شيعه در عصر «امام جواد(عليه السلام)» - شیعه شناسی و پاسخ به شبهات جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شیعه شناسی و پاسخ به شبهات - جلد 1

ع‍ل‍ی‌اص‍غ‍ر رض‍وان‍ی؛ [برای] حوزه نمایندگی ولایت فقیه در امور حج و زیارت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شيعه در عصر «امام جواد(عليه السلام)»

در سال 203هجرى امام رضا(عليه السلام) به شهادت رسيد. تنها فرزند وى امام جواد(عليه السلام) بيش از هشت سال نداشت، شيعيان از اين جهت در نگرانى و اضطراب به سر مى بردند. به نوشته مورخان، در اين دوران شيعيان به حيرت افتاده و دچار اختلاف گشتند.(227) به همين جهت گروهى از آنان درمنزل «عبدالرحمن بن حجّاج» گردآمدند وضجّه وناله سردادند.

براى شيعيان مسلم بود كه امام رضا(عليه السلام) فرزند خود جواد(عليه السلام) را براى جانشينى برگزيده است. ولى خردسالى آن حضرت موجب كاوش بيشتر مردم براى اطمينان خاطر، گرديد.

اضطراب خاطر موجود، سبب شد تا برخى از آنها به دنبال «عبدالله بن موسى»، برادر امام رضا(عليه السلام)، بروند. ولى از آنجا كه حاضر نبودند بدون دليل، امامت كسى را بپذيرند، جمعى از آنها، پيش وى سؤالاتى را مطرح كردند و هنگامى كه او را از جواب دادن ناتوان ديدند، وى را ترك كردند.(229) و شمار ديگرى نيز به واقفى ها كه بر امام كاظم(عليه السلام) توقّف كرده بودند پيوستند، زيرا طبق نظر نوبختى، آنان بلوغ را يكى از شرائط امامت مى دانستد.

با اين وجود، بيشتر شيعيان به امامت امام جواد(عليه السلام) گردن نهادند. در ميان آنان كسانى، كمىِ سن امام را به خود امام جواد(عليه السلام) نيز، گوشزد كردند. آن حضرت در جواب به جانشينى «سليمان(عليه السلام)» از «داود(عليه السلام)» اشاره كرد و فرمود: «حضرت سليمان هنگامى كه هنوز كودكى بيش نبود، گوسفندان را به چرا مى برد حضرت داود او را جانشين خود كرد، درحالى كه علماى بنى اسرائيل، عمل او را انكار مى كردند.»
شيعيان «امامى» امامت را از جانب خدا مى دانستند، و به همين جهت كمى سن امام نمى توانست خللى در عقيده آنان ايجاد كند.

شيعيان براى اثبات امامت، سؤالاتى را مطرح مى نمودند و موقعى كه احساس مى كردند كه مدعى امامت از عهده پاسخ گويى برمى آيد، (با وجود نص به امامتشان) وى را به عنوان امام معصوم مى شناختند.

شيعيان امامى در سراسر نقاء بويژه در عراق، مدائن و ايران و... به سر مى بردند.شيعيان علاوه بر ارتباط با امام از طريق وكلاى آن حضرت، در مراسم حج نيز با امام ديدار مى كردند.

بنابه روايتى عده اى از شيعيان امام جواد(عليه السلام) در مصر مى زيسته اند. در اين روايت، «على بن اسباط» مى گويد: «قامت امام را به دقّت مى نگريستم تا آن حضرت را براى اصحابمان در مصر بتوانم توصيف كنم.»
در روايت ديگرى آمده است: «يك نفر از شيعيان خراسان خدمت امام جواد(عليه السلام)مشرف شد.»


روايت ديگرى از «حر بن عثمان همدانى» حاكى از آن است كه عده اى از شيعيان «رى» به محضر ايشان شرفياب شدند.(235) و اين دلالت دارد بر اينكه شيعه در رى فراوان بوده است.

قم، يكى از مراكز تشيع در دوران امام جواد(عليه السلام) بود كه شيعيان آن ارتباط نزديكى با امام(عليه السلام) داشتند.

احمد بن محمد بن عيسى، كه از وى به عنوان «شيخ القميّين» ياد شده است،از اصحاب امام رضا(عليه السلام) و امام جواد(عليه السلام) بوده است و تأليفات زيادى در فقه وحديث، از خود به جاى گذاشته و حتى محضر امام حسن عسكرى(عليه السلام) را درك كرده است.

صالح بن محمد بن سهل، يكى ديگر از اصحاب امام جواد(عليه السلام) در قم بود كه رسيدگى به امور موقوفات حضرت را در آن شهر عهده دار بود.

به دليل ارتباط امام رضا(عليه السلام) و سفر ايشان به خراسان، شبكه وكلاى ايشان و روابط بين مردم و امامان، رو به گسترش نهاد.

شيعه در دوران «امام هادى(عليه السلام)»

در اين قرن، بيشتر شيعيان از كوفه بودند، لقب «كوفى» كه به برخى افراد نسبت داده شده است، بهترين گواه اين مطلب است.

از دوران امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) به بعد، لقب «قمى» در آخر اسم شمارى از اصحاب ائمه به چشم مى خورد. اينها اشعرى هاى عرب تبارى بودند كه در قم مى زيستند.

در زمان امام هادى(عليه السلام)، قم مهمترين مركز تجمّع شيعيان ايران بود و روابط محكمى ميان شيعيان اين شهر و ائمه طاهرين(عليهم السلام) وجود داشت.

دو شهر «آبه» يا «ساوه» و «كاشان» تحت تأثير تعليمات شيعى قرار داشتند و از بينش شيعى مردم قم پيروى مى كردند. در پاره اى از روايات «محمد بن على كاشانى» نام برده شده كه از امام هادى(عليه السلام)، سؤال كرده است.

مردم قم رابطه مالى نيز با امام هادى داشتند، در اين زمينه، از «محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» ياد شده است كه از قم و شهرهاى اطراف آن، اموال و اخبار درباره وضعيت آن سامان را، به امام(عليه السلام) مى رسانيدند.

مردم شيعه ديگر شهرهاى ايران نيز با امامان رابطه داشتند، اين درحالى بود كه بيشتر شهرهاى ايران به دليل نفوذ قهرآميز «امويان» و «عباسيان» گرايش هاى «سنّى» داشتند. «ديلم» از اواخر قرن دوم هجرى، شيعيان زيادى را در آغوش خود داشت. علاوه بر آن، عده اى از مهاجران «ديلمى»، در عراق نيز به مذهب تشيع گرويده بودند.

در روايتى كه حاوى نامه اى از امام هادى(عليه السلام)، به وكيل خود در همدان است، اين چنين آمده است: «سفارش شما را به دوستداران خود در همدان كرده ام.»
شيعه، در عصر «امام حسن عسكرى(عليه السلام)»
وقتى كه امام رضا(عليه السلام) به خراسان آمد سادات علوى، به دلايل گوناگونى به نقاط مختلف كشور پهناور اسلامى مهاجرت كردند. اين مهاجرت از زمانى كه فشار و اختناق براى مقابله با علويان و شيعيان، در عراق، شدت گرفت، رو به گسترش نهاد.

شيعيان ناچار شدند به مناطق امن ترى كوچ نمايند. سرزمين عرب، به علّت تسلّط روحيات و طرز تفكّر «اموى»، نمى توانست جاى مناسبى براى آنان باشد. اما در شرق، بهويژه در ايران زمينه هاى مناسبى براى اين هدف وجود داشت. به اين جهت بسيارى از شيعيان به اين سرزمين سرازير شدند و در شهرهايى دور دست و جداى از هم به زندگى پرداختند.

شيعيان نياز مبرمى به ارتباط با يكديگر داشتند; به اين دليل كه امام حاضر داشتند. و نيازمند حل پرسشهاى دينى و يافتن راه حلى براى مسائل سياسى و اجتماعى بودند. براى رسيدن به اين هدف، از روشهاى مختلف ارتباء از قبيل اعزام افراد خاصى نزد امام(عليه السلام) و تماس با آن حضرت، در ايام حجّ و در مدينه و نيز مكاتبه، استفاده مى كردند.

نيشابور شيعيان فراوانى را در خود جاى داده بود كه ارتباط خوبى با امام(عليه السلام)داشتند. اصولا شرق ايران جزو مناطقى است كه در قرنهاى سوم و چهارم، نام شمارى از اصحاب و علماى مشهور، در تاريخ آن به چشم مى خورد. يكى از اين شخصيتها «فضل بن شاذان» است، كه مقام ارجمندى در ميان صحابه ائمه و علماى شيعه داشته است. غير از نيشابور، «بيهق» و «سمرقند» و «طوس» از محلهاى تجمّع شيعيان به شمار مى رفت.

يكى از راههاى ارتباط مردم با امام و بالعكس، «وكيل» بود. افرادى كه سابقه علمى درخشان و ارتباط استوار با امامان قبلى يا خود آن حضرت داشتند، و مى توانستند از نظر حديث پشتوانه اى براى شيعيان به شمار آيند، به عنوان «وكيل» انتخاب مى شدند.

ايجاد رابطه به شيوه مذكور، موجب احياى شيعيان و عدم هضم آنان در جامعه «تسنّن» گشت.

آموزه هاى شيعى درقالب «كلام» و «حديث» به تمامى جوامع كوچك و پراكنده و دور از قبيل «سمرقند» و «كشّ» فرستاده مى شد. با وجود دور بودن اين مراكز، بسيارى از علماى شيعه از اين مناطق برخاسته اند. فرستادگان و نامه هاى پربار و به موقع ائمه،اشكالات ناشى از دورى راه را برطرف مى ساخت.

يكى از راههاى ارتباطى ديگر، فرستادن افرادى از طرف شيعيان به محضر آن حضرت بوده است.

از «جعفر بن شريف جرجانى» نقل شده است: «به زيارت خانه خدا مشرف شدم و در سامرا به خدمت امام عسكرى(عليه السلام) رسيدم، خواستم اموالى را كه دوستان بهوسيله من فرستاده بودند، به آن حضرت بدهم. پيش از آن كه بپرسم به چه كسى بدهم، آن حضرت(عليه السلام) فرمود: آنچه را همراه آورده اى به مبارك، خادم من بسپار.

قم اصلى ترين شهرى بود كه انبوهى از شيعيان را در خود جاى داد و از زمان امام صادق(عليه السلام)، به طور مرتب و منظم با امام معصوم(عليه السلام) رابطه داشته است.

«احمد بن اسحاق بن عبدالله اشعرى» از جمله شخصيتهاى قمى بود كه با امام حسن عسكرى(عليه السلام) ارتباط داشت. امام حسن عسكرى(عليه السلام) وى را فردى مورداعتمادمعرفى مى كرد.

سيستم «وكالت» در زمينه ايجاد پيوند بين امام و شيعيان، بويژه در اخذ وجوهات شرعى براى ساماندهى امور شيعيان نقش خود را ايفا مى كرد.

در «سامرا»، «بغداد» و «مدائن»، شيعيان آمار قابل توجهى را تشكيل مى دادند.

شايد «سلمان فارسى» اولين كسى بود كه سنگ بناى تشيع را در «مدائن» نهاد و «حذيفة بن يمان» بر اين اساس بنائى استوار برافراشت.

كوفه نيز در اين زمان و قبل و بعد آن خالى از شيعه نبوده است. كوفه يكى از بزرگترين شهرهاى شيعه نشين به شمار مى رفت.

شيعه، در عصر «امام مهدى(عج)»
برخى از شيعيان قم، (بى خبر از رحلت امام عسكرى(عليه السلام)) براى پرداخت وجوه خويش به سامرا، رفتند. كسانى آنها را به پيش «جعفر» بردند. قمى ها، نخست در پى امتحان «جعفر» برآمدند، بدين منظور از وى پرسيدند: آيا از مبلغى كه آورديم اطلاع دارى؟ جعفر گفت: تنها خدا از غيب اطلاع دارد. در نتيجه قمى ها از پرداخت پول به وى خوددارى نمودند. در آن هنگام شخصى آنها را به خانه اى هدايت كرد و در آنجا پس از آن كه مبلغ وجوهات به آنها گفته شد، پول را به شخصى كه درست گفته بود، تحويل دادند.

جعفر اين موضوع را به «معتمد» گزارش داد و به دستور او، خانه امام و حتى خانه هاى همسايگان آن حضرت تفتيش مجدد شد...

حساسيت شديد دستگاه خلافت و تحريكات جعفر براى كنترل امام دوازدهم بود و علاوه بر آن در صورت عدم دسترسى به آن حضرت، دست كم بتوانند اعلام كنند كه امام حسن عسكرى(عليه السلام) فرزند نداشته است. احضار افراد موثق در منزل امام نيز براى اين بود تا به ادعاى خود در اين باره رنگ حقيقت داده و شيعيان را دچار حيرت و سردرگمى سازند.

بر اساس طرح پيش بينى شده، مسأله ولادت آن حضرت، از چشم مردم و حتى بيشتر شيعيان به دور ماند.

برخى از شيعيان مورد اعتماد و عده اى وكلاى امام حسن عسكرى(عليه السلام) و كسانى كه در خانه امام(عليه السلام) مشغول خدمت بودند، از ولادت حضرت باخبر شدند.

شيخ مفيد از تعدادى اصحاب و خادمان و ياران نزديك امام عسكرى(عليه السلام) روايت كرده است كه آنان موفق به ديدار امام زمان(عليه السلام) شده اند.

محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر، حكيمه خاتون (دختر امام جواد(عليه السلام))، ابوعلى بن مطهر، عمرو اهوازى وابونصر طريف (خدمتگذار امام) از آن جمله بودند.

به اين ترتيب امام حسن عسكرى(عليه السلام) فرزند خود را به برخى نشان داد و ايشان را جانشين خويش معرفى نمود.

شيخ كلينى، از «ضوء بن عِجلى» روايت كرده است كه مردى ايرانى از اهالى فارس، به او گفته بود: «به منظور خدمت براى امام عسكرى(عليه السلام) به سامراء رفتم و امام مرا به عنوان مسئول خريد خانه پذيرفت. روزى حضرت عسكرى(عليه السلام) فرزند خود را به من نشان داد و فرمود: «هذا صاحبكم» وى اظهار مى كند كه پس از آن نيز تا رحلت امام، آن كودك را نديده است. او مى افزايد: «در زمانى كه وى آن حضرت را ديد حدود دو سال سن داشته است.»
شايد پراهميت ترين ديدار اصحاب و شيعيان امام عسكرى(عليه السلام) با حضرت بقية الله، زمانى بود كه «محمد بن عثمان عمروى» از وكلاى خاص امام زمان(عج)، همراه با چهل نفر ديگر در خدمت امام بودند. آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد و فرمود: «هذا امامكم من بعدى وخليفتى عليكم أطيعوه ولا تتفرقوا من بعدى فى أديانكم لتهلكوا، أما إنكم لا ترونه بعد يومكم هذا; اين امام شما پس از من و جانشين من در ميان شما است. از او فرمان ببريد و پس از من در دين خود اختلاف نكنيد كه در اين صورت هلاك مى شويد و پس از اين هرگز او را نخواهيد ديد.»
درادامه اين روايت آمده است: چند روز پس از آن، امام عسكرى(عليه السلام) رحلت كرد.

بعد از رحلت امام عسكرى(عليه السلام) احتمال ايجاد فرقه هاى انشعابى و افكار ناروا، فراوان بود زيرا تولد و نگهدارى و وصايت امام زمان(عليه السلام) به طور كاملا محرمانه انجام شده بود و دوران غيبت نيز آغاز شده و تنها پشتوانه نيرومند امامت حضرت حجت، ميراث عظيم احاديث موجود، درباره اصل مهدويت و پاره اى از لوازم آن و در بخش ديگر، استقرار سيستم ارتباطى قوى و حضور برخى از عناصر سرشناس شيعه، در ميان اصحاب امام عسكرى(عليه السلام) و شيعيان آن حضرت بود.

«شيعه» در قرنهاى ديگر
درقرن چهارم هجرى عواملى چون سستى اركان خلافت بنى عباس و ظهور پادشاهان آل بويه، زمينه اى براى وسعت و نيروى تشيع فراهم ساخت.

پادشاهان آل بويه (كه شيعه بودند)، كمال نفوذ را در مركز خلافت (بغداد) داشتند. اين قدرت، به شيعيان توان مقابله با مخالفان را مى داد. چنان كه مورخان گفته اند، در اين قرن همه جزيرة العرب، يا قسمت بزرگ آن به استثناى شهرهاى بزرگ، شيعه بودند.

شهر «بصره» كه پيوسته مركز تسنن بود و با مردم شهر «كوفه» كه مركز «شيعه» بود به رقابت مذهبى مى پرداختند جماعت زيادى از شيعه را در خود جاى داده بود. همچنين در طرابلس، نابلس، طبريّه، حلب و هرات شيعه بسيار بود و در اهواز و سواحل خليج فارس، مذهب شيعه رواج داشت.

از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم مذهب، شيعه به همان افزايش كه در قرن چهارم داشت ادامه يافت. پادشاهانى كه مذهب شيعه داشتند به ترويج اين مذهب پرداختند.

شاه خدابنده (از پادشاهان مغول) مذهب شيعه را اختيار نمود و اعقاب او ساليان دراز در ايران سلطنت كرده و تشيع را ترويج مى كردند; همچنين سلاطين «آق قويونلو» و «قره قويونلو» كه در «تبريز» حكومت مى كردند. در ترويج تشيّع سهم به سزايى داشتند.

حكومت فاطميان نيز ساليان دراز، در مصر پابرجا بود. البته قدرت مذهبى مردم با پادشاهان وقت تفاوت مى كرد، چنان كه پس از برچيده شدن بساط فاطميان و روى كار آمدن سلاطين «آل ايوب» امر بر عكس شد و شيعيان «مصر» و «شام» آزادى مذهبى كلّى از دست دادند. و جمع كثيرى از شيعيان، از دم شمشير گذشتند; از آن جمله، شهيد اول (محمد بن محمد مكى)، يكى از نوابغ فقه شيعه در سال 786 هجرى در دمشق به جرم شيعه بودن، كشته شد.

روى هم رفته «شيعه» در اين پنج قرن از لحاظ جمعيت، افزايش يافت و از جهت قدرت و آزادى مذهبى تابع موافقت و مخالفت سلاطين وقت بود و هرگز مذهب تشيع در يكى از كشورهاى اسلامى مذهب رسمى اعلام نشد.

در سال 906 هجرى، جوان سيزده ساله اى به نام اسماعيل صفوى از خانواده شيخ صفى الدين اردبيلى، با سيصد نفر به منظور ايجاد يك كشور مستقل و مقتدر شيعه، از اردبيل قيام كرد و كشورگشايى و برانداختن ملوك الطوايفى ايران را آغاز نمود. پس از جنگهاى خونين با پادشاهان محلى و بويژه پادشاهان «آل عثمان»، موفق به ايجاد كشورى متحد و شيعه مذهب، گرديد.

پس از درگذشت شاه اسماعيل صفوى پادشاهان ديگرى از سلسله صفوى تا اواسط قرن دوازدهم هجرى سلطنت كردند و يكى پس از ديگرى رسميت مذهب شيعه اماميه را تأييد و تثبيت نمودند. زمانى كه در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس كبير) توانستند وسعت اراضى كشور و آمار جمعيت را به بيش از دو برابر ايران كنونى برسانند.

گروه شيعه، در اين دو قرن تقريباً در ساير نقاط كشورهاى اسلامى به همان حال سابق با افزايش طبيعى خود باقى بوده است.

در سه قرن اخير، پيشرفت مذهبى شيعه به همان شكل طبيعى سابقش بوده است. تشيع در ايران مذهب رسمى شناخته مى شود، و همچنين در يمن و عراق اكثريت جمعيت را شيعه تشكيل مى دهد و در همه ممالك بهويژه مسلمان نشين، تعداد قابل توجهى را به خويش اختصاص داده است.

عبدالله بن سبأ


عبدالله بن سبأ

كمتر كتابى از عامه مربوط به تاريخ اسلام است كه به «عبدالله بن سبأ» نپرداخته باشد. او چهره اى است كه به شكل هاى گوناگون به تصوير كشيده شده است: او را شخصى كه مردم را دعوت به الحاد و شرك نموده، و از افكار و عقايد يهوديت دفاع مى كرده معرفى نموده اند، يا شخصى كه منشأ انتشار افكار باطل در ميان جامعه اسلامى، و به گمراهى كشيدن گروه زيادى از صحابه بوده است.

او را عامل فتنه و اولين محرّك در شورش برضدّ عثمان معرفى كرده اند كه منجرّ به قتل خليفه شد و بعد از آن تمام جنگ ها و فتنه ها را به او نسبت داده اند كه سبب كشته شدن هزاران نفر از صحابه و تابعين شد. از طرفى ديگر، برخى از عقايد مهمّ و اصولى شيعه از قبيل: قول به نصّ، رجعت و.. را به او نسبت داده اند و در حقيقت او را به عنوان مؤسس شيعه معرفى كرده اند، تا چهره شيعه را از اين منظر مخدوش نمايند; از اين رو لازم است موضوع فوق را بررسى كنيم كه آيا عبدالله بن بن سبأ شخصيتى حقيقى است يا خرافى؟ آيا او جايگاهى در فتنه ها داشته است؟ آيا او حقيقتاً مؤسس مذهب شيعه اماميه بوده است؟ مذهب شيعه چه ارتباطى با او داشته است؟
چكيده اى از قصه خرافى عبدالله بن سبأ
بنا به نقل طبرى و ديگران، در زمان عثمان شخصى يهودى به نام عبدالله بن سبأ از «صنعاء»، اسلام را اختيار نمود، و افكار خود را با مسافرت هايى كه به بلاد اسلامى، مانند: كوفه، شام، مصر و بصره داشت رواج مى داد. او معتقد به رجعت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) همانند رجعت حضرت عيسى(عليه السلام) بود. هم چنين باور داشت كه براى هر پيامبرى جانشينى است و على(عليه السلام) جانشين رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و خاتم الأوصيا است.

عثمان غاصب حقّ اين وصى بوده و بر او ظلم كرده است; از همين رو بر امت اسلامى است كه قيام نموده، و عثمان را از اريكه خلافت به زير كشيده، و حكومت را به على(عليه السلام) واگذار كنند. در اين ميان گروهى از اصحاب، امثال: ابى ذر، عمار بن ياسر، محمّد بن ابى حذيفه، عبدالرحمن بن عديس، محمّد بن ابى بكر، صعصعة بن صوحان عبدى، مالك اشتر و ديگران فريب افكار او را خورده و به او گرويدند، و در نتيجه اين تحريك ها، جماعتى از مسلمانان بر خليفه وقت قيام و شورش نموده و او را به قتل رساندند، و حتى همين گروه در جنگ جمل و صفين نيز دخالت اساسى داشتند... .

تهمت انتساب شيعه به عبدالله بن سبأ
همان گونه كه قبلاً اشاره شد، هدف از جعل اين قضيه اتهام وارد كردن به شيعه است در اين كه مؤسس آن، شخصى يهودى الأصل است كه با نشر افكار خود نه تنها فرقه اى را در جامعه اسلامى ايجاد نمود، بلكه سبب نشر افكار يهوديت و ايجاد تفرقه و تشتّت در ميان جامعه اسلامى گرديد. اينك به برخى از افراد كه اين تهمت و وصله ننگين را به شيعه اماميه نسبت مى دهند اشاره مى كنيم:

ـ ابوالحسين ملطى گويد: «زعيم اين فرقه ـ شيعه ـ عبدالله بن سبأ است. او همان شخصى است كه با يهود ارتباط داشت و بدين طريق بذر اول تشيع را در جامعه اسلامى كاشت، تا از اين راه به جامعه اسلامى ضربه وارد كند».

ـ دكتر على سامى نشار مى گويد: «يهود [عبدالله بن سبأ] مؤسس عقيده شيعه غالى است».

ـ محمّد ابوزهره مى گويد: «طاغوت اكبر ـ عبدالله بن سبأ ـ كسى است كه مردم را به ولايت على(عليه السلام) و وصايت او دعوت نمود و معتقد به رجعت پيامبر اكرم(عليه السلام) شد و در سايه اين فتنه ها مذهب شيعى نشأت گرفت».

ـ احسان الهى ظهير مى گويد: «دين اماميه و مذهب اثناعشرى، مبتنى بر مبناهايى است كه يهود جنايت كار توسط عبدالله بن سبأ وضع نمود».

ـ دكتر ناصر بن عبدالله بن على قفارى مى گويد: «طليعه عقيده شيعه و اصول آن به دست سبأيّون ظهور كرد...».

اقوال مورخان در مورد عبدالله بن سبأ
دكتر هويمل مى گويد: در خصوص عبدالله بن سبأ سه نظريه مطرح است:

ـ نظريه رايج نزد مؤرخان اسلامى، كه اثبات وجود او، و موقعيّت گسترده اش در فتنه هاست;

ـ نظر متأخرين از شيعه، كه انكار وجود او، و به طور كلى انكار موقعيّت او است;

ـ نظر متوسط و معتدل، كه اثبات وجود او، و ابطال موقعيت فعّال او در فتنه هاست، و اين همان نظريه اى است كه ما به آن تمايل داريم».

ولى به تقسيمى ديگر مى توان گفت كه برخى مؤيّد، و بعضى تشكيك كننده و عده اى ديگر منكر وجود او باشند.
الف) مؤيدين
كسانى كه عبدالله بن سبأ را شخصى حقيقى دانسته و برايش نقش و موقعيتى عظيم در فتنه قتل عثمان، جنگ جمل و صفين قائلند كه عبارتند از:

ـ حسن ابراهيم حسن (تاريخ الإسلام السياسى، ج 1، ص 358);

ـ أحمد أمين مصرى (فجر الإسلام، ص 269);

ـ أحمد شبلى (موسوسة التاريخ الإسلامى، ج 1، ص 627);

ـ عباس محمود عقاد (عبقرية عثمان);

ـ ابوالحسين ملطى (التنبيه و الردّ على أهل الأهواء و البدع، ص 25);

ـ دكتر على سامى النشار (نشأة الفكر الفلسفى فى الإسلام، ج 2 ص 18);

ـ محمّد أبوزهره (المذاهب الإسلاميه، ص 46);

ـ إحسان إلهى ظهير (الشيعة و السنه، ص 24);

ـ دكتر قفارى (أصول مذهب الشيعه، ج 1، ص 78).

ب) تشكيك كنندگان
ـ دكتر طه حسين مصرى
او در قسمتى از سخنانش در مورد عبدالله بن سبأ مى گويد: «به گمان من كسانى كه تا اين حدّ موضوع عبدالله بن سبأ را بزرگ جلوه داده اند، بر خود و تاريخ اسراف شديدى نموده اند. زيرا نخستين اشكالى كه با آن مواجه مى شويم آن كه در مصادر مهمّ تاريخى و حديثى ذكرى از عبدالله بن سبأ نمى بينيم. در طبقات ابن سعد، أنساب الأشراف بلاذرى و ديگر مصادر تاريخى يادى از او نشده است. فقط طبرى از سيف بن عمر اين قضيه را نقل كرده و ديگر مورخان نيز از او نقل كرده اند.»
همو در آخر سخنانش مى گويد: «به گمان قوى دشمنان شيعه در ايّام بنى اميه و بنى عباس در امر عبدالله بن سبأ مبالغه كردند، تا از طرفى براى حوادثى كه در عصر عثمان اتفاق افتاد منشأيى خارج از اسلام و مسلمين بيابند، و از طرفى ديگر وجهه على(عليه السلام) و شيعيانش را خراب كنند و از اين منظر برخى از عقايد و امور شيعه را به شخصى يهودى نسبت دهند كه به جهت ضربه زدن به مسلمين، اسلام انتخاب كرد. و چه بسيار است تهمت هاى ناروايى كه دشمنان شيعه برعليه شيعه وارد كرده اند».

ـ محمّد عماره
وى در كتاب خود چنين مى گويد: «... فقط در يك روايت به موضوع عبدالله بن سبأ اشاره شده و آن تنها مصدر، براى نقل بقيه مورخان شده است».

ـ حسن بن فرحان مالكى
او در ردّ دكتر سليمان عوده مى گويد: «... او گمان كرده كه من وجود عبدالله بن سبأ را به طور مطلق انكار مى نمايم; البته اين چنين ادعايى ندارم، بلكه در مجله رياض و مقالات سابق خود اشاره نمودم كه من در وجود عبدالله بن سبأ به طور مطلق توقف نموده ام، ولو به شدّت موقعيت گسترده او را در فتنه ايّام عثمان انكار مى كنم».

ج) منكرين
برخى ديگر از مورّخان اصل وجود عبدالله بن سبأ را انكار كرده اند كه در نتيجه نزد آنان قضيه ونقش وموقعيت او نيز مردوداست; اينك به اسامى بعضى ازآنهااشاره مى كنيم:

ـ محمّد عبد الحىّ شعبان (صدر الإسلام و الدولة الإسلامية);

ـ هشام جعيط (جدليّة الدين و السياسة فى الإسلام المبكّر، ص 75);

ـ أحمد لواسانى (نظرات فى تاريخ الأدب، ص 318);

ـ سيّد مرتضى العسكرى (عبدالله بن سبأ و أساطير أخرى);

ـ ابراهيم محمود (أئمة و سحرة عن مسيلمة الكذّاب و عبدالله بن سبأ، ص 192);

ـ دكتر عبدالعزيز هلابى، (عبدالله بن سبأ دراسة للروايات التاريخية) ص 71;

ـ نويسنده مصرى أحمد عباس صالح (اليمين واليسار في الإسلام) ص 95;

ـ دكتر على دردى (وعاظ السلاطين) ص 274;

ـ دكتر شيبى (الصلة بين التصوف والتشيع) ج 1 ص 89.

/ 68