على عليه السلام روش انقلابى خود را خيلى زود آغاز نمود و با سرعت به اصلاحات اساسى دست زد و اما از يكطرف آنانكه خويشتن را در معرض خطر و احيانا سقوط احساس مى كردند به كار شكنى و اخلال، تصميم گرفتند، توطئه ها نمودند، جنگ داخلى به راه انداختند، و در راه حكومت على "ع" ايجاد موانع كردند و از طرف ديگر دوستان ناآگاه آنحضرت به سستى گرائيدند، در مقابل رويدادها بى تفاوت شدن، از يارى رهبر خود شانه خالى كردند، و عملا او را تنها گذاردند در نتيجه على عليه السلام در اداره مملكت با مشكلات گوناگون مواجه شد و پيش از آنكه نقشه اصلاحى خويش را پياده كند به درجه ى رفيعه شهادت نائل گرديد و مسلمين بزرگترين شخص اسلامى و گرانقدرترين سرمايه اجتماعى خود را از دست دادند.
خلاصه انقلاب اولين عامل تحول محيط و موثرترين وسيله تغيير عزتها و ذلتها است همانطور كه در كشور خودمان از نزديك مشاهده كرديم انقلاب عظيم ايران اوضاع و احوال مملكت را بكلى زير و رو كرد، عزيزان عصر طاغوت را ذليل نمود، بينى مستكبران رژيم گذشته را بخاك ماليد مستضعفان، در پرتو انقلاب، عزت و قدرت بدست آوردند. مستكبران را به بند كشيدند در دادگاه انقلاب جنايات را يك بيك برشمردند، و سرانجام به اعدام محكومشان ساختند.
جهاد
دومين عاملى كه ترك آن در عزت و ذلت فردى و اجتماعى تاثير اساسى دارد جهاد است كسانى كه در راه اعلاء حق و اقامه عدل از خود مى گذرند و آماده مرگ و فدا كارى مى شوند شايسته عز و عظمت هستند و لايق سرورى نيرومندى.
بر عكس آنان كه از جهاد در راه حق و عدالت سر باز مى زنند و از وظيفه مقدس جهاد شانه خالى مى كنند لياقت بزرگى و عزت ندارند و بايد همواره ذليل و خوار باشند.
على عليه السلام در يكى از خطبه هاى خود چنين فرموده است:
''اما بعد فان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اوليائه، و هو لباس التقوى و درع الله الحصينه، و جنته الوثيقه، فمن تركه رغبه عنه البسه الله ثوب الذل شمله البلاء، وديث بالصفار و القماء'' نهج البلاغه خطبه 27.
''جهاد، يكى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را به روى اولياء خود گشوده است.
جهاد لباس تقوى و زره محكم و نگهبان مطمئن است كسى كه از روى بى اعتنائى از آن اعراض نمايد و به وظيفه ى مقدس سربازى عمل نكند خداوند بر وى جامه ذلت مى پوشاند، بلائى او را در بر مى گيرد و به حقارت و خوارى شديد دچار خواهد شد.''
از جمله مشكلات كه على عليه السلام را در اطراف ايام زمامدارى بشدت رنج مى داد سستى و مسامحه يارانش در انجام وظيفه پيكار با دشمن بود چه اين بى تفاوتى و تسامح از طرفى باعث تقويت جبهه ى معاويه شد و بر جرات و جسارت سپاهيان وى افزود و از طرف ديگر جبهه ى على عليه السلام را تضعيف نمود. لشكريان آن حضرت را از عز و عظمت انداخت، و زمينه خوارى و ذلتشان را فراهم آورد. امام عليه السلام از آنهمه ضعف و سستى سخت آزرده خاطر و ناراحت بود و در موارد متعدد با ايراد خطابه هاى تند و آتشين مراتب تاثرات درونى خويش را آشكار ساخت او در يكى از خطبه هاى خود چنين فرمود:
''اف لكم لقد سئت عتابكم! ارضيتم بالحياه الدنيا من الاخره عوضا؟ و بالذل من العز خلفا؟ اذا دعوتم الى جهاد عدوكم دارت اعينكم كانكم من الموت فى غمره، و من الذهول فى سكره'' نهج البلاغه خطبه 34.
اف باد بر شما كه من از تو بيخ و عتابتان سخت ملول و رنجيده خاطرم. آيا راضى شديد كه حيات جاودان آخرت را به زندگى گذران دنيا مبادله كنيد؟ آيا راضى شديد كه ذلت و خوارى را جايگزين عز و شرافت سازيد؟ وقتى شما را بجهاد با دشمنان مى خوانم چشمانتان آنچنان با نگرانى و اضطراب در حدقه مى گردد كه گوئى در چنگال مرگ قرار گرفته ايد و همانند مستان غالل از شناخت مصلحت خود نا آگاه و بى خبريد.
در خطبه ديگر مى فرمايد:
''الا و انى قد دعوتكم الى تقال هولاء القوم ليلا و نهارا و سرا و علانا، و قلت لكم: اغزوهم قبل ان يغزوكم، فوالله ما غزى قوم قط فى عقر دارهم الا ذلوا، فتوا كلتم و تخاذلتم حتى شنت عليكم الغارات، و مملكت عليكم الاوطان'' نهج البلاغه خطبه 27.
من شما را براى جنگ با معاويه و پيروانش روز و شب و آشكار و نهان دعوت نمودم و به شما گفتم مهاجم باشيد نه مدافع با آنان بجنگيد قبل از آن كه با شما بجنگند كه قسم بخدا هيچ قومى در داخل خانه خود با دشمن درگير نشدند مگر آنكه ذليل و خوار گشتند به توصيه و تاكيد من توجه ننموديد، هر يك به اتكال ديگرى از پيكار با دشمن نشانه خالى كرديد و از همكارى و يارى هم سرباز زديد. نتيجه سهل انگارى و بى اعتنائى بجهاد آن شد كه اموالتان بغارت رفت و ديارتان در اختيار دشمن قرار گرفت.
در قسمت ديگر خطبه مى فرمايد:
''فاذا امرتكم بالسير اليهم فى ايام الحر قلتم هذه حماره القيظ امهلنا يسبح عنا الحر، و اذا امرتكم بالسير اليهم فى الشتاء قلتم هذه صباره القرا مهلنا ينسلخ عنا البرد، كل هذا فرارا من الحرو القر، فاذا كنتم من الحر و القر تفرون فانتم و الله من السيف افر'' نهج البلاغه خطبه 27.
وقتى در فصل تابستان فرمان بسيج مى دهم و مى گويم بسوى دشمن روان شويد پاسخ مى گوئيد اين فصل شدت گرما است بما مهلت ده تا حرارت هوا كاهش يابد وقتى در زمستان دستور
حركت مى دهم مى گوئيد هم اكنون برودت هوا شديد است مهلت ده تا سرما سپرى شود. تمام اين گفته ها براى فرار از گرما و سرما است و شما كه از سرما و گرمى هوا اينچنين گريزانيد بخدا قسم از شمشير گريزان تر خواهيد بود.
در خلال خطبه ديگرى فرموده:
''كلما اطل عليكم منسر من منا سر اهل الشام اغلق كل رجل منكم بابه، و الحجر انحجار الضبقه فى حجرها، و الضبع فى و جارها الذليل و الله من نصرتموه، و من رمى بكم فقدرمى بافوق ناصل'' خطبه 68.
هر گاه گروهى در لشكر شام بشما نزديك شود هر يك بخانه خود مى گريزد، در مى بنديد، و در كنجى پنهان مى شويد همانطور كه سوسمار در سوراخ خود مى خزد و كفتار به لانه خويش پناه مى برد. بخدا قسم ذليل آنكس است كه يار و مدد كارش شما باشيد. شمن كه مورد تعرض شما واقع مى شود همانند كسى است كه هدف تير قرار گرفته اما تيرى كه سرش شكسته و فاقد پيكان باشد واضح است چنين تيرى به دشمن آسيب و زيان نمى رساند.
على عليه السلام در اواخر عمر خويش از مسامحه و سستى مردم در راه جهاد بسيار متاثر و ناراحت بود و مكرر مراتب تاثر شديد خود را در منابر به زبان مى آورد حتى در يكى از سخنرانى ها با عباراتى بسيار تند آنان را مخاطب ساخت و فرمود:
''قاتلكم الله لقد ملاتم قلبى قيحا، و شحنتم صدرى غيظا، و جر عتمونى نغب التهمام انفاسا و افسدتم على رايى بالعصيان و الخذلان حتى قالت قريش ان ابن ابطالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب'' نهج البلاغه خطبه 27.
خدا شما را بكشد كه دل مجروحم را از چرك و خون مالا مال كرديد و سينه ام را از خشم و غيظ آكنده ساختيد. در هر نفسى جرعه اى از هم و غم بمن نوشانديد و با عصيان و سرپيچى از فرمانم و راى مرا فاسد و تباه نموديد تا جائيكه قريش درباره ام گفتند پسر ابوطالب مرد شجاعى است ولى از فنون جنگ آگاهى ندارد.
سپس فرمود آيا هيچيك از آنان بيش از من در كار سربازى مهارت داشته و زودتر از من به ميدان كارزار قدم گذارده است؟ هنوز بيست سالم نشده بود كه براى پيكار با دشمنان قيام كردم و هم اكنون سنم از شصت سال گذشتهاست و فرمانم اجراء نمى شود و سپاهيان از دستورم اطاعت نمى كنند و فرماندهى اين چنين چه راى و تدبيرى مى تواند داشته باشد "ولكن لا راى لمن لا يطاع"
گاهى در منبر از مومنين راستين و مجاهدين واقعى ياد مى كرد و از آنان كه مرگ در راه خدا را با آغوش باز استقبال مى نمودند و در كشته شدن از هم سبقت مى گرفتند نام مى برد و مراتب تاسف و تاثر خويش را از فقدان آنان ابراز مى داشتند.
''اين اخوانى الدين ركبوا لاطريق و مضوا على الحق اين عمار؟ اين ابن التيهان؟ و اين ذو الشهادتين و اين نظر اوهم من اخوانهم الذين تعاقد و اعلى الفينه و ابرد بروسهم الى الفجره'' نهج البلاغه خطبه 181.
''كجا هستند برادرانم آنان كه براه مى افتادند و مسير حق مى پيمودند؟ كجا است عمار و ياسر؟ كجا است ابو الهيثم مالك بن تيهان؟ كجا است خزيمه بن ثابت انصارى؟ كجا هستند همانندهاى آنان از برادرانشان از آنان كه پيمان مرگ بستند و پس از كشته شدن سرهاى مقدسشان با پى دشمن براى گناهكاران جبار فرستاده مى شد؟''
"نوف بكالى" راوى خطبه مى گويد: در اين موقع على عليه السلام از شدت تاثر دست خود را با ضرب به محاسن خويش زد و مدتى گريست.
ثم قال: ''اوه على اخوانى الذين تلوا القرآن
فاحكموه و تدبر و الفرض فاقاموه احيوا السنه و اما توا البدعه دعوا للجهاد فاجابوا و وثقو بالقائد فاتبعوه'' نهج البلاغه خطبه 182
سپس فرمود افسوس بر برادرانم آنان كه آنان را با اطمينان خاطر پذيرفتند، و آن را فرمان محكم و متقى الهى تلقى نمودند. در فريضه الهى، مطالبه و تدبر نمودند و به اقامه آن همت گماردند. سنت خدا را زنده كردند، و بدعت را از ميان بردند. به جهاد دعوت شدند، به آن پاسخ مثبت دادند و در ميدان كارزار پيكار نمودند به پيشواى خود اعتماد داشتند از اين رو مطيع فرمانش بودند، و صميمانه از وى پيروى مى كردند.
مصائب جانكاه و دردناكى كه على عليه السلام را در اواخر عمر رنج مى داد بقدرى سنگين و طاقت فرسا بود كه همواره آرزوى مرگ داشت بهمين جهت ضربت مرگ بار عبدالرحمن ملجم را براى خود فوزى عظمين و مايه نجات تلقى نمود و در همان لحظه كه خون از سرش مى ريخت مى فرمود: به خداى كعبه سوگند كه آسوده شدم و از زندگى سراپا شكنجه و عذاب رهائى يافتم.
مهمترين عاملى كه زندگى را بر اميرالمومنين و ديگر افراد با ايمان تلخ و ناگوار ساخت و باعث آن همه تيره روزى و مصيبت گرديد تخلف مردم از وظيفه سربازى و خود دارى آنان از جهاد و فدا كارى بود. اگر مسلمانان كه آن روز همانند عمار و ياسرها، ابوالهيثم ها و خزيمه ها از جهاد در راه خدا استقبال مى نمودند و امر امام خود را با علاقه و رغبت اطاعت مى كردند هرگز امام آنقدر متاثر و متالم نمى بود و خود مردم نيز دچار آنهمه ذلت و خوارى نمى شدند، و دشمن بر آنان چيره نمى گشت، و عدل و ايمان پايمال نمى گرديد ولى افسوس از فرمان على "ع" سرباز زدند، مسير حق و فضيلت را ترك گفتند، از جهاد در راه خدا شانه خالى كردند، و بدينوسيله راه پيروزى معاويه و سپاهيان را هموار ساختند، وبا دست خود موجبات حقارت و پستى خويش را فراهم آوردند.
تاريخ حكومت على عليه السلام براى مردم امروز ايران بسيار آموزنده و مفيد است بايد آن را با دقت مرود مطالعه و بررسى قرار دهند، حوادث و رويدادهاى آن زمان را تجزيه و تحليل كنند، از آنها درس عبرت بگيرند. و از مجموع بررسيها، وظائف كنونى خويش را در راه بثمر رساندن انقلاب سالامى ايران بشناسند، و عملا به انجام آن وظائف اقدام نمايند.
در كشور ايران انقلاب عظيمى بمنظور بر انداختن رژيم طاغوتى و مستقر ساختن جمهورى اسلامى بوقوع پيوست و تمام قشرهاى ملت ايران برهبرى مرجع بزرگ عال تشيع امام امت خمينى كبير در اين انقلاب شركت كردند و در پرتو اتحاد و اتفاق عموم مردم و بر اثر فدا كارى و از خود گذشتگى افراد با ايمان، سرانجام رژيم طاغوتى سرنگون شد و انقلاب عظيم ايران به قيمت شصت هزار كشته و صد هزار مصدوم و معلول كه شايد بعضى از آنان در خلوص
ايمان همانند عمار و ياسر بودند پيروز گرديد.
هم اكنون كه در حدود يكسال و نيم از پيروزى انقلاب مى گذرد [ اين مقاله مربوط به اواسط سال 1359 مى باشد.]و در طول اين مدت مردم ايران چندين بار پاى صندوقهاى راى رفتند و براى ايجاد همه سازمانها و تشكيلاتى كه جمهورى اسلامى لازم بود و به آراء عمومى نياز داشت راى دادند ولى با اينهمه، پيروزى نهائى بدست نيامده و مسئوليت مردم در اين راه پايان نيافته است. بايد ملت ايران براى رسيدن به هدف همچنان متحد و هم آهنگ باشند، با تصميم قاطع به فعاليت انقلابى خويش ادامه دهند، و مانند گذشته براى فدا كارى و جهاد در راه خدا آماده و مهيا باشند. تا موفق شوند موانع را از سر راه انقلاب خود بردارند و نهضت اسلامى خويش را بسر منزل مقصود برسانند.
اگر ابر قدرتها و گروههاى ضد انقلاب بتواند بمنويات خائنانه خويش جامه تحقق بپوشانند، در جامعه ما ايجاد نوميدى كنند، اراده مردم را متزلزل نمايند، اتفاق و اتحاد آنان را بر هم زنند، و شور شهادت و فداكارى را از صفحه ى خاطرشان بزدايند، توانسته اند انقلاب ايران را از حركت باز دارند، خون شهيدان را پايمال نمايند بزرگترين ضربه را به مردم وارد آورند. و عزت و پيروزى آنان را به ذلت مبدل سازند و سرانجام بهمان سرنوشتى دچار شويم كه ياران بيوفا و دوستان نادان و نا هم آهنگ على "ع" به آن دچار شدند امام خود را دلخون كردند، از فرمانش روى گرداندند، خويشتن را ذليل و خوار نمودند، آل اميه خونخوار و جبار را بر خود مسلط ساختند، و ساليان دراز خودشان و فززندانشان همانند بندگان و بردگان اسير دست آنها بودند.
خلاصه عامل دومى كه مايه عز و بزرگوارى است و به فرد جامعه برترى و افتخار مى بخشد جهاد كردن براى خدا و تن دادن به فدا كارى در راه رضاى او است.
بفرموده على رسول خدا "ص" جهاد يكى از درهاى بهشت است كه باريتعالى آن را بروى اولياء خود گشوده است. كسى كه به اين وظيفه مقدس عمل نمى كند و با بى اعتنائى از آن روى مى گرداند خداوند بر وى جامعه ذلت مى پوشاند و به پستى و خواريش دچار مى كند.
رابطه حكومت و مردم
سومين عاملى كه مى تواند منشا عزت و ذلت باشد و در شرايط متفاوت موجبات بزرگى و عظمت يا خوارى و حقارت گروه يا جامعه را فراهم آورد چگونگى رابطه مردم با حكومت و حكومت با مردم است و اين مطلب را على عليه السلام ضمن خطبه اى كه در صفين ايراد فرموده و در نهج البلاغه آمده است خاطر نشان ساخته است.
در اين خطبه اميرالمومنين عليه السلام پيرامون حقوقى كه خداوند بنفع گروهى در عهده ى گروه ديگر فرموده بطور اجمال سخن مى گويد و سپس مى فرمايد:
''و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعيه و حق الرعيه على الوالى، فريضه فرضها الله سبحانه لكل على كل، فجعلها نظاما لا لفتهم، و عزا لدينهم، فليست تصلح الرعيه الا بصلاح الولاه، و لا تصلح الولاه الا بساتقامه الرعيه، فاذا ادت الرعيه الى الوالى حقه، وادى الوالى اليها حقها، عز الحق بينهم، وقامت منا هج الدين، و اعتدلت معالم العدل، و جرت على اذلا لها السنن فصلح بذلك الزمان، و طمع فى بقاء الدوله، ويئست مطامع الاعداء، و اذا غلبت الرعيه و اليها، او اجحف الوالى برعيته، اختلفت هنا لك الكلمه، و ظهرت معالم الجور، و كثر الادغال فى الدين، و تركت محاج السنن، فعمل بالهوى، و عطلت الاحكام، و كثرت علل النفوس، فلا يستوحش لعظيم حق عطل، و لا لعظيم باطل فعل، فهنا لك تذل الابرار، و تعز الاشرار'' خطبه 207.
''بزرگترين فريضه الهى از اين حقوق حق حاكم بر مردم و حق مردم بر حاكم است و اين خود يك فريضه اى است كه خداوند آن را بر تمام مردم بنفع مردم واجب نموده و آن را معيار نظم براى الفتهاى اجتماعى در روابط عمومى و همچنين مايه عز و عظمت براى دين آنان قرار داده است.
در حكومت حكام وضع مردم خوب و رضايت بخش نخواهد شد مگر آنكه رفتار آنان با مردم خوب باشد و همچنين وضع وحدت مردم و حكام خوب نمى شود مگر آنكه مردم تحت فرمانشان با استقامت و پايدارى حق را رعايت
كنند و از دستور آنان اطاعت نمايند.
موقعى كه مرم حق والى را اداء كنند و والى نيز حق مردم را اداء نمايند حق در بين جامعه عزيز و گرامى خواهد شد مقررات و قوانين دين اجراء مى شود. توزان در نشانه هاى عدل پديدار مى گردد، و سنن الهى در مسير حق بجريان مى افتد. در چنين شرائطى روزگار مردم بخوبى طى مى شود، زمينه اميدوارى به بقاء دولت فراهم مى آيد، و طمع دشمنان نسبت بكشور قطع مى گردد، بر عكس اگر مردم بر دولت چيره شوند يا والى بمردم ستم نمايد در اين موقع مملكت دچار پراكندگى و اختلاف كلمه مى شود، نشانه هاى جور و بيداد، آشكار مى گردد عوامل تباهى و فساد دين افزايش مى يابد، راه سنن الهى متروك مى ماند، پيروى از هواى نفس معمول مى شود، احكام به تعطيل و توقف مى گرايد. بيماريهاى روحى افزوده مى گرد، و كار بجائى مى رسد كه وقفه و تعطيل هيچ حقى بزرگى در جامعه نگرانى ببار نمى آورد و عمل هيچ باطل بزرگى مردم را متوحش نمى كند. در اين موقع است كه نيكوكاران ذليل و خوار مى گردند و اشرار و بد كاران عزيز و گرامى مى شوند.''
براى آن كه انقلاب اسلامى ايران بثمر نهائى برسد و جامعه از فوائد مادى و معنوى آن برخوردار گردد بايد مردم ايران و دولت جديد، كنه مثبت اين خطبه را مورد كمال توجه قرار دهند و تعاليم حيات بخش آن را بموقع اجراء بگذارند. بايد دولت حقوق مردم را بدرستى رعايت كنند و درباره ى آنان تعدى و اجحاف روا ندارد. بايد مردم نيز در اداء حقوق دولت كوشا باشند و از اوامر حكومت تخلف و سرپيچى ننمايند. در اين صورت است كه حق در نظر مردم عزيز و محترم مى شود، مقررات اسلامى اجراء مى گردد، جامعه بعدل و داد مى گرايد، ملت به رفاه واقعيت نائل مى شود، بيگانگان از استعمار كشور قطع اميد مى نمايند، و حكومت مستقل و آزاد جمهورى اسلامى بمعنى
واقعيش تحقق مى يابد.
بر عكس اگر كنه منفى خطبه على عليه السلام جامه ى عمل بپوشد، دولت حقوق مردم را رعايت ننمايد و به آنان ستم كند مردم نيز حق دولت را اداء نمايند و از اطاعتش سرباز زنند در چنى موقعى علائم جور و بيدادگرى آشكار مى گردد، مقررات دين عملا متروك مى شود. مردم بهوا پرستى مى گرايند، پاكان و نيكان ذليل و منزى مى شوند بد كاران و نا پاكان بعزت و قدرت مى رسند، خون شهيدان انقلاب پايمال مى گردد و از جمهورى اسلامى جز نام بى نشان باقى نمى ماند. نعوذ بالله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا.
خلاصه سومين عامل كه در شرائط متفاوت مايه عزت و ذلت است و در سخنان على عليه السلام آمده است چگونگى روابط ملت با حكومت و حكومت با ملت است. روابط صالح مى تواند مردم و هيئت حاكم را به اوج عزت و عظمت برساند و از آزادى و رفاه زندگى برخوردارشان سازد و روابط ناصالح و ظالمانه مى تواند آنان را به حضيض ذلت و بدبختى سوق دهد و موجبات سيه روزى و محروميتشان را فراهم آورد.