هراس
در گرگ و ميش صبحنا گه صداي کوفتن چکشي به سنگ
يا : ضربه اي به در
در زير طاق منحني خوابگاه من
پيچيد و محو شد
پنداشتم که مشت گره خورده ي کسي
بر سينه ي برهنه ي ديوار من نشست
پنداشتم که کودک همسايه ناگهان
سنگي به سوي پنجره ي من روانه
ساخت برخاستم ز جاي
اما نگاه من که به ديدار کوچه
رفت تنها درخت را
با قامتي بلند در آن تيرگي شناخت
وان وحشتي که در دل من خانه کرده بود
پيوسته از درون
بر سينه ي برهنه ي من مشت مي نواخت