سفري از انجام به آغاز
آن قهوه هاي تلخ دهن سوزوان حلقه هاي دود پريشانبر پيشخوان کافه ي ميعاد
در شهر دوردست جوانيآن قلب کودکانه ي ساعت
بر سينه ي برهنه ي ديوار
وان ساعت تپنده ي پنهان
درماوراي پيرهن من
هر يک ز شوق لحظه ي ديدار
در اوج اضطراب نهانيآن بوسه ي درشت نخستين
بر سرخي عطش زده ي لب
با خنده اي به گسترش موج
بر چهره اي به روشني آب
در لحظه اي که افتد و داني
آن بانگ گام هاي هماهنگ
در کوچه هاي خاکي و خاموشوان گفتگوي زنجره با ماه
از لابلاي برگ درختان
در جمله اي دراز و نفس گير
با لکنت شديد زبانيآن يادهاي دور کهنسال
آن پاره ژس هاي قديمي
همراه بادهاي حوادث
سوي ديار گمشده رفتند
سوي کرانه اي که از آنجا
هرگز نه هيچ گونه خبر هست
هرگز نه هيچ گونه نشانياکنون درين خيال شگفتم
کز انهدام جيوه ي هستي آيينه ي زلال
ضميرم خالي ز نقش خاطره گردد
چون آسمان نيلي مغرب
از آفتاب زرد خزاني
آنگاه من در آن شب نسيان
نوزاد سالخورده قرنم
کز بخت بد به خاطر من نيست
جز ياد دلخراش تولد
با گريه اي به دشت فرياد
در بستر سکوت جهاني