2481. با همگان فضولكى چون كه به ما ملولكى
2482. اى كه لب تو چون شكر هان كه قرابه نشكنى
2483. تلخ كنى دهان من قند به ديگران دهى
2484. خواجه اگر تو همچو ما بيخود و شوخ و مستى
2485. ياور من تويى بكن بهر خداى ياريى
2486. اى زده مطرب غمت در دل ما ترانه اى
2487. هست به خطه عدم شور و غبار و غارتى
2488. اى كه غريب آتشى در دل و جان ما زدى
2489. گر ز تو بوسه اى خرد صد مه و مهر و مشترى
2490. ساقى جان فزاى من بهر خدا ز كوثرى
2491. جمع مكن تو برف را بر خود تا كه نفسرى
2492. هر بشرى كه صاف شد در دو جهان ورا دلى
2493. رو بنمودى به تو گر همگى نه جانمى
2494. زرگر آفتاب را بسته گاز مي كنى
2495. آنك بخورد دم به دم سنگ جفاى صدمنى
2496. خواجه ترش مرا بگو سركه به چند مي دهى
2497. صبح چو آفتاب زد رايت روشناييى
2498. مرا سوداى آن دلبر ز دانايى و قرايى
2499. مسلمانان مسلمانان مرا تركى است يغمايى
2500. چه افسردى در آن گوشه چرا تو هم نمي گردى