حکمت 152 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

محمد علی انصاری قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حکمت 152

مشو در كارهاى خويش خود سر كه از اين خودسرى پيدا شود سر گر افتد در جهان چيزيت در دست مباد آنكه شوى خود راى و سرمست كه سرمستى كشد سوى هلاكت به بدبختى نشاند روى خاكت ولى بالعكس اگر كس نرم و آرام ز خوى خودسرى بيرون نهد گام به فر دانش و هوش و مشاعر بكارى خلق را گيرد مشاور گر و بگرفته عقل ديگران را بخود داده است شركت مردمان را به خوشبختى بگيتى مى شود يار نهال كار وى نيكو دهد بار

حکمت 153

هر آنكس را ز خود پوشيد از غير بدست او بود هر خوبى و خير به هر كاريش نيكوئى پديد است بهر قفلى سر انگشتش كليد است و گر بر راز خود پرده نپوشد هلاك خويش را از جان بكوشد

حکمت 154

بلاى جان مردم تنگدستى است بشر از بى زرى در تيه پستى است اگر سقراط و افلاطون فقيراند بنزد خلق خوارند و حقيراند اگر فرعون و هامان بى تميزاند چو زر دارند نزد خلق عزيزاند

حکمت 155

ببايد شخص ز آنكس حق گذارد كه او هم حق اين محفوظ دارد اگر از حق انسان بود تن زن كجى و كبر و عجبش داب و ديدن از اين ناكس كسى گر احترامى كند اندر مقامى بر سلامى خودش از خارج از آزادگى كرد به پيش اين به خوارى بندگى كرد دلا ز آكس ببايد كرد تكريم كه او واجب شمارد از تو تعظيم به عزت چون تو سويش مى كنى رو شود بر احترامت خم قد او چو او را دوست مى دارى تو از دل بدارد دوستت اندر مقابل

حکمت 158

كسى گر مبتلا بر خودپسندى است به تيه پستى از اوج بلندى است نخواهد شد بدان پايه كه بايد شود محروم از آنجائيكه شايد وليك از شخص همت گر كه عالى است به تخت عزت و فرخنده حالى است چو دل از پايه خود خوش ندارد قدم بر فرق گردون مى گذارد

حکمت 159

بكن كم آرزوها و امل را مواظب باشد هنگام اجل را چو پيك مرگ مى باشد ز دنبال بدنيا تا كى و تا چند اقبال ز چنگ دوستان هشيار و چالاك بكش دامان بكن كارى ز ادراك كه از كارت چو گردد دست كوتاه بباشد توشه و زاديت همراه چو آخر در شمار رفتگانى بكن كارى ز ياران درنمانى

حکمت 160

هر آنكس را دو چشمى هست بينا به چشمش كار دنيا هست پيدا دلش روشن چو صبح از نور دين است به فكر كار روز واپسين است وليك آن كس كه قلبش تار و تيره است دو چشمش بسته است و سخت خيره است بر او آينده را رازست مستور به چشم كور گردد وارد گور

حکمت 161

گنه را هر كسى بگذاشت از دست ز رنج توبه راحت گشت و خوش رست و گر كس بر گنه رو كرد و زشتى بناچارش ببايد بازگشتى خدا بايد بدو توفيق بدهد به با رنج از خطا و كرده برهد برو توفيق حق گر رو نيارد به توبت اشكى از چشمان نبارد نگون افتد بچاه تيره بختى خدا كيفر كشد از وى بسختى

حکمت 162

بسا اشخاص كه يك لقمه خوردند بدان يك لقمه جان دادند و مردند طمع را در غذا آلوده چنگال كه در چنگ قضا گشتند پامال به افراط ار كه تاجر پاى پست است بزودى او دچار ورشكست است نيفتاده بدستش سود سرشار شود عمرى به بدنامى گرفتار بهر جا حرص حاكم هست و ساريست در آنجا اين مثل مجرا و جارى است

حکمت 163

به هر چيزيكه خلق آن را ندانند ز نادانى بدان از دشمنانند كه خود با علم و دانش ديده انباز ز علم از جهل از آن رو تن زده باز

/ 105