الماس و دندانشب در پس لبان درشت و سياه خويشدندان فشرده بود بر الماس اخترانالماس هر ستاره به يک ضربه مي شکست وز هر کدام ، بانگ شکستن بلند بود در شب ، هزار زنجره فرياد مي کشيد