حكم شرك به خداوند
قرآن كريم براى مشرك احكامى سنگين بيان كرده و با او برخورد سختى كرده است.الف) مشرك بدون برهان است:خداوند متعال مى فرمايد: { وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ;(375) «و هر كس غير خدا كسى را به خدايى بخواند براى او برهانى نيست.»ب) مشرك در گمراهى است:خداوند متعال مى فرمايد: { وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا;(376) «و هر كس به خدا شرك آورد سخت گمراه شده و از راه نجات و سعادت دور افتاده است.»
ج) جايگاه مشرك در آتش است:خداوند متعال مى فرمايد: { إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النّارُ;(377) «هر كس به او شرك آورد خدا بهشت را بر او حرام سازد و جايگاهش در آتش دوزخ باشد.»
د) شرك باعث سقوط از مقامات عالى است:خداوند متعال مى فرمايد: { وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ....;(378) «و هر كس به خدا شرك آورد بدان ماند كه از آسمان در افتد و مرغان در فضا بدنش را با منقار [قطعه قطعه] بربايند.»
هـ) شرك ظلم بزرگى است:خداوند متعال مى فرمايد: { وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَىَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ;(379) «اى رسول ما ياد كن وقتى را كه لقمان در مقام پند و موعظه به فرزندش گفت: اى پسر عزيزم! هرگز به خدا شرك نياور كه شرك بسيار ستم بزرگى است.»
و) شرك بخشيدنى نيست:خداوند متعال مى فرمايد: { إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ;(380) «همانا خدا هر كسى را كه به او شرك آورد نخواهد بخشيد و سواى شرك را براى هر كه بخواهد مى بخشد.»
اقسام شرك
شرك يا متعلق به عقيده است و يا مربوط به عمل. قسم اوّل بر سه قسم است:ـ شرك در الوهيت;ـ شرك در خالقيت;ـ شرك در ربوبيت.شرك مربوط به عمل را شرك در عبادت و طاعت مى نامند كه بر دو قسم است:ـ شكر جلّى: كه در علم كلام و فقه مورد بحث قرار مى گيرد.ـ شرك خفى: كه در علم اخلاق از آن بحث مى شود و قرآن تمام اين اقسام را بررسى كرده است.شرك در الوهيت: يعنى اعتقاد به موجودى غير از خداوند كه داراى تمامى صفات جمال و كمال به طور استقلال است ; قرآن كريم مى فرمايد: { لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ;(381) «به طور تحقيق كسانى كه قائل شدند خداوند همان مسيح بن مريم است كافر شدند.»
شرك در خالقيت: يعنى انسان به دو مبدأ مستقل براى عالم قائل شود به طورى كه خلق و تصّرف در شئونات عالم به دستشان است; همانگونه كه مجوس قائل به دو مبدأ خير به نام «يزدان» و شر به نام «اهرمن» مى باشند.شرك در ربوبيت: آن است كه انسان معتقد شود در عالم، ارباب متعددى است و خداوند متعال ربّ الارباب است، به اين معنا كه تدبير عالم به هر يك از ارباب متفرق به طور استقلال تفويض شده است; همان گونه كه مشركان عصر حضرت ابراهيم(عليه السلام) به اين نوع شرك مبتلا بودند. خداوندمتعال مى فرمايد: { فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَبًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ. فَلَمّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبّي َلأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ. فَلَمّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّي هذا أَكْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنّي بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ;(382)
«چون شب تاريك در آمد ستاره درخشانى را ديد گفت: اين پروردگار من است، پس چون آن ستاره غروب كرد گفت: من چيز نابود شونده را به خدايى نخواهم گرفت. پس چون ماه تابان را ديد گفت: اين خداى من است، وقتى كه آن هم نابود شد گفت: اگر خداى من مرا هدايت نكند همانا من از گمراهان عالم خواهم بود. پس چون خورشيد درخشان را ديد گفت: اين خداى من است، اين از آن ستاره و ماه با عظمت و روشن تر است، پس چون آن نيز نابود گرديد، گفت: اى گروه مشركان من از آنچه شريك خدا قرار مى دهيد بيزارم.»
شرك در عبادت و طاعت: به اين معناست كه انسان خضوع و تذلّلش ناشى از اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت كسانى باشد كه براى آنها خضوع و تذلل و خشوع مى كند.ملاك هاى شرك نزد وهابيون
وهابيون ملاك ها و مبناهاى خاصى براى شرك مطرح نموده اند، و هر عملى منطبق با آن ملاك ها باشد شرك مى نامند، ما نيز آنها را ذكر كرده و نقد خواهيم كرد.ـ اعتقاد به سلطه غيبى براى غير خداوند
بن باز مى گويد: «اگر كسى به پيامبر يا غير از او از اوليا استغاثه كند به اعتقاد اين كه او دعايش را مى شنود و از احوالش با خبر است و حاجتش را برآورده مى كند، اينها انواعى از شرك اكبر است...».جواب:اعتقاد به اين نوع سلطه و قدرت غيبى اگر با اين اعتقاد همراه باشد كه تمام اين امور به خداوند متعال مستند است، شرك نخواهد بود.يعقوب برده، بر روى او افكنيد تا ديدگانش بينا شود.» در دنباله آيه مى فرمايد: { فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصيرًا;(385) «پس از آن كه بشارت دهنده آمد و پيراهن او را بر رخسارش افكند ديده اش بينا شد.»
قرآن در ظاهر رجوع بصر را به يعقوب، مستند به اراده يوسف(عليه السلام) مى داند، ولى اين فعل ناشى از اراده و قدرت و مشيت الهى است.هم چنين خداوند متعال به حضرت موسى(عليه السلام) امر مى كند تا عصايش را به سنگ بزند تا از آن آب بجوشد; آن جا كه مى فرمايد: { فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْنًا;(386) «ما به او دستور داديم كه عصاى خود را بر سنگ زن پس دوازده چشمه آب از آن سنگ بيرون آمد.»
خداوند متعال در جايى ديگر اين سلطه غيبى را براى يكى از نزديكان و حاشيه نشينان حضرت سليمان(عليه السلام) ثابت مى نمايد; آن جا كه مى فرمايد: { قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّي;(387) «و آن كس كه به علم كتاب دانا بود گفت: من پيش از آن كه چشم برهم زنى تخت را به اينجا آورم. چون سليمان سرير را نزد خود مشاهده كرد; گفت: اين توانايى از فضل خداى من است.»
آيات در اين زمينه بسيار است. حال اگر كسى معتقد به سلطه غيبى براى كسى شد، نه به صورت مستقل بلكه به اذن و مشيت الهى، اگر چه آن شخص در عالم برزخ باشد، از جانب شرك مشكلى در عقيده اش پديد نيامده است.ـ تأثير مرگ در تحقق مفهوم شرك
محمّد بن عبدالوهاب در بحث توسل به انبيا و اوليا مى گويد:«اين امر در دنيا و آخرت جايز است، ولى بعد از وفات آنان جايز نيست.»
ابن قيم جوزيه مى گويد: «از انواع شرك حاجت خواستن از اموات و استعانت از آنان و توجه به آنان است و اين، اصل و اساس شرك در عالم است...».جواب:در بحث مستقلى كه در مورد حيات برزخى خواهيم نمود به اين شبهه پاسخ خواهيم داد و ثابت خواهيم كرد كه مردگان نه تنها در عالم برزخ حيات و زندگانى داشته و از اين عالم نيز باخبرند، بلكه زندگى شان از حيات دنيوى وسيع تر و علمشان به حقايق اين عالم جامع تر است.ـ دعا نوعى عبادت است
محمّد بن عبدالوهاب در استدلال بر عدم جواز توجه به غير خداوند و شرك بودن استغاثه و استعانت از غير خدا مى گويد: «عبادت مخصوص خداوند متعال است و كسى در آن حقى ندارد و دعا نوعى از عبادت است كه كوتاهى كردن از آن مستوجب عذاب است، لذا تقاضا از غير خدا انحراف از عبادت خدا و شريك قرار دادن غير او در عبادت با خداوند است.»
جواب:درخواست حاجت از غير خداوند به دو شكل صورت مى پذيرد: يكى اين كه با اعتقاد به استقلال در تأثير واسطه است كه اين مشكل شرك را دارد. ديگر اين كه توجه به غير خدا دارد و از او حاجت طلب مى كند، لكن با اين اعتقاد كه او تنها واسطه خير است و همه امور به دست خداوند متعال است، اين عمل نه تنها اشكالى ندارد بلكه در راستاى توحيد است. و آيه شريفه: { ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ;(391)
نهى از خواستن و توجه; همراه با اعتقاد استقلالى در تأثير، شرك است، نه مطلق خواستن و توجه كردن، زيرا خداوند متعال در قرآن كريمش به صراحت سخن از واسطه به ميان آورده و مردم را به طلب كردن و واسطه قرار دادن دعوت كرده است; آن جا كه مى فرمايد: { يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ...;(392) «اى مؤمنين تقوا پيشه كنيد و به سوى من وسيله را طلب كنيد...».با اين گفته ها، جواب «محمّد بن عبدالوهاب» در اين بخش نيز داده خواهد شد; آن جا كه استدلال به «الدعاء مخّ العبادة» كرده است، زيرا مطلق دعا عبادت نيست، تا چه رسد به اين كه روح و اصل عبادت باشد، بلكه دعا از دعوت به معناى نداست و هر ندايى دعا نيست; همان گونه كه هر دعايى عبادت نيست.
هم چنين هر نداى خداوند به محض اين كه خطاب و نداى اوست عبادت نيست، بلكه ـ همان گونه كه قبلاً اشاره شد ـ عبادت در اصطلاح شرع عبارت از خضوعى است كه همراه با اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت كسى باشد كه براى او خضوع شده است، و اين معنا هيچ گونه ربطى به توجه و خواستن از اولياى الهى و استغاثه و استعانت از آنان ندارد، زيرا با اعتقاد به الوهيت و يا ربوبيت آنان همراه نيست. پس معناى حديث «الدعاء مخّ العبادة» اين است: ندا دادن و خواندن خداوند به عنوان اين كه او اله و مستقل در تأثير است، اصل عبادت مى باشد».حسن بن على سقّاف شافعى مى گويد:«تمام اقسام دعا عبادت نيست، مگر آن نوعى كه همراه با اعتقاد به صفات ربوبيت يا يكى از آن صفات باشد و قول پيامبر(صلى الله عليه وآله): «الدعاء هو العبادة» به اين معنا نيست كه هر دعايى عبادت است، بلكه دعايى عبادت است كه براى خدا بوده يا براى كسى كه دعا كننده معتقد به صفتى از صفات ربوبيت براى مدعوّ است».ايمان و كفر
ايمان و كفر
اصطلاحِ كفر و كافر از واژگانِ پركاربردِ وهابيون است. اينان هرگاه عقايد مسلمانى را قبول نداشته باشند، به كفر و زندقه و ارتداد نسبت داده و او را نه تنها از اسلام خارج مى كنند، بلكه از مشركان جاهليت نيز بدتر مى دانند. اين عمل باعث اختلاف و تشتّت فراوانى بين مسلمانان شده و سبب درگيرى و قتل و غارت بين آنان گرديده است، از اين رو جا دارد كه واژه كفر و ضد آن; يعنى ايمان را به خوبى ريشه يابى كنيم.ايمان در لغت و اصطلاحخليل بن احمد مى گويد: ايمان يعنى تصديق نمودن و مؤمن يعنى تصديق كننده. و اصل آن از ماده «أمن» ضد خوف است.از كلمات ابن منظور در «لسان العرب» استفاده مى شود كه ايمان دو استعمال دارد: يكى ضدّ كفر، و ديگرى تصديق، ضدّ تكذيب.و در اصطلاح: ايمان به معناى تصديق قلبى است با اقرار به زبان، ولى عمل جزء آن نيست، بلكه شرط كمال ايمان است.اين معنا مؤيّد مرجئه ـ كه قائل هستند عمل اهميتى ندارد ـ نيست، بلكه هدف از اين تعريف آن است كه بگويد: آنچه انسان را از كفر به ايمان متحوّل كرده و حكم به احترام جان و مالش مى دهد تصديق قلبى است، در صورتى كه با اقرار به زبان در صورت امكان مقرون گردد. امّا آنچه كه انسان را از جهنم نجات مى دهد تصديق توأم با عمل است. و شاهد اين مطلب كه عمل جزء ايمان نيست آيات و روايات است:1ـ خداوند متعال عمل صالح را عطف بر ايمان كرده است، آن جا كه مى فرمايد: { إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ;(396) «همانا كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح به جاى آورده اند.» و مى دانيم كه مقتضاى عطف مغايرت بين معطوف و معطوف عليه است. و اگر عمل داخل در ايمان باشد در اين جا تكرار لازم مى آيد.2ـ و نيز مى فرمايد: { وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ;(397) «و هركس كه عمل صالح انجام دهد در حالى كه مؤمن است.» كه از اين آيه نيز مغايرت بين عمل و ايمان در مفهوم استفاده مى شود.3ـ و نيز خداوند متعال مى فرمايد: { وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى اْلأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللهِ;«و اگر دو طائفه از اهل ايمان به قتال و دشمنى برخيزند، شما مؤمنان در ميان آنان صلح برقرار كنيد، و اگر يك قوم بر ديگرى ظلم كرد با آن طائفه ظالم قتال كنيد، تا به فرمان خدا بازآيد.» مشاهده مى نماييم كه در اين آيه خداوند مؤمن را بر گروه معصيت كار و ظالم اطلاق كرده است.4ـ و نيز مى فرمايد: { يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ;(399) «اى مؤمنين تقوا پيشه كرده و همراه با صادقين باشيد.» در اين آيه خداوند مؤمنين را به تقوا يعنى انجام واجبات و ترك محرمات امر نموده است.نگاشته است.» در جايى ديگر مى فرمايد: { وَلَمّا يَدْخُلِ اْلإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ;(401) «و هرگز ايمان در دلهايتان داخل نشده است.»
6ـ بخارى به سند خود از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه در روز خيبر فرمود: «به طور حتم پرچم را به دست كسى مى سپارم كه او خدا و رسول را دوست دارد و خداوند به دست او فتح و پيروزى قرار خواهد داد. عمر بن خطاب گفت: هيچ زمان به مانند آنوقت امارت را دوست نداشتم. انتظار مى كشيدم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مرا صدا زند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) على بن ابى طالب(عليه السلام) را خواست، آنگاه پرچم را به او داد و فرمود:
پيش برو و به چيزى توجه نكن تا اين كه خداوند به دست تو فتح و پيروزى حاصل كند. على(عليه السلام)مقدارى حركت كرد، سپس متوقف شد و صدا زد: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! تا كجا با آنان بجنگم؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: با آنان قتال كن تا شهادت به وحدانيت خدا و نبوت من دهند. و اگر اين چنين كردند خون ها و اموالشان محفوظ خواهد بود».7ـ شيخ صدوق(رحمه الله) به سند صحيح از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: «شهادت به وحدانيت خدا و نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اقرار به طاعت و معرفت امام كمتر چيزى است كه انسان را به ايمان مى رساند».امورى كه ايمان به آنها واجب است
همان گونه كه در معناى اصطلاحى ايمان اشاره شد: تصديق به قلب با اقرار به زبان دو ركن اساسى ايمان است. حال ببينيم كه متعلَّق ايمان چيست؟ و به چه امورى بايد تصديق قلبى داشته باشيم؟
تصديق قلبى بر دو گونه است: يكى اين كه اجمالاً آنچه را كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به آن خبر داده تصديق نماييم. و ديگر اين كه امورى را به تفصيل تصديق نماييم از قبيل:1ـ وجود خداوند متعال و توحيد او و اين كه او مثل و همتايى ندارد.2ـ توحيد در خالقيّت و اين كه براى عالم خالقى به جز او نيست.3ـ توحيد در ربوبيّت و تدبير و اين كه براى عالم مدبّرى، بالاستقلال، جز او نيست.4ـ توحيد در عبادت و اين كه معبودى غير از او نيست.5ـ نبوت پيامبر اسلام.6ـ معاد و روز جزا.