درخت ها و من - زمین و زمان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زمین و زمان - نسخه متنی

نادر نادر پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید














درخت ها و من

آن آتش شبانه که ابليس بر فروخت

زان پيشتر که شعله فرستد به آسمان

شهر فرشتگان زمين را فراگرفت

ابليس بار ديگر باغ بهشت را

با آتش گناهش تسخير کرده بود

او ، در شبي سياه ، به يک جنبش قلم

بر نقشه ي طبيعي جغرافياي خاک

اقليم خشم و خون را تصوير کرده بود

او ، در مسير باد ، هزاران جرقه را

از آسمان سرخ

همراه دوده ايي چون برف قيرگون

سوي زمين تيره سرازير کرده بود

او ، با جرقه هاي حري شبانه اش

نسل ستاره را

مانند پشه هاي درخشان فسفرين

در آبگير دريا ، تکثير کرده بود

در آن شب شگفت

برگرد من ، گروه عظيم درخت ها

از هول سوختن

انديشه ي فرار به سر داشتند و ، پاي

در انقياد خاک

وز باد آتشين که سر آسيمه مي گذشت

بر پيکر برهنه ي خود : لرزه ي هلاک

من بيخبر ز خويش در آن ازدحام سبز

از آتش دروني خود مي گداختم

زيرا که رنج ماندن و ميل گريز را

مانند هر درخت

بيش از تمام آدميان مي شناختم

در من حريقي خاطره اي شعله مي کشيد

وز لابلاي دود پريشان ساليان

مي ديدم آن گذشته ي آتش گرفته را

مي ديدم آن طلوع جنون را در آسمان

وان خاکيان غافل در خواب رفته را

در آن شب شگفت

من از اشاره هاي درختان به پاي خويش

دريافتم که مشکلشان : ره سپردن است

اما من از گريز ، گزيري نداشتم

زيرا به يک نگاه

ديدم که آشيانه ي من ، جاي دشمن است

وز خاک خود ، به کشور بيگانه آمدم

آري ، شبي که هرم نفس هاي اهرمن

شهر فرشتگان زمين را به شعله سوخت

من در ميان آتش پنهان خاطره

وان دوزخي که در دل شب جلوه مي فروخت

بر جاي مانده بودم و بي انکه بشنوم

فرياد مي زدم که : هلا اي درخت ها

اي بستگان خاک

آيا من از برابر اين آتش بزرگ

با پاي چابکي که هنوزش نبسته اند

ديگر کجا روم ؟

راهي به غير ازين نشناسم که
ناگهان

همراه باد نيمه شبان از سر حريق

چون دود ، پر گشايم و سوي فنا روم








/ 33