال مواثبه زهرهاى كشنده است.

فما تكدى ابدا، و لاتشوى احدا، لا عالما لعلمه، و لا مقلا لطمره.

پس رد نكرد هرگز، و خطا نكرد در رمى احدى را، يعنى رذيله كبر تاثير مى كند در نفس عالم با وجود علم او و فقير با جامه خلق او، و با آنكه اين دو حالت منافات دارد با كبر، اما عالم از براى آنكه مى داند كه كبر رذيله است سزاوار اجتناب بليغ است از آن، و اما منافات فقير با رذيله كبر ظاهر است.

و عن ذلك ما حرس الله عباده المومنين بالصلوات و الزكوات، و مجاهده الصيام فى الايام المفروضات تسكينا لاطرافهم، و تخشيعا لابصارهم، و تذليلا لنفوسهم، و تخفيضا لقلوبهم، و اذهابا للخيلاء عنهم، و از آن است كه آزموده است خداى تعالى بندگان مومن خويش را به صلوات و زكوات، و مشقت صيام در ايام مفروضه از براى تسكين اطر
اف و جوانب ايشان، و خاشع و خاضع گردانيدن ابصار ايشان، و ذليل و رام گردانيدن نفسهاى ايشان، و فرو داشتن دلهاى ايشان، و بردن خيلاء و بزرگوارى از خواطر ايشان.

لما فى ذلك من تعفير عتاق الوجوه بالتراب تواضعا، و التصاق كرائم الجوارح بالارض تصاغرا، و لحوق البطون بالمتون من الصيام تذللا، از براى آنچه در اين عبادات است از آلودن رويهاى جميل خويش به خاك از براى تواضع و فروتنى، و از چسبانيدن اعضاى گرامى خود به زمين از براى كوچك دلى، و از در رفتن شكمها به پشتها از گرسنگى روزه براى تذلل خوارى خويش.

و جميع اين عبادات كه صلاه و زكات و صوم است منافات با تكبر دارد، اما صلاه ظاهر است، و اما زكات از براى آنكه شكر نعمت ماليه است، و شكر منعم منافات دارد با تكبر از طاعت او، و اما صيام از براى آنكه در اوست از مصابره به رجوع و عطش طاعه لله و تذللا له.

مع ما فى الزكاه من صرف ثمرات الارض و غير ذلك الى اهل المسكنه و الفقر.

با آنكه در زكات است از صرف كردن ميوه هاى زمين و غير آن به اهل مسكنت و فقر.

انظروا الى ما هذه الافعال من قمع نواجم الفخر، و كف طوالع الكبر! نظر كنيد به آنچه در اين افعال است- يعنى صلاه و زكات و صوم- از قمع و بيخ كندن آن
چه ظاهر مى شود از رذيله فخر، و از كف و منع آنچه طالع مى شود از رذيله كبر! و لو نظرت لما وجدت احدا من العالمين يتعصب لشى ء من الاشياء الا عن عله تحتمل تمويه الجهلاء، او حجه تليط بعقول السفهاء غيركم، و اگر نظر كنى هر آينه نيابى احدى از عالميان كه تعصب كند از براى چيزى از چيزها الا از علتى و سببى كه تحمل تمويه جهلا باشد يا حجتى كه ملصق به عقول سفها گردد، غير از شما كه بى علتى و سببى تعصب مى كنيد.

فانكم تتعصبون لامر ما يعرف له سبب و لا عله.

پس بدرستى كه شما تعصب مى كنيد از براى امرى كه معلوم نيست او را سببى و نه علتى.

اما ابليس فتعصب على آدم لاصله، و طعن عليه فى خلقه، فقال: انا نارى و انت طينى.

اما ابليس پس تعصب كرد بر آدم از براى اصل او، و طعن كرد بر او در خلقت او.

پس گفت كه من از آتشم و تو از گل.

و اما الاغنياء من مترفه الامم، فتعصبوا لاثار مواقع النعم، فقالوا: نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين.

و اما اغنيا از كامكاران امم، پس تعصب كردند از براى آثار محل وقوع نعمتها، پس گفتند كه بيشتر است مالها و فرزندان ما و معذب نخواهيم بود اصلا.

فان كان لابد من العصبيه فليكن تعصبكم لمكارم الخصال، و محامد الافعال، و محاسن الامور، التى تفاضلت فيها المجداء و النجداء من بيوتات ال
عرب و يعاسيب القبائل، بالاخلاق الرغيبه، و الاحلام العظيمه، و الاخطار الجليله، و الاثار المحموده.

پس اگر ناچار باشد از عصبيت، پس بايد كه باشد تعصب شما از براى خصلتهاى گرامى، و فعلهاى ستوده، و امور پسنديده، كه فضيلت مى جويند در آن مجدا (يعنى شرفا) و نجدا (يعنى اهل نجده و شجاعت) از خاندانهاى عرب و روسا و امراى قبيله ها، به اخلاق مرغوب و عقول عظيم و قدر جليل و آثار پسنديده.

و تدبروا احوال الماضين من المومنين قبلكم، كيف كانوا فى حال التمحيص و البلاء.

و تدبر كنيد احوال مومنانى كه پيش از شما بودند، كه چگونه بودند در حال آزمايش و بلا.

الم يكونوا اثقل الخلائق اعباء، و اجهد العباد بلاء، و اضيق اهل الدنيا حالا.

آيا نبودند گرانترين خلايق از روى بار سختيهاى ايشان، و مشقت كشنده تر بندگان در بلا كشيدن، و تنگتر اهل دنيا حال ايشان.

اتخذتهم الفراعنه عبيدا فساموهم سوء العذاب، و جرعوهم المرار، فلم تبرح الحال بهم فى ذل الهلكه و قهر الغلبه، لايجدون حيله فى امتناع و لا سبيلا الى دفاع.

فرا گرفتند ايشان را فراعنه به بندگى، پس گرفتار كردند ايشان را به بدترين عذابى، و چشانيدند ايشان را تلخيها، پس لايزال حال ايشان در خوارى هلاكت و قهر غلبه و گرفتارى مستمر بود، نمى يافتند چاره اى در منع آن و نه راهى به دفع آن.

حتى اذا راى الله سبحانه جد الصبر منهم على الاذى فى محبته، و الاحتمال للمكروه من خوفه، جعل لهم من مضايق البلاء فرجا، فابدلهم العز مكان الذل، و الامن مكان الخوف، تا ديد خداى تعالى جد صبر كردن ايشان بر اذيت در محبت او، و كشيدن مكروه از ترس او، گردانيد از براى ايشان از تنگناهاى بلا فرج و خلاصى، و بدل گردانيد عزت ايشان به جاى مذلت، و ايمنى به جاى ترس.

فصاروا ملوكا حكاما، و ائمه اعلاما، و بلغت الكرامه من الله لهم ما لم تذهب الامال اليه بهم.

پس باز گشتند ايشان ملوك حكام و ائمه اعلام، و رسيد كرامت از خداى تعالى مر ايشان را به جايى كه نرفته بود آمال و اميدها به آن نسبت با ايشان.

/ 18