احتمالات در حقيقت عصمت
حقيقت عصمت به نحو «منع خلو» به يكى از اين سه امر بازمى گردد، اگرچه مانعة الجمع نيست; يعنى ممكن است كه هر سه امر در معصوم محقّق باشد:الف) عصمت، نتيجه وصول به مقام فناى در اسما و صفات الهىاين نظريه اى است كه حقيقت عصمت را نتيجه رسيدن به مقام فناى در اسما و صفات و ذات الهى مى داند و اين، همان نظريه عرفاست، زيرا هنگامى كه سالك الى الله در خارج تنها صفت و اسم و ذات حقيقى كه همان خداوند متعال و صفات و اسماى اوست مى بيند، ديگر غير از خدا و صفات و اسمايش كسى را نمى بيند كه بخواهد گناهى انجام دهد. ديگر اين كه وقتى كه به مقام فنا رسيد اشتباهى از او صادر نمى گردد.ب) عصمت نتيجه درجه عالى از تقوا
بى ترديد تقوا حالتى نفسانى است كه انسان را از انجام معصيت بازمى دارد. حال اگر اين حالت به نهايت درجه خود برسد او را عصمت مى نامند، كه حتّى انسان را نيز از فكر گناه بازمى دارد.ج) عصمت نتيجه علم قطعى به عواقب معاصى و مصالح طاعات
در مورد عصمت نظريه ديگرى است كه با نظريه اوّل منافاتى ندارد، بلكه از علل تحقق عالى ترين درجه تقوا به شمار مى آيد. حقيقت اين نظريه عبارت است از وجودعلم قطعى و يقينى به عواقب معاصى، به اين معنا كه علم انسان به درجه اى برسد كه در اين دنيا لوازم اعمال و آثار آنها را به طور يقين درك كند; همان گونه كه قرآن كريممى فرمايد: { كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ;(1481) «به راستى اگر به طور يقين مى دانستيد، البته دوزخ را مشاهده خواهيد كرد.»
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در وصف متّقين مى فرمايد: «وهم والجنّة كمن قد رآها وهم فيها منعّمون. وهم والنار كمن قد رآها وهم فيها معذّبون;(1482) متقين نسبت به بهشت همانند كسانى اند كه آن را ديده و در آن متنعم اند و نسبت به جهنم همانند كسانى اند كه آن را ديده و در آن معذب هستند.»
تعبير بيضاوى نيز به همين معنا اشاره دارد: «عصمت ملكه اى نفسانى است كه از فجور مانع مى گردد و متوقف است بر علم به عواقب گناهان و مناقب طاعات.»
فاضل مقداد مى نويسد: «...اين ملكه ـ عصمت ـ متوقف است بر علم به عواقب گناهان و مناقب طاعت ها، زيرا عفّت هرگاه در جوهر نفس حاصل گردد و به آن علم تام به آنچه در معصيت است از شقاوت و آنچه در طاعت است از سعادت، ضميمه شود، آن علم موجب رسوخ آن ملكه در نفس گشته و به مقام عصمت مى رسد.»
علامه طباطبايى(رحمه الله) نيز مى فرمايد: «امرى كه عصمت به آن تحقق مى يابد نوعى از علم است كه صاحبش را از وقوع در معصيت و خطا بازمى دارد; همان گونه كه ساير حالات; مثل: شجاعت، عفت وسخاوت، هنگامى كه صورت علمىِ راسخ به خود بگيرد، آثارش درانسان ظاهرمى گردد وهرگز آن انسان به اضداد اين صفات متلبس نمى گردد....»
همو در جايى ديگر مى فرمايد: «عصمت از جانب خداوند متعال امرى است در وجود پيامبر كه سبب مى شود او به اختيار خود مطيع خداوند گردد و آن نوعى از علم است كه در انسان رسوخ كرده است.»
چگونه علم منشأ عصمت است؟
منشأ تمام افعال ارادى و اختيارى انسان صورت هاى علمى است كه در وجود انسان نقش مى بندد; اگر آنها نبود هرگز از انسان فعلى با اختيار صادر نمى گشت، زيرا انسان قبل از آن كه از او فعلى صادر شود آن را در ذهن خود تصور مى كند، غرض و اهداف را نيز در نظر مى گيرد; آن گاه در او شوق به فعل حاصل شده، سپس آن را انجام مى دهد. هم چنين كسى كه مى خواهد فعلى را ترك كند، ابتدا آن را در ذهن خود تصور كرده، غايت آن را ملاحظه مى كند; آن گاه آن فعل را ترك مى كند; همانند خوردن سمّ، اتصال با برق و... .از اين جا به خوبى روشن مى شود كه حتميّت و ضرورت فعل يا ترك با اختيار منافاتى ندارد، زيرا كسى كه سمّ را مى شناسد و عواقب شرب آن را نيز مى داند، هرگز از آن نمى خورد، با آن كه در خوردنش مختار است.هم چنين پر واضح است كه سبب عصمت، علم قطعى به عواقب اخروى معاصى و اخلاق رذيله است.قرآن نيز بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه منشأ عصمت علم راسخ و يقينى به عواقب و حقايق امور است:الف) خداوند متعال از قول حضرت يوسف(عليه السلام) مى فرمايد: { قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ;(1487) «يوسف گفت: اى خدا! مرا رنج زندان خوش تر از اين كار زشتى است كه زنان از من تقاضا دارند و اگر تو حيله اينان را به لطف و عنايت از من دفع نفرمايى به آنان ميل كرده و از جاهلان خواهم گشت.»
آيه تصريح دارد به اين كه منشأ ميل به گناه و معصيت جهل است. { وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ پس در نتيجه، منشأ عصمت، همان علم است كه در مقابل جهل قرار دارد.مرحوم علامه طباطبائى مى فرمايد: «اين قوه قدسيّه (عصمت) همانند علوم و معارف است; خداوند متعال فرمود: { وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ و نفرمود: « اكن منالظالمين».(1488) پس از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه منشأ عصمت علم است نه عمل، همان گونه كه منشأ گناه جهل است نه ظلم.ب) خداوند متعال مى فرمايد: { وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْء وَ أَنْزَلَ اللهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ عَظِيماً;(1489) «و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نمى بود گروهى از آنان همّت بر آن گماشته بودند كه تو را از راه صواب دور سازند ولى آنها خود را از راه صواب دور ساخته و به تو هيچ زيانى نتوانند رساند و خدا بر تو اين كتاب و مقام حكمت و نبوت را عطا كرد و آنچه را نمى دانستى به تو ياد داد كه لطف و عنايت خدا بر تو بى اندازه است.»
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه منافقان به هيچ نحو، توانايى گمراه كردن پيامبر را ندارند، به دليل علم خاصى كه خداوند به پيامبر مرحمت نموده است.عصمت و اختيار
روشن شد كه عصمت هرگز موجب سلب اختيار از انسان معصوم در فعل يا ترك نمى شود، زيرا انسان عاقلى كه از وجود نيروى برق در سيم كابل اطلاع دارد، هرگز به آن دست نمى زند. و نيز كسى كه از سمّ در كاسه خبر دارد، و عواقب آن را نيز مى داند، هرگز از آن نمى خورد، ولو در خوردن سمّ و دست زدن به سيم برق مختار است، از همين رو كسانى كه قصد خودكشى دارند، اين كار را انجام مى دهند، همچنين است مورد عصمت از گناه، زيرا كسى كه به سرانجامِ گناهان و آثار و بركات طاعات آگاه است، هرگز ميل به گناه و ترك طاعت ندارد، ولو در انجام آن مختار است; همان طورى كه خداوند متعال با قدرتش بر ظلم و عدوان بر بندگان، به كسى ظلم و تعدّى نمى كند.علامه طباطبائى(رحمه الله) مى فرمايد: «ملكه عصمت هرگز طبيعت مختار انسان را در افعال ارادى، تغيير نمى دهد و آن را به اجبار و اضطرار نمى كشاند، چگونه چنين كند، در صورتى كه علم ـ كه منشأ عصمت است ـ از مبادى و مقدمات اختيار است و به تنهايى قوت علم، موجب قوت اراده است... .»
عصمت موهبتى الهى
بى شك عصمت كمالى نفسانى و داراى آثارى خاص است، ولى چيزى كه سؤال برانگيز است اين كه: آيا اين كمال موهبتى است كه خداوند متعال به بندگان مخلص خود مى دهد يا اين كه امرى است اكتسابى كه با كوشش خود بنده فراهم مى گردد؟
ظاهر كلمات متكلمان آن است كه عصمت موهبتى است كه خداوند متعال به برخى از بندگانش بجهت وظايف خاصى كه با قابليت هاى خاص بر عهده دارند، مرحمت مى فرمايد.شيخ مفيد مى فرمايد: «عصمت لطفى است از جانب خداوند به صاحب آن... .»فاضل مقداد نيز مى فرمايد: «عصمت عبارت است از لطفى كه خداوند در حق مكلف انجام مى دهد... .»
عصمت كمال است
بى ترديد عصمت به كسى افاضه مى شود كه قابليت آن را داشته باشد، ولى قابليت ها از يك نوع نيست، بلكه قسمى از آنها از اختيار انسان خارج و برخى نيز در محدوده اراده و اختيار انسان است.نوع اوّل: عبارت است از وراثت و تربيت، زيرا خداوند از آن جا كه اراده اش بر آن تعلق گرفته است كه معصومى را در وقت معينى به عنوان پيامبر يا امام بر مردم بفرستد، لذا در خانواده اى محترم و باتقوا قرار داده و او را تحت تربيت خاصى قرار مى دهد.نوع دوّم: عوامل اكتسابى است و اختيار معصوم در آن دخالت دارد، يعنى اين كه زندگى انبيا از هنگام ولادت تا زمان بعثت مملوّ از مجاهدت هاى فردى و اجتماعى است. آنان از كودكى با نفس امّاره مجاهدت كرده و مشغول تهذيب نفس اند; از همين رو در قصه حضرت يوسف(عليه السلام) آمده است: هنگامى كه زليخا درب ها را به روى او بست و خود را در آن اتاق خلوت به حضرت يوسف(عليه السلام) عرضه كرد; آن حضرت(عليه السلام) در جواب زليخا فرمود: { مَعاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ;(1493) «به خدا پناه مى برم. خدا مرا مقامى منزّه و نيكو عطا كرده است و خداوند هرگز ستمكاران را رستگار نسازد.»
و در صورتى كه عصمت پيامبر و امام را از همان ابتداى ولادت بدانيم ـ كه حق هم همين است ـ دخالت اختيار پيامبر و امام و ايجاد قابليت از طرف آنها را قبل از ولادت مى دانيم كه از امتحان الهى در آن عالم به نحو احسن سرافراز بيرون آمده اند.امامت و برترى
امامت و برترى
در مبحث امامت بين اهل سنت و شيعه اماميه اختلافات بسيار گسترده اى مشاهده مى شود. شيعه اولا: امامت را منصبى الهى مى داند، لذا بايد هر امام و خليفه و حاكمى از جانب خداوند منصوب گردد. ثانياً: براى امامت و ولايت معناى خاصى قائل است; يعنى همان ولايتى كه خداوند بر كل هستى دارد، از جانب خداوند به امام معصوم تفويض شده است.اين ولايت شئونى دارد كه يكى از آنها حاكميت سياسى و ديگرى مرجعيت دينى است. اين ولايت و امامت و هدايت حتّى در تكوين، نفوس و باطن اشخاص نيز هست، همان طورى كه امامت و ولايت در رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين گونه بوده است. به دليل همين اهميت است كه شيعه اماميه براى چنين امامى كه ضرورت وجودش را نيز اثبات مى كند شرايط خاصّى مانند افضليت، قائل است; برخلاف اهل سنت كه شرايط ديگرى را طرح مى كنند.آنان خليفه و امام را در حدّ يك رئيس جمهور معرفى مى كنند كه نظام يك كشور را به عهده مى گيرد، لذا براى او شرايط آسان ترى قرار داده اند. و از جمله صفات او را افضليّت در صفات و كمالات نمى دانند; همين كه بتواند كشورى را اداره كند كافى است. در اين جا به اين موضوع مى پردازيم.صفات امام از ديدگاه اهل سنّت1ـ باقلانى (م 403) در كتاب التمهيد اين شرايط را براى امام واجب مى داند:أ ـ از قبيله قريش باشد;ب ـ در علم هم طراز يكى از قضات باشد;ج ـ داراى بصيرت در جنگ، تدبير لشكر، حفظ مرزها، حفظ امّت، انتقام از ستم كنندگان به امّت، دفاع از مظلومين و اطلاع از مصالح مسلمين باشد;د ـ مردى رقيق القلب و با گذشت در برپايى حدود الهى نباشد و نيز در اجراى حدود بر گناه كاران عطوفت به خرج ندهد;ر ـ در علم و صفات ديگر كه قابل برترى دادن است، نمونه باشد، مگر آن كه مانعى در نصب خليفه افضل باشد، كه در اين هنگام نصب مفضول جائز است.از شرايط و صفات امام عصمت، علم غيب، زيرك تر و شجاع تر بودن نيست. هم چنين لازم نيست كه از خصوص قبيله بنى هاشم باشد.2ـ تفتازانى مى گويد: «در كتاب هاى فقهى گفته ايم كه امّت اسلامى احتياج به امام و رهبرى دارد كه بتواند شريعت اسلامى را زنده و سنت را برپادارد و حقّ ستم ديدگان را از ستمگران بگيرد; حقوق را استيفا نموده و در جاى خود قرار دهد. از شرايط او اين است كه مكلف، مسلمان، عادل، حرّ، مرد، مجتهد، شجاع، داراى رأى، شنوا، بينا، ناطق و قريشى باشد; اگر در قريش كسى با اين صفات يافت نشد، مى توان شخصى را از كنانه به خلافت منصوب نمود وگرنه مردى از فرزندان اسماعيل، و اگر يافت نشد، فردى از عجم را مى توان به خلافت منصوب نمود.»
و در پايان مى گويد: «لازم نيست كه امام، هاشمى، معصوم، و افضل مردم باشد.»
3ـ قاضى ايجى در المواقف مى گويد:«جمهور بر اين عقيده اند كه كسى شايستگى امامت دارد كه در اصول و فروع مجتهد باشد تا بتواند به امور دين بپردازد. داراى رأى باشد تا بتواند به امور حكومت رسيدگى كند. شجاع باشد تا بتواند از كشور اسلامى دفاعكند. و برخى، اين شرايط را لازم نمى دانند و معتقدند كه صفاتى از قبيل عدالت، عقل، بلوغ، مرد بودن و حريّت كافى است. و برخى از صفات است كه در اشتراط آن اختلافاست، از قبيل قريشى و هاشمى بودن، عالم بودن به جميع مسائل دين، معجزه و عصمت داشتن كه اين شرايط را شيعه اماميه قائل است.»
4ـ عبدالقاهر بغدادى (م 429) مى گويد: «اصحاب ما كسى را بر امامت صالح مى دانند كه در او چهار صفت باشد:الف ـ علم در حدّ يك مجتهد;ب ـ عدالت و ورع در حدّ قبول شهادت در تحمّل و ادا;ج ـ تسلط بر امور سياسى و حسن تدبير;د ـ نسبش از قريش باشد.»
2ـ علامه حلّى(رحمه الله) مى فرمايد: «اماميه معتقد است كه ائمه همانند انبيا بايد معصوم از هر زشتى باشند; از كودكى تا هنگام مرگ، عمداً و سهواً. و نيز بايد افضل از رعيت خود باشند. ولى جمهور اهل سنت در اين مسأله با اماميه مخالفت كرده و تقديم مفضول بر فاضل را جايز مى دانند.»
3ـ شيخ طوسى(رحمه الله) مى فرمايد: «امام بايد از زشتى ها و اخلالِ به واجبات معصوم باشد و از تمام مردم زمان خود افضل باشد.»
4ـ سيّد مرتضى(رحمه الله) مى فرمايد: «از صفات امام اين است كه از هر قبحى معصوم و از هر معصيتى منزّه باشد.»
نيز مى فرمايد: «و از جمله صفاتش آن است كه داناترين امّت به احكام شريعت و مسائل سياسى باشد. هم چنين افضل مردم بوده و ثوابش از همه افزون تر باشد.»
5ـ شيخ سديدالدين محمود حمصى رازى(رحمه الله) مى گويد: «صفات رئيس، منحصر در چهار صفت است: عصمت، افضل رعيت در دقت رأى و علم به سياست، در قرب و منزلت نزد خداوند متعال، داناترين مردم به احكام شريعت و شجاع ترين مردم باشد.»
نظرات اهل سنت در افضل بودن امام
از كلمات اكثر علماى اهل سنّت استفاده مى شود كه امامت مفضول، با وجود افضل يا فاضل، جايز است. اينك به برخى از عبارت هاى آنان اشاره مى كنيم:1ـ باقلانى مى گويد: «اصل اوّلى آن است كه امام افضل رعيت باشد به دليل روايات بسيار كه امر به اين مطلب نموده است، ولى اگر با تعيين افضل فتنه اى در جامعه ايجاد گردد، عدول از فاضل به مفضول اشكالى ندارد.»
2ـ ابوالحسن قلانسى مى گويد: «با وجود افضل، امامت مفضول جايز است، البته اگر شرايط امامت در او باشد.»
3ـ اكثر معتزله بر اين عقيده اند كه افضل، اولى به امامت است، ولى اگر در تعيين او خوفى حاصل گردد مى توان به مفضول واگذار نمود.»
4ـ امام الحرمين جوينى مى گويد: «رأى معظم اهل سنت بر آن است كه امام بايد افضل مردم باشد، مگر آن كه در نصب او بر خلافت هرج و فتنه باشد در اين صورت نصب غير افضل (مفضول) اشكالى ندارد، البته اگر استحقاق امامت و رهبرى داشته باشد.»
5ـ ابويعلى فراء مى گويد: «اگر افضل بود بايد با او بيعت نمود. و اگر افضل از او پيدا شد عدول به او جايز نيست. و اگر در ابتدا بدون عذر از افضل، به غير افضل عدول شود، جايز نيست. و اگر با عذر باشد، مثل اين كه افضل غائب يا مريض است، يا پذيرشش در ميان مردم بيشتر است، اشكالى ندارد.»
6ـ تفتازانى مى گويد: «شرط نيست كه امام افضل مردم باشد.»
7ـ ابوبكر بن ابى قحافه معتقد بود مفضول مى تواند با وجود افضل، متولّى امامت مسلمين گردد. حلبى بعد از نقل اين عبارت مى گويد: «حق نزد اهل سنت همين است، زيرا گاهى مفضول مملكت را بهتر از افضل اداره مى كند.»
شرط افضل بودن
شيعه اماميه و برخى از علماى اهل سنت افضليت را از شرايط اساسى در امام مى دانند:1ـ ابوالحسن اشعرى مى گويد: «بايد امام افضلِ اهل زمان خود باشد و هرگز ـ با وجود افضل در ميان مردم ـ با امامت مفضول منعقد نمى گردد. و اگر قومى با مفضول بيعت نمودند او پادشاه مردم است نه امام مردم.»
2ـ نظام و جاحظ از معتزله معتقدند: «امامت تنها مستحقّ افضل رعيّت است و نمى توان آن را برعهده غيرافضل (مفضول) قرار داد.»
3ـ ابن تيميه نيز شرط افضل بودن امام را از شرايط اساسى امام مى داند، لذا در بحث خلافت ابى بكر مى گويد: «مردم او را مقدّم بر ديگران داشتند، زيرا او افضل مردم بود.»و در جايى ديگر مى گويد: «متولّى شدنِ مفضول با وجود افضل ظلم بزرگ است.»
4ـ محبّ الدين طبرى نيز مى گويد: «ولايت مفضول، با وجود افضل، منعقد نمى شود.»
علماى شيعه اماميه نيز افضل بودن را به طور اتفاق از شرايط اساسى امام مى دانند كه قبلا به كلماتشان اشاره شد.علامه حلّى(رحمه الله) مى فرمايد: «امام بايد افضل مردم باشد و در اين شرط اماميه اتفاق دارند، ولى جمهور اهل سنت با آن مخالفت كرده، تقديم مفضول بر فاضل را جايز شمرده اند.»
ادله قائلين به افضل بودن امام
همانگونه كه اشاره شد تمامى شيعه اماميه و برخى از علماى اهل سنت معتقدند كه امام بايد افضل رعيّت باشد و براى اين مدّعا به امورى استدلال كرده اند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:1ـ افضليت از ديدگاه عقل
امام، قائم مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تمام شئون به جز تلقّى وحى است، لذا بايد متخلّق به اخلاق پيامبر(صلى الله عليه وآله) و صفات او باشد و بدون آن نيابت و جانشينى محقّق نخواهد شد و اين مستلزم نقض غرض و مخالفت عنايت و رحمانيت الهى است. و از جمله صفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) افضليت است.به تعبير ديگر از جمله اهداف بعثت، كامل كردن نفوس بشرى است، لذا بايد پيامبر(صلى الله عليه وآله) در صفات اكمل و افضل مردم خود باشد تا بتواند آنان را هدايت كرده و به سوى خود جذب نمايد. اگر مبعوث به قوم خاصّى است بايد افضل آن قوم باشد و اگر مبعوث بر جميع بشر تا روز قيامت است، بايد از همه آنان افضل باشد.اگر افضليت در پيامبر لازم است، امام نيز بايد افضل مردم در صفات كمالى مانند شجاعت، كرم، عفّت، صداقت، عدالت، تدبير، عقل، حكمت، علم، حلم، خلق و غيره باشد، زيرا امام جانشين پيامبر و نائب او در تمام امور و شئون است مگر در تلقّى وحى و اين نيابت بدون افضليت امكان پذير نيست.
2ـ افضليت از ديدگاه قرآن:خداوند متعال مى فرمايد: { أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ;(1519) «آيا آن كه خلق را به راه حقّ رهبرى مى كند سزاوارتر به پيروى است يا آن كه هدايت نمى كند؟ مگر آن كه خود هدايت شود. پس شما مشركان را چه شده كه بى خرد و نادان ايد، و چگونه چنين قضاوت باطل را براى بت ها مى كنيد؟»
آيه فوق دلالت مى كند بر اين كه آن كس كه به حقّ و حقيقت هدايت مى كند بايد متابعت شود; زيرا او با حقّ و راهنماى به حق است، لذا بايد او را بر ديگران كه يا راهنمايى به حقّ نمى كنند و يا راهنمايى به غير حقّ مى كنند، مقدّم داشت. از اين رو قرآن كريم استدلالش را بر ضدّ مشركين، بر اين پايه قرار داده و مى فرمايد: { قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ; «آيا از ميان شركاى شما كه شريك بر خدا قرار داده ايد، كسانى هستند كه شما را به حقّ هدايت كنند؟»
واضح است كه آنان از عهده چنين كارى برنمى آيند، لذا فوراً در جواب مى فرمايد: { قُلِ اللهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ; «بگو تنها خداست كه مردم را به حقّ هدايت مى كند نه شريكان...».3ـ افضليت از ديدگاه روايات
از مجموع روايات زير نيز شرط افضليت به خوبى استفاده مى شود:1ـ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «هركس كه شخصى را بر ده نفر بگمارد، درحالى كه مى داند در ميان آن ده نفر افضل از او وجود دارد، خدا و رسول و جماعتى از مسلمين را فريب داده است.»
2ـ احمد بن حنبل، به سند خود از ابن عباس، روايت كرده كه هركس فردى را سرپرست جماعتى قرار دهد در حالى كه مى داند در ميان آنان كسى وجود دارد كه بيشتر مورد رضاى خداوند است، به خدا و رسول او و مؤمنين خيانت كرده است.3ـ باقلانى در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود: «افضل مردم بايد امامت را بر عهده گيرند.»