حکمت 123
ز سرماها نخستين خويشتن را نگهداريد جان و جسم و تن را طبيعت باد بهمن چون وزاند درختان را به آتش مى كشاند چنانكه آن نسيم سرد در باغ كند اشجار باغ و راغ را داغ به دخترهاى بستان در ستيزد ز پيكرشان هر آن حله بريزد شماها را چنين دارد در آذر كند رنجورتان اجسام و پيكر بدل صحت كند بر دردمندى قرين شادى به اندوه و نژندى وليكن چون بهار آيد پديدار شود گلشن ز صورت پرده بردار كند اشجار آبستن همان باد شود سرسبز بيدش همچو شمشاد در اول هم در آخر با گلستان چنين كرد و كند با جان انسان بنابراين بحفظ جان بكوشيد ز سردى زمستان تن بپوشيد چو سرما رفت و برف دشت شد آب شكست اسفند از وى رونق و تاب نسيم فروردين شد در وزيدن رها سازيد پيشش پيكر و تن كه تا تن تان بگيرد توش و نيرو شويد از ضعف و از سستى به يكسوحکمت 124
تو در چشم بزرگى گر خدا را ببينى خرد بينى ما سوا را همه مخلوق نزدت اندك آيند بزرگانت بديده كوچك آيند در اين مقصد هزاران باب باز است سخن را رشته دور است و دراز است كنى از كار اگر قدرى تنفس نمائى فكر در آفاق و انفس بزرگى خداى خود بدانى بخوارى هر بزرگ از خود برانىحکمت 125
چو از صفين شه دين بازمى گشت به قبرستان برن كوفه بگذشت به ويران گورها تا ديده بگشاد چنين از حال دنياشان خبر داد شماها كه برون از اين جهانيد سراى ترس و غم را ساكنايند به بى آب و گياه دشتى دچاريد گرفتار قبور تنگ و تاريد بناچارى نهاده دل به غربت اسير گرد و خاك و رنج و كربت ز خانه و ز زن و فرزند دوريد انيس كرم و خاك و مار و موريد ز ماها جمله پيش افتاد گانيد به راه حشر و پرسش كاروانيد ز ما اهل جهان دل پر ز تشويش يكى منزل ز حكم حق شده پيش اگر ما از شما واماندگانيم به زودى مر شما را پيروانيم ز خانه و ز زن و فرزند و آثار اگر خواهيد اين گونه است اخبار سراها بر ديگر اشخاص مسكن شد و كردند در آنها نشيمن زنانتان با رفيقان كرده شوهر كشيده اجنبى شان تنگ در بر ز رو اموالتان بى رنج و زحمت ميان وارثان گرديد قسمت شما اينجا دچار تنگى گور شده چشم و دهانتان مركز مور وليكن جانشينان مست و مدهوش ز زن و ز زرتان در عيش و در نوش خبرهاى جهان ما چنين است بگوئيد ار در آنجا غير اين است پس آنگه لعل گوهر بار بگشود به ياران رو نمود اين گونه فرمود خدا گر در سخنشان اذن و فرمان عطا مى كرد مى گفتند اينسان كه بهر هر كه رهروسوى عقبا است نكوتر توشه پرهيز و تقوا است شما تا فرصتى در دست داريد ز تقوا توشه ها در چنگ آريد
حکمت 126
شنيد آن مهر چرخ دين و دانش جهان را مى كند شخصى نكوهش به نزد خود بتندى خواند آن را بگفت از چه نكوهيدى جهان را جهان از ره تو را افكند بيرون و يا تو با غرورش گشته مفتون تو را گيتى به رزق و برق بفريفت به زرق و برق يا آن از تو دل شيفت جهان از جرم بر تو بست ره را تو افكندى و يا بر وى گنه را تو كردى خويش را در آن سيه بخت و يا آن بر تو پوشاند از شقارخت بدى ظرف از مظروف باشد نظر بر ظرف كى معطوف باشد تو را چون قامت و قدى رسا نيست لباس و جامه را بر گو گنه چيست تو هستى مدعى كز زر و ز بيش جهان دادت نشان خوردى فريبش و حال آنكه مطلب نيست ز نيسان تو خود دل داده بر زيور آن ز جام درد آلودش توئى مست تو دادى دل به رزق و برقش از دست پدرهايت جهان در خون كشانيد بگور تنگ مادرها طپانيد سر شب امتحان را آتش افروخت در آن آتش سحرگه بس جگر سوخت ز سرمستى نگرديدى تو هشيار ز نوشين خواب سنگينت نه بيدار بنابراين گنه نبود جهان را خريدارى تو خود نيرنگ آن را بسا بيمار كز بت بد در آتش به بهبوديش كردى سخت كوشش مرض شان شرح دادى بر طبيبان خريدى بس دوا بر درد آنان ز روى مهربانى و محبت كشيدى رنجها در دفع علت تمام آن رنجهايت رفتبر باد بگور از بسترش بيمارت افتاد بر آنان چونكه برق ابتلا زد به عبرت بر تو آن دنيا صلا زد تو نگرفتى ز حال دوستان پند درافكندى بگيتى سخت تر بند به ياران هر چه ديدى جور و آزار شدى بهتر غرورش را خريدار جهان در چشم مردان حقيقت نباشد هيچ درخورد ملامت براى آنكه ز و در آخرت رواست يكى جا و مكانى سخت نيكو است خردمندان در آنجا پند گيراند براى آخرت تقوا پذيراند خدا را مسجد آن بر دوستان است محل و معبد افرشتگان است فرود از حق در آن الهام و وحى است بنى مركز بوحى از امر و نهى است براى آنكه در بند هوا نيست رباطى درخور بازارگانى است به دور آن تاجر اينجا از زيان است بسا سودش ز سوداها عيان است بنابراين ز روى عقل و دانش نشايد كردن از دنيا نكوهش جهان خود دورى خود را صلا زد نهيب دور باشش را بما زد نقاب از چهره خود نيك بگشود چنانكه هست خود بنمود و بستود گهى ما را ز خوف و بيم گرياند دمى ما را ز خط و عيش خنداند به اندوه و به غم شامى بسر برد بلذات و نعم گه صبحى آورد يكى زان عيش و غم پندى نياموخت يكى از آن چراغ زهد افروخت يكى در پاى مغروريش شد پست يكى از جام تقوا گشت سرمست خنگ آن رادمرد آهنين جان كه جانش پر كشد در قصر جانان زيان دهر را در دهر بنهفت تمامى سود از اين بازار بگرفت